اهمیت هنر گرافیک در دنیای امروز
عبدالرحمن نجلرحیم- مغزپژوه
حدود 25 سال پیش در دومین سمینار پژوهش گرافیک ایران (۱۳۷۵)، از سازوکار گرافیک در مغز سخن به میان آوردم. در آن جلسه به نکات مهم زیر از نظر مغزپژوهی اشاره کردم: سیستم دیداری بدن ما روزانه با بمبارانی از محرکهای بینایی روبهرو است که در دنیای مدرن با سرعت سرسامآوری بر تنوع و کثرت آن افزوده میشود. اگر قرار بود سیستم دیداری مغز ما بهطور غیرفعال و غیرگزینشی هر آنچه را به آن میرسید دریافت و پردازش میکرد، در فاصله بسیار کوتاهی به فرسودگی و ازکارافتادگی میرسید، به همین علت دستگاه دیداری مغز ما نیز مانند سایر دستگاههای مغزی دریافتکننده محرکهای بدنی و محیطی دارای خاصیت انتخابگری یا سرندگری است که در شکلگیری قوه خاطرهسازی، تخیل و خلاقیت ما نیز نقش محوری دارد و به این ترتیب است که سیستم دیداری بدن ما در تأمین امکانات زیست انسانی در تمامی ابعاد طبیعی، اجتماعی و فرهنگی آن شرکت فعال پیدا میکند. به نظر بسیاری از پژوهشگران در این عرصه، آنچه توسط دستگاههای گزینشگر مغز ما برای ادراک انتخاب میشود، با دستگاه عاطفی هیجانی ما مرتبط است و از ابتدا بهطور ضمنی در خود قدرت تميیز زیباییشناختی (استتیک) دارد. این یکی از جنبههای مهم گزینش در سطح ابتدایی در مغز ماست که در هنر گرافیک نیز به کار میآید. نکته مهم دیگر اینکه بخش عظیم فرایند انتخاب و گزینش در مغز ما در سطح ادراک و تخیل دیداری، از دسترس آگاهی تأملی (بازتابی) ما خارج است؛ اما هر ادراک گزینششده دیداری از نوعی احساس با بار عاطفی هیجانی معنادار برخوردار است که نوعی قدرت تميیز بر محور خویشتن ابتدایی بدنی را ممکن میکند. بنا بر این دانستهها بخش احساسی- عاطفی ادراکی ناآگاه مغز ما که در رابطه با نیازهای بدنی در رابطه با دیگری در محیط انسانی ما کوک میشود و زیست جهان ما را پژواک میدهد، برعکس تصورات قبلی، بینظم، لجامگسیخته، شورشطلب و مترصد بیرونزدن نیست، بلکه در نظمی دقیق در روند انتخاب و غربالگری برای درک معنایابانه شرکت دارد؛ بنابراین هنرمند خلاق گرافیست در تماس با این دنیای ناآگاه ذهن گزینشگر خود وارد بازار مکاره پرهرجومرج و لجامگسیختهای نمیشود، بلکه هنرمند در این سفر در پی کشف نظمی نو از ادراک، عواطف و تخیل خود است تا لذت زیباییشناختی آن را با دیگری (مخاطب) شریک شود؛ بنابراین هنرمند گرافیست در تابعیت از این خصیصه انتخابگری و غربالگری ادراک و احساس ناآگاه ذهن اولیه خود طبیعتا باید دارای خصوصیات زیر باشد: هنرمند گرافیست باید مجذوب ظواهر تصویری پوچ، بیمعنا و فریبنده نشود و در محدوده تواناییهای زیستی، به گزینشگری ذهنی خود آزادی رشد بدهد و مخاطب خود را به طرف گزینشی ژرفتر و پرمعناتر هدایت کند که اغلب از میدان توجه و آگاهی دور میمانند. اینچنین است که هنرمند گرافیست قادر خواهد بود واکنشهای متناسب زیباییشناختی را در مغز بیننده آثارش برانگیزد. مسئولیت گرافیست در اینجا با توجه به این خصیصه کار مغز، وفاداری به ارزشهای انسانی ملحوظ در این قدرت انتخاب، و تن در ندادن به ابتذال، سطحیشدن و دورشدن از خود، در گیرودار فشارهای تحمیلی از بیرون و بازار آزاد سرمایه است، زیرا گرافیست با دورشدن از اصالت قدرت انتخابگری، خلاقیت و شریکشدن آن با مخاطب اثر، از ارزش هنری کار خود میکاهد. گرافیست نباید فراموش کند در جهانی که هم ارزشها در حال تبدیلشدن به کالاست و بیش از هر وقت دیگر، دسترنج گرافیستها مورد استفاده تبلیغات برای فروش کالا قرار میگیرد تا مشتری بفریبد. بالابردن درجه گزینشگری در ادراک، عواطف و تخیل، تن در ندادن به ابتذال بازار، در واقع نوعی مقاومت هنرمندانه در جهت وفاداری و عشق به انسان، احترام به زندگی، به امید ساختن زیست جهانی آزادتر و عادلانهتر، تلقی میشود. مخاطبان و بهرهوران امروز از هنر گرافیک نیز باید فعالانه ارزش کار این هنر در بازاری اشباعشده از کالاهای رنگارنگ را بدانند. متأسفانه اغلب شاهدیم که صاحبان قدرت و پول، هنر گرافیک را بهصورت متاعی نازل مورد سوءاستفاده تبلیغی قرار میدهند و از دانش مغزپژوهی امروز برای دستکاری در قوه انتخابگری مغز مشتریان محصولاتشان بهرهبرداری میکنند. در این شرایط باید آگاه باشیم و اجازه ندهیم که ارج و اعتبار کیفی این هنر و آفرینندگان آن زیر سؤال برود. یکی از نمونههای این بیتوجهی که من با آن سروکار دارم، طراحیهای گرافیک پشت جلد کتاب است که اغلب اسم هنرمند مغفول میماند و ارزش کارشان دانسته نمیشود؛ برای مثال جدیدا متوجه شدم که انتشارات دانشگاه آکسفورد با تصویری از مجموعه ذخیره تصاویری ورنون ویلی، که دارای مجوز استفاده عمومی است، پوشش جلد کتاب بومشناسی مغز، اثر «توماس فوکس» را طراحی کرده است. به نظر من این تصویر که بدن شناگری را از پشت و بالا در وسط و بالای صفحه طوری نشان میدهد که سر او چون زمینه سیاه متن پوشش کتاب تیره مانده است، بهطرز حیرتآوری فشرده مفاهیم کتاب را در خود جمع دارد. بههمیندلیل به همه جای کتاب سر میزنم تا شاید اثری از طراحی که این عکس را برای پشت جلد کتاب انتخاب و بهطرز خلاقانهای استفاده کرده، پیدا کنم، اما جستوجوی من بینتیجه میماند. این بیمهری در کشوری که عنوان بزرگترین قدرت سرمایهداری جهان را یدک میکشد و ادعا میکند که به حق و حقوق همه شهروندان خود احترام میگذارد، تأسفبار است. اینجاست که میگویم ما هم بهعنوان مخاطب در هرجای دنیا باید آگاه باشیم و بخواهیم که قدر کار هنرمندان گرافیست در این بازار پرآشوب کالازده امروز جهانی دانسته شود.
حدود 25 سال پیش در دومین سمینار پژوهش گرافیک ایران (۱۳۷۵)، از سازوکار گرافیک در مغز سخن به میان آوردم. در آن جلسه به نکات مهم زیر از نظر مغزپژوهی اشاره کردم: سیستم دیداری بدن ما روزانه با بمبارانی از محرکهای بینایی روبهرو است که در دنیای مدرن با سرعت سرسامآوری بر تنوع و کثرت آن افزوده میشود. اگر قرار بود سیستم دیداری مغز ما بهطور غیرفعال و غیرگزینشی هر آنچه را به آن میرسید دریافت و پردازش میکرد، در فاصله بسیار کوتاهی به فرسودگی و ازکارافتادگی میرسید، به همین علت دستگاه دیداری مغز ما نیز مانند سایر دستگاههای مغزی دریافتکننده محرکهای بدنی و محیطی دارای خاصیت انتخابگری یا سرندگری است که در شکلگیری قوه خاطرهسازی، تخیل و خلاقیت ما نیز نقش محوری دارد و به این ترتیب است که سیستم دیداری بدن ما در تأمین امکانات زیست انسانی در تمامی ابعاد طبیعی، اجتماعی و فرهنگی آن شرکت فعال پیدا میکند. به نظر بسیاری از پژوهشگران در این عرصه، آنچه توسط دستگاههای گزینشگر مغز ما برای ادراک انتخاب میشود، با دستگاه عاطفی هیجانی ما مرتبط است و از ابتدا بهطور ضمنی در خود قدرت تميیز زیباییشناختی (استتیک) دارد. این یکی از جنبههای مهم گزینش در سطح ابتدایی در مغز ماست که در هنر گرافیک نیز به کار میآید. نکته مهم دیگر اینکه بخش عظیم فرایند انتخاب و گزینش در مغز ما در سطح ادراک و تخیل دیداری، از دسترس آگاهی تأملی (بازتابی) ما خارج است؛ اما هر ادراک گزینششده دیداری از نوعی احساس با بار عاطفی هیجانی معنادار برخوردار است که نوعی قدرت تميیز بر محور خویشتن ابتدایی بدنی را ممکن میکند. بنا بر این دانستهها بخش احساسی- عاطفی ادراکی ناآگاه مغز ما که در رابطه با نیازهای بدنی در رابطه با دیگری در محیط انسانی ما کوک میشود و زیست جهان ما را پژواک میدهد، برعکس تصورات قبلی، بینظم، لجامگسیخته، شورشطلب و مترصد بیرونزدن نیست، بلکه در نظمی دقیق در روند انتخاب و غربالگری برای درک معنایابانه شرکت دارد؛ بنابراین هنرمند خلاق گرافیست در تماس با این دنیای ناآگاه ذهن گزینشگر خود وارد بازار مکاره پرهرجومرج و لجامگسیختهای نمیشود، بلکه هنرمند در این سفر در پی کشف نظمی نو از ادراک، عواطف و تخیل خود است تا لذت زیباییشناختی آن را با دیگری (مخاطب) شریک شود؛ بنابراین هنرمند گرافیست در تابعیت از این خصیصه انتخابگری و غربالگری ادراک و احساس ناآگاه ذهن اولیه خود طبیعتا باید دارای خصوصیات زیر باشد: هنرمند گرافیست باید مجذوب ظواهر تصویری پوچ، بیمعنا و فریبنده نشود و در محدوده تواناییهای زیستی، به گزینشگری ذهنی خود آزادی رشد بدهد و مخاطب خود را به طرف گزینشی ژرفتر و پرمعناتر هدایت کند که اغلب از میدان توجه و آگاهی دور میمانند. اینچنین است که هنرمند گرافیست قادر خواهد بود واکنشهای متناسب زیباییشناختی را در مغز بیننده آثارش برانگیزد. مسئولیت گرافیست در اینجا با توجه به این خصیصه کار مغز، وفاداری به ارزشهای انسانی ملحوظ در این قدرت انتخاب، و تن در ندادن به ابتذال، سطحیشدن و دورشدن از خود، در گیرودار فشارهای تحمیلی از بیرون و بازار آزاد سرمایه است، زیرا گرافیست با دورشدن از اصالت قدرت انتخابگری، خلاقیت و شریکشدن آن با مخاطب اثر، از ارزش هنری کار خود میکاهد. گرافیست نباید فراموش کند در جهانی که هم ارزشها در حال تبدیلشدن به کالاست و بیش از هر وقت دیگر، دسترنج گرافیستها مورد استفاده تبلیغات برای فروش کالا قرار میگیرد تا مشتری بفریبد. بالابردن درجه گزینشگری در ادراک، عواطف و تخیل، تن در ندادن به ابتذال بازار، در واقع نوعی مقاومت هنرمندانه در جهت وفاداری و عشق به انسان، احترام به زندگی، به امید ساختن زیست جهانی آزادتر و عادلانهتر، تلقی میشود. مخاطبان و بهرهوران امروز از هنر گرافیک نیز باید فعالانه ارزش کار این هنر در بازاری اشباعشده از کالاهای رنگارنگ را بدانند. متأسفانه اغلب شاهدیم که صاحبان قدرت و پول، هنر گرافیک را بهصورت متاعی نازل مورد سوءاستفاده تبلیغی قرار میدهند و از دانش مغزپژوهی امروز برای دستکاری در قوه انتخابگری مغز مشتریان محصولاتشان بهرهبرداری میکنند. در این شرایط باید آگاه باشیم و اجازه ندهیم که ارج و اعتبار کیفی این هنر و آفرینندگان آن زیر سؤال برود. یکی از نمونههای این بیتوجهی که من با آن سروکار دارم، طراحیهای گرافیک پشت جلد کتاب است که اغلب اسم هنرمند مغفول میماند و ارزش کارشان دانسته نمیشود؛ برای مثال جدیدا متوجه شدم که انتشارات دانشگاه آکسفورد با تصویری از مجموعه ذخیره تصاویری ورنون ویلی، که دارای مجوز استفاده عمومی است، پوشش جلد کتاب بومشناسی مغز، اثر «توماس فوکس» را طراحی کرده است. به نظر من این تصویر که بدن شناگری را از پشت و بالا در وسط و بالای صفحه طوری نشان میدهد که سر او چون زمینه سیاه متن پوشش کتاب تیره مانده است، بهطرز حیرتآوری فشرده مفاهیم کتاب را در خود جمع دارد. بههمیندلیل به همه جای کتاب سر میزنم تا شاید اثری از طراحی که این عکس را برای پشت جلد کتاب انتخاب و بهطرز خلاقانهای استفاده کرده، پیدا کنم، اما جستوجوی من بینتیجه میماند. این بیمهری در کشوری که عنوان بزرگترین قدرت سرمایهداری جهان را یدک میکشد و ادعا میکند که به حق و حقوق همه شهروندان خود احترام میگذارد، تأسفبار است. اینجاست که میگویم ما هم بهعنوان مخاطب در هرجای دنیا باید آگاه باشیم و بخواهیم که قدر کار هنرمندان گرافیست در این بازار پرآشوب کالازده امروز جهانی دانسته شود.