|

شكل‌هاي زندگي: هايزنبرگ و پروژه هسته‌اي‌اش به‌ مناسبت انتشار نمايش‌نامه «فارم هال»

مسافرت اخلاقي به كپنهاگ

نادر شهريوري (صدقي)

اگرچه نيلز بور، همسرش مارگرت و ورنر هايزنبرگ هر سه مرده‌اند؛ اما اين هر سه، ‌سال‌ها پس از مرگ در نمايشي به نام «كپنهاگ» حضور به هم مي‌رسانند تا درباره گذشته و به‌خصوص درباره ملاقات عجيب و اضطراري كه هايزنبرگ در كوران جنگ جهاني دوم در كپنهاگ تحت اشغال آلمان با نيلز بور انجام داده، به سؤال‌هايي پاسخ دهند كه تا مدت‌ها و چه بسيار براي هميشه ذهن‌شان و به‌خصوص ذهن مارگرت را به خود مشغول كرده بود. «مارگرت: آخر براي چه؟ بور: هنوز داري بهش فكر مي‌كني؟ مارگرت: چرا اومد كپنهاگ؟»1 اما اين فقط مارگرت نبود كه با وسواسي زياد به سفر هايزنبرگ به كپنهاگ و حتي جزئي‌ترين مسائل آن مي‌انديشيد؛ بلكه خود هايزنبرگ نيز پس از مرگ به‌ويژه به اين سفر اسرارآميز فكر مي‌كرد: «هايزنبرگ: حالا ديگه همه‌مون مرده‌يم و خلاص شده‌يم، بله، دنيا هم تنها دو چيز در مورد من به خاطر مي‌آره، يكي اصل عدم قطعيت و اون يكي، ديدار اسرارآميزم با نيلز بور در سال 1941 در كپنهاگ. هر‌كسي عدم قطعيت رو مي‌فهمه يا فكر مي‌كنه مي‌فهمه اما هيچ‌كس سفر من به كپنهاگ رو نمي‌فهمه»2.
سفر هايزنبرگ به دانمارك اشغال‌شده در پاييز 1941 انجام مي‌شود. هايزنبرگ با پوشش ايراد يك سخنراني عمومي به كپنهاگ مي‌رود، اين مسافرت با ريسكي بالا همراه بود؛ چون خطر دستگير‌شدن هايزنبرگ و در پي آن آشكار‌شدن انگيزه‌اش از ملاقات با نيلز بور وجود داشت؛ اما با وجود اين مسئله هايزنبرگ به اين سفر مي‌رود. شايد تنها مشوق‌هاي هايزنبرگ به اين سفر پرخطر همانا باورش به ايده عدم قطعيت بود، به اين معنا كه «قطعيتي» درباره دستگيرشدنش در دانمارك وجود ندارد و ممكن است بتواند جان سالم به در ببرد. هايزنبرگ اگرچه كاشف عدم قطعيت در فيزيك است؛ اما بر اين باور بود كه عدم قطعيت بر ساير امور و از‌جمله بر فكر و انگيزه آدمي نيز حاكم است.
نمايش‌نامه «فارم هال»، يك «نمايش علمي» مانند «گاليله» برشت است و بنابراين در ژانر نمايش‌نامه‌هاي علمي قرار مي‌گيرد؛ اما در «علم» باقي نمي‌ماند و به ساير حوزه‌هاي ديگر يعني به سياست و اجتماع هم سرايت مي‌كند. فارم هال نام خانه‌اي قديمي است كه به صورت عمارتي اربابي در قرن هجدهم در حوالي كمبريج انگلستان ساخته شد و سپس در جنگ جهاني دوم به صورت خانه امن براي بازجويي از اسراي جنگي در اختيار ضد اطلاعات بريتانيا موسوم به MI6 قرار گرفت. با پيروزي متفقين و قريب‌الوقوع‌بودن پايان جنگ در 1945، آمريكايي‌ها كه نمي‌خواستند دولت‌هاي روسيه و فرانسه به اسناد اتمي و تحقيقات فيزيكي آلمان‌ها دست پيدا كنند، بنا به پيشنهاد گلداسميت- دانشمند برجسته آمريكايي و همكار هايزنبرگ در قبل از جنگ جهاني دوم- و دستور مقامات امنيتي و سياسي، تعدادي از مهم‌ترين دانشمندان هسته‌اي آلمان را بازداشت و به اردوگاه اسراي جنگي در بروكسل بلژيك منتقل مي‌كنند و آن‌گاه از ميان اين دانشمندان پنج نفر از برجسته‌ترين‌هاي هسته‌اي و از‌جمله هايزنبرگ را كه تحقيقات مفصلي در فيزيك اتمي انجام داده، انتخاب و به فارم هال منتقل مي‌كنند. «اين دانشمندان سوم جولای 1945 به فرودگاه نظامي تمپسفورد واقع در كمبريج رسيدند- دو هفته پيش از آزمايش بمب اتم و حدود يك ماه پيش از استفاده از آن در ژاپن- و تا سوم ژانويه در فارم هال در حصر ماندند»3. در اين مدت گلداسميت مسئوليت پروژه همه آنان را در اختيار سرگرد ريتنر كه تسلط كامل به زبان آلماني دارد، مي‌سپرد تا عمليات فوق‌محرمانه‌اي كه اپسيلون نام‌گذاري شده، با موفقيت پيش برود، عملياتي كه در آن دانشمندان هسته‌اي در عمارت اربابي فارم هال اسكان مي‌يابند تا همه مكالمات علني و مخفيانه آنان ضبط، ترجمه و مخابره شود.
دانشمندان اتمي دوره دستگيري خود را در «خانه امن» فارم هال و با تداركي كه از قبل تهيه شده، سپري مي‌كنند. از يك نظر اسارت در اين زندان خانگي در مقايسه با اردوگاه اسراي جنگي در بلژيك به بيان اتمي گرلاخ- آخرين مسئول اجرائي پروژه اتمي آلمان- يك جهش كوانتومي به حساب مي‌آيد. «گرلاخ: اين نسبت به اردوگاه اسراي جنگي در بلژيك يك جهش كوانتومي به شمار مي‌آيد. يك ماه آنجا به اندازه يك عمر طول كشيد»4. در اين مدت، دانشمندان علاوه بر استراحت و تفريح- مانند نواختن پيانو، بازي ورق و ورزش- به گفت‌وگو درباره تخصص‌هاي مشترك خود يعني فيزيك و آنچه به تحقيقات اتمي كه ارتباطي مستقيم با سياست كشورهاي بزرگ در دوران پس از جنگ پيدا مي‌كند، مي‌پردازند. تركيب انتخاب‌شده دانشمندان بسيار هوشمندانه چنان است كه رقابت و اختلاف ميان آنان منجر به افشاي اسرار اتمي ‌شود. در اينجا اختلاف ميان هايزنبرگ با رقيب هميشگي خود كرت ديبنر شدت مي‌يابد. اين دو فيزيك‌دان برجسته يكي هايزنبرگ، متخصص فيزيك كوانتوم، و ديبنر، متخصص فيزيك هسته‌اي كاربردي، گاه چنان بر ايده‌ها و كشفيات خود پافشاري مي‌كنند كه در نهايت منتهي به جروبحث بي‌پرواي ميان‌شان و در همان حال افشاي اسرار اطلاعات اتمي مي‌شود. «هايزنبرگ: اما مهم اين است كه تحقيقات من دانش ما را خيلي جلوتر از آنها برده است. ديبنر: و طراحي من هم ما را به مراتب جلوتر از آنچه آنها هرگز نتوانستند بسازند، برده است! اگر تو همه منابع ما را جذب نكرده بودي، من موفق مي‌شدم. هايزنبرگ: اگر تو آب سنگين را احتكار نكرده بودي، آزمايش آخر ما مي‌توانست به وضعيت بحراني برسد.»5
