مرگ عقل به دست عقل
یاسین آذریان . جامعهشناس
سرمایهداری، مدرنیته و شاخصهای وابسته به آن از سویی و نیز بعد منفعتطلبی انسان از سوی دیگر، زمینه را برای کاربرد مکرر عقلانیت ابزاری در جوامع امروزی ایجاد کرده است. اگر بازتاب این کاربرد و اگزیستانسیالیسمی (وجود مقدم بر ماهیت - ماهیتی که بر اساس عقلانیت ابزاری ساخته و پرورانده میشود) که تحت تأثیر آن شکل گرفته را بر انسان در نظر بگیریم، در مییابیم که اثرات پیچیده و در مواردی نیز پیامدهای منفی و جبرانناپذیری براي هویت انسان و جامعه بر جای گذاشته است.
همین امر پرسش مهم درباره چیستی انسان را مطرح میکند؛ اینکه انسان چه کسی است؟ و در این بستر به چه کسی بدل میشود؟
عالم هستی به سه عالم ماده، مثال و عقل تقسیم میشود. موجودات عالم ماده نیاز به اثبات ندارند، زیرا آنچه ما در اطراف خود به وسیله یکی از حواس حس میکنیم، از همین عالم محسوب میشود اما موجودات عالم مثال صورتهای بدون ماده (وجودهای ادراکی) هستند که توسط نفس برانگیخته میشوند. انسان بعد از سپریکردن مقداری از دوران کودکی، به مرتبهای از مراتب شکلگیری نفس میرسد که میتواند وارد عالم مثال شود و صورتهای حسی بدون ماده از او صادر شود. افعالی مانند اندیشه، اراده، انتخاب، آرزو، عشق و... در این گروه قرار دارند. اما عالم عقل که سرمنشأ هستی است نگهدارنده و کنترلکننده نفس است.
انسان جهان کوچکی است که همان مراتب جهان بزرگ را در خود جمع کرده است. لایه بیرونی مراتب انسان همان جسم و بدن اوست، لایه میانی روح او و پایینترین لایه، نفس انسان است. روح به وسیله قوای نفس در اعضای بدن جریان پیدا کرده و آنها را به حرکت درمیآورد. روح نقش رابط بین بدن و نفس را بازی میکند. انسان در میان همه موجودات حائز این ویژگی است که این سه عالم را با حفظ و بقای خود دارد. در آغاز، هستی طبیعی انسان شکل میگیرد، سپس هستی نفسانی او و سرانجام، هستی عقلی آخرین مرتبه وجودی انسان را رقم میزند که در واقع کنترلکننده نفس است. با این توصیف درباره انسان و با درنظرگرفتن جوامع امروزی و شرایط حاکم بر آن، عقلی که کنترلکننده نفس است با چه هویت و کنشی شناخته میشود؟ عقل ابزاری یا عقل ذاتی؟
«عقلانیت ابزاری» شایعترین نوع عقلانیت در جوامع امروزی است. این عقلانیت ناظر بر کنشی است که از طریق حسابگریهای خودخواهانه برای کسب موفقیت در کنشهای افراد مختلف، با موقعیتهای اجتماعی و هویتی متفاوت مانند: کارگر، کارمند، مدیر، متفکر، هنرمند و... بروز میکند. در این نوع از عقلانیت، عقل نقش نوعی ماشین محاسبه برای میزان سودمندی و ضرر و زیان ناشی از یک عمل را بازی میکند. اخلاقی که از این عقلانیت ساطع میشود اخلاق مبتنی بر اصالت نفع است. اما در مقابل آن «عقلانیت ذاتی» است که مسئله انتخاب یا گزینش اهداف را در چارچوب نظام ارزشی مطرح میکند تا کنشها و اعمال از این طریق بروز یابند.
مثلا در اخلاق عموما تصور میشود دروغگفتن بد و راستگویی خوب است اما از منظر «جهانبینی زندگی» و «عقلانیت ابزاری» میتواند متفاوت باشد: افراد برای رسیدن به اهداف مطلوب و مورد تأیید جامعه از عقل (عقل ابزاری) به عنوان وسیلهای کارآمد برای هر چه زودتر رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند.
افراد جامعه با تکیه بر ویژگیهای عقلانیت ابزاری، با تمرکز بر خود و منافع خود و عبور از «دیگری» با دروغگویی، تقلب، چاپلوسی، فریبدادن، بیانصافی، طمعورزی و... تلاش میکنند به این اهداف نائل شوند. از این منظر یعنی «دیدگاه بقا» دروغگفتن، تقلب، بیانصافی، بیگذشتی و... نه تنها بد نیست بلکه نوعی اخلاق زرنگی، زبلی و هوشیاری تلقی میشود.به نظر میرسد چنگزدن به این نوع اخلاق و نادیدهگرفتن «دیگری» برای همسویی با بستر جامعه و دستیابی هرچه تمامتر به اهداف آن ضروری است اما باید اذعان کرد که بروز مکرر این روند برای انسان و هویت انسانی فاجعهبار است. شاید آدمی به لحاظ موقعیت اجتماعی، اقتصادی و رفاهی در وضعیت بسامانی قرار بگیرد اما بهیقین در موقعیت انسانی و هویتی نابسامانی غوطهور میشود.انسان در عملکرد هویتی خود باید بر اساس عوالم یا ابعاد وجودیاش (ماده، مثال، عقل) رفتار کند چراکه وی این توانایی و قدرت را دارد تا با ایجاد ارتباط و تعادل بین این سه عالم، هویت حقیقی خود را (به عنوان انسان) به صورت کامل ابراز کند.
در جریان این عملکرد، وجودهای ادراکی، به عنوان مثال یک «انتخاب یا خواسته» در «عالم مثال» توسط نفس برانگیخته میشود و سپس تحت کنترل عقل (خرد درونی) به شکل کنشی معقول در عالم ماده بروز مییابد.با وجود این توانایی و قابلیت، انسان تحت تأثیر شرایط حاکم بر جوامع امروزی با حذف بعد سوم وجودیاش (عقل) و با جایگزینی مدام و بدون وقفه عقلانیت ابزاری، نه تنها از وظیفه هویتی خود فاصله میگیرد بلکه در پی آن گرفتار نوعی عدم تعادل در چیستیاش میشود.در این عملکرد، انسان بسان قاتلی سرگشته تحت تأثیر عقلانیت ابزاری در بحبوحه و همهمه جلوزدنها و بهقلهرسیدنهای شخصی، با عقل (عقل ابزاری) به جنگ عقل (عقل ذاتی) میرود و با تبر منفعتطلبی، حیاتیترین بعد انسانی خود را از پای در میآورد. با مرگ عقل، روح حقیقی از انسان ربوده میشود و آنچه باقی میماند ازخودبیگانگی و تبلور هویت بیهویتی است که در بند وجودهای ادراکی افسارگسیخته گرفتار شده است. او بدل به موجودی مرفه با موقعیت اجتماعی و اقتصادی قابل قبول اما بیمار و ازخودبیگانهای شده که با ساختن ماهیت نیهیلیستی (فاقد هر گونه ارزش) گرفتار بحران هویت میشود.
سرمایهداری، مدرنیته و شاخصهای وابسته به آن از سویی و نیز بعد منفعتطلبی انسان از سوی دیگر، زمینه را برای کاربرد مکرر عقلانیت ابزاری در جوامع امروزی ایجاد کرده است. اگر بازتاب این کاربرد و اگزیستانسیالیسمی (وجود مقدم بر ماهیت - ماهیتی که بر اساس عقلانیت ابزاری ساخته و پرورانده میشود) که تحت تأثیر آن شکل گرفته را بر انسان در نظر بگیریم، در مییابیم که اثرات پیچیده و در مواردی نیز پیامدهای منفی و جبرانناپذیری براي هویت انسان و جامعه بر جای گذاشته است.
همین امر پرسش مهم درباره چیستی انسان را مطرح میکند؛ اینکه انسان چه کسی است؟ و در این بستر به چه کسی بدل میشود؟
عالم هستی به سه عالم ماده، مثال و عقل تقسیم میشود. موجودات عالم ماده نیاز به اثبات ندارند، زیرا آنچه ما در اطراف خود به وسیله یکی از حواس حس میکنیم، از همین عالم محسوب میشود اما موجودات عالم مثال صورتهای بدون ماده (وجودهای ادراکی) هستند که توسط نفس برانگیخته میشوند. انسان بعد از سپریکردن مقداری از دوران کودکی، به مرتبهای از مراتب شکلگیری نفس میرسد که میتواند وارد عالم مثال شود و صورتهای حسی بدون ماده از او صادر شود. افعالی مانند اندیشه، اراده، انتخاب، آرزو، عشق و... در این گروه قرار دارند. اما عالم عقل که سرمنشأ هستی است نگهدارنده و کنترلکننده نفس است.
انسان جهان کوچکی است که همان مراتب جهان بزرگ را در خود جمع کرده است. لایه بیرونی مراتب انسان همان جسم و بدن اوست، لایه میانی روح او و پایینترین لایه، نفس انسان است. روح به وسیله قوای نفس در اعضای بدن جریان پیدا کرده و آنها را به حرکت درمیآورد. روح نقش رابط بین بدن و نفس را بازی میکند. انسان در میان همه موجودات حائز این ویژگی است که این سه عالم را با حفظ و بقای خود دارد. در آغاز، هستی طبیعی انسان شکل میگیرد، سپس هستی نفسانی او و سرانجام، هستی عقلی آخرین مرتبه وجودی انسان را رقم میزند که در واقع کنترلکننده نفس است. با این توصیف درباره انسان و با درنظرگرفتن جوامع امروزی و شرایط حاکم بر آن، عقلی که کنترلکننده نفس است با چه هویت و کنشی شناخته میشود؟ عقل ابزاری یا عقل ذاتی؟
«عقلانیت ابزاری» شایعترین نوع عقلانیت در جوامع امروزی است. این عقلانیت ناظر بر کنشی است که از طریق حسابگریهای خودخواهانه برای کسب موفقیت در کنشهای افراد مختلف، با موقعیتهای اجتماعی و هویتی متفاوت مانند: کارگر، کارمند، مدیر، متفکر، هنرمند و... بروز میکند. در این نوع از عقلانیت، عقل نقش نوعی ماشین محاسبه برای میزان سودمندی و ضرر و زیان ناشی از یک عمل را بازی میکند. اخلاقی که از این عقلانیت ساطع میشود اخلاق مبتنی بر اصالت نفع است. اما در مقابل آن «عقلانیت ذاتی» است که مسئله انتخاب یا گزینش اهداف را در چارچوب نظام ارزشی مطرح میکند تا کنشها و اعمال از این طریق بروز یابند.
مثلا در اخلاق عموما تصور میشود دروغگفتن بد و راستگویی خوب است اما از منظر «جهانبینی زندگی» و «عقلانیت ابزاری» میتواند متفاوت باشد: افراد برای رسیدن به اهداف مطلوب و مورد تأیید جامعه از عقل (عقل ابزاری) به عنوان وسیلهای کارآمد برای هر چه زودتر رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند.
افراد جامعه با تکیه بر ویژگیهای عقلانیت ابزاری، با تمرکز بر خود و منافع خود و عبور از «دیگری» با دروغگویی، تقلب، چاپلوسی، فریبدادن، بیانصافی، طمعورزی و... تلاش میکنند به این اهداف نائل شوند. از این منظر یعنی «دیدگاه بقا» دروغگفتن، تقلب، بیانصافی، بیگذشتی و... نه تنها بد نیست بلکه نوعی اخلاق زرنگی، زبلی و هوشیاری تلقی میشود.به نظر میرسد چنگزدن به این نوع اخلاق و نادیدهگرفتن «دیگری» برای همسویی با بستر جامعه و دستیابی هرچه تمامتر به اهداف آن ضروری است اما باید اذعان کرد که بروز مکرر این روند برای انسان و هویت انسانی فاجعهبار است. شاید آدمی به لحاظ موقعیت اجتماعی، اقتصادی و رفاهی در وضعیت بسامانی قرار بگیرد اما بهیقین در موقعیت انسانی و هویتی نابسامانی غوطهور میشود.انسان در عملکرد هویتی خود باید بر اساس عوالم یا ابعاد وجودیاش (ماده، مثال، عقل) رفتار کند چراکه وی این توانایی و قدرت را دارد تا با ایجاد ارتباط و تعادل بین این سه عالم، هویت حقیقی خود را (به عنوان انسان) به صورت کامل ابراز کند.
در جریان این عملکرد، وجودهای ادراکی، به عنوان مثال یک «انتخاب یا خواسته» در «عالم مثال» توسط نفس برانگیخته میشود و سپس تحت کنترل عقل (خرد درونی) به شکل کنشی معقول در عالم ماده بروز مییابد.با وجود این توانایی و قابلیت، انسان تحت تأثیر شرایط حاکم بر جوامع امروزی با حذف بعد سوم وجودیاش (عقل) و با جایگزینی مدام و بدون وقفه عقلانیت ابزاری، نه تنها از وظیفه هویتی خود فاصله میگیرد بلکه در پی آن گرفتار نوعی عدم تعادل در چیستیاش میشود.در این عملکرد، انسان بسان قاتلی سرگشته تحت تأثیر عقلانیت ابزاری در بحبوحه و همهمه جلوزدنها و بهقلهرسیدنهای شخصی، با عقل (عقل ابزاری) به جنگ عقل (عقل ذاتی) میرود و با تبر منفعتطلبی، حیاتیترین بعد انسانی خود را از پای در میآورد. با مرگ عقل، روح حقیقی از انسان ربوده میشود و آنچه باقی میماند ازخودبیگانگی و تبلور هویت بیهویتی است که در بند وجودهای ادراکی افسارگسیخته گرفتار شده است. او بدل به موجودی مرفه با موقعیت اجتماعی و اقتصادی قابل قبول اما بیمار و ازخودبیگانهای شده که با ساختن ماهیت نیهیلیستی (فاقد هر گونه ارزش) گرفتار بحران هویت میشود.