بررسی دلایل جدایی مناطق قفقاز از ایران
پایان عهدنامه ترکمانچای؟

محمد آمره : منطقه قفقاز جنوبی یکی از قدیمیترین مراکز تمدن بشری است و اقوام گوناگون با زبانها و ادیان مختلف در این منطقه زندگی میکنند. از زمانی که انسان توانست زندگی خود را از سایر موجودات جدا کند، در قفقاز حضور داشت. با وجود اینکه این سرزمین مملو از کوه و برف است؛ اما علاقه انسان به زیست در این منطقه بسیار بوده است. حکومتهای اورارتور و کلخیس و آشور هم خیر حضور در این سرزمین یخ درخشان (معنی قفقاز در زبان سکایی) را به شر سرما و کوه و صخره ترجیح دادند؛ اما قفقاز با هخامنشیان از بنبست خارج شد و راه به جهان یافت و متولد شد؛ حکومتی که نیمی از ارض مسکون جهان در دوره خودش را زیر حکم داشت. این اتفاق در نیمه دوم قرن ششم پیش از میلاد، رخ داد و منطقه قفقاز جنوبی به شاهنشاهی هخامنشی که به صورت فزایندهای در حال توسعهیافتن بود، ضمیمه شد. این اتفاق میان سالهای 512-513 پیش از میلاد، هنگامی که داریوش یکم علیه سکاها لشکرکشی کرد، رخ داد. بااینحال این منطقه احتمالا در سالهای قبل و زمان سلطنت کوروش دوم (بزرگ) تحت کنترل هخامنشیان قرار داشته است؛ چراکه پاراگرافی از رویدادنامه نبونید به این لشکرکشی توسط
کوروش دوم اشاره کرده است. از آن دوره پیش از قرن 19 میلادی، ایران همیشه در قفقاز بود؛ همانطور که در خراسان و آذربایجان و کردستان و خوزستان بود. قفقاز بخشی از ایران بود به همان نسبت که دست بخشی از بدن باشد.
قفقاز همانقدر که کوه و یخ دارد، قوم و قبیله نیز دارد. به نوشته استرابور، در حدود دو هزار سال قبل حدود ۷۰ قبیله، در این منطقه زندگی میکردند. هزار سال پس از استرابور، مسعودی جغرافیدان مسلمان در «مروجالذهب» مینویسد: «تعداد گروههای قومی در تعاز آنقدر زیاد است که گاه مردم، زبان روستای مجاور را هم درنمییابند. درحالحاضر در این منطقه حدود ۵۰ گروه قومی وجود دارد که به سه خانواده قربانی تقسیم میشوند: خانواده زبانهای قفقازی، هند و اروپایی و آلتای. با وجود این در زیر سایه اقتدار شاهنشاهی ایران در صلح میزیست و در جوار هم قفقاز سحرانگیز و وهمآلود و رؤیایی شده بود. قفقازی که هنوز هم هر انسانی را که به آن منطقه سفر کند، مسحور و مبهوت میکند. هرچند هرازگاهی از قبایل بدوی ترک تا ارتش روم به این منطقه یورش میآورد؛ اما قفقاز ایرانی بود. تا اینکه با ضعف قاجار روسها مانند لشکر مردگان از شمال آمدند و از دیوار گذشتند. هرچند مردم و حاکمان ایرانی قفقاز مقاومت میکردند؛ اما رؤیای شستن چکمهها در آبهای گرم خلیج فارس چیزی نبود که بشود بهراحتی از آن گذشت».
از اوایل قرن 19 روسها با لشکر مجهزشان توانستند آخرین مقاومتهای ایرانی را در قفقاز شکست دهند و دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای را به ایران قاجاری تحمیل کنند. با وجود رشادتهای عباسمیرزا 250 هزار کیلومتر از سرزمینهای ایران در قفقاز به روسها واگذار شد. از گرجستان تا سواحل دریای سیاه و بادکوبه پس از هزاران سال دیگر ایرانی نبودند. هرچند شاه قاجار شرایط خفتبار صلح را پذیرفت؛ اما فضای سحرانگیز قفقاز، از جان و ذهن ایرانیان جدامانده از وطن و کوههای سر به فلک کشده و یخهای درخشان قلهها هیچگاه زدوده نشد. ایرانیها هیچگاه خاطرات قفقاز و داغ ازدستدادن آن را فراموش نکردهاند. ازاینرو است که در هر اتفاقی رؤیای بازگرداندن قفقاز را فریاد میزنند. ایرانیها با حسرت به آن سوی ارس نگاه میکنند و اران و شروان و گنجه و شوشا و بادکوبه و ایروان تفلیس و... را پارههای جداافتاده از ایران میدانند و با استناد به پایان قرارداد ترکمانچای و امکان بازگشت سرزمینهای جداافتاده به مام میهن را بررسی میکنند. قراردادی که هرچند با بهرسمیتشناختن کشورهای تشکیلشده در قفقاز پس از فروپاشی شوروی از سوی جمهوری اسلامی ایران از
فاز اجرائی بیرون آمده است؛ اما همیشه در جهان قدرت و منافع ملی بر اصول حقوقی ارجح بودهاند.
پس از فروپاشی شوروی دولتمردان ایرانی همیشه با حسن نیت به باکو نگریستهاند و سعی کردهاند خیالشان از بابت قفقاز راحت باشد؛ اما خیرهسری مقامات باکو و تبدیلکردن شمال ارس به حیاطخلوت اسرائیل و ترکیه و حمایت از تجزیهطلبان ایرانی در این سالها کارد را به استخوان رسانده است و بیراه نیست که اگر ایران بخواهد یک بار برای همیشه دردسر را کم کند و این فرزند چموش را تنبیه کند. ما همیشه در این سالها کشورهای نوظهور قفقاز را بهسان فرزندان ایران نگریستهایم؛ اما گروگانگیری فرهنگ و مردمان ایرانی، سرکوب ایرانیتباران، همدستی با اسرائیل و هزاران اقدام دشمنانه از سوی مقامات باکو تا زمانی قابل تحمل است که جدی نشود؛ اما اینکه باکو بخواهد برای رسیدن به نخجوان خاک ارمنستان را اشغال کند، حتما واکنش متناسب ایران را به همراه دارد.
منطق جغرافیا و ژئوپلیتیک همیشه ثابت است و قابل چشمپوشی نیست. برای این منطق مثالهای فراوانی میتوان زد. در سال 1950 ارتش چین با گذر از کوهستانهای سختگذر در جنگی فاجعهبار امپراتوری تبت با دومیلیونو 500 هزار کیلومتر را به اشغال خود درآورد. با وجود تمام مخالفتها چین امپراتوری باستانی و قدیمی تبت را نابود کرد و این کشور را به چند بخش تقسیم کرد. هرگونه مقاومت را سرکوب کرد و خود را محق به تصرف تبت دانست. دلیل اصلی تصرف تبت از سوی چین جبر جغرافیا بود؛ چراکه چین نیاز داشت به آسیای مرکزی دسترسی داشته باشد و کنترل بهتری روی هند انجام دهد. همچنین در سال 1967 میلادی در جریان جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، بلندیهای جولان به اشغال رژیم صهیونیستی درآمد. اسرائیل بلندیهای جولان را مانند مائده آسمانی پذیرفت و تمام خطرات و ناآرامیها را به جان خرید تا سرچشمههای سیرابکننده خود را حفظ کند. باز هم جبر جغرافیا تمام قوانین بینالمللی را کنار زد
و کار خود را کرد.
در سال 2014 و با اوجگیری بحران اوکراین که در تلاش برای نزدکی به غرب بود، حکومت روسیه خود را در یک موقعیت تاریخی یافت تا یک بار برای همیشه مشکل دسترسی به دریای سیاه را حل کند. ازاینرو کریمه را اشغال و در نهایت ضمیمه خاک خود کرد. روسیه به دلیل دسترسی بد به آبهای آزاد خود را درتنگنا و خفگی ژئوپلیتیک حس میکرد و این یک فرصت تاریخی برای خارجشدن از این جبر جغرافیایی بود. ازاینرو بیدرنگ دست به اشغال زد. این تنها نمونههایی از جبر جغرافیایی است که برای اصلاح نقشه جهانی انجام میشود و در آینده نیز شاهد موارد دیگری خواهیم بود.
محمد آمره : منطقه قفقاز جنوبی یکی از قدیمیترین مراکز تمدن بشری است و اقوام گوناگون با زبانها و ادیان مختلف در این منطقه زندگی میکنند. از زمانی که انسان توانست زندگی خود را از سایر موجودات جدا کند، در قفقاز حضور داشت. با وجود اینکه این سرزمین مملو از کوه و برف است؛ اما علاقه انسان به زیست در این منطقه بسیار بوده است. حکومتهای اورارتور و کلخیس و آشور هم خیر حضور در این سرزمین یخ درخشان (معنی قفقاز در زبان سکایی) را به شر سرما و کوه و صخره ترجیح دادند؛ اما قفقاز با هخامنشیان از بنبست خارج شد و راه به جهان یافت و متولد شد؛ حکومتی که نیمی از ارض مسکون جهان در دوره خودش را زیر حکم داشت. این اتفاق در نیمه دوم قرن ششم پیش از میلاد، رخ داد و منطقه قفقاز جنوبی به شاهنشاهی هخامنشی که به صورت فزایندهای در حال توسعهیافتن بود، ضمیمه شد. این اتفاق میان سالهای 512-513 پیش از میلاد، هنگامی که داریوش یکم علیه سکاها لشکرکشی کرد، رخ داد. بااینحال این منطقه احتمالا در سالهای قبل و زمان سلطنت کوروش دوم (بزرگ) تحت کنترل هخامنشیان قرار داشته است؛ چراکه پاراگرافی از رویدادنامه نبونید به این لشکرکشی توسط
کوروش دوم اشاره کرده است. از آن دوره پیش از قرن 19 میلادی، ایران همیشه در قفقاز بود؛ همانطور که در خراسان و آذربایجان و کردستان و خوزستان بود. قفقاز بخشی از ایران بود به همان نسبت که دست بخشی از بدن باشد.
قفقاز همانقدر که کوه و یخ دارد، قوم و قبیله نیز دارد. به نوشته استرابور، در حدود دو هزار سال قبل حدود ۷۰ قبیله، در این منطقه زندگی میکردند. هزار سال پس از استرابور، مسعودی جغرافیدان مسلمان در «مروجالذهب» مینویسد: «تعداد گروههای قومی در تعاز آنقدر زیاد است که گاه مردم، زبان روستای مجاور را هم درنمییابند. درحالحاضر در این منطقه حدود ۵۰ گروه قومی وجود دارد که به سه خانواده قربانی تقسیم میشوند: خانواده زبانهای قفقازی، هند و اروپایی و آلتای. با وجود این در زیر سایه اقتدار شاهنشاهی ایران در صلح میزیست و در جوار هم قفقاز سحرانگیز و وهمآلود و رؤیایی شده بود. قفقازی که هنوز هم هر انسانی را که به آن منطقه سفر کند، مسحور و مبهوت میکند. هرچند هرازگاهی از قبایل بدوی ترک تا ارتش روم به این منطقه یورش میآورد؛ اما قفقاز ایرانی بود. تا اینکه با ضعف قاجار روسها مانند لشکر مردگان از شمال آمدند و از دیوار گذشتند. هرچند مردم و حاکمان ایرانی قفقاز مقاومت میکردند؛ اما رؤیای شستن چکمهها در آبهای گرم خلیج فارس چیزی نبود که بشود بهراحتی از آن گذشت».
از اوایل قرن 19 روسها با لشکر مجهزشان توانستند آخرین مقاومتهای ایرانی را در قفقاز شکست دهند و دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای را به ایران قاجاری تحمیل کنند. با وجود رشادتهای عباسمیرزا 250 هزار کیلومتر از سرزمینهای ایران در قفقاز به روسها واگذار شد. از گرجستان تا سواحل دریای سیاه و بادکوبه پس از هزاران سال دیگر ایرانی نبودند. هرچند شاه قاجار شرایط خفتبار صلح را پذیرفت؛ اما فضای سحرانگیز قفقاز، از جان و ذهن ایرانیان جدامانده از وطن و کوههای سر به فلک کشده و یخهای درخشان قلهها هیچگاه زدوده نشد. ایرانیها هیچگاه خاطرات قفقاز و داغ ازدستدادن آن را فراموش نکردهاند. ازاینرو است که در هر اتفاقی رؤیای بازگرداندن قفقاز را فریاد میزنند. ایرانیها با حسرت به آن سوی ارس نگاه میکنند و اران و شروان و گنجه و شوشا و بادکوبه و ایروان تفلیس و... را پارههای جداافتاده از ایران میدانند و با استناد به پایان قرارداد ترکمانچای و امکان بازگشت سرزمینهای جداافتاده به مام میهن را بررسی میکنند. قراردادی که هرچند با بهرسمیتشناختن کشورهای تشکیلشده در قفقاز پس از فروپاشی شوروی از سوی جمهوری اسلامی ایران از
فاز اجرائی بیرون آمده است؛ اما همیشه در جهان قدرت و منافع ملی بر اصول حقوقی ارجح بودهاند.
پس از فروپاشی شوروی دولتمردان ایرانی همیشه با حسن نیت به باکو نگریستهاند و سعی کردهاند خیالشان از بابت قفقاز راحت باشد؛ اما خیرهسری مقامات باکو و تبدیلکردن شمال ارس به حیاطخلوت اسرائیل و ترکیه و حمایت از تجزیهطلبان ایرانی در این سالها کارد را به استخوان رسانده است و بیراه نیست که اگر ایران بخواهد یک بار برای همیشه دردسر را کم کند و این فرزند چموش را تنبیه کند. ما همیشه در این سالها کشورهای نوظهور قفقاز را بهسان فرزندان ایران نگریستهایم؛ اما گروگانگیری فرهنگ و مردمان ایرانی، سرکوب ایرانیتباران، همدستی با اسرائیل و هزاران اقدام دشمنانه از سوی مقامات باکو تا زمانی قابل تحمل است که جدی نشود؛ اما اینکه باکو بخواهد برای رسیدن به نخجوان خاک ارمنستان را اشغال کند، حتما واکنش متناسب ایران را به همراه دارد.
منطق جغرافیا و ژئوپلیتیک همیشه ثابت است و قابل چشمپوشی نیست. برای این منطق مثالهای فراوانی میتوان زد. در سال 1950 ارتش چین با گذر از کوهستانهای سختگذر در جنگی فاجعهبار امپراتوری تبت با دومیلیونو 500 هزار کیلومتر را به اشغال خود درآورد. با وجود تمام مخالفتها چین امپراتوری باستانی و قدیمی تبت را نابود کرد و این کشور را به چند بخش تقسیم کرد. هرگونه مقاومت را سرکوب کرد و خود را محق به تصرف تبت دانست. دلیل اصلی تصرف تبت از سوی چین جبر جغرافیا بود؛ چراکه چین نیاز داشت به آسیای مرکزی دسترسی داشته باشد و کنترل بهتری روی هند انجام دهد. همچنین در سال 1967 میلادی در جریان جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، بلندیهای جولان به اشغال رژیم صهیونیستی درآمد. اسرائیل بلندیهای جولان را مانند مائده آسمانی پذیرفت و تمام خطرات و ناآرامیها را به جان خرید تا سرچشمههای سیرابکننده خود را حفظ کند. باز هم جبر جغرافیا تمام قوانین بینالمللی را کنار زد
و کار خود را کرد.
در سال 2014 و با اوجگیری بحران اوکراین که در تلاش برای نزدکی به غرب بود، حکومت روسیه خود را در یک موقعیت تاریخی یافت تا یک بار برای همیشه مشکل دسترسی به دریای سیاه را حل کند. ازاینرو کریمه را اشغال و در نهایت ضمیمه خاک خود کرد. روسیه به دلیل دسترسی بد به آبهای آزاد خود را درتنگنا و خفگی ژئوپلیتیک حس میکرد و این یک فرصت تاریخی برای خارجشدن از این جبر جغرافیایی بود. ازاینرو بیدرنگ دست به اشغال زد. این تنها نمونههایی از جبر جغرافیایی است که برای اصلاح نقشه جهانی انجام میشود و در آینده نیز شاهد موارد دیگری خواهیم بود.