«خیال حلاج»
بیتردید حسینبن منصور حلاج بهعنوان نامدارترین چهره در عرصه عرفان و تصوف از یکسو و بهعنوان مظهر ایستادگی در برابر زهد ریایی و مبارزه با کسانی که از دین فقط بهعنوان اسم شب استفاده میبردند، برای ورود به کاخ جادویی قدرت در عرصه تاریخ از بلندآوازگی خاص و کمنظیری برخوردار است. داستان خیال حلاج قصه یک دانشجوی دوره دکترا است که به خاطر آنکه تزش را درباره زندگی و اندیشههای حسینبن منصور حلاج انتخاب کرده بود، مدرک دکترا را از او دریغ میکنند و علاوه بر اخراجش از دانشگاه، به بهانه حفظ اذهان دانشگاهیان از تشویش، علیه او در دادگاهی اقامه دعوی میکنند و جلسه دفاع از تز دکترا به جلسه دفاع از خود در دادگاه ختم میشود. نویسنده با ظرافت تمام آن دادگاه را با دادگاهی که حسینبن منصور حلاج را در آن محکوم به اعدام کردند، مقایسه میکند و بهویژه در بخشی از داستان که هیئت داوران در جلسه دفاع از نوری ابراهیم (همان دانشجوی دوره دکترا) میخواهند که توبهنامه بنویسد، درست مثل همان رفتاری است که مسئولان دادگاه حلاج با او کردند. وقتی این دانشجو در رؤیای خود حلاج را میبیند که سراغ او آمده، خطاب به او میگوید: «من را حدود هزارو صد سال پیش به جرم کفر و زندقه و الحاد محکوم به اعدام کردند، واقعا در شگفتم که از هزارو صد سال پیش تاکنون اندیشه این انسانها هنوز همان است که بوده». انسانهایی که از آنان تعبیر جاهطلب دارد. ارتباط این دانشجو با روح حلاج و مجموعه گفتارها و سخنانشان در واقع نقدی است شدید بر افرادی که سکانهای علمی و پژوهشی را در دست گرفتهاند و با اندیشهای مزدورانه علم را ذبح میکنند... .
بیتردید حسینبن منصور حلاج بهعنوان نامدارترین چهره در عرصه عرفان و تصوف از یکسو و بهعنوان مظهر ایستادگی در برابر زهد ریایی و مبارزه با کسانی که از دین فقط بهعنوان اسم شب استفاده میبردند، برای ورود به کاخ جادویی قدرت در عرصه تاریخ از بلندآوازگی خاص و کمنظیری برخوردار است. داستان خیال حلاج قصه یک دانشجوی دوره دکترا است که به خاطر آنکه تزش را درباره زندگی و اندیشههای حسینبن منصور حلاج انتخاب کرده بود، مدرک دکترا را از او دریغ میکنند و علاوه بر اخراجش از دانشگاه، به بهانه حفظ اذهان دانشگاهیان از تشویش، علیه او در دادگاهی اقامه دعوی میکنند و جلسه دفاع از تز دکترا به جلسه دفاع از خود در دادگاه ختم میشود. نویسنده با ظرافت تمام آن دادگاه را با دادگاهی که حسینبن منصور حلاج را در آن محکوم به اعدام کردند، مقایسه میکند و بهویژه در بخشی از داستان که هیئت داوران در جلسه دفاع از نوری ابراهیم (همان دانشجوی دوره دکترا) میخواهند که توبهنامه بنویسد، درست مثل همان رفتاری است که مسئولان دادگاه حلاج با او کردند. وقتی این دانشجو در رؤیای خود حلاج را میبیند که سراغ او آمده، خطاب به او میگوید: «من را حدود هزارو صد سال پیش به جرم کفر و زندقه و الحاد محکوم به اعدام کردند، واقعا در شگفتم که از هزارو صد سال پیش تاکنون اندیشه این انسانها هنوز همان است که بوده». انسانهایی که از آنان تعبیر جاهطلب دارد. ارتباط این دانشجو با روح حلاج و مجموعه گفتارها و سخنانشان در واقع نقدی است شدید بر افرادی که سکانهای علمی و پژوهشی را در دست گرفتهاند و با اندیشهای مزدورانه علم را ذبح میکنند... .