به مناسبت سالمرگ خاموشي «احمد عاشورپور»
حميد فريد: نخستين مرتبهاي که صدايش را شنيدم، تازه نوجواني بودم کنجکاو و هميشه در ميان کتابها و کاستهاي برادرم به دنبال اتفاق جدیدي بودم و معمولا بدون اجازه و در نبودش به آنها گوش ميدادم. در ميان آنها کاستي مشکيرنگ بود که فقط بر جلدش «موسيقي فولکلوريک گيلان» نوشته شده بود. هنوز آن روز را به ياد دارم. لحن و صدا آنقدر برايم دلنشين بود و حرکت خاص داشت که من را دچار شعف کرد، نوايي که بعدها فهميدم خوانندهاش احمد عاشورپور است. احمد عاشورپور در بهمن 1296 در محله غازيان انزلي چشم به جهان گشود. مردي از ريشههاي فرهنگ گيلان که به وسعت و بزرگي آن است. آنچنان با عشق به موسيقي زادگاهش، در زماني عشق ورزيد و خواند که بسياری از همنسلان او از زبان بومي و مادري خود خجل بودند. او تحصيلاتش را در زمينه مهندسي کشاورزي و در دانشگاه تهران ادامه داد و در سالهاي ابتدايي راديو تهران به «استاد صبا» براي همکاري در راديو تهران معرفي شد و با بزرگاني مانند «مرتضي محجوبي» و «حسين تهراني» نيز همکاري داشت و پسازآن به دعوت «روحالله خالقي» با انجمن ملي موسيقي همکاري کرد. در دوراني که ترانههاي محلي بسيار حقيرتر از خواندن
ترانههاي معمول به نظر ميآمد، او به خواندن ترانههاي فولکلوريک و مردمي پرداخت؛ ترانههايي که رنگوبوي زندگي مردم کوچه و بازار، مردم زحمتکش و تهيدست را داشت. ترانهها و تصنيفهايش سينهبهسينه جاري بود و آوازهايي که دستبهدست ميشد، از صفحه گرامافون، به كاست و سيدي و همه بهرهاش را بردند؛ غير از او. برخي سود مادي برخي لذت شنيدن؛ اما براي او چه فرقي داشت. عاشورپور هیچوقت به فکر پول و سود نبود و فقط براي دل خود و موسيقي گيلان و مردمش بود كه ميخواند. موسيقي عاشورپور نه تقليد مبتذل از موسيقي غرب بود و نه بيان ساده و بدون واسطه ملوديهاي تکراري مردم کوچه و بازار بود. عاشورپور در عرصه هنر، خلاق بود. او بهخوبي ميدانست که هنر وقتي زنده است که مانند هر پديده زنده ديگر در کار دفع و جذب باشد و موزيسين خلاق کسي است که در کار خود عناصر مثبت را از فرهنگ موسيقايي دیگر ملتها جذب و بعضي عناصر منفي يعني عناصر کهنه و بياثر را دفع کند. او ميدانست اصالت معناي کهنگي و درجازدن ندارد؛ بلکه هنر وقتي اصالت دارد که ضمن دربرداشتن ويژگيهاي عمومي، داراي مهمترين شاخص ماندگاري باشد؛ يعني محصول زمانهاش باشد و از دل نيازهاي
زمانه برآمده باشد. او فرق موسيقي کهن را با موسيقي اصيل روزآمد معنا کرد و براساس این بود که او با موسيقي مردمي اروپا نيز آشنايي يافت. عاشورپور موسيقي را در روزگاران دور و به شيوه علمي آموخته بود. کارهايي هم که در زمينه ترانهسرايي ارائه داد؛ بهنوعي بدعت بود. رنگوبوي موسيقي عاشورپور تلفيقي بود و رگههايي از موسيقي پاپ دنيا در کنار موسيقي سنتي ما و همچنين موسيقي فولکلور را با هم ادغام کرده بود. درعينحال بايد بگوييم که موسيقي عاشورپور هويت خاص خودش را داشت. مردم گيلان با توجه به اقليم آن سرزمين نياز به موسيقي اميدبخش و نشاطآور دارند. مردمي که در پهنه شاليزارها به جنگ زالوها ميروند تا زندگي را پيدا کنند، اين مردم نميتوانند با يأس فلسفي و گرايشهاي ويژه روشنفکري زندگي کنند. آنها، موسيقياي ميخواهند که توفان دريا را بسرايد و در غوغاي جمعهبازار، گرمي خون سرخي را که در گونههاي دختر عاشق جريان دارد، به عرصه کلام بکشاند. اکنون صداي عاشورپور جزئي از فرهنگ شنيداري مردم گيلان شده است؛ هنگامي كه ماهي ميگيرند، وقتي پشت فرمان تاكسي نشستهاند، صيادان، شاليكاران، كارگران و بچهها ترانههايش را گوش ميدهند
و زمزمه ميكنند. ترانههاي عاشورپور آکنده از اميد بود و اميد، عنصر شاخص ترانههاي عاشورپور بود. زندگي در هر شرايطي و هر کجايي که باشيم، شامل خنده و رنج و گريه است و براي عاشورپور هم چنين بود؛ ولي هيچوقت از رنجش حرف نزد و نااميد نبود. مرگ و ماندگاري را ميتوان در آثار يک هنرمند بيشتر مشاهده کرد. مرگ تکهاي از زندگي است و اين براي يک هنرمند مشهودتر است. بزرگترين ارزشهايي که عاشورپور در عرصه موسيقي خلق کرد، انرژيزايي، اميدبخشي و زندگيسازي بود. متأسفانه به دليل ممنوعيت صدايش در دوران جواني و اوجش، ملت ايران را از شنيدن اين منبع مسلم انرژي و حيات در عرصه موسيقي محروم کرد و اين امر باعث شد تا همنسلانش شناخت چنداني از او و موسيقياش نداشته باشند. عاشورپور در حوالي سال ۱۳۲۲ به واسطه فعاليتهاي سياسي چند سالي را در زندان و در غربت به سر برد. و پس از انقلاب مدتي در وزارت کشاورزي به فعاليت پرداخت. در اوايل دهه 80 کارهاي او به همت بابک ربوخه جمعآوري و اجرا شد. خاطرات او در کتابي با عنوان آفتاب خيزان، دريا طوفان به چاپ رسيده است و سرانجام در 22 دي 86 به علت عفونت ريه و کهولت سن در بيمارستان جم تهران
چشم از دنيا فروبست. يادش گرامي.
حميد فريد: نخستين مرتبهاي که صدايش را شنيدم، تازه نوجواني بودم کنجکاو و هميشه در ميان کتابها و کاستهاي برادرم به دنبال اتفاق جدیدي بودم و معمولا بدون اجازه و در نبودش به آنها گوش ميدادم. در ميان آنها کاستي مشکيرنگ بود که فقط بر جلدش «موسيقي فولکلوريک گيلان» نوشته شده بود. هنوز آن روز را به ياد دارم. لحن و صدا آنقدر برايم دلنشين بود و حرکت خاص داشت که من را دچار شعف کرد، نوايي که بعدها فهميدم خوانندهاش احمد عاشورپور است. احمد عاشورپور در بهمن 1296 در محله غازيان انزلي چشم به جهان گشود. مردي از ريشههاي فرهنگ گيلان که به وسعت و بزرگي آن است. آنچنان با عشق به موسيقي زادگاهش، در زماني عشق ورزيد و خواند که بسياری از همنسلان او از زبان بومي و مادري خود خجل بودند. او تحصيلاتش را در زمينه مهندسي کشاورزي و در دانشگاه تهران ادامه داد و در سالهاي ابتدايي راديو تهران به «استاد صبا» براي همکاري در راديو تهران معرفي شد و با بزرگاني مانند «مرتضي محجوبي» و «حسين تهراني» نيز همکاري داشت و پسازآن به دعوت «روحالله خالقي» با انجمن ملي موسيقي همکاري کرد. در دوراني که ترانههاي محلي بسيار حقيرتر از خواندن
ترانههاي معمول به نظر ميآمد، او به خواندن ترانههاي فولکلوريک و مردمي پرداخت؛ ترانههايي که رنگوبوي زندگي مردم کوچه و بازار، مردم زحمتکش و تهيدست را داشت. ترانهها و تصنيفهايش سينهبهسينه جاري بود و آوازهايي که دستبهدست ميشد، از صفحه گرامافون، به كاست و سيدي و همه بهرهاش را بردند؛ غير از او. برخي سود مادي برخي لذت شنيدن؛ اما براي او چه فرقي داشت. عاشورپور هیچوقت به فکر پول و سود نبود و فقط براي دل خود و موسيقي گيلان و مردمش بود كه ميخواند. موسيقي عاشورپور نه تقليد مبتذل از موسيقي غرب بود و نه بيان ساده و بدون واسطه ملوديهاي تکراري مردم کوچه و بازار بود. عاشورپور در عرصه هنر، خلاق بود. او بهخوبي ميدانست که هنر وقتي زنده است که مانند هر پديده زنده ديگر در کار دفع و جذب باشد و موزيسين خلاق کسي است که در کار خود عناصر مثبت را از فرهنگ موسيقايي دیگر ملتها جذب و بعضي عناصر منفي يعني عناصر کهنه و بياثر را دفع کند. او ميدانست اصالت معناي کهنگي و درجازدن ندارد؛ بلکه هنر وقتي اصالت دارد که ضمن دربرداشتن ويژگيهاي عمومي، داراي مهمترين شاخص ماندگاري باشد؛ يعني محصول زمانهاش باشد و از دل نيازهاي
زمانه برآمده باشد. او فرق موسيقي کهن را با موسيقي اصيل روزآمد معنا کرد و براساس این بود که او با موسيقي مردمي اروپا نيز آشنايي يافت. عاشورپور موسيقي را در روزگاران دور و به شيوه علمي آموخته بود. کارهايي هم که در زمينه ترانهسرايي ارائه داد؛ بهنوعي بدعت بود. رنگوبوي موسيقي عاشورپور تلفيقي بود و رگههايي از موسيقي پاپ دنيا در کنار موسيقي سنتي ما و همچنين موسيقي فولکلور را با هم ادغام کرده بود. درعينحال بايد بگوييم که موسيقي عاشورپور هويت خاص خودش را داشت. مردم گيلان با توجه به اقليم آن سرزمين نياز به موسيقي اميدبخش و نشاطآور دارند. مردمي که در پهنه شاليزارها به جنگ زالوها ميروند تا زندگي را پيدا کنند، اين مردم نميتوانند با يأس فلسفي و گرايشهاي ويژه روشنفکري زندگي کنند. آنها، موسيقياي ميخواهند که توفان دريا را بسرايد و در غوغاي جمعهبازار، گرمي خون سرخي را که در گونههاي دختر عاشق جريان دارد، به عرصه کلام بکشاند. اکنون صداي عاشورپور جزئي از فرهنگ شنيداري مردم گيلان شده است؛ هنگامي كه ماهي ميگيرند، وقتي پشت فرمان تاكسي نشستهاند، صيادان، شاليكاران، كارگران و بچهها ترانههايش را گوش ميدهند
و زمزمه ميكنند. ترانههاي عاشورپور آکنده از اميد بود و اميد، عنصر شاخص ترانههاي عاشورپور بود. زندگي در هر شرايطي و هر کجايي که باشيم، شامل خنده و رنج و گريه است و براي عاشورپور هم چنين بود؛ ولي هيچوقت از رنجش حرف نزد و نااميد نبود. مرگ و ماندگاري را ميتوان در آثار يک هنرمند بيشتر مشاهده کرد. مرگ تکهاي از زندگي است و اين براي يک هنرمند مشهودتر است. بزرگترين ارزشهايي که عاشورپور در عرصه موسيقي خلق کرد، انرژيزايي، اميدبخشي و زندگيسازي بود. متأسفانه به دليل ممنوعيت صدايش در دوران جواني و اوجش، ملت ايران را از شنيدن اين منبع مسلم انرژي و حيات در عرصه موسيقي محروم کرد و اين امر باعث شد تا همنسلانش شناخت چنداني از او و موسيقياش نداشته باشند. عاشورپور در حوالي سال ۱۳۲۲ به واسطه فعاليتهاي سياسي چند سالي را در زندان و در غربت به سر برد. و پس از انقلاب مدتي در وزارت کشاورزي به فعاليت پرداخت. در اوايل دهه 80 کارهاي او به همت بابک ربوخه جمعآوري و اجرا شد. خاطرات او در کتابي با عنوان آفتاب خيزان، دريا طوفان به چاپ رسيده است و سرانجام در 22 دي 86 به علت عفونت ريه و کهولت سن در بيمارستان جم تهران
چشم از دنيا فروبست. يادش گرامي.