|

ناپوشیدگی در فلسفه هایدگر

توجه و رجعت دوباره به فلسفه یونان باستان در فلسفه مدرن با هگل آغاز شد، در نیچه ادامه یافت و نزد هایدگر یکی از وجوه اصلی تفکر او شد.
پارمنیدس مثل سایر فلاسفه پیشاسقراطی، مجذوب پرسش بنیاد جهان بود. او نخستین فیلسوفی است که در پاسخ به این پرسش، هستی را به‌عنوان بنیاد و اصل جهان معرفی کرد و همین دغدغه او را به سرآغازی راستین در فلسفه هستی‌شناسانه هایدگر تبدیل کرد. به گمان هایدگر چرخش فلسفه از پیشاسقراطیان كه مسئله هستی برایشان محوری بود، به سوی متافیزیك در فلسفه افلاطون آغازی بر 2500 سال انحراف فلسفه بود. این انحراف از منظر هایدگر با فاصله‌گیری افلاطون از پارمنیدس آغاز می‌شود. نخستین فیلسوفان یونانی از‌جمله پارمنیدس و هراكلیتوس از مفهوم كلی نظام هستی، خود هستی را مطرح می‌كردند؛ اما از جایی به بعد این كل به كل هستندگان بدل شد و از اینجا تاریخ فراموشی هستی آغاز شد. هستی در یونان پیش‌سقراطی به‌مثابه حضور درك می‌شد؛ اما در افلاطون، موجودات وجودشان را از طریق ایده‌ها آشكار می‌كنند.
در حقیقت مسئله هستی در فلسفه پارمنیدس نزد افلاطون اولویت خود را به مسئله تربیت می‌دهد که ناظر به ایده‌‌ها است. با این چرخش بود که «آلثیا» (به معنای ناپوشیدگی و مستوری) در فلسفه پارمنیدس و هراکلیتوس فراموش شد و تاریخ متافیزیک آغاز شد. جلد 54 مجموعه آثار هایدگر با نام «پارمنیدس»، درسگفتاری است که هایدگر در نیم‌سال تحصیلی 1942-1943 در دانشگاه فرایبورگ ایراد کرده است. طبق گفته ویراستار آلمانی مجموعه آثار هایدگر، نام اصلی این درسگفتار پارمنیدس و هراکلیتوس بوده؛ اما به این دلیل تکیه بیشتر هایدگر بر پارمنیدس، در زمان انتشار نام هراکلیتوس از عنوان اصلی کتاب حذف شده است. این اثر به‌تازگی به قلم طالب جابری و به همت نشر سمت ترجمه و منتشر شده است. مترجم نامی را که بیش از همه با محتوای این کتاب همخوان است و موضوع بنیادی و اصلی آن را نشان می‌دهد، کلمه یونانی «آلثیا» می‌داند. این کلمه اهمیتی خاص در تفکر هایدگر دارد. اگر «هستی» نزد هایدگر دادن و گرفتن، ظهور و غیبت، برآمدن و مضایقه، آشکارشدن و پوشیده‌‌ماندن است، تعبیر و شرح او از کلمه یونانی «آلثیا» در کتاب «پارمنیدس» می‌‌تواند برای فهم سخنان او در‌این‌باره و درک معنای پرسش از هستی نزد او که در واقع پرسش اصلی فلسفه اوست، راه‌گشا باشد. کتاب در 9 فصل تنظیم شده است.
هایدگر در مقدمه کتاب پس از نقل شعری از پارمنیدس دو رهنمود از چهار رهنمودی را که از ما می‌‌خواهد در ترجمه کلمه یونانی آلثیا به آنها توجه کنیم، مطرح کرده است. اولین نکته‌‌ای که او بیان می‌‌کند، معرفی هراکلیتوس و پارمنیدس به‌‌عنوان دو متفکر اصیل است که درباره حقیقت تفکر کرده و از ذات حقیقت تجربه‌‌ای داشته‌‌اند. از‌این‌رو ایشان متفکرانی سرآغازین -‌البته نه به‌‌ معنای آغازی زمانی- بوده‌‌اند و تفکرشان تعیین‌‌کننده تاریخ و تقدیر انسان غربی است؛ بنابراین هایدگر به‌‌شدت با عقلی محاسبه‌‌گر که این دو و دیگر متفکران پیش از افلاطون و ارسطو را «متفکرانی بدوی» می‌‌خواند، مخالف است. به‌‌ عقیده او حتی اگر تمام آثار این متفکران به دست ما می‌‌رسید، باز هم در مقایسه با ارسطو، افلاطون و فیلسوفان مدرن، حجم زیادی نمی‌‌داشت و اما این واقعیت چیزی از اصالت فکری آنها نمی‌‌کاهد. از نگاه هایدگر کتاب‌‌های قطوری مانند پدیدارشناسی روح هگل و نقد عقل محض کانت نشانه‌‌های دورشدن از تفکر سرآغازین هستند. او در برابر این پرسش که بر چه اساسی این دو متفکر را به‌همراه آناکسیماندر سرآغازین می‌‌خواند، هدف درسگفتار خود را در حقیقت دستیابی به پاسخ آن از طریق برقراری ارتباطی اصیل با این متفکران می‌‌داند.
بخش اول کتاب که شامل فصل‌‌های دوم تا هفتم است، درباره سومین رهنمودی است که از ترجمه آلثیا به ناپوشیدگی گرفته شده است و آن هم چیزی نیست مگر ساحت ستیز و تقابلی که تاریخ هستی را رقم می‌‌زند. حقیقت هیچ‌‌گاه به‌نفسه و به‌‌ خودی‌خود در دسترس نیست؛ بلکه باید با ستیز به‌‌ دست آید. ناپوشیدگی به‌‌ عبارتی از پوشیدگی حاصل می‌‌شود. این ستیز انسان بر سر ناپوشیدگی نیست؛ بلکه ستیزی است در خود ذات حقیقت. به‌‌ عقیده هایدگر این ستیز اکنون برای ما امروزی‌‌ها بیگانه است؛ اما یونانی‌‌ها تجربه‌‌ای از آن داشته‌‌اند؛ بنابراین نباید از به‌‌کاررفتن این کلمه در سخنان آنان تعجب کرد. او برای نمونه به سخنی که همه‌‌جا از هراکلیتوس نقل می‌‌شود اشاره می‌‌کند که «جنگ همه‌چیز را پدر است»، و معتقد است این سخن اصلا فهمیده نشده است و «جنگ» هرگز ترجمه‌‌ای مناسب برای «پولِموس» نیست. پس سومین رهنمود این است که برآمدن و طلوع حقیقت در بستر روابطی تقابلی روی می‌‌دهد؛ اما هایدگر تأکید می‌‌کند که چنین تقابل‌‌ها و تضادهایی را نباید با مباحث متافیزیکی هگل و شلینگ یکی گرفت که می‌‌گفتند چیزی هم می‌‌تواند صادق باشد و هم کاذب؛ زیرا خصیصه اصلی ذات حقیقت برای متافیزیسین‌‌های مدرنی مانند شلینگ و هگل، نه آلثیا و ناپوشیدگی، بلکه یقین، قطعیت، اطمینان و امنیت است که از زمان دکارت ذات حقیقت را رقم می‌‌زند. پس نمی‌‌توان ستیز را با مفاهیمی مدرن مانند دیالکتیک فهمید؛ بلکه باید به رهنمودهای خودِ ناپوشیدگی توجه کنیم که یکی از آنها اشاره ناپوشیدگی به تقابل و تضاد با پوشیدگی است.
از دیدگاه هایدگر از زمان افلاطون تا نیچه، ذات حقیقت به‌معنای «درستی» در اندیشه آمده است. این تحدید و تعریف ذات حقیقت، مفهوم حقیقت در متافیزیک است یا به‌‌ بیان دقیق‌‌تر، متافیزیک ذاتش را از چنین ذات حقیقتی می‌‌گیرد. هایدگر در فصل ششم سخن پایانی یونانی‌‌ها را درباره ذاتی که ضد آلثیاست؛ یعنی لثه، اسطوره پایانیِ کتاب جمهوری افلاطون می‌‌داند. افسانه نقل‌‌شده در کتاب دهم جمهوری درباره سفر دلیرمردی به نام اِر پسر آرمنیوس به جهان زیر زمین است. این افسانه مشتمل بر شرحی از جهان آفرینش و زندگی پس از مرگ است. جسد اِر پس از گذشت ده روز از کشته‌شدن سالم باقی می‌ماند. زمانی که او را برای سوزاندن بر روی هیزم‌‌ها می‌‌گذارند، زنده می‌‌شود و آنچه را در «آن‌‌جای» دیده گزارش می‌‌کند. او می‌‌گوید نفس یا همان پسوخه‌‌اش همراه دیگران از «این‌‌جا» تا یک «مکان دمونیک» رفته است و او اکنون پیام‌‌آوری است برای مردم درباره «آن‌‌جای».
فصل نهم بسیار کوتاه است و آنچه در آن اهمیت دارد، پرسشی است که هایدگر درسگفتار خود درباره پارمنیدس را با آن به پایان می‌‌رساند. اگر ذات حقیقت برای یونانیان یا حداقل برخی متفکران آنها آلثیا، یعنی منظر و نظر هستی در ساحت باز و آزاد است، ذات حقیقت برای ما چیست؟ پاسخ هایدگر به این پرسش آن است که ما پاسخ را نمی‌‌دانیم؛ زیرا نه ذات را می‌‌شناسیم و نه خودمان را. در انتهای کتاب ضمیمه سودمندی آمده که شیوه تلفظ و ترجمه مهم‌‌ترین اصطلاحات و عبارت‌‌های یونانی به‌‌کار‌رفته در این کتاب را که تعدادشان هم زیاد است، توضیح می‌دهد.
توجه و رجعت دوباره به فلسفه یونان باستان در فلسفه مدرن با هگل آغاز شد، در نیچه ادامه یافت و نزد هایدگر یکی از وجوه اصلی تفکر او شد.
پارمنیدس مثل سایر فلاسفه پیشاسقراطی، مجذوب پرسش بنیاد جهان بود. او نخستین فیلسوفی است که در پاسخ به این پرسش، هستی را به‌عنوان بنیاد و اصل جهان معرفی کرد و همین دغدغه او را به سرآغازی راستین در فلسفه هستی‌شناسانه هایدگر تبدیل کرد. به گمان هایدگر چرخش فلسفه از پیشاسقراطیان كه مسئله هستی برایشان محوری بود، به سوی متافیزیك در فلسفه افلاطون آغازی بر 2500 سال انحراف فلسفه بود. این انحراف از منظر هایدگر با فاصله‌گیری افلاطون از پارمنیدس آغاز می‌شود. نخستین فیلسوفان یونانی از‌جمله پارمنیدس و هراكلیتوس از مفهوم كلی نظام هستی، خود هستی را مطرح می‌كردند؛ اما از جایی به بعد این كل به كل هستندگان بدل شد و از اینجا تاریخ فراموشی هستی آغاز شد. هستی در یونان پیش‌سقراطی به‌مثابه حضور درك می‌شد؛ اما در افلاطون، موجودات وجودشان را از طریق ایده‌ها آشكار می‌كنند.
در حقیقت مسئله هستی در فلسفه پارمنیدس نزد افلاطون اولویت خود را به مسئله تربیت می‌دهد که ناظر به ایده‌‌ها است. با این چرخش بود که «آلثیا» (به معنای ناپوشیدگی و مستوری) در فلسفه پارمنیدس و هراکلیتوس فراموش شد و تاریخ متافیزیک آغاز شد. جلد 54 مجموعه آثار هایدگر با نام «پارمنیدس»، درسگفتاری است که هایدگر در نیم‌سال تحصیلی 1942-1943 در دانشگاه فرایبورگ ایراد کرده است. طبق گفته ویراستار آلمانی مجموعه آثار هایدگر، نام اصلی این درسگفتار پارمنیدس و هراکلیتوس بوده؛ اما به این دلیل تکیه بیشتر هایدگر بر پارمنیدس، در زمان انتشار نام هراکلیتوس از عنوان اصلی کتاب حذف شده است. این اثر به‌تازگی به قلم طالب جابری و به همت نشر سمت ترجمه و منتشر شده است. مترجم نامی را که بیش از همه با محتوای این کتاب همخوان است و موضوع بنیادی و اصلی آن را نشان می‌دهد، کلمه یونانی «آلثیا» می‌داند. این کلمه اهمیتی خاص در تفکر هایدگر دارد. اگر «هستی» نزد هایدگر دادن و گرفتن، ظهور و غیبت، برآمدن و مضایقه، آشکارشدن و پوشیده‌‌ماندن است، تعبیر و شرح او از کلمه یونانی «آلثیا» در کتاب «پارمنیدس» می‌‌تواند برای فهم سخنان او در‌این‌باره و درک معنای پرسش از هستی نزد او که در واقع پرسش اصلی فلسفه اوست، راه‌گشا باشد. کتاب در 9 فصل تنظیم شده است.
هایدگر در مقدمه کتاب پس از نقل شعری از پارمنیدس دو رهنمود از چهار رهنمودی را که از ما می‌‌خواهد در ترجمه کلمه یونانی آلثیا به آنها توجه کنیم، مطرح کرده است. اولین نکته‌‌ای که او بیان می‌‌کند، معرفی هراکلیتوس و پارمنیدس به‌‌عنوان دو متفکر اصیل است که درباره حقیقت تفکر کرده و از ذات حقیقت تجربه‌‌ای داشته‌‌اند. از‌این‌رو ایشان متفکرانی سرآغازین -‌البته نه به‌‌ معنای آغازی زمانی- بوده‌‌اند و تفکرشان تعیین‌‌کننده تاریخ و تقدیر انسان غربی است؛ بنابراین هایدگر به‌‌شدت با عقلی محاسبه‌‌گر که این دو و دیگر متفکران پیش از افلاطون و ارسطو را «متفکرانی بدوی» می‌‌خواند، مخالف است. به‌‌ عقیده او حتی اگر تمام آثار این متفکران به دست ما می‌‌رسید، باز هم در مقایسه با ارسطو، افلاطون و فیلسوفان مدرن، حجم زیادی نمی‌‌داشت و اما این واقعیت چیزی از اصالت فکری آنها نمی‌‌کاهد. از نگاه هایدگر کتاب‌‌های قطوری مانند پدیدارشناسی روح هگل و نقد عقل محض کانت نشانه‌‌های دورشدن از تفکر سرآغازین هستند. او در برابر این پرسش که بر چه اساسی این دو متفکر را به‌همراه آناکسیماندر سرآغازین می‌‌خواند، هدف درسگفتار خود را در حقیقت دستیابی به پاسخ آن از طریق برقراری ارتباطی اصیل با این متفکران می‌‌داند.
بخش اول کتاب که شامل فصل‌‌های دوم تا هفتم است، درباره سومین رهنمودی است که از ترجمه آلثیا به ناپوشیدگی گرفته شده است و آن هم چیزی نیست مگر ساحت ستیز و تقابلی که تاریخ هستی را رقم می‌‌زند. حقیقت هیچ‌‌گاه به‌نفسه و به‌‌ خودی‌خود در دسترس نیست؛ بلکه باید با ستیز به‌‌ دست آید. ناپوشیدگی به‌‌ عبارتی از پوشیدگی حاصل می‌‌شود. این ستیز انسان بر سر ناپوشیدگی نیست؛ بلکه ستیزی است در خود ذات حقیقت. به‌‌ عقیده هایدگر این ستیز اکنون برای ما امروزی‌‌ها بیگانه است؛ اما یونانی‌‌ها تجربه‌‌ای از آن داشته‌‌اند؛ بنابراین نباید از به‌‌کاررفتن این کلمه در سخنان آنان تعجب کرد. او برای نمونه به سخنی که همه‌‌جا از هراکلیتوس نقل می‌‌شود اشاره می‌‌کند که «جنگ همه‌چیز را پدر است»، و معتقد است این سخن اصلا فهمیده نشده است و «جنگ» هرگز ترجمه‌‌ای مناسب برای «پولِموس» نیست. پس سومین رهنمود این است که برآمدن و طلوع حقیقت در بستر روابطی تقابلی روی می‌‌دهد؛ اما هایدگر تأکید می‌‌کند که چنین تقابل‌‌ها و تضادهایی را نباید با مباحث متافیزیکی هگل و شلینگ یکی گرفت که می‌‌گفتند چیزی هم می‌‌تواند صادق باشد و هم کاذب؛ زیرا خصیصه اصلی ذات حقیقت برای متافیزیسین‌‌های مدرنی مانند شلینگ و هگل، نه آلثیا و ناپوشیدگی، بلکه یقین، قطعیت، اطمینان و امنیت است که از زمان دکارت ذات حقیقت را رقم می‌‌زند. پس نمی‌‌توان ستیز را با مفاهیمی مدرن مانند دیالکتیک فهمید؛ بلکه باید به رهنمودهای خودِ ناپوشیدگی توجه کنیم که یکی از آنها اشاره ناپوشیدگی به تقابل و تضاد با پوشیدگی است.
از دیدگاه هایدگر از زمان افلاطون تا نیچه، ذات حقیقت به‌معنای «درستی» در اندیشه آمده است. این تحدید و تعریف ذات حقیقت، مفهوم حقیقت در متافیزیک است یا به‌‌ بیان دقیق‌‌تر، متافیزیک ذاتش را از چنین ذات حقیقتی می‌‌گیرد. هایدگر در فصل ششم سخن پایانی یونانی‌‌ها را درباره ذاتی که ضد آلثیاست؛ یعنی لثه، اسطوره پایانیِ کتاب جمهوری افلاطون می‌‌داند. افسانه نقل‌‌شده در کتاب دهم جمهوری درباره سفر دلیرمردی به نام اِر پسر آرمنیوس به جهان زیر زمین است. این افسانه مشتمل بر شرحی از جهان آفرینش و زندگی پس از مرگ است. جسد اِر پس از گذشت ده روز از کشته‌شدن سالم باقی می‌ماند. زمانی که او را برای سوزاندن بر روی هیزم‌‌ها می‌‌گذارند، زنده می‌‌شود و آنچه را در «آن‌‌جای» دیده گزارش می‌‌کند. او می‌‌گوید نفس یا همان پسوخه‌‌اش همراه دیگران از «این‌‌جا» تا یک «مکان دمونیک» رفته است و او اکنون پیام‌‌آوری است برای مردم درباره «آن‌‌جای».
فصل نهم بسیار کوتاه است و آنچه در آن اهمیت دارد، پرسشی است که هایدگر درسگفتار خود درباره پارمنیدس را با آن به پایان می‌‌رساند. اگر ذات حقیقت برای یونانیان یا حداقل برخی متفکران آنها آلثیا، یعنی منظر و نظر هستی در ساحت باز و آزاد است، ذات حقیقت برای ما چیست؟ پاسخ هایدگر به این پرسش آن است که ما پاسخ را نمی‌‌دانیم؛ زیرا نه ذات را می‌‌شناسیم و نه خودمان را. در انتهای کتاب ضمیمه سودمندی آمده که شیوه تلفظ و ترجمه مهم‌‌ترین اصطلاحات و عبارت‌‌های یونانی به‌‌کار‌رفته در این کتاب را که تعدادشان هم زیاد است، توضیح می‌دهد.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها