|

«آندره‌ئی ساخاروف»؛ فیزیک‌دان آزادی‌خواه

حسن فتاحی. عضو هیئت‌تحریریه فصلنامه نقد کتابِ علوم محض و کاربردی

داستان نوشتن این یادداشت کوتاه به صفحه اینستاگرام شخصی‌ام بازمی‌گردد. بعد از اشغال افغانستان توسط گروه شبه‌نظامی طالبان، در صفحه اینستاگرام شخصی‌ام جمله‌ای را به نقل از فیزیک‌دان نام‌بُردار روسی، عالی‌جناب «آندره‌ئی ساخاروف» بیان کردم. جمله «ساخاروف» اگرچه ساده؛ نیازمند هوشمندی بود تا خوانندگان رابطه میان رویدادهای سیاسی افغانستان و آنچه «ساخاروف» گفته را دریابند. دوستی بی‌آنکه درنگی از سر اندیشیدن در پیش گیرد، جمله «ساخاروف» را مبهم خواند و کامنتی به دور از جایگاه والای «ساخاروف» نوشت. پاسخش را ندادم و او را به ژرف‌اندیشی درباره آنچه «ساخاروف» گفته، دعوت کردم. اما آن نگاه ناپخته مرا واداشت تا چندخطی درباره «آندره‌ئی ساخاروف» بزرگ بنویسم. هرچند سزاوار است درباره‌اش مقاله‌ای بلندبالا را به چاپ برسانم.

«آندره‌ئی ساخاروف» به تاریخ 21 مِی 1921 میلادی برابر با 31 اردیبهشت 1300 هجری خورشیدی در مسکو به دنیا آمد. زادروز او برابر با حکومت احمدشاه قاجار در ایران است و سه سال پس از اتمام جنگ جهانی اول. خانواده او در آپارتمان اشتراکی بزرگی زندگی می‌کردند. پدرش آموزگار فیزیک بود و پیانو را هم از سر ذوق می‌نواخت. تمام زندگی «ساخاروف» در دوره کمونیستی شوروی سپری شد و فرازوفرودهای بسیاری هم در پی داشت. او دانش‌آموختگی را ابتدا در دانشگاه دولتی مسکو به پایان برد و سپس وارد دپارتمان فیزیکِ انستیتو لبدوف در آکادمی دانش‌های اتحاد جماهیر شوروی شد. «ساخاروف» پیش از آنکه وارد دوره دکترای فیزیک شود، مدتی را در کارخانه‌ای وابسته به فناوری‌های پدافندی شوروی به کار مشغول بود؛ آن‌هم درست زمانی که جنگ جهانی دوم با شدت هرچه تمام در جریان بود. «ساخاروف» از آن روزها به‌سختی یاد می‌کند و در خاطراتش تأکید می‌کند که از همان زمان درباره بسیاری از بگرت‌های (مفاهیم) اخلاقی و انسانی و سیاسی به فکر فرورفته بود. جنگ تمام شد و شوروی یکی از برندگان جنگ بود. سال 1945 بود که «ساخاروف» در نهایت شایستگی، درحالی‌که شعله‌های اشتیاق دانشی در وجودش زبانه می‌کشید، وارد دوره دکترای فیزیک شد. استاد او پروفسوری نامور و برنده جایزه نوبل فیزیک بود: «ایگور یوگنویچ تام». «ساخاروف» دوره دکترای فیزیک نظری هسته‌ای را در مقایسه با بازه آموزشی دکترا در شوروی مثل برق و باد تمام کرد. سپس درحالی‌که جوان بود و غرق اندیشه‌های سوسیالیستیِ شوروی، وارد پروژه بزرگی شد: پروژه بمب هسته‌ای شوروی. برای اینکه بدانیم چرا این پروژه مهم است، باید به جنگ جهانی دوم بازگردیم. آمریکایی‌ها دو شهر ژاپن را با بمب هسته‌ای بمباران کرده بودند و شوروی مبهوت مانده بود. حالا شوروی برای جبران عقب‌ماندگیِ فنی لازم داشت بمب هسته‌ای بسازد. لازم است کمی درباره فضای حاکم بر نهادهای دانشیِ شوروی توضیح دهم. در شوروی سوسیالیستی و به‌طور فزاینده‌ای در شورویِ استالینیستی، دانش در تنگنای ایدئولوژی بود؛ مثلا فردی به نام «لسینکو» با تکیه بر اینکه ژنتیک نومندلی امپریالیستی است، یک نسل از زیست‌شناسان شوروی را از دستیابی به دانش ژنتیک محروم کرد؛ اما فیزیک از این توفان ویرانگر به نسبت در امان ماند و به‌همین‌دلیل هم «ساخاروف» و دیگر فیزیک‌دانان شوروی توانستند بمب اتمی و به عبارت پَرسون‌تر، بمب هسته‌ای شوروی را بسازند. «ساخاروف» توانست در سایه هوش شگفتش در فیزیک نخستین بمب گرماهسته‌ای جهان را که به بمب هیدروژنی هم شهره است، بسازد. بمبی که با سازوکار شکافت-گداخت-شکافت کار می‌کرد و حمل آن با هواپیماهای ترابری-نظامی ممکن بود. اتحاد جماهیر شوروی در سایه نبوغ، پشتکار و مدیریت ساخاروف به‌سرعت در فناوری هسته‌ایِ نظامی به آمریکا رسید. «ساخاروف» به پاس تلاش‌های میهن‌پرستانه‌اش و نیز پیشبرد اهداف شوروی سوسیالیستی به سال 1953 به عضویت همیشگی آکادمی دانش‌های شوروی برگزیده شد؛ درحالی‌که 32 سال بیشتر نداشت. دستیابی به این جایگاه هم‌زمان بود با مرگ مردی که سایه‌ مرگ‌بارش بر دیگر نهادهای دانشیِ شوروی سایه انداخته بود: «استالین». فراموش نکنیم دانشمندانی بودند که در دوره «استالین» سر از اردوگاه‌های کار اجباری گولاگ درآورند و همان‌جا جان سپردند. «ساخاