|

11 اسفند سالروز تأسيس حزب رستاخيز

تجدد خواص يا اپوزيسيون سلطنتي؟

شرق: محمدرضا شاه پهلوي بعد از کودتاي 28 مرداد سال 32 در حالتي دوگانه گرفتار شده بود. او از يک سو خود را پادشاه مشروطيت مي‌دانست و از سوي ديگر به زعم خود دريافته بود که بايد براي بقاي سلطنت راه هرگونه اعتراض را ببندد. شاه بايد يک راه را انتخاب مي‌کرد؛ يا سمت اهداف مشروطه که مهم‌ترين‌ آنها دموکراسي‌خواهي بود، مي‌ايستاد يا مانند سلف خود مسير اقتدارگرايي را در پيش مي‌گرفت. شاه تصور مي‌کرد انتخاب هر کدام از اين دو حالت او را تضعيف مي‌کند؛ به‌نحوي که پذيرش دموکراسي و بازگذاشتن راه انتقاد از اقتدارش مي‌کاهد و ايجاد انسداد کامل سياسي مشروعيت او به عنوان پادشاه مشروطه را در معرض خطر قرار مي‌دهد. شاه در اين ميان سعي کرد راه سومي را بيابد و کوشيد که با ايجاد يک حزب خودخواسته و حتي خودساخته در عين حال که ظاهر تحزب در ايران را زنده نگه دارد و همه نيروهاي سياسي را زيرمجموعه خود معرفي کند، تحزبي را در کشور مجاز بداند که تنها يک حزب دارد و صرفا پيگير مطالبات سلطنتي است. اين بود که در 11 اسفند سال 53 در کنفرانسي راديو-تلويزيوني «حزب رستاخيز ملت ايران» به‌عنوان تنها حزب فراگير در راستاي برنامه‌هاي شاه تشکيل شد.
‌ارکان، ساختار و اصول حزب
پس از اعلام تشکيل حزب همه حزب‌ها و سنديکاهاي مجاز ايران مانند حزب «ايران نوين»، حزب «مردم»، حزب «پان‌ايرانيست» و حزب «ايرانيان» موظف شدند به حزب رستاخيز بپيوندند و به عقيده بسياري تشکيل حزب رستاخيز تير آخري بر مشروطيت بود. نظام شاهنشاهي در قدم بعدي تمام کارمندان دولت را مجبور به عضويت در حزب کرد. حزب که هدف خود را افزايش کميت اعضا قرار داده بود، در سال ۱۳۵۴ دوميليون‌و 400 هزار نفر و در سال ۱۳۵۵ پنج‌ميليون‌و 400 هزار نفر را به عضويت کانون‌هاي گوناگون خود پذيرفته بود. با اين حال افرادي که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملا گامي در جهت اهداف واقعي حزب برنمي‌داشتند. حزب بر پايه سه اصل نظام شاهنشاهي، قانون اساسي و انقلاب شاه و ملت تشکيل و صيانت از اين اصول اصلي‌ترين و مبرم‌ترين وظيفه حزب قلمداد شد. دبيرکل حزب که با نظر محمدرضا پهلوي انتخاب مي‌شد، چند بار عوض شد. اميرعباس هويدا از آغاز تأسيس حزب تا کنگره دوم (پنجم و ششم آبان ۱۳۵۵) جمشيد آموزگار از همين تاريخ تا ۱۷ مرداد ۱۳۵۶، محمد معتضد باهري تا دي ۱۳۵۶ و جمشيد آموزگار از اين تاريخ تا ششم شهريور ۱۳۵۷ دبيرکل حزب بودند و جواد سعيد، آخرين دبيرکل زماني به اين سمت رسيد که حزب جز انحلال راه ديگري پيش‌رو نداشت.
حزب رستاخيز از دو جناح تشکيل مي‌شد: پيشرو (که با نام پيشرو و مترقي يا پيشرو و ترقي‌خواه هم از آن ياد شده ‌است) به‌رهبري جمشيد آموزگار و سازنده به‌رهبري هوشنگ انصاري. ظاهرا قرار بود نمايندگان دو جناح داراي دو طرز فکر مختلف، اما وفادار به اصول سه‌گانه حزب و معتقد به اجراي اساسنامه و مرام‌نامه باشند و در واقع گرايش‌هاي مختلف سياسي حزب‌هاي پيشين وفادار به سیستم، در اين دو جناح متمرکز شود. رهبران جناح‌ها را خود شاه تعيين کرد. جناح ليبرال نيز در خرداد 57 به رهبري هوشنگ نهاوندي پديد آمد. اين جناح از نقد عملکردهاي حزب رستاخيز شکل گرفت و اعضاي آن به بررسي مسائل ايران مي‌پرداختند که به گفته نهاوندي به پيشنهاد خود شاه تشکيل شده بود و غالبا «اپوزيسيون اعليحضرت» خوانده مي‌شد.
ارکان حزب عبارت بودند از: کنگره، کميته ملي، شوراي مرکزي و دبيرکل. بنابر ماده دوم اساسنامه حزب، کنگره بالاترين رکن حزب بود و بايد هر دو سال يک بار با شرکت نمايندگان شوراهاي حزب، نمايندگان دو مجلس سنا و شوراي ملي و کميته ملي تشکيل مي‌شد. کنگره حزب سه بار برگزار شد: ۱۰ و ۱۱ ارديبهشت 54 (کنگره مؤسس)؛ پنجم و ششم آبان 55 (معروف به کنگره بزرگ) ۱۴ دي 56 (کنگره فوق‌العاده، به مناسبت آغاز خيزش‌هاي سياسي ضد حکومت). شتاب رويدادهاي سياسي اجازه نداد براي انحلال حزب نيز کنگره تشکيل شود.
حزب نشرياتي هم داشت از جمله روزنامه رستاخيز به سردبيري مهدي سمسار که از ۱۳ ارديبهشت 54 تا اوايل آذر 57 منتشر شد، رستاخيز جوان، رستاخيز روستا، رستاخيز کارگران، رستاخيز هوايي که براي ايرانيان و فارسي‌زبانان خارج از کشور منتشر مي‌شد، تلاش که ابتدا زير نظر هويدا منتشر مي‌شد و در شهريور 54 به جمع نشريه‌هاي رستاخيز پيوست، مباني فلسفي رستاخيز که ماهانه به‌چاپ مي‌رسيد و انديشه‌هاي رستاخيز که نشريه نظري حزب بود و دفتر سياسي حزب به آن توجه ويژه‌اي داشت، اما بيش از چند شماره منتشر نشد.
حزب رستاخيز ملت ايران سه سال بعد از تشکيل به عنوان يکي از پايه‌هاي حکومت مورد حملات مخالفان حکومت قرار گرفت و عملکرد آن باعث تشديد نارضايتي‌ها شد. سرانجام در پاييز 57 به دستور خود حکومت برچيده شد. محمدرضا پهلوي در کتاب «پاسخ به تاريخ» از تشکيل اين حزب به عنوان يک اشتباه ياد کرده‌ است.
‌اظهارات تند شاه و مخالفت امام با حزب رستاخيز
شاه تا سال 53 از نظام دوحزبي حمايت مي‌کرد و همواره به مخالفان سلطنت اطمينان مي‌داد که به هيچ وجه قصد ايجاد نظام تک‌حزبي را ندارد: «اگر من ديکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعي مي‌کردم مانند هيتلر يا آنچه امروز در کشورهاي سوسياليستي مي‌بينيد، رهبري يک حزب واحد و مسلط را به دست بگيرم» (محمدرضا پهلوي، مأموريتي براي وطنم، ص ۱۷۳) اما او در سال 53 ناگهان تغيير عقيده داد و حزب ايران نوين و حزب مردم را منحل کرد، حزب رستاخيز را تشکيل داد و گفت که در آينده دولت تک‌حزبي خواهد داشت.‌در ضمن گفت: «کسي که وارد اين تشکيلات سياسي نشود و معتقد به سه اصلي که من گفتم، نباشد، دو راه برايش وجود دارد: يا يک فردي است متعلق به يک تشکيلات غيرقانوني؛ يعني به‌ اصطلاح خودمان، توده‌اي؛ يعني باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بي‌وطن. او جايش يا در زندان ايران است يا اگر بخواهد فردا با کمال ميل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش مي‌خواهد برود؛ چون که ايراني نيست، غيرقانوني است و قانون هم مجازاتش را معين کرده‌ است. کسي که توده‌اي نباشد و بي‌وطن هم نباشد؛ ولي به اين جريان هم عقيده‌اي نداشته باشد، او آزاد است، به شرطي که بگويد -به شرطي که علنا و رسما و بدون پرده بگويد- که آقا من با اين جريان موافق نيستم؛ ولي ضد وطن هم نيستم. ما به او کاري نداريم».‌او در پاسخ به انتقادات خبرنگاران خارجي که نظام تک‌حزبي می‌گفتند با پشتيباني او از نظام دو‌حزبي به‌شدت مغاير است، گفت: «آزادي انديشه! آزادي انديشه! دموکراسي، دموکراسي! با پنج سال اعتصاب و راهپيمايي‌هاي خياباني پشت سر هم! دموکراسي؟ آزادي؟ اين حرف‌ها يعني چه؟ ما هيچ‌کدام از آنها را نمي‌خواهيم».
هيچ‌يک از مخالفان جدي رژيم پهلوي حتي به ظاهر هم درصدد تأييد حزب رستاخيز و عضويت در آن برنيامدند. ۱۰ روز پس از تشکيل حزب و تهديد مردم از سوی محمدرضا پهلوي، امام که در تبعيد (نجف) به سر مي‌برد، در پيامي عضويت در آن را حرام عنوان کرد: «نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به استيصال مسلمين است و مخالفت با آن از روشن‌ترين موارد نهي‌از‌منکر است. درباره اين حزب به‌اصطلاح رستاخيز ملي ايران بايد گفت اين عمل با اين شکل تحميلي، مخالف قانون اساسي و موازين بين‌المللي است و در هيچ‌يک از کشور‌هاي عالم نظير ندارد».
‌روايت عَلم از تشکيل حزب
اسدالله علم هم در کتاب «گفت‌وگوهاي من با شاه» ديدگاه شاه درباره تشکيل حزب رستاخيز را اين‌گونه توصيف کرده است: «شاه، با اين پندار که شخصيت خود او و اصلاحات اجتماعي‌اش از پشتيباني مردم برخوردار است،‌ تصميم گرفت سيستمِ به‌اصطلاح چند‌حزبي را منحل کند و اعلام کرد که سيستم قديم بي‌مصرف و مانع از فعاليت سياسي اقليت مي‌شود. از‌اين‌پس فقط يک حزب وجود خواهد داشت: رستاخيز. جهت برانگيختن مناظرات سياسي در داخل اين سيستم تک‌حزبي،‌ دو جناح تشکيل شد که در رأس هر‌کدام يک وزير کابينه به انتصاب شاه قرار داشت. پس از تنها چند ماه هر‌گونه اميد به اينکه اين حزب جديد فرصتي واقعي براي مناظرات سياسي را فراهم آورد، واهي از آب درآمد. طبق گزارش علم به شاه، تنها دستاورد ملموس رستاخيز اين بود که عکس همه را در روزنامه‌ها چاپ کنند و عرصه جديدي براي شعبده‌بازي‌هاي مسخره هويدا به ‌وجود آورد».
پرويز راجي، سفير وقت ايران در انگليس، هم نقل‌قولي از هويدا مي‌آورد: «موقع صرف ناهار هويدا راجع به وضع حکومت صحبت کرد و گفت: «دولت فلج شده، حزب رستاخيز مرده و لاشه‌اش را دفن کرده‌اند، در مملکت هم هيچ سياستي وجود ندارد».
‌مخالفان تأسيس حزب رستاخيز
مخالفت با تأسيس حزب رستاخيز و اثرات مخرب آن به ميان رجال و دولتمردان و نيز برخي از دوست‌داران و طرفداران ظاهري رژيم پهلوي نيز کشيده شد. آنان اين تصميم را در راستاي تحکيم پايه‌هاي قدرت و سلطنت شاه ارزيابي نمي‌کردند. از‌جمله اين افراد بايد از اردشير زاهدي نام برد که تعلق خاطرش به شاه و رژيم پهلوي بر کسي پوشيده نيست. به گفته زاهدي «من اصولا مخالف يک‌حزبي بودم و راجع به رستاخيز هم شايد تنها کسي بودم که حتي وقتي کاغذ فرستادند به آمريکا، کتاب فرستادند از ايران، به همکاران خودم گفتم هرکس دلش مي‌خواهد مي‌تواند بنويسد، در اينجا امضا کند و به‌همين‌دليل خودم هم آن را امضا نکردم. جعفر شريف‌امامي نيز شاه را از عواقب ناخوشايند اين پديده برحذر داشت. تنها کسي که برحسب ظاهر در نامه‌اي رسما مخالفت خود را با تأسيس حزب اعلام کرد، مظفر بقايي بود. او که از طرفداران رژيم محسوب مي‌شد، مدعي بود مخالفت عمومي با حکومت شاه را باز هم افزايش خواهد داد و در تلگرام خود به شاه درباره عواقب سوء تأسيس حزب واحد رستاخيز براي تداوم سلطنتش هشدار داد و نوشت: «به شهادت تاريخ تمرکز امور در يک فرد هر قدر محبوب و قابل ستايش هم باشد، براي آينده يک کشور و استمرار نظام حکومت آن خطرناک خواهد بود».‌دکتر حسين رازاني و ابراهيم خواجه‌نوري از‌جمله افراد شناخته‌شده‌اي بودند که با ارسال نامه‌هاي جداگانه‌اي به منوچهر اقبال و نخست‌وزيران وقت (هويدا و آموزگار) «اين اقدام نابخردانه شاه» را مورد انتقاد قرار دادند که به نظر مي‌رسد پاره‌اي از اين انتقادها عمدتا هشداري آسيب‌شناسانه بوده است. علي‌اصغر حاج‌سيدجوادي نيز در مکتوبات طولاني خود به شاه انتقاداتي به نظام سياسي و ناکارايي مجموعه دولت و حکومت داشت و به نقد حزب رستاخيز پرداخت.
راجي، سفير وقت ايران در انگليس، در خاطرات خود چنين شرح مي‌دهد: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عده زيادي ظاهرا به عضويت حزب رستاخيز درآمدند؛ اما گفتني است که رستاخيز با وجود تعداد کثير اعضايش از کمترين حمايت مردمي برخوردار بود. در حقيقت حالت انجمن فرصت‌طلبان سياسي را داشت که در آن، عده‌اي دور هم مي‌نشستند و کاري جز تدوين وظايف حزب و ستايش از اعمال شاه انجام نمي‌دادند».

شرق: محمدرضا شاه پهلوي بعد از کودتاي 28 مرداد سال 32 در حالتي دوگانه گرفتار شده بود. او از يک سو خود را پادشاه مشروطيت مي‌دانست و از سوي ديگر به زعم خود دريافته بود که بايد براي بقاي سلطنت راه هرگونه اعتراض را ببندد. شاه بايد يک راه را انتخاب مي‌کرد؛ يا سمت اهداف مشروطه که مهم‌ترين‌ آنها دموکراسي‌خواهي بود، مي‌ايستاد يا مانند سلف خود مسير اقتدارگرايي را در پيش مي‌گرفت. شاه تصور مي‌کرد انتخاب هر کدام از اين دو حالت او را تضعيف مي‌کند؛ به‌نحوي که پذيرش دموکراسي و بازگذاشتن راه انتقاد از اقتدارش مي‌کاهد و ايجاد انسداد کامل سياسي مشروعيت او به عنوان پادشاه مشروطه را در معرض خطر قرار مي‌دهد. شاه در اين ميان سعي کرد راه سومي را بيابد و کوشيد که با ايجاد يک حزب خودخواسته و حتي خودساخته در عين حال که ظاهر تحزب در ايران را زنده نگه دارد و همه نيروهاي سياسي را زيرمجموعه خود معرفي کند، تحزبي را در کشور مجاز بداند که تنها يک حزب دارد و صرفا پيگير مطالبات سلطنتي است. اين بود که در 11 اسفند سال 53 در کنفرانسي راديو-تلويزيوني «حزب رستاخيز ملت ايران» به‌عنوان تنها حزب فراگير در راستاي برنامه‌هاي شاه تشکيل شد.
‌ارکان، ساختار و اصول حزب
پس از اعلام تشکيل حزب همه حزب‌ها و سنديکاهاي مجاز ايران مانند حزب «ايران نوين»، حزب «مردم»، حزب «پان‌ايرانيست» و حزب «ايرانيان» موظف شدند به حزب رستاخيز بپيوندند و به عقيده بسياري تشکيل حزب رستاخيز تير آخري بر مشروطيت بود. نظام شاهنشاهي در قدم بعدي تمام کارمندان دولت را مجبور به عضويت در حزب کرد. حزب که هدف خود را افزايش کميت اعضا قرار داده بود، در سال ۱۳۵۴ دوميليون‌و 400 هزار نفر و در سال ۱۳۵۵ پنج‌ميليون‌و 400 هزار نفر را به عضويت کانون‌هاي گوناگون خود پذيرفته بود. با اين حال افرادي که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملا گامي در جهت اهداف واقعي حزب برنمي‌داشتند. حزب بر پايه سه اصل نظام شاهنشاهي، قانون اساسي و انقلاب شاه و ملت تشکيل و صيانت از اين اصول اصلي‌ترين و مبرم‌ترين وظيفه حزب قلمداد شد. دبيرکل حزب که با نظر محمدرضا پهلوي انتخاب مي‌شد، چند بار عوض شد. اميرعباس هويدا از آغاز تأسيس حزب تا کنگره دوم (پنجم و ششم آبان ۱۳۵۵) جمشيد آموزگار از همين تاريخ تا ۱۷ مرداد ۱۳۵۶، محمد معتضد باهري تا دي ۱۳۵۶ و جمشيد آموزگار از اين تاريخ تا ششم شهريور ۱۳۵۷ دبيرکل حزب بودند و جواد سعيد، آخرين دبيرکل زماني به اين سمت رسيد که حزب جز انحلال راه ديگري پيش‌رو نداشت.
حزب رستاخيز از دو جناح تشکيل مي‌شد: پيشرو (که با نام پيشرو و مترقي يا پيشرو و ترقي‌خواه هم از آن ياد شده ‌است) به‌رهبري جمشيد آموزگار و سازنده به‌رهبري هوشنگ انصاري. ظاهرا قرار بود نمايندگان دو جناح داراي دو طرز فکر مختلف، اما وفادار به اصول سه‌گانه حزب و معتقد به اجراي اساسنامه و مرام‌نامه باشند و در واقع گرايش‌هاي مختلف سياسي حزب‌هاي پيشين وفادار به سیستم، در اين دو جناح متمرکز شود. رهبران جناح‌ها را خود شاه تعيين کرد. جناح ليبرال نيز در خرداد 57 به رهبري هوشنگ نهاوندي پديد آمد. اين جناح از نقد عملکردهاي حزب رستاخيز شکل گرفت و اعضاي آن به بررسي مسائل ايران مي‌پرداختند که به گفته نهاوندي به پيشنهاد خود شاه تشکيل شده بود و غالبا «اپوزيسيون اعليحضرت» خوانده مي‌شد.
ارکان حزب عبارت بودند از: کنگره، کميته ملي، شوراي مرکزي و دبيرکل. بنابر ماده دوم اساسنامه حزب، کنگره بالاترين رکن حزب بود و بايد هر دو سال يک بار با شرکت نمايندگان شوراهاي حزب، نمايندگان دو مجلس سنا و شوراي ملي و کميته ملي تشکيل مي‌شد. کنگره حزب سه بار برگزار شد: ۱۰ و ۱۱ ارديبهشت 54 (کنگره مؤسس)؛ پنجم و ششم آبان 55 (معروف به کنگره بزرگ) ۱۴ دي 56 (کنگره فوق‌العاده، به مناسبت آغاز خيزش‌هاي سياسي ضد حکومت). شتاب رويدادهاي سياسي اجازه نداد براي انحلال حزب نيز کنگره تشکيل شود.
حزب نشرياتي هم داشت از جمله روزنامه رستاخيز به سردبيري مهدي سمسار که از ۱۳ ارديبهشت 54 تا اوايل آذر 57 منتشر شد، رستاخيز جوان، رستاخيز روستا، رستاخيز کارگران، رستاخيز هوايي که براي ايرانيان و فارسي‌زبانان خارج از کشور منتشر مي‌شد، تلاش که ابتدا زير نظر هويدا منتشر مي‌شد و در شهريور 54 به جمع نشريه‌هاي رستاخيز پيوست، مباني فلسفي رستاخيز که ماهانه به‌چاپ مي‌رسيد و انديشه‌هاي رستاخيز که نشريه نظري حزب بود و دفتر سياسي حزب به آن توجه ويژه‌اي داشت، اما بيش از چند شماره منتشر نشد.
حزب رستاخيز ملت ايران سه سال بعد از تشکيل به عنوان يکي از پايه‌هاي حکومت مورد حملات مخالفان حکومت قرار گرفت و عملکرد آن باعث تشديد نارضايتي‌ها شد. سرانجام در پاييز 57 به دستور خود حکومت برچيده شد. محمدرضا پهلوي در کتاب «پاسخ به تاريخ» از تشکيل اين حزب به عنوان يک اشتباه ياد کرده‌ است.
‌اظهارات تند شاه و مخالفت امام با حزب رستاخيز
شاه تا سال 53 از نظام دوحزبي حمايت مي‌کرد و همواره به مخالفان سلطنت اطمينان مي‌داد که به هيچ وجه قصد ايجاد نظام تک‌حزبي را ندارد: «اگر من ديکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعي مي‌کردم مانند هيتلر يا آنچه امروز در کشورهاي سوسياليستي مي‌بينيد، رهبري يک حزب واحد و مسلط را به دست بگيرم» (محمدرضا پهلوي، مأموريتي براي وطنم، ص ۱۷۳) اما او در سال 53 ناگهان تغيير عقيده داد و حزب ايران نوين و حزب مردم را منحل کرد، حزب رستاخيز را تشکيل داد و گفت که در آينده دولت تک‌حزبي خواهد داشت.‌در ضمن گفت: «کسي که وارد اين تشکيلات سياسي نشود و معتقد به سه اصلي که من گفتم، نباشد، دو راه برايش وجود دارد: يا يک فردي است متعلق به يک تشکيلات غيرقانوني؛ يعني به‌ اصطلاح خودمان، توده‌اي؛ يعني باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بي‌وطن. او جايش يا در زندان ايران است يا اگر بخواهد فردا با کمال ميل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش مي‌خواهد برود؛ چون که ايراني نيست، غيرقانوني است و قانون هم مجازاتش را معين کرده‌ است. کسي که توده‌اي نباشد و بي‌وطن هم نباشد؛ ولي به اين جريان هم عقيده‌اي نداشته باشد، او آزاد است، به شرطي که بگويد -به شرطي که علنا و رسما و بدون پرده بگويد- که آقا من با اين جريان موافق نيستم؛ ولي ضد وطن هم نيستم. ما به او کاري نداريم».‌او در پاسخ به انتقادات خبرنگاران خارجي که نظام تک‌حزبي می‌گفتند با پشتيباني او از نظام دو‌حزبي به‌شدت مغاير است، گفت: «آزادي انديشه! آزادي انديشه! دموکراسي، دموکراسي! با پنج سال اعتصاب و راهپيمايي‌هاي خياباني پشت سر هم! دموکراسي؟ آزادي؟ اين حرف‌ها يعني چه؟ ما هيچ‌کدام از آنها را نمي‌خواهيم».
هيچ‌يک از مخالفان جدي رژيم پهلوي حتي به ظاهر هم درصدد تأييد حزب رستاخيز و عضويت در آن برنيامدند. ۱۰ روز پس از تشکيل حزب و تهديد مردم از سوی محمدرضا پهلوي، امام که در تبعيد (نجف) به سر مي‌برد، در پيامي عضويت در آن را حرام عنوان کرد: «نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به استيصال مسلمين است و مخالفت با آن از روشن‌ترين موارد نهي‌از‌منکر است. درباره اين حزب به‌اصطلاح رستاخيز ملي ايران بايد گفت اين عمل با اين شکل تحميلي، مخالف قانون اساسي و موازين بين‌المللي است و در هيچ‌يک از کشور‌هاي عالم نظير ندارد».
‌روايت عَلم از تشکيل حزب
اسدالله علم هم در کتاب «گفت‌وگوهاي من با شاه» ديدگاه شاه درباره تشکيل حزب رستاخيز را اين‌گونه توصيف کرده است: «شاه، با اين پندار که شخصيت خود او و اصلاحات اجتماعي‌اش از پشتيباني مردم برخوردار است،‌ تصميم گرفت سيستمِ به‌اصطلاح چند‌حزبي را منحل کند و اعلام کرد که سيستم قديم بي‌مصرف و مانع از فعاليت سياسي اقليت مي‌شود. از‌اين‌پس فقط يک حزب وجود خواهد داشت: رستاخيز. جهت برانگيختن مناظرات سياسي در داخل اين سيستم تک‌حزبي،‌ دو جناح تشکيل شد که در رأس هر‌کدام يک وزير کابينه به انتصاب شاه قرار داشت. پس از تنها چند ماه هر‌گونه اميد به اينکه اين حزب جديد فرصتي واقعي براي مناظرات سياسي را فراهم آورد، واهي از آب درآمد. طبق گزارش علم به شاه، تنها دستاورد ملموس رستاخيز اين بود که عکس همه را در روزنامه‌ها چاپ کنند و عرصه جديدي براي شعبده‌بازي‌هاي مسخره هويدا به ‌وجود آورد».
پرويز راجي، سفير وقت ايران در انگليس، هم نقل‌قولي از هويدا مي‌آورد: «موقع صرف ناهار هويدا راجع به وضع حکومت صحبت کرد و گفت: «دولت فلج شده، حزب رستاخيز مرده و لاشه‌اش را دفن کرده‌اند، در مملکت هم هيچ سياستي وجود ندارد».
‌مخالفان تأسيس حزب رستاخيز
مخالفت با تأسيس حزب رستاخيز و اثرات مخرب آن به ميان رجال و دولتمردان و نيز برخي از دوست‌داران و طرفداران ظاهري رژيم پهلوي نيز کشيده شد. آنان اين تصميم را در راستاي تحکيم پايه‌هاي قدرت و سلطنت شاه ارزيابي نمي‌کردند. از‌جمله اين افراد بايد از اردشير زاهدي نام برد که تعلق خاطرش به شاه و رژيم پهلوي بر کسي پوشيده نيست. به گفته زاهدي «من اصولا مخالف يک‌حزبي بودم و راجع به رستاخيز هم شايد تنها کسي بودم که حتي وقتي کاغذ فرستادند به آمريکا، کتاب فرستادند از ايران، به همکاران خودم گفتم هرکس دلش مي‌خواهد مي‌تواند بنويسد، در اينجا امضا کند و به‌همين‌دليل خودم هم آن را امضا نکردم. جعفر شريف‌امامي نيز شاه را از عواقب ناخوشايند اين پديده برحذر داشت. تنها کسي که برحسب ظاهر در نامه‌اي رسما مخالفت خود را با تأسيس حزب اعلام کرد، مظفر بقايي بود. او که از طرفداران رژيم محسوب مي‌شد، مدعي بود مخالفت عمومي با حکومت شاه را باز هم افزايش خواهد داد و در تلگرام خود به شاه درباره عواقب سوء تأسيس حزب واحد رستاخيز براي تداوم سلطنتش هشدار داد و نوشت: «به شهادت تاريخ تمرکز امور در يک فرد هر قدر محبوب و قابل ستايش هم باشد، براي آينده يک کشور و استمرار نظام حکومت آن خطرناک خواهد بود».‌دکتر حسين رازاني و ابراهيم خواجه‌نوري از‌جمله افراد شناخته‌شده‌اي بودند که با ارسال نامه‌هاي جداگانه‌اي به منوچهر اقبال و نخست‌وزيران وقت (هويدا و آموزگار) «اين اقدام نابخردانه شاه» را مورد انتقاد قرار دادند که به نظر مي‌رسد پاره‌اي از اين انتقادها عمدتا هشداري آسيب‌شناسانه بوده است. علي‌اصغر حاج‌سيدجوادي نيز در مکتوبات طولاني خود به شاه انتقاداتي به نظام سياسي و ناکارايي مجموعه دولت و حکومت داشت و به نقد حزب رستاخيز پرداخت.
راجي، سفير وقت ايران در انگليس، در خاطرات خود چنين شرح مي‌دهد: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عده زيادي ظاهرا به عضويت حزب رستاخيز درآمدند؛ اما گفتني است که رستاخيز با وجود تعداد کثير اعضايش از کمترين حمايت مردمي برخوردار بود. در حقيقت حالت انجمن فرصت‌طلبان سياسي را داشت که در آن، عده‌اي دور هم مي‌نشستند و کاري جز تدوين وظايف حزب و ستايش از اعمال شاه انجام نمي‌دادند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها