مغز و سفر در زمان
عبدالرضا ناصرمقدسی.متخصص مغز و اعصاب
فیلم «همزمان» محصول سال 2020 و به کارگردانی «جاستین بنسون» و «آرون مورهود» است. بعد از مدتها شاهد یک فیلم علمی-تخیلی بودم که بهجای تأکید صرف بر جلوههای ویژه و تلاش برای حفظ گیشه از طریق صحنههای اکشن سعی در بیان مفاهیم جدید از طریق سینما کرده بود. فیلمی که عمیقا مرا به فکر واداشت و سبب شد که بهطور جدی در مورد تواناییهای محتمل مغز آن هم در حیطههای غیرمعمول بیندیشم. فیلم در مورد دو پیراپزشک است که در اورژانس کار میکنند و کارشان رسیدگی به موارد بیماران اورژانسی است. اما آنها با اتفاقات عجیب و غیرمعمولی روبهرو میشوند. فیلم نیز با نمایش یکی از همین اتفاقات غیرمعمول آغاز میشود. اتفاقاتی که در نگاه اول شباهت به توهم ناشی از داروهای روانگردان دارد. یک زن و مرد در هتلی قرصی با نام «سینکروتیک» یا «همزمان» را میخورند و بعد از چند دقیقه اتفاقات عجیبی برای آنها میافتد. درحالیکه مرد اتاق را ترک میکند، زن شاهد تغییر در فضای اتاق میشود. به آرامی فضای اتاق عوض شده و او خود را در جنگلی میبیند که انسانی بدوی به او مینگرد و ماری زهرآگین به سمت وی حرکت میکند. آنقدر این تغییر عمیق است که زن فقط میتواند با بهت و ترسی عظیم با آن روبهرو شود. از سوی دیگر مردی که اتاق را ترک کرده و وارد آسانسور شده ناگهان با تغییر آسانسور خود را در فضایی عجیب میبیند؛ فضایی که بهتی عظیم را برای او به ارمغان میآورد. در نگاه اول مخاطب اصلا نمیداند چه اتفاقی افتاده است و آنچه میبیند بیشتر به یک فضای متوهم ناشی از داروی مخدر شباهت دارد. داستان دو پیراپزشک ما یعنی «استیو» و «دنیس» اما در جایی دیگر آغاز میشود. در یک خانه که مردی روی زمین افتاده و دچار جراحتی عمیق با چاقو شده و دختری جوان که بهدلیل مصرف مواد مخدر به کما رفته است. هیچکس نمیداند که آن مرد چگونه چنین آسیبی دیده است. اما ناگهان پلیسی که در منطقه وجود دارد، با شمشیری عجیب و قدیمی که به دیوار کوبیده شده و خون از آن میچکد، روبهرو میشود. همهچیز همانند یک معماست. این اتفاقات ادامه مییابد. آنها با فردی روبهرو میشوند که بهطور کامل سوخته، بدون آنکه نشانی از این سوختگی و آتش در محیط وجود داشته باشد. اما یک رد باقی مانده و آن هم پوسته داروی سینکروتیک است که در تمام این صحنهها وجود دارد. در نمای سوم این دو دوست را در همان اتاقی میبینیم که فیلم از آنجا شروع شده است. آنها زنی را میبینند که دچار مارگزیدگی شدید شده، بدون آنکه ماری وجود داشته باشد. «استیو» و «دنیس» و نیز پلیس توانایی حل این معما را ندارند تا اینکه «برایانا» که دختر «دنیس» است، ناپدید میشود. در این بین «استیو» نیز متوجه حقیقتی تلخ در مورد خودش میشود. او توموری بزرگ در غده پینهآل مغزی یا همان غده صنوبری دارد که دارد جانش را ذرهذره میگیرد. اما گمشدن «برایانا» همهچیز را عوض میکند. آن هم در شرایطی که «استیو» متوجه میشود «برایانا» نیز از همان قرصهای مخدر سینکروتیک خورده است. «استیو» با گرفتن رد این قرصها به سوپرمارکتی میرسد و هرچه از قرص سینکروتیکی که باقی مانده را میخرد. اما همین کار سبب میشود او با دکتری که این قرصها را ساخته آشنا شود. و این دکتر برای «استیو» شرح میدهد که این قرصها درواقع چه میکنند. این قرصها با تأثیر بر غده پینهآل یعنی همان عضوی که «استیو» حالا دچار بدخیمی آن شده است، فرد را به زمانی دیگر منتقل میکند.
ما میدانیم که غده پینهآل نقش مهمی در درک ما از زمان و در نتیجه در ساعت زیستی انسان ایفا میکند. حال داروی سینکروتیک با تأثیر بر همین غده سبب جابهجایی فرد در زمان میشود. این اتفاقی است که برای «برایانا» هم افتاده و او با مصرف این دارو به زمانی دیگر منتقل شده است. «استیو» با آن تعداد قرصی که خریده دست به انجام آزمایشاتی برای درک بهتر موضوع میزند. او متوجه میشود که این دارو با تأثیر بر غده پینهآل فرد را بهمدت هفت دقیقه به فضایی در گذشته میبرد. اما اگر اینگونه است چرا «برایانا» بازنگشته است؟ تنها احتمال ممکن این است که «برایانا» در آن زمان گذشته، کشته شده باشد. در این صورت نیز باید جسد او همانند موارد دیگر در زمان حال پیدا میشد. پس باید دست به آزمایشات بیشتر زد و در این آزمایشات متوجه شد که اگر فرد در زمان گذشته موقعیت مکانی خود را عوض کند نمیتواند به زمان حال بازگردد. بنابراین احتمالا این همان اتفاقی است که برای «برایانا» نیز افتاده است. پس «استیو» باید به زمانی بازگردد که «برایانا» رفته است. اینگونه میتواند او را بازگرداند. «استیو» همین کار را میکند. او به میانه نبردی میرود که «برایانا» را
در خود اسیر کرده و بدین وسیله با تکقرصی که دارد «برایانا» را به زمان اکنون بازمیگرداند، اما خودش در همان زمان گذشته گیر میافتد. او در آخرین نگاهی که به زمان حال دارد برای آخرین بار با دوستش «دنیس» خداحافظی میکند.
فیلم «همزمان» به شکل نوینی در مورد سفر در زمان صحبت میکند. بحثهای مربوط به سفر در زمان عمدتا مطالبی هستند که در فیزیک و با توجه به نسبیت عام مطرح میشوند. اما این فیلم راهی جدید را در برخورد با مقوله سفر در زمان مطرح میکند. سفری که توسط مغز صورت میگیرد. البته باید توجه داشت که ما هر لحظه به گذشته و آینده سفر میکنیم. همین که میتوانیم به گذشته و آینده بیندیشیم همانند شکلی از سفر در زمان است. اما این توانایی مغز نمیتواند ما را بهصورتی فیزیکی به زمانی دیگر منتقل کند. حالا فیلم با استفاده از یک ماده روانگردان این کار را انجام میدهد. موضوعی که بهشدت تأملبرانگیز بوده و میتواند باب جدیدی را در این مورد بگشاید. در کنار همه این مفاهیم تأملبرانگیز، فیلم از داستانی خوب نیز برخوردار بوده که سبب میشود اوقات خوشی را با دیدن آن سپری کنیم. ازاینرو دیدن این فیلم را به همه دوستداران سینما توصیه میکنم.
فیلم «همزمان» محصول سال 2020 و به کارگردانی «جاستین بنسون» و «آرون مورهود» است. بعد از مدتها شاهد یک فیلم علمی-تخیلی بودم که بهجای تأکید صرف بر جلوههای ویژه و تلاش برای حفظ گیشه از طریق صحنههای اکشن سعی در بیان مفاهیم جدید از طریق سینما کرده بود. فیلمی که عمیقا مرا به فکر واداشت و سبب شد که بهطور جدی در مورد تواناییهای محتمل مغز آن هم در حیطههای غیرمعمول بیندیشم. فیلم در مورد دو پیراپزشک است که در اورژانس کار میکنند و کارشان رسیدگی به موارد بیماران اورژانسی است. اما آنها با اتفاقات عجیب و غیرمعمولی روبهرو میشوند. فیلم نیز با نمایش یکی از همین اتفاقات غیرمعمول آغاز میشود. اتفاقاتی که در نگاه اول شباهت به توهم ناشی از داروهای روانگردان دارد. یک زن و مرد در هتلی قرصی با نام «سینکروتیک» یا «همزمان» را میخورند و بعد از چند دقیقه اتفاقات عجیبی برای آنها میافتد. درحالیکه مرد اتاق را ترک میکند، زن شاهد تغییر در فضای اتاق میشود. به آرامی فضای اتاق عوض شده و او خود را در جنگلی میبیند که انسانی بدوی به او مینگرد و ماری زهرآگین به سمت وی حرکت میکند. آنقدر این تغییر عمیق است که زن فقط میتواند با بهت و ترسی عظیم با آن روبهرو شود. از سوی دیگر مردی که اتاق را ترک کرده و وارد آسانسور شده ناگهان با تغییر آسانسور خود را در فضایی عجیب میبیند؛ فضایی که بهتی عظیم را برای او به ارمغان میآورد. در نگاه اول مخاطب اصلا نمیداند چه اتفاقی افتاده است و آنچه میبیند بیشتر به یک فضای متوهم ناشی از داروی مخدر شباهت دارد. داستان دو پیراپزشک ما یعنی «استیو» و «دنیس» اما در جایی دیگر آغاز میشود. در یک خانه که مردی روی زمین افتاده و دچار جراحتی عمیق با چاقو شده و دختری جوان که بهدلیل مصرف مواد مخدر به کما رفته است. هیچکس نمیداند که آن مرد چگونه چنین آسیبی دیده است. اما ناگهان پلیسی که در منطقه وجود دارد، با شمشیری عجیب و قدیمی که به دیوار کوبیده شده و خون از آن میچکد، روبهرو میشود. همهچیز همانند یک معماست. این اتفاقات ادامه مییابد. آنها با فردی روبهرو میشوند که بهطور کامل سوخته، بدون آنکه نشانی از این سوختگی و آتش در محیط وجود داشته باشد. اما یک رد باقی مانده و آن هم پوسته داروی سینکروتیک است که در تمام این صحنهها وجود دارد. در نمای سوم این دو دوست را در همان اتاقی میبینیم که فیلم از آنجا شروع شده است. آنها زنی را میبینند که دچار مارگزیدگی شدید شده، بدون آنکه ماری وجود داشته باشد. «استیو» و «دنیس» و نیز پلیس توانایی حل این معما را ندارند تا اینکه «برایانا» که دختر «دنیس» است، ناپدید میشود. در این بین «استیو» نیز متوجه حقیقتی تلخ در مورد خودش میشود. او توموری بزرگ در غده پینهآل مغزی یا همان غده صنوبری دارد که دارد جانش را ذرهذره میگیرد. اما گمشدن «برایانا» همهچیز را عوض میکند. آن هم در شرایطی که «استیو» متوجه میشود «برایانا» نیز از همان قرصهای مخدر سینکروتیک خورده است. «استیو» با گرفتن رد این قرصها به سوپرمارکتی میرسد و هرچه از قرص سینکروتیکی که باقی مانده را میخرد. اما همین کار سبب میشود او با دکتری که این قرصها را ساخته آشنا شود. و این دکتر برای «استیو» شرح میدهد که این قرصها درواقع چه میکنند. این قرصها با تأثیر بر غده پینهآل یعنی همان عضوی که «استیو» حالا دچار بدخیمی آن شده است، فرد را به زمانی دیگر منتقل میکند.
ما میدانیم که غده پینهآل نقش مهمی در درک ما از زمان و در نتیجه در ساعت زیستی انسان ایفا میکند. حال داروی سینکروتیک با تأثیر بر همین غده سبب جابهجایی فرد در زمان میشود. این اتفاقی است که برای «برایانا» هم افتاده و او با مصرف این دارو به زمانی دیگر منتقل شده است. «استیو» با آن تعداد قرصی که خریده دست به انجام آزمایشاتی برای درک بهتر موضوع میزند. او متوجه میشود که این دارو با تأثیر بر غده پینهآل فرد را بهمدت هفت دقیقه به فضایی در گذشته میبرد. اما اگر اینگونه است چرا «برایانا» بازنگشته است؟ تنها احتمال ممکن این است که «برایانا» در آن زمان گذشته، کشته شده باشد. در این صورت نیز باید جسد او همانند موارد دیگر در زمان حال پیدا میشد. پس باید دست به آزمایشات بیشتر زد و در این آزمایشات متوجه شد که اگر فرد در زمان گذشته موقعیت مکانی خود را عوض کند نمیتواند به زمان حال بازگردد. بنابراین احتمالا این همان اتفاقی است که برای «برایانا» نیز افتاده است. پس «استیو» باید به زمانی بازگردد که «برایانا» رفته است. اینگونه میتواند او را بازگرداند. «استیو» همین کار را میکند. او به میانه نبردی میرود که «برایانا» را
در خود اسیر کرده و بدین وسیله با تکقرصی که دارد «برایانا» را به زمان اکنون بازمیگرداند، اما خودش در همان زمان گذشته گیر میافتد. او در آخرین نگاهی که به زمان حال دارد برای آخرین بار با دوستش «دنیس» خداحافظی میکند.
فیلم «همزمان» به شکل نوینی در مورد سفر در زمان صحبت میکند. بحثهای مربوط به سفر در زمان عمدتا مطالبی هستند که در فیزیک و با توجه به نسبیت عام مطرح میشوند. اما این فیلم راهی جدید را در برخورد با مقوله سفر در زمان مطرح میکند. سفری که توسط مغز صورت میگیرد. البته باید توجه داشت که ما هر لحظه به گذشته و آینده سفر میکنیم. همین که میتوانیم به گذشته و آینده بیندیشیم همانند شکلی از سفر در زمان است. اما این توانایی مغز نمیتواند ما را بهصورتی فیزیکی به زمانی دیگر منتقل کند. حالا فیلم با استفاده از یک ماده روانگردان این کار را انجام میدهد. موضوعی که بهشدت تأملبرانگیز بوده و میتواند باب جدیدی را در این مورد بگشاید. در کنار همه این مفاهیم تأملبرانگیز، فیلم از داستانی خوب نیز برخوردار بوده که سبب میشود اوقات خوشی را با دیدن آن سپری کنیم. ازاینرو دیدن این فیلم را به همه دوستداران سینما توصیه میکنم.