اندوه فقدان تجربه «دکه»
پژمان موسوی
تجربه «دکه» از یادمان رفته؛ خیلی وقت است که رفته. حالا گاهی سر در گریبان، دست در جیب و شانه رو به پایین از کنار دکهها میگذریم و اندک توقفی هم نمیکنیم. حالا بیشتر ما، تمام چالهچولهها و خراشخوردگیها و شکافهای آسفالتهای پیادهروها را از حفظیم، اما پیشخوان دکهها را نه. نه صفحه اول روزنامهها را میبینیم، نه تیتر و جلد مجلات را؛ بهجای آن فقط رد میشویم، عبور میکنیم؛ همانقدر خالی از معنا که عبارت «عابر پیاده»، همانقدر سبک و بیوزن که حتی هوا را هم جابهجا نمیکنیم. سرگردان و عبوس. بدون تجربه نابی از ایستادن و گپزدن. فقط سر میدزدیم از هجوم عابران تا باد سرعتشان، کلاهمان را نبرد. تعلل و درنگ در مقابل دکهها از آن مفاهیم تهی و بدون تمنایی است که خیلی وقت است از فرهنگ لغات خیابانی ما رخت بربسته. خیابان و پیادهرو، برای ما تنها جایی است برای عبور، محلی است برای گذر و جایی است برای نبودن و نماندن. همه را نمیگویم، حتما هستند مخاطبان وفادار و علاقهمند و پیگیری که هر روز به شوق روزنامه و مجله پای دکهها میآیند، با هم گپ میزنند و روزنامه یا مجله به بغل، صحنه را ترک میکنند. با وجود این، اما اینها محدودند و اندک و هر روز هم تعدادشان کم و کمتر میشود. این موضوع، بهعنوان یک «مسئله فرهنگی»، بدون شک دلایل و ریشههای مختلفی دارد و نمیتوان برای آن یک یا چند عامل را بهعنوان عوامل اصلی مطرح کرد، اما در ریشهشناسی این مسئله، دو فاکتور بیش از سایر عوامل به نظر میرسد که مهم و تأثیرگذار است؛ یکی وضعیت عمومی و کلا اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و دیگری عملکرد روزنامهنگاران و تیم تولید محتوای یک محصول رسانهای. اولی را که همه از حفظیم؛ وضعیت نابسامان اقتصادی از یک سو و ساختار دولتی فعالیتهای فرهنگی از سوی دیگر، سبد خرید فرهنگی خانوار را هر روز کوچک و کوچکتر کرده تا جایی که برای برخی، اساسا دیگر توانی برای خرید روزنامه و مجله نمانده و آنقدر گرفتاری زیاد است که کسی حوصله و انگیزه دنبالکردن روزنامهها و مجلات را ندارد. اینها همان طبقه متوسطی هستند که تا چند سال پیش، مخاطبان بالقوه و بالفعل روزنامه و مجله در ایران بودند و امروز نه! مسئله مهم و مغفول دیگر، کار مشترک تیم تولید محتوای یک رسانه و مجله از روزنامهنگاران تا عکاسان و سردبیران و گرافیستهاست. آیا هیچ وقت از خود پرسیدهایم که نقش ما در قهرکردن مردم با دکهها چیست؟ نهفقط مردمی که روزنامه یا مجله میخریدند و دیگر نمیخرند، بلکه حتی آنهایی که دکه برایشان جایی برای مرور روزنامهها و مجلات و گپزدنهای مدام بود و امروز نه. آیا تاکنون از خود پرسیدهایم صفحات اول روزنامهها چقدر جذاب و دعوتکننده است؟ عکسیکهای ما چقدر تأثیرگذار و مطابق با دغدغههای روز مردم است؟ طراحی مجلات و جلد آنها چگونه میخواهد قلاب خود را به مخاطب گیر دهد و او را مشتاق به توقفی کوتاه کند؟ واقعیت این است که تعداد زیادی از ما خیلی وقت است این چیزها را از خود نمیپرسیم یا میپرسیم و به پاسخهایمان وقعی نمینهیم، خیلیهایمان هم اساسا برای مخاطب حق اظهارنظر قائل نیستیم و کار خود را میکنیم و راه خود را میرویم. بسیاری از ما هم میخواهیم، اما نمیتوانیم؛ این آخری بسیار جدی است و بسیار هم نفسگیر. با همه اینها، دکهها هنوز هم دعوتکنندهاند؛ هرچند کمتر از قبل، هرچند دستوپاشکستهتر، اما روی پیشخوان را که ببینیم، هنوز هم هستند مجلات و روزنامههایی که مخاطب را به تفکر و تأمل وامیدارند، مجلات و روزنامههایی که تلاش میکنند هرکدام طیفی از مخاطبان و سلیقهها را پاسخ گویند، مجلات و روزنامههایی که هرچه هستند، بضاعت این روزگار هستند و نویسندگان و تحریریهها و هنرمندانشان، امیدوارند این «به قدر بضاعت بودن» را مخاطبان بدانند و درک کنند.
تجربه «دکه» از یادمان رفته؛ خیلی وقت است که رفته. حالا گاهی سر در گریبان، دست در جیب و شانه رو به پایین از کنار دکهها میگذریم و اندک توقفی هم نمیکنیم. حالا بیشتر ما، تمام چالهچولهها و خراشخوردگیها و شکافهای آسفالتهای پیادهروها را از حفظیم، اما پیشخوان دکهها را نه. نه صفحه اول روزنامهها را میبینیم، نه تیتر و جلد مجلات را؛ بهجای آن فقط رد میشویم، عبور میکنیم؛ همانقدر خالی از معنا که عبارت «عابر پیاده»، همانقدر سبک و بیوزن که حتی هوا را هم جابهجا نمیکنیم. سرگردان و عبوس. بدون تجربه نابی از ایستادن و گپزدن. فقط سر میدزدیم از هجوم عابران تا باد سرعتشان، کلاهمان را نبرد. تعلل و درنگ در مقابل دکهها از آن مفاهیم تهی و بدون تمنایی است که خیلی وقت است از فرهنگ لغات خیابانی ما رخت بربسته. خیابان و پیادهرو، برای ما تنها جایی است برای عبور، محلی است برای گذر و جایی است برای نبودن و نماندن. همه را نمیگویم، حتما هستند مخاطبان وفادار و علاقهمند و پیگیری که هر روز به شوق روزنامه و مجله پای دکهها میآیند، با هم گپ میزنند و روزنامه یا مجله به بغل، صحنه را ترک میکنند. با وجود این، اما اینها محدودند و اندک و هر روز هم تعدادشان کم و کمتر میشود. این موضوع، بهعنوان یک «مسئله فرهنگی»، بدون شک دلایل و ریشههای مختلفی دارد و نمیتوان برای آن یک یا چند عامل را بهعنوان عوامل اصلی مطرح کرد، اما در ریشهشناسی این مسئله، دو فاکتور بیش از سایر عوامل به نظر میرسد که مهم و تأثیرگذار است؛ یکی وضعیت عمومی و کلا اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و دیگری عملکرد روزنامهنگاران و تیم تولید محتوای یک محصول رسانهای. اولی را که همه از حفظیم؛ وضعیت نابسامان اقتصادی از یک سو و ساختار دولتی فعالیتهای فرهنگی از سوی دیگر، سبد خرید فرهنگی خانوار را هر روز کوچک و کوچکتر کرده تا جایی که برای برخی، اساسا دیگر توانی برای خرید روزنامه و مجله نمانده و آنقدر گرفتاری زیاد است که کسی حوصله و انگیزه دنبالکردن روزنامهها و مجلات را ندارد. اینها همان طبقه متوسطی هستند که تا چند سال پیش، مخاطبان بالقوه و بالفعل روزنامه و مجله در ایران بودند و امروز نه! مسئله مهم و مغفول دیگر، کار مشترک تیم تولید محتوای یک رسانه و مجله از روزنامهنگاران تا عکاسان و سردبیران و گرافیستهاست. آیا هیچ وقت از خود پرسیدهایم که نقش ما در قهرکردن مردم با دکهها چیست؟ نهفقط مردمی که روزنامه یا مجله میخریدند و دیگر نمیخرند، بلکه حتی آنهایی که دکه برایشان جایی برای مرور روزنامهها و مجلات و گپزدنهای مدام بود و امروز نه. آیا تاکنون از خود پرسیدهایم صفحات اول روزنامهها چقدر جذاب و دعوتکننده است؟ عکسیکهای ما چقدر تأثیرگذار و مطابق با دغدغههای روز مردم است؟ طراحی مجلات و جلد آنها چگونه میخواهد قلاب خود را به مخاطب گیر دهد و او را مشتاق به توقفی کوتاه کند؟ واقعیت این است که تعداد زیادی از ما خیلی وقت است این چیزها را از خود نمیپرسیم یا میپرسیم و به پاسخهایمان وقعی نمینهیم، خیلیهایمان هم اساسا برای مخاطب حق اظهارنظر قائل نیستیم و کار خود را میکنیم و راه خود را میرویم. بسیاری از ما هم میخواهیم، اما نمیتوانیم؛ این آخری بسیار جدی است و بسیار هم نفسگیر. با همه اینها، دکهها هنوز هم دعوتکنندهاند؛ هرچند کمتر از قبل، هرچند دستوپاشکستهتر، اما روی پیشخوان را که ببینیم، هنوز هم هستند مجلات و روزنامههایی که مخاطب را به تفکر و تأمل وامیدارند، مجلات و روزنامههایی که تلاش میکنند هرکدام طیفی از مخاطبان و سلیقهها را پاسخ گویند، مجلات و روزنامههایی که هرچه هستند، بضاعت این روزگار هستند و نویسندگان و تحریریهها و هنرمندانشان، امیدوارند این «به قدر بضاعت بودن» را مخاطبان بدانند و درک کنند.