نمايش حول هايزنبرگ چرخ مي‌خورد، اما چهره اصلي و غايب نمايش نيلز بور است كه به عنوان ناخودآگاه هايزنبرگ همواره حضور دارد، گو اينكه هايزنبرگ به خاطر تئوري عدم قطعيت خود نمي‌تواند موقعيت مكاني بور را در هر لحظه معين كند اما حضور كوانتومي او را، حضوري كه تابع زمان و مكان معيني نيست درمي‌يابد. «هايزنبرگ: حالا بور، يك الكترونه، يك جايي توي شهر، همينطور تو تاريكي داره مي‌گرده، كسي هم نمي‌دونه كجا. اينجاست همه جا هست و هيچ جا نيست.»6
آنچه اهميت نيلز بور را نزد هايزنبرگ برجسته مي‌كند، به موقعيت بور در آن سال‌ها برمي‌گردد. در آن سال‌ها بور* چهره‌اي ممتاز و جهاني در عرصه فيزيك بود علاوه بر آن بور در نزد هايزنبرگ از جايگاه ممتازي برخوردار بود كه او را در ساير حوزه‌ها جز فيزيك نيز بااهميت مي‌كرد. علت ملاقات تاريخي و مشهور هايزنبرگ در دانمارك اشغال‌شده در 1941 اتفاقا به همين موضوع- جز فيزيك- ارتباط پيدا مي‌كند. ملاقاتي بس مهم كه مارگرت آن را اسرارآميز و مرموز تلقي مي‌كرد در حالي كه هايزنبرگ آن را به هيچ وجه مرموز نمي‌دانست بلكه طرح سؤالي ساده اما بسيار مهم از استاد، پيش‌كسوت و به يك تعبير ناخودآگاه خود نيلز بور مي‌دانست. «هايزنبرگ: مرموز نبود. رمز و رازي وجود نداشت مثل روز روشن يادمه و هر كلمه‌ام رو خيلي با حساب انتخاب كردم. من فقط سوالي كردم كه آيا آدم به عنوان فيزيك‌دان اخلاقا حق داره كه روي بهره‌برداري عملي از انرژي اتمي كار كند يا نه؟».7
پرسش هايزنبرگ كه به رابطه ميان اخلاق و علم و يا اخلاق و سياست ارتباط دارد اگرچه پاسخي روشن پيدا نمي‌كند اما بي‌پاسخ‌ماندن آن به معناي ناديده‌گرفتن اهميت آن «پرسش هميشگي» نيست. اين پرسش به‌ويژه از آن‌رو براي هايزنبرگ به عنوان فيزيك‌دان اهميت پيدا مي‌كند كه وي در سال‌هاي منتهي به جنگ در جريان تحقيقات هسته‌اي قرار داشت كه مي‌توانست به ماده منفجره قوي تبدیل شود؛ تحقيقاتي بسيار مهم كه مي‌توانست تأثيري مستقيم بر موازنه قدرت در جهان بگذارد و آرايش سياسي جهان را كاملا تحت‌الشعاع قرار دهد، همچنان كه قرار داد. تنها چند سالي بعد هايزنبرگ روزي را به ياد مي‌آورد كه بر اثر بمباران اتمي هيروشيما به‌شدت غافلگير شده بود: «بعد از ظهر روز ششم اوت 1945، كارل ويترس شتابان آمد و خبر تازه‌اي را براي من آورد: هيروشيما بمباران اتمي شده بود. اول نمي‌خواستم اين خبر را باور كنم. زيرا اعتقاد داشتم كه ساختن بمب اتمي مستلزم كوشش‌هاي عظيم فني و صرف هزاران ميليون دلار است، همچنين از لحاظ رواني هم گمان نمي‌كردم دانشمنداني كه با آنها آشنايي كامل داشتم همه نيروي خود را صرف اين طرح كنند.»8
ايده عدم قطعيت از طرفي و باور به قطعيت اصول اخلاقي كه گويا هايزنبرگ به آن باور داشته است تناقض لاينحل زندگي هايزنبرگ بود. شايد به همين دليل هايزنبرگ گفته بود كه گرچه هر كسي ممكن است عدم قطعيت تئوري‌‌اش را بفهمد اما هيچ‌كس به سادگي سفر اخلاقي‌اش به كپنهاگ براي طرح پرسشي چنين مهم را نخواهد فهميد. ايده عدم قطعيت هايزنبرگ همچون هر ايده مهم ديگري البته كه در يك حوزه متوقف نمي‌ماند اما مسئله آن است كه آيا حاصل گذر از يك عدم قطعيت، عدم قطعيتي ديگر است؟ يعني ايده عدم قطعيت در فيزيك به عدم قطعيت در اصول اخلاقي نيز منتهي مي‌شود؟
پي‌نوشت‌ها:
1، 2، 6، 7. كپنهاگ مايكل فري، ترجمه حميد احياء، نشر نيلا
3. فارم هال، ديويد كسيدي، به‌نقل از مقدمه شاپور اعتماد
4، 5. فارم هال، ديويد كسيدي
8. فارم هال، موخره به‌نقل از «جز و كل» هايزنبرگ، حسين معصومي‌همداني

اگرچه نيلز بور، همسرش مارگرت و ورنر هايزنبرگ هر سه مرده‌اند؛ اما اين هر سه، ‌سال‌ها پس از مرگ در نمايشي به نام «كپنهاگ» حضور به هم مي‌رسانند تا درباره گذشته و به‌خصوص درباره ملاقات عجيب و اضطراري كه هايزنبرگ در كوران جنگ جهاني دوم در كپنهاگ تحت اشغال آلمان با نيلز بور انجام داده، به سؤال‌هايي پاسخ دهند كه تا مدت‌ها و چه بسيار براي هميشه ذهن‌شان و به‌خصوص ذهن مارگرت را به خود مشغول كرده بود. «مارگرت: آخر براي چه؟ بور: هنوز داري بهش فكر مي‌كني؟ مارگرت: چرا اومد كپنهاگ؟»1 اما اين فقط مارگرت نبود كه با وسواسي زياد به سفر هايزنبرگ به كپنهاگ و حتي جزئي‌ترين مسائل آن مي‌انديشيد؛ بلكه خود هايزنبرگ نيز پس از مرگ به‌ويژه به اين سفر اسرارآميز فكر مي‌كرد: «هايزنبرگ: حالا ديگه همه‌مون مرده‌يم و خلاص شده‌يم، بله، دنيا هم تنها دو چيز در مورد من به خاطر مي‌آره، يكي اصل عدم قطعيت و اون يكي، ديدار اسرارآميزم با نيلز بور در سال 1941 در كپنهاگ. هر‌كسي عدم قطعيت رو مي‌فهمه يا فكر مي‌كنه مي‌فهمه اما هيچ‌كس سفر من به كپنهاگ رو نمي‌فهمه»2.
سفر هايزنبرگ به دانمارك اشغال‌شده در پاييز 1941 انجام مي‌شود. هايزنبرگ با پوشش ايراد يك سخنراني عمومي به كپنهاگ مي‌رود، اين مسافرت با ريسكي بالا همراه بود؛ چون خطر دستگير‌شدن هايزنبرگ و در پي آن آشكار‌شدن انگيزه‌اش از ملاقات با نيلز بور وجود داشت؛ اما با وجود اين مسئله هايزنبرگ به اين سفر مي‌رود. شايد تنها مشوق‌هاي هايزنبرگ به اين سفر پرخطر همانا باورش به ايده عدم قطعيت بود، به اين معنا كه «قطعيتي» درباره دستگيرشدنش در دانمارك وجود ندارد و ممكن است بتواند جان سالم به در ببرد. هايزنبرگ اگرچه كاشف عدم قطعيت در فيزيك است؛ اما بر اين باور بود كه عدم قطعيت بر ساير امور و از‌جمله بر فكر و انگيزه آدمي نيز حاكم است.
نمايش‌نامه «فارم هال»، يك «نمايش علمي» مانند «گاليله» برشت است و بنابراين در ژانر نمايش‌نامه‌هاي علمي قرار مي‌گيرد؛ اما در «علم» باقي نمي‌ماند و به ساير حوزه‌هاي ديگر يعني به سياست و اجتماع هم سرايت مي‌كند. فارم هال نام خانه‌اي قديمي است كه به صورت عمارتي اربابي در قرن هجدهم در حوالي كمبريج انگلستان ساخته شد و سپس در جنگ جهاني دوم به صورت خانه امن براي بازجويي از اسراي جنگي در اختيار ضد اطلاعات بريتانيا موسوم به MI6 قرار گرفت. با پيروزي متفقين و قريب‌الوقوع‌بودن پايان جنگ در 1945، آمريكايي‌ها كه نمي‌خواستند دولت‌هاي روسيه و فرانسه به اسناد اتمي و تحقيقات فيزيكي آلمان‌ها دست پيدا كنند، بنا به پيشنهاد گلداسميت- دانشمند برجسته آمريكايي و همكار هايزنبرگ در قبل از جنگ جهاني دوم- و دستور مقامات امنيتي و سياسي، تعدادي از مهم‌ترين دانشمندان هسته‌اي آلمان را بازداشت و به اردوگاه اسراي جنگي در بروكسل بلژيك منتقل مي‌كنند و آن‌گاه از ميان اين دانشمندان پنج نفر از برجسته‌ترين‌هاي هسته‌اي و از‌جمله هايزنبرگ را كه تحقيقات مفصلي در فيزيك اتمي انجام داده، انتخاب و به فارم هال منتقل مي‌كنند. «اين دانشمندان سوم جولای 1945 به فرودگاه نظامي تمپسفورد واقع در كمبريج رسيدند- دو هفته پيش از آزمايش بمب اتم و حدود يك ماه پيش از استفاده از آن در ژاپن- و تا سوم ژانويه در فارم هال در حصر ماندند»3. در اين مدت گلداسميت مسئوليت پروژه همه آنان را در اختيار سرگرد ريتنر كه تسلط كامل به زبان آلماني دارد، مي‌سپرد تا عمليات فوق‌محرمانه‌اي كه اپسيلون نام‌گذاري شده، با موفقيت پيش برود، عملياتي كه در آن دانشمندان هسته‌اي در عمارت اربابي فارم هال اسكان مي‌يابند تا همه مكالمات علني و مخفيانه آنان ضبط، ترجمه و مخابره شود.
دانشمندان اتمي دوره دستگيري خود را در «خانه امن» فارم هال و با تداركي كه از قبل تهيه شده، سپري مي‌كنند. از يك نظر اسارت در اين زندان خانگي در مقايسه با اردوگاه اسراي جنگي در بلژيك به بيان اتمي گرلاخ- آخرين مسئول اجرائي پروژه اتمي آلمان- يك جهش كوانتومي به حساب مي‌آيد. «گرلاخ: اين نسبت به اردوگاه اسراي جنگي در بلژيك يك جهش كوانتومي به شمار مي‌آيد. يك ماه آنجا به اندازه يك عمر طول كشيد»4. در اين مدت، دانشمندان علاوه بر استراحت و تفريح- مانند نواختن پيانو، بازي ورق و ورزش- به گفت‌وگو درباره تخصص‌هاي مشترك خود يعني فيزيك و آنچه به تحقيقات اتمي كه ارتباطي مستقيم با سياست كشورهاي بزرگ در دوران پس از جنگ پيدا مي‌كند، مي‌پردازند. تركيب انتخاب‌شده دانشمندان بسيار هوشمندانه چنان است كه رقابت و اختلاف ميان آنان منجر به افشاي اسرار اتمي ‌شود. در اينجا اختلاف ميان هايزنبرگ با رقيب هميشگي خود كرت ديبنر شدت مي‌يابد. اين دو فيزيك‌دان برجسته يكي هايزنبرگ، متخصص فيزيك كوانتوم، و ديبنر، متخصص فيزيك هسته‌اي كاربردي، گاه چنان بر ايده‌ها و كشفيات خود پافشاري مي‌كنند كه در نهايت منتهي به جروبحث بي‌پرواي ميان‌شان و در همان حال افشاي اسرار اطلاعات اتمي مي‌شود. «هايزنبرگ: اما مهم اين است كه تحقيقات من دانش ما را خيلي جلوتر از آنها برده است. ديبنر: و طراحي من هم ما را به مراتب جلوتر از آنچه آنها هرگز نتوانستند بسازند، برده است! اگر تو همه منابع ما را جذب نكرده بودي، من موفق مي‌شدم. هايزنبرگ: اگر تو آب سنگين را احتكار نكرده بودي، آزمايش آخر ما مي‌توانست به وضعيت بحراني برسد.»5
نمايش حول هايزنبرگ چرخ مي‌خورد، اما چهره اصلي و غايب نمايش نيلز بور است كه به عنوان ناخودآگاه هايزنبرگ همواره حضور دارد، گو اينكه هايزنبرگ به خاطر تئوري عدم قطعيت خود نمي‌تواند موقعيت مكاني بور را در هر لحظه معين كند اما حضور كوانتومي او را، حضوري كه تابع زمان و مكان معيني نيست درمي‌يابد. «هايزنبرگ: حالا بور، يك الكترونه، يك جايي توي شهر، همينطور تو تاريكي داره مي‌گرده، كسي هم نمي‌دونه كجا. اينجاست همه جا هست و هيچ جا نيست.»6
آنچه اهميت نيلز بور را نزد هايزنبرگ برجسته مي‌كند، به موقعيت بور در آن سال‌ها برمي‌گردد. در آن سال‌ها بور* چهره‌اي ممتاز و جهاني در عرصه فيزيك بود علاوه بر آن بور در نزد هايزنبرگ از جايگاه ممتازي برخوردار بود كه او را در ساير حوزه‌ها جز فيزيك نيز بااهميت مي‌كرد. علت ملاقات تاريخي و مشهور هايزنبرگ در دانمارك اشغال‌شده در 1941 اتفاقا به همين موضوع- جز فيزيك- ارتباط پيدا مي‌كند. ملاقاتي بس مهم كه مارگرت آن را اسرارآميز و مرموز تلقي مي‌كرد در حالي كه هايزنبرگ آن را به هيچ وجه مرموز نمي‌دانست بلكه طرح سؤالي ساده اما بسيار مهم از استاد، پيش‌كسوت و به يك تعبير ناخودآگاه خود نيلز بور مي‌دانست. «هايزنبرگ: مرموز نبود. رمز و رازي وجود نداشت مثل روز روشن يادمه و هر كلمه‌ام رو خيلي با حساب انتخاب كردم. من فقط سوالي كردم كه آيا آدم به عنوان فيزيك‌دان اخلاقا حق داره كه روي بهره‌برداري عملي از انرژي اتمي كار كند يا نه؟».7
پرسش هايزنبرگ كه به رابطه ميان اخلاق و علم و يا اخلاق و سياست ارتباط دارد اگرچه پاسخي روشن پيدا نمي‌كند اما بي‌پاسخ‌ماندن آن به معناي ناديده‌گرفتن اهميت آن «پرسش هميشگي» نيست. اين پرسش به‌ويژه از آن‌رو براي هايزنبرگ به عنوان فيزيك‌دان اهميت پيدا مي‌كند كه وي در سال‌هاي منتهي به جنگ در جريان تحقيقات هسته‌اي قرار داشت كه مي‌توانست به ماده منفجره قوي تبدیل شود؛ تحقيقاتي بسيار مهم كه مي‌توانست تأثيري مستقيم بر موازنه قدرت در جهان بگذارد و آرايش سياسي جهان را كاملا تحت‌الشعاع قرار دهد، همچنان كه قرار داد. تنها چند سالي بعد هايزنبرگ روزي را به ياد مي‌آورد كه بر اثر بمباران اتمي هيروشيما به‌شدت غافلگير شده بود: «بعد از ظهر روز ششم اوت 1945، كارل ويترس شتابان آمد و خبر تازه‌اي را براي من آورد: هيروشيما بمباران اتمي شده بود. اول نمي‌خواستم اين خبر را باور كنم. زيرا اعتقاد داشتم كه ساختن بمب اتمي مستلزم كوشش‌هاي عظيم فني و صرف هزاران ميليون دلار است، همچنين از لحاظ رواني هم گمان نمي‌كردم دانشمنداني كه با آنها آشنايي كامل داشتم همه نيروي خود را صرف اين طرح كنند.»8
ايده عدم قطعيت از طرفي و باور به قطعيت اصول اخلاقي كه گويا هايزنبرگ به آن باور داشته است تناقض لاينحل زندگي هايزنبرگ بود. شايد به همين دليل هايزنبرگ گفته بود كه گرچه هر كسي ممكن است عدم قطعيت تئوري‌‌اش را بفهمد اما هيچ‌كس به سادگي سفر اخلاقي‌اش به كپنهاگ براي طرح پرسشي چنين مهم را نخواهد فهميد. ايده عدم قطعيت هايزنبرگ همچون هر ايده مهم ديگري البته كه در يك حوزه متوقف نمي‌ماند اما مسئله آن است كه آيا حاصل گذر از يك عدم قطعيت، عدم قطعيتي ديگر است؟ يعني ايده عدم قطعيت در فيزيك به عدم قطعيت در اصول اخلاقي نيز منتهي مي‌شود؟
پي‌نوشت‌ها:
1، 2، 6، 7. كپنهاگ مايكل فري، ترجمه حميد احياء، نشر نيلا
3. فارم هال، ديويد كسيدي، به‌نقل از مقدمه شاپور اعتماد
4، 5. فارم هال، ديويد كسيدي
8. فارم هال، موخره به‌نقل از «جز و كل» هايزنبرگ، حسين معصومي‌همداني

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها