سرنوشت نامحتوم انسان خردمند
مهدی زارع. استاد پژوهشگاه بینالمللی زلزلهشناسی و مهندسی زلزله-عضو وابسته فرهنگستان علوم
کتاب انقراض ششم را که «الیزابت کلبرت» با نام اصلی The Sixth Extinction; An Unnatural History در سال 2014 نوشته است، «نیک گرگین» ترجمه کرده و در سال 1399 در 360 صفحه به فارسی منتشر شده است. کتاب به ماجرای «دور انسان» یا «آنتروپوسن» میپردازد و تلاش دارد تا در قالب داستان توضیح دهد که چگونه توسعه صنعتی و دخالت بشر به انقراض بعدی -ازبینرفتن کل حیات- منجر میشود. کتاب در 13 فصل نوشته شده و در هر فصل سوژهای از محیط برای تعریف داستان و دنبالکردن ماجرا محور اصلی است. بهاینترتیب هم عوامل گیاهی، جانوری و محیط طبیعی بهعنوان سوژه معرفی میشوند و هم خطر ازبینرفتن آنها در انقراض ششم زمینشناختی-زیستشناختی تشریح میشود. به باور نگارنده، کتاب یک اشکال پایه دارد و آن فرضی است که نویسنده در ذهن دارد؛ مبنی بر آنکه خواننده با مفهوم اولیه و اساسی «دور انسان» آشناست؛ حال آنکه کتاب برای مخاطب کتابخوان عمومی و علاقهمند به مباحث محیطزیستی و علمی نوشته و عرضه شده است که بهویژه بیشتر مخاطبان فارسیزبان نسخه ترجمهشده آن با اساس داستان آشنا نیستند. اگر این ناآشنایی در نظر خواننده وجود داشته باشد، به نظر میرسد که متن کتاب و چالشهایی که برای تعریف داستان خود ایجاد میکند، به سردرگمی خواننده بینجامد. به باور نگارنده لازم بود در همان ابتدا در قالب یک داستان اولیه این موضوع تشریح میشد یا در مقدمهای کوتاه از سوی مترجم دستکم برای فارسیزبانان شرح داده میشد که دور انسان چیست و بر چه ماجرایی تأکید دارد. فعالیتهای بشر و انقراض انواع پستانداران در سده اخیر بحث جدیدی مبنی بر امکان رخداد انقراض بزرگ دیگری با شروع یک «دور» جدید در زمین را شکل داده است. در سالهای اخیر بحث از «دور» جدیدی در محفلهای زمینشناختی در دنیا همزمان با دریافت اهمیت تغییرات اقلیمی از سوی زمینشناسان شدت یافته است. گفتوگو از «دور»ی به نام «آنتروپوسن» (عهد جدید انسان یا دور انسان) است. شروع آنتروپوسن را از زمان انقلاب صنعتی، از حدود 1500 تا 1700 میلادی در نظر میگیرند. در 300 سال گذشته 75 درصد از گونههای مختلف پستانداران از بین رفتهاند و براساس پیشبینی اگر روند کنونی ادامه یابد، همه گونههای پستانداران در 500 سال آینده در وضعیت بحرانی و در حدود 2500 سال آینده در وضعیت خطر انقراض کامل که ششمین انقراض در زمین خواهد بود، قرار خواهند گرفت. این پدیدهای است که در کل 540 میلیون سال قبل از آن پنج بار رخ داده است. این پنج انقراض در دوران اول زمینشناختی، اولینبار در 435 میلیون سال قبل و بار دوم در 354 میلیون سال قبل و بار سوم در پایان دوران اول در 251 میلیون سال قبل و بار چهارم در دوران دوم در 205 میلیون سال قبل و آخرین و پنجمین بار در پایان دوران دوم در 65 میلیون سال قبل وقتی که شهابسنگ بزرگی بر روی زمین سقوط کرد، رخ داد. این همان زمانی است که زمینشناسان بهعنوان زمان ازبینرفتن دایناسورها میشناسند. انسان هماکنون در حال شکلدادن به یک انقراض جدید (ششمین انقراض بزرگ زمین) در همان ابعاد و اندازه آخرین انقراض در 65 میلیون سال قبل است. این مسئله به دلیل تغییرات اقلیمی، آلودگی، سکونتگاههای جدید و ناپایدار و همچنین تهدید تنوع زیستی رخ داده است. کتاب «انقراض ششم» به طور کلی متن روانی دارد؛ ولی اصلاحات علمی در متن کم نیستند و برای کسانی که بدون اطلاع و آشنایی از این اصطلاحات کتاب را مطالعه کنند، ممکن است دنبالکردن آن راحت نباشد. تازه از نظر تلفظ نیز در فارسینویسی از تلفظهایی غیرمعمول برای دانشجویان زمینشناسی و زیستشناسی که در ایران درس خواندهاند، استفاده شده است. مثلا در صفحه 14، واحد زمانی «پرمین»(Permian) در دوران اول زمینشناسی به صورت «پرمیان» نوشته شده است یا در صفحه 21 به بزرگقاره «پانگهآ» (Pangaea) به صورت «پانجهآ» اشاره شده است. آنچه را که بهعنوان تلفظ معمول یادآوری کردهام، آنهایی است که در دانشکدههای علوم در ایران در درسهای زمینشناسی و زیستشناسی اکثر استادان به دانشجویان میآموزند. از سوی دیگر اصطلاحات علمی در برگردان فارسی شکل سادهای یافتهاند که با برگردانهای فارسی علمی در متنهای دانشگاهی همخوان نیست. مثلا در عنوان فصل دوم در صفحه 37 نوشته شده «ماموت آمریکایی»، درحالیکه این برگردان فارسی در مقابل Mamut Americanum به کار رفته است که به طور معمول باید به همان شکل «ماموت آمریکانوم» در یک متن علمی ترجمه شود و در توضیحات و پانویس در صورت لزوم «ماموت آمریکایی» آورده شود.
در فصل اول نویسنده کتاب داستان سفری به پاناما را تعریف میکند که بعد از خواندن مقالهای درباره تغییرات بزرگی که بشر در نابودی گونه دوزیستان و بهطور خاص قورباغهها داشته، آن را آغاز کرده است. پرسش اصلی آن بوده که آیا بشر در حال دامنزدن به ششمین انقراض است؟ در صفحه 14 کتاب، اشارهای به پنج انقراض قبلی شده -و البته مجددا «دوره اوردوویسین» با تلفظ «اورداویس» آورده شده- و به بزرگترین انقراض تاریخ زمینشناختی که
250 میلیون سال پیش در آخر پرمین رخ داده، پرداخته شده است. البته در توصیف اینکه انسان خود مسبب انقراض ششم است و چگونگی اثر انسان بحث چندانی نشده است. نویسنده سفر به پاناما را با قصد بازدید از مرکز حفاظت دوزیستان «الواله» توضیح میدهد. اثر قارچهای سمی که به نابودی قورباغهها کمک کردهاند در اینجا بهخوبی توضیح داده شده است.
در فصل دوم به موضوع ماموتها و انقراض آنها پرداخته شده است. کاوشهای مربوط به استخوانهای یافتشده از ماموتها و بررسیهای آنها به وسیله دو طبیعتشناس مهم فرانسوی قبل از انقلاب کبیر فرانسه و در قرن هجدهم، «ژان اتیین گتار» و «لویی ژانماری دو بانتون» انجام شد. «توماس جفرسون»، سومین رئیسجمهور آمریکا، به جستوجوی ماهیت ماموتها و اینکه آیا هنوز میتوان ماموتها را در جنگلهای آمریکا یافت یا نه، علاقهمند بود. علاقهمندی «کوویه»، طبیعتشناس فرانسوی که 50 سال بعد و در آغاز قرن نوزدهم روی استخوانهای ماموتها در موزه تاریخ طبیعی در پاریس کار کرد، به طبقهبندی درباره اجداد فیلهای امروزی انجامید. «کوویه» در سال 1800 یک باغوحش سنگوارهای را با گردآوری فسیلهای گوناگون از معادن اطراف پاریس گرفته تا نمونههایی که از شهرهای دیگر اروپا برایش میرسید، توسعه داد. او در 1812 کتابی چهارجلدی به نام «بررسی استخوانهای سنگوارهای چهارپایان» منتشر کرد. «کوویه» معتقد بود تاریخ حیات طولانی، تغییرپذیر و سرشار از موجودات شگفتانگیز است. بنابراین او به مدافع سرسخت تکامل تبدیل شده بود. در همین فصل دوم، توضیح داده شده است که
چگونه «کوویه» از اولین کسانی بود که از نظریه «فاجعه» در تکامل تاریخی سخن گفت. فصل دوم در نهایت به آن میرسد که درباره ماستودن آمریکایی حق با «کوویه» بود و 13 هزار سال قبل همراه با ماموت و مگاتریم در انقراض مگافونا (یا به قول کتاب «بزرگزیاگان») منقرض شده است. آخرین نمونههای ماستودن در پنج تا شش هزار سال قبل با گسترش جمعیت انسان نوین از بین رفته است.
فصل سوم با پنگوئن اولیه به توضیح نظریه فاجعه میپردازد. «ویلیام هیوم»، رئیس انجمن زمینشناسی لندن (اولین انجمن زمینشناسی دنیا)، در توسعه نظریه فاجعه نقش بسیاری داشت. در عوض «چارلز لایل»، زمینشناس بزرگ انگلیسی، بر این باور بود که تمامی تغییرات در زمین، تدریجی رخ میدهد. «چارلز لایل» بود که نظریه «حال کلید گذشته است» را توسعه داد؛ نظریهای که تمامی دانشجویان زمینشناسی در همان نیمسال اول تحصیلی به آن میپردازند و آن را میآموزند. «لایل» حتی انقراض را هم بسیار آرام و تدریجی میدانست. در واقع «چارلز داروین» دنبالهروی «چارلز لایل» بود. در این فصل ماجرای سفر «داروین» به شیلی و تجربه زلزله در کنسپسیون شیلی آمده است. «داورین» و «فیتزروی» بر همین مشاهدات بر روی زلزله شیلی و اینکه زمین در ساحل شیلی در اطراف بندر کنسپسیون 2.5 متر بالا آمده بود، نظریه «لایل» را تأیید کردند. همچنین «داروین» در بندر والپاریزو (که در کتاب با تلفظ والپاریسو آمده است) صدفهای کف دریا را در ارتفاعی بسیار بیش از کف دریا مشاهده کرده و همین نیز نشانه بالاآمدن زمین است. جالب آن است نگارنده نقد حاضر، در دیماه 1395 (ژانویه 2017) به تجربه
مشابهی در همین بندر والپاریسوی شیلی دست یافت. ضمنا در صفحه 74 کتاب نام بندر بالدیویا، بهصورت «بالدیبیا» آمده است. «داروین» با نظریه «انتخاب طبیعی» از «لایل» هم فراتر رفت و نشان داد همانطور که رودها و درهها با تغییرات تدریجی به وجود میآیند، موجودات زنده هم تابع تغییرات پیوسته هستند (صفحه 77 کتاب). نظریه «داروین» در حقیقت آن بود که اگر «انقراض» توسط انتخاب طبیعی و فقط انتخاب طبیعی صورت گیرد، باید بهصورت تدریجی رخ دهد (صفحه 79).
در فصل چهار با عنوان «اقبال شاخقوچیها» به داستان تاریخی انقراض پنجم در آخر دوره کرتاسه و توسط یک زمینشناس ایتالیایی به نام «والتر آلوارز» پرداخته شده است. او به شهر گوبیو در شمال رم رفته بود تا درباره منشأ کوههای آپنینی تحقیق کند. وی برای نخستینبار شهابسنگی را یافت که با اصابت به زمین، موجب نابودی سهچهارم از تمام گونههای زیستی شد. «والتر آلوارز» که زمینشناسی فارغالتحصیل دانشگاه پرینستون بود، به چگونگی شکلگیری شبهجزیره ایتالیا علاقهمند شد (صفحه 102). «آلبارز» با مشاهده لایههای سنگآهکهای تپههای کوبیو به نتیجهای متفاوت با «داروین» رسید؛ چراکه بسیاری از روزنهداران در لایههای زیرین کمابیش بهصورت ناگهانی و همزمان نابود شده بودند (صفحه 103). بنابراین «والتر آلوارز» کاملا در دسته دانشمندان «فاجعهباور» در پایان دهه 70 میلادی قرار گرفت. «آلوارز» به کمک پدرش که استاد دانشگاه برکلی و فیزیکدانی برجسته و برنده جایزه نوبل بود، مقالهای منتشر کردند تا دلیل انقراض گسترده جانوران شاخقوچی را نشان دهند که تأثیر فاجعه یا عواقب بعدی آن نبود، بلکه اثر واقعی فاجعه شهاب آسمانی -یا گلوله آتشین- غبار
انفجار ناشی از آن بوده است (صفحات 120-121 کتاب).
در فصل پنجم با عنوان «به آنتروپوسن خوش آمدید» آزمایشهای روانشناختی در مورد آزمایش مشاهده علائم و زنگها روی دانشجویان، در دانشگاه هاروارد، نشان داده شده است. «توماس کوهن» فیزیکدان و مورخ بزرگ علم و مبدع نظریه «ساختار انقلابهای علمی» از این آزمایش برای بیان ثبات پارادایم (الگو)ها استفاده کرد و نشان داد که با تغییر الگوها در هنگام بحرانها، کشفیات بزرگ علمی رخ میدهد (صفحات 128-129 کتاب). بنابراین تاریخ علم انقراض را میتوان مجموعهای از تغییرات الگویی نامید. در ادامه این فصل به داستان تحقیقیای در مورد نابودی گراپتولیتها در پایان اردوویسین اشاره شده است. در نهایت تشریح شده که چگونه تغییرات اقلیمی، گرمشدن زمین و بارانهای اسیدی موجب انقراض خواهند بود که البته اکنون در اوایل آن هستیم و این نظریه را اولینبار «یان زالیژوویچ» زمینشناس و استاد دانشگاه لستر انگلیس ارائه کرد و در آن توضیح داد که ما به عصر تازهای وارد شدهایم که در تاریخ زمین سابقهای نداشته است (صفحه 146 کتاب). برای این دور جدید «پاول کراتزن»، شیمیدان هلندی، کلمه «آنتوپوسن» را پیشنهاد کرد که خود برای کشف اثر ترکیبات تخلیه ازن برنده جایزه
نوبل شیمی شد. این کشفیات بود که به اهمیت سوراخ لایه ازن بر فراز قطب جنوب پرداخت (صفحه 147). «کراتزن» در مقالهای در مجله نیچر به نام «زمینشناسی بشر» توضیح داد که چگونه دور حاضر زمینشناسی تحت تسلط بشر است. «کراتزن» توضیح داد که بشر در دو قرن گذشته با نابودی جنگلها، دیاکسید کربن هوا را بیش از 40درصد افزایش داده است (صفحه 148). او این مقاله را در سال 2002 منتشر کرد. از آن پس بود که این واژه هرچه بیشتر در محافل علمی مقبولیت یافت و توسط دانشمندان دیگر ازجمله «زالیژویچ» به کار برده شد. در پایان فصل پنج آمده است که اکنون واژه آنتروپوسن در مراحل تصویب از سوی کمیته بینالمللی چینهشناسی است تا در سال 2016 به رأی گذاشته شود (البته در زمانی که نسخه فارسی این کتاب منتشر میشود، هنوز آنتروپوسن بهصورت رسمی وارد جدول زمانی زمینشناسی نشده است و موضوع به بحث بیشتر موکول شده است).
در کتاب از این به بعد به بیان اثر صنعتیشدن میپردازد: اسیدیشدن دریا و اثر آن بر قلعه و جزیره آراگونیز در فصل شش، اسیدیشدن صخرههای مرجانی در فصل هفت، حساسیت جنگلهای مناطق استوایی -که معمولا دمایی ثابت دارند- در برابر تغییر دما بهویژه در جنگل سلیمن در پرو در فصل هشت و نشاندادن آنکه هرچه مساحت جنگلها کاهش مییابد تنوع گونههای زیستی هم کم میشود (صفحه 223) و از بین رفتن جنگلها و دریاچههای برزیل و جنگلهای آمازون در فصل 9 و اهمیت جنگلزدایی در صفحه 257 اشاره شده است که «ویژگی انتروپوسن» آن است که جهان را بهگونهای تغییر میدهد که گونهها وادار به جابهجایی شوند و موانعی مانند جادهها و شهرهای جنگلزداییشده به نوبه خود مانع مهاجرتشان میشود.
در فصل 10 موضوع بزرگقاره پانگهآ (پانجهآ)ی جدید مطرح میشود. در نیمه قرن بیستم «آلفرد وگنر» آلمانی توضیح داد که چگونه قاره آمریکای جنوبی زمانی باید در کنار آفریقا بوده باشد و آن را پانگهآ نامید. حال با تغییرات شدید در اثر مهاجرتهای وسیع، بازتلفیق گیاهان و جانوران دنیا در دهههای اخیر به حدی شدت یافته که در بعضی نواحی جمعیت گیاهان غیربومی از گیاهان بومی بیشتر شده است. دهها هزار گونه مختلف در عرض 24 ساعت روی اقیانوسها جابهجا میشوند و یک هواپیمای جت مسافربری جدایی جغرافیایی میلیونهاساله را از بین میبرد (صفحات 267 و 268).
در فصل 11 با عنوان «کرگدن فراصوت را میشنود» به داستان کرگدنهای سوماترایی که از پنجهزار گونه هنوز منقرضنشده کوچکتر و از همه کوچکتر هم هست، میپردازد. در این فصل داستان کرگدنی در باغوحش سینسیناتی نقل و تشریح شده که چگونه «تغییرات اقلیمی» باعث انقراض جانوران بزرگجثه بوده است (صفحات 310 و 311).
در فصل 12 با عنوان «انسان نئاندرتال» به یافتهشدن انسان نئاندرتال در 1856 و دره نئاندرتال در 32کیلومتری شمال کلن میپردازد که اکنون مکان یک پارک موضوعی پارینهسنگی است. اینکه انسان نئاندرتال چرا از بین رفته است، موضوع بررسی «په بو» سوئدی (پدر پالئوژنتیک) با مطالعه دیانای باستانی است. تحقیق «په بو» نشان داد که توالی ژنتیک نئاندرتال، انسان و شمپانزه بسیار به هم شبیه هستند. جالبتر آنکه انسان اروپایی و آسیایی بیش از انسان آفریقایی با نئاندرتالها شباهت نشان میدهند (صفحات 329-330). این موضوع نشان داد که انسانها از آفریقا -مهد انسانهای اولیه- به شمال مهاجرت میکرده و با مواجهه با انسانهای کهن، خود را جایگزین آنها میکردهاند. این مهاجرت و جایگزینی که بین انسان و نئاندرتال وجود داشته همان است که امروزه هم بین تمام انسانهای کنونی، صرفنظر از آنکه از کجا میآیند، وجود دارد (صفحه 330).
فصل آخر (13) با عنوان «چیزهای خاص» (انسان خردمند) بدان میپردازد که انسان کنونی میتواند آنقدر عاقل باشد که مسیر زندگیاش را عوض کند و از خطرات اجتناب کند (صفحه 350). اجتناب از نابودی طبیعت و ایجاد فرصت بیشتر برای تنوع زیستی، از کارهایی است که میتواند سرنوشت انسان خردمند -انقراض ششم- را دگرگون کند، وگرنه این انقراض سرنوشت حیات را رقم میزند.
کتاب انقراض ششم را که «الیزابت کلبرت» با نام اصلی The Sixth Extinction; An Unnatural History در سال 2014 نوشته است، «نیک گرگین» ترجمه کرده و در سال 1399 در 360 صفحه به فارسی منتشر شده است. کتاب به ماجرای «دور انسان» یا «آنتروپوسن» میپردازد و تلاش دارد تا در قالب داستان توضیح دهد که چگونه توسعه صنعتی و دخالت بشر به انقراض بعدی -ازبینرفتن کل حیات- منجر میشود. کتاب در 13 فصل نوشته شده و در هر فصل سوژهای از محیط برای تعریف داستان و دنبالکردن ماجرا محور اصلی است. بهاینترتیب هم عوامل گیاهی، جانوری و محیط طبیعی بهعنوان سوژه معرفی میشوند و هم خطر ازبینرفتن آنها در انقراض ششم زمینشناختی-زیستشناختی تشریح میشود. به باور نگارنده، کتاب یک اشکال پایه دارد و آن فرضی است که نویسنده در ذهن دارد؛ مبنی بر آنکه خواننده با مفهوم اولیه و اساسی «دور انسان» آشناست؛ حال آنکه کتاب برای مخاطب کتابخوان عمومی و علاقهمند به مباحث محیطزیستی و علمی نوشته و عرضه شده است که بهویژه بیشتر مخاطبان فارسیزبان نسخه ترجمهشده آن با اساس داستان آشنا نیستند. اگر این ناآشنایی در نظر خواننده وجود داشته باشد، به نظر میرسد که متن کتاب و چالشهایی که برای تعریف داستان خود ایجاد میکند، به سردرگمی خواننده بینجامد. به باور نگارنده لازم بود در همان ابتدا در قالب یک داستان اولیه این موضوع تشریح میشد یا در مقدمهای کوتاه از سوی مترجم دستکم برای فارسیزبانان شرح داده میشد که دور انسان چیست و بر چه ماجرایی تأکید دارد. فعالیتهای بشر و انقراض انواع پستانداران در سده اخیر بحث جدیدی مبنی بر امکان رخداد انقراض بزرگ دیگری با شروع یک «دور» جدید در زمین را شکل داده است. در سالهای اخیر بحث از «دور» جدیدی در محفلهای زمینشناختی در دنیا همزمان با دریافت اهمیت تغییرات اقلیمی از سوی زمینشناسان شدت یافته است. گفتوگو از «دور»ی به نام «آنتروپوسن» (عهد جدید انسان یا دور انسان) است. شروع آنتروپوسن را از زمان انقلاب صنعتی، از حدود 1500 تا 1700 میلادی در نظر میگیرند. در 300 سال گذشته 75 درصد از گونههای مختلف پستانداران از بین رفتهاند و براساس پیشبینی اگر روند کنونی ادامه یابد، همه گونههای پستانداران در 500 سال آینده در وضعیت بحرانی و در حدود 2500 سال آینده در وضعیت خطر انقراض کامل که ششمین انقراض در زمین خواهد بود، قرار خواهند گرفت. این پدیدهای است که در کل 540 میلیون سال قبل از آن پنج بار رخ داده است. این پنج انقراض در دوران اول زمینشناختی، اولینبار در 435 میلیون سال قبل و بار دوم در 354 میلیون سال قبل و بار سوم در پایان دوران اول در 251 میلیون سال قبل و بار چهارم در دوران دوم در 205 میلیون سال قبل و آخرین و پنجمین بار در پایان دوران دوم در 65 میلیون سال قبل وقتی که شهابسنگ بزرگی بر روی زمین سقوط کرد، رخ داد. این همان زمانی است که زمینشناسان بهعنوان زمان ازبینرفتن دایناسورها میشناسند. انسان هماکنون در حال شکلدادن به یک انقراض جدید (ششمین انقراض بزرگ زمین) در همان ابعاد و اندازه آخرین انقراض در 65 میلیون سال قبل است. این مسئله به دلیل تغییرات اقلیمی، آلودگی، سکونتگاههای جدید و ناپایدار و همچنین تهدید تنوع زیستی رخ داده است. کتاب «انقراض ششم» به طور کلی متن روانی دارد؛ ولی اصلاحات علمی در متن کم نیستند و برای کسانی که بدون اطلاع و آشنایی از این اصطلاحات کتاب را مطالعه کنند، ممکن است دنبالکردن آن راحت نباشد. تازه از نظر تلفظ نیز در فارسینویسی از تلفظهایی غیرمعمول برای دانشجویان زمینشناسی و زیستشناسی که در ایران درس خواندهاند، استفاده شده است. مثلا در صفحه 14، واحد زمانی «پرمین»(Permian) در دوران اول زمینشناسی به صورت «پرمیان» نوشته شده است یا در صفحه 21 به بزرگقاره «پانگهآ» (Pangaea) به صورت «پانجهآ» اشاره شده است. آنچه را که بهعنوان تلفظ معمول یادآوری کردهام، آنهایی است که در دانشکدههای علوم در ایران در درسهای زمینشناسی و زیستشناسی اکثر استادان به دانشجویان میآموزند. از سوی دیگر اصطلاحات علمی در برگردان فارسی شکل سادهای یافتهاند که با برگردانهای فارسی علمی در متنهای دانشگاهی همخوان نیست. مثلا در عنوان فصل دوم در صفحه 37 نوشته شده «ماموت آمریکایی»، درحالیکه این برگردان فارسی در مقابل Mamut Americanum به کار رفته است که به طور معمول باید به همان شکل «ماموت آمریکانوم» در یک متن علمی ترجمه شود و در توضیحات و پانویس در صورت لزوم «ماموت آمریکایی» آورده شود.
در فصل اول نویسنده کتاب داستان سفری به پاناما را تعریف میکند که بعد از خواندن مقالهای درباره تغییرات بزرگی که بشر در نابودی گونه دوزیستان و بهطور خاص قورباغهها داشته، آن را آغاز کرده است. پرسش اصلی آن بوده که آیا بشر در حال دامنزدن به ششمین انقراض است؟ در صفحه 14 کتاب، اشارهای به پنج انقراض قبلی شده -و البته مجددا «دوره اوردوویسین» با تلفظ «اورداویس» آورده شده- و به بزرگترین انقراض تاریخ زمینشناختی که
250 میلیون سال پیش در آخر پرمین رخ داده، پرداخته شده است. البته در توصیف اینکه انسان خود مسبب انقراض ششم است و چگونگی اثر انسان بحث چندانی نشده است. نویسنده سفر به پاناما را با قصد بازدید از مرکز حفاظت دوزیستان «الواله» توضیح میدهد. اثر قارچهای سمی که به نابودی قورباغهها کمک کردهاند در اینجا بهخوبی توضیح داده شده است.
در فصل دوم به موضوع ماموتها و انقراض آنها پرداخته شده است. کاوشهای مربوط به استخوانهای یافتشده از ماموتها و بررسیهای آنها به وسیله دو طبیعتشناس مهم فرانسوی قبل از انقلاب کبیر فرانسه و در قرن هجدهم، «ژان اتیین گتار» و «لویی ژانماری دو بانتون» انجام شد. «توماس جفرسون»، سومین رئیسجمهور آمریکا، به جستوجوی ماهیت ماموتها و اینکه آیا هنوز میتوان ماموتها را در جنگلهای آمریکا یافت یا نه، علاقهمند بود. علاقهمندی «کوویه»، طبیعتشناس فرانسوی که 50 سال بعد و در آغاز قرن نوزدهم روی استخوانهای ماموتها در موزه تاریخ طبیعی در پاریس کار کرد، به طبقهبندی درباره اجداد فیلهای امروزی انجامید. «کوویه» در سال 1800 یک باغوحش سنگوارهای را با گردآوری فسیلهای گوناگون از معادن اطراف پاریس گرفته تا نمونههایی که از شهرهای دیگر اروپا برایش میرسید، توسعه داد. او در 1812 کتابی چهارجلدی به نام «بررسی استخوانهای سنگوارهای چهارپایان» منتشر کرد. «کوویه» معتقد بود تاریخ حیات طولانی، تغییرپذیر و سرشار از موجودات شگفتانگیز است. بنابراین او به مدافع سرسخت تکامل تبدیل شده بود. در همین فصل دوم، توضیح داده شده است که
چگونه «کوویه» از اولین کسانی بود که از نظریه «فاجعه» در تکامل تاریخی سخن گفت. فصل دوم در نهایت به آن میرسد که درباره ماستودن آمریکایی حق با «کوویه» بود و 13 هزار سال قبل همراه با ماموت و مگاتریم در انقراض مگافونا (یا به قول کتاب «بزرگزیاگان») منقرض شده است. آخرین نمونههای ماستودن در پنج تا شش هزار سال قبل با گسترش جمعیت انسان نوین از بین رفته است.
فصل سوم با پنگوئن اولیه به توضیح نظریه فاجعه میپردازد. «ویلیام هیوم»، رئیس انجمن زمینشناسی لندن (اولین انجمن زمینشناسی دنیا)، در توسعه نظریه فاجعه نقش بسیاری داشت. در عوض «چارلز لایل»، زمینشناس بزرگ انگلیسی، بر این باور بود که تمامی تغییرات در زمین، تدریجی رخ میدهد. «چارلز لایل» بود که نظریه «حال کلید گذشته است» را توسعه داد؛ نظریهای که تمامی دانشجویان زمینشناسی در همان نیمسال اول تحصیلی به آن میپردازند و آن را میآموزند. «لایل» حتی انقراض را هم بسیار آرام و تدریجی میدانست. در واقع «چارلز داروین» دنبالهروی «چارلز لایل» بود. در این فصل ماجرای سفر «داروین» به شیلی و تجربه زلزله در کنسپسیون شیلی آمده است. «داورین» و «فیتزروی» بر همین مشاهدات بر روی زلزله شیلی و اینکه زمین در ساحل شیلی در اطراف بندر کنسپسیون 2.5 متر بالا آمده بود، نظریه «لایل» را تأیید کردند. همچنین «داروین» در بندر والپاریزو (که در کتاب با تلفظ والپاریسو آمده است) صدفهای کف دریا را در ارتفاعی بسیار بیش از کف دریا مشاهده کرده و همین نیز نشانه بالاآمدن زمین است. جالب آن است نگارنده نقد حاضر، در دیماه 1395 (ژانویه 2017) به تجربه
مشابهی در همین بندر والپاریسوی شیلی دست یافت. ضمنا در صفحه 74 کتاب نام بندر بالدیویا، بهصورت «بالدیبیا» آمده است. «داروین» با نظریه «انتخاب طبیعی» از «لایل» هم فراتر رفت و نشان داد همانطور که رودها و درهها با تغییرات تدریجی به وجود میآیند، موجودات زنده هم تابع تغییرات پیوسته هستند (صفحه 77 کتاب). نظریه «داروین» در حقیقت آن بود که اگر «انقراض» توسط انتخاب طبیعی و فقط انتخاب طبیعی صورت گیرد، باید بهصورت تدریجی رخ دهد (صفحه 79).
در فصل چهار با عنوان «اقبال شاخقوچیها» به داستان تاریخی انقراض پنجم در آخر دوره کرتاسه و توسط یک زمینشناس ایتالیایی به نام «والتر آلوارز» پرداخته شده است. او به شهر گوبیو در شمال رم رفته بود تا درباره منشأ کوههای آپنینی تحقیق کند. وی برای نخستینبار شهابسنگی را یافت که با اصابت به زمین، موجب نابودی سهچهارم از تمام گونههای زیستی شد. «والتر آلوارز» که زمینشناسی فارغالتحصیل دانشگاه پرینستون بود، به چگونگی شکلگیری شبهجزیره ایتالیا علاقهمند شد (صفحه 102). «آلبارز» با مشاهده لایههای سنگآهکهای تپههای کوبیو به نتیجهای متفاوت با «داروین» رسید؛ چراکه بسیاری از روزنهداران در لایههای زیرین کمابیش بهصورت ناگهانی و همزمان نابود شده بودند (صفحه 103). بنابراین «والتر آلوارز» کاملا در دسته دانشمندان «فاجعهباور» در پایان دهه 70 میلادی قرار گرفت. «آلوارز» به کمک پدرش که استاد دانشگاه برکلی و فیزیکدانی برجسته و برنده جایزه نوبل بود، مقالهای منتشر کردند تا دلیل انقراض گسترده جانوران شاخقوچی را نشان دهند که تأثیر فاجعه یا عواقب بعدی آن نبود، بلکه اثر واقعی فاجعه شهاب آسمانی -یا گلوله آتشین- غبار
انفجار ناشی از آن بوده است (صفحات 120-121 کتاب).
در فصل پنجم با عنوان «به آنتروپوسن خوش آمدید» آزمایشهای روانشناختی در مورد آزمایش مشاهده علائم و زنگها روی دانشجویان، در دانشگاه هاروارد، نشان داده شده است. «توماس کوهن» فیزیکدان و مورخ بزرگ علم و مبدع نظریه «ساختار انقلابهای علمی» از این آزمایش برای بیان ثبات پارادایم (الگو)ها استفاده کرد و نشان داد که با تغییر الگوها در هنگام بحرانها، کشفیات بزرگ علمی رخ میدهد (صفحات 128-129 کتاب). بنابراین تاریخ علم انقراض را میتوان مجموعهای از تغییرات الگویی نامید. در ادامه این فصل به داستان تحقیقیای در مورد نابودی گراپتولیتها در پایان اردوویسین اشاره شده است. در نهایت تشریح شده که چگونه تغییرات اقلیمی، گرمشدن زمین و بارانهای اسیدی موجب انقراض خواهند بود که البته اکنون در اوایل آن هستیم و این نظریه را اولینبار «یان زالیژوویچ» زمینشناس و استاد دانشگاه لستر انگلیس ارائه کرد و در آن توضیح داد که ما به عصر تازهای وارد شدهایم که در تاریخ زمین سابقهای نداشته است (صفحه 146 کتاب). برای این دور جدید «پاول کراتزن»، شیمیدان هلندی، کلمه «آنتوپوسن» را پیشنهاد کرد که خود برای کشف اثر ترکیبات تخلیه ازن برنده جایزه
نوبل شیمی شد. این کشفیات بود که به اهمیت سوراخ لایه ازن بر فراز قطب جنوب پرداخت (صفحه 147). «کراتزن» در مقالهای در مجله نیچر به نام «زمینشناسی بشر» توضیح داد که چگونه دور حاضر زمینشناسی تحت تسلط بشر است. «کراتزن» توضیح داد که بشر در دو قرن گذشته با نابودی جنگلها، دیاکسید کربن هوا را بیش از 40درصد افزایش داده است (صفحه 148). او این مقاله را در سال 2002 منتشر کرد. از آن پس بود که این واژه هرچه بیشتر در محافل علمی مقبولیت یافت و توسط دانشمندان دیگر ازجمله «زالیژویچ» به کار برده شد. در پایان فصل پنج آمده است که اکنون واژه آنتروپوسن در مراحل تصویب از سوی کمیته بینالمللی چینهشناسی است تا در سال 2016 به رأی گذاشته شود (البته در زمانی که نسخه فارسی این کتاب منتشر میشود، هنوز آنتروپوسن بهصورت رسمی وارد جدول زمانی زمینشناسی نشده است و موضوع به بحث بیشتر موکول شده است).
در کتاب از این به بعد به بیان اثر صنعتیشدن میپردازد: اسیدیشدن دریا و اثر آن بر قلعه و جزیره آراگونیز در فصل شش، اسیدیشدن صخرههای مرجانی در فصل هفت، حساسیت جنگلهای مناطق استوایی -که معمولا دمایی ثابت دارند- در برابر تغییر دما بهویژه در جنگل سلیمن در پرو در فصل هشت و نشاندادن آنکه هرچه مساحت جنگلها کاهش مییابد تنوع گونههای زیستی هم کم میشود (صفحه 223) و از بین رفتن جنگلها و دریاچههای برزیل و جنگلهای آمازون در فصل 9 و اهمیت جنگلزدایی در صفحه 257 اشاره شده است که «ویژگی انتروپوسن» آن است که جهان را بهگونهای تغییر میدهد که گونهها وادار به جابهجایی شوند و موانعی مانند جادهها و شهرهای جنگلزداییشده به نوبه خود مانع مهاجرتشان میشود.
در فصل 10 موضوع بزرگقاره پانگهآ (پانجهآ)ی جدید مطرح میشود. در نیمه قرن بیستم «آلفرد وگنر» آلمانی توضیح داد که چگونه قاره آمریکای جنوبی زمانی باید در کنار آفریقا بوده باشد و آن را پانگهآ نامید. حال با تغییرات شدید در اثر مهاجرتهای وسیع، بازتلفیق گیاهان و جانوران دنیا در دهههای اخیر به حدی شدت یافته که در بعضی نواحی جمعیت گیاهان غیربومی از گیاهان بومی بیشتر شده است. دهها هزار گونه مختلف در عرض 24 ساعت روی اقیانوسها جابهجا میشوند و یک هواپیمای جت مسافربری جدایی جغرافیایی میلیونهاساله را از بین میبرد (صفحات 267 و 268).
در فصل 11 با عنوان «کرگدن فراصوت را میشنود» به داستان کرگدنهای سوماترایی که از پنجهزار گونه هنوز منقرضنشده کوچکتر و از همه کوچکتر هم هست، میپردازد. در این فصل داستان کرگدنی در باغوحش سینسیناتی نقل و تشریح شده که چگونه «تغییرات اقلیمی» باعث انقراض جانوران بزرگجثه بوده است (صفحات 310 و 311).
در فصل 12 با عنوان «انسان نئاندرتال» به یافتهشدن انسان نئاندرتال در 1856 و دره نئاندرتال در 32کیلومتری شمال کلن میپردازد که اکنون مکان یک پارک موضوعی پارینهسنگی است. اینکه انسان نئاندرتال چرا از بین رفته است، موضوع بررسی «په بو» سوئدی (پدر پالئوژنتیک) با مطالعه دیانای باستانی است. تحقیق «په بو» نشان داد که توالی ژنتیک نئاندرتال، انسان و شمپانزه بسیار به هم شبیه هستند. جالبتر آنکه انسان اروپایی و آسیایی بیش از انسان آفریقایی با نئاندرتالها شباهت نشان میدهند (صفحات 329-330). این موضوع نشان داد که انسانها از آفریقا -مهد انسانهای اولیه- به شمال مهاجرت میکرده و با مواجهه با انسانهای کهن، خود را جایگزین آنها میکردهاند. این مهاجرت و جایگزینی که بین انسان و نئاندرتال وجود داشته همان است که امروزه هم بین تمام انسانهای کنونی، صرفنظر از آنکه از کجا میآیند، وجود دارد (صفحه 330).
فصل آخر (13) با عنوان «چیزهای خاص» (انسان خردمند) بدان میپردازد که انسان کنونی میتواند آنقدر عاقل باشد که مسیر زندگیاش را عوض کند و از خطرات اجتناب کند (صفحه 350). اجتناب از نابودی طبیعت و ایجاد فرصت بیشتر برای تنوع زیستی، از کارهایی است که میتواند سرنوشت انسان خردمند -انقراض ششم- را دگرگون کند، وگرنه این انقراض سرنوشت حیات را رقم میزند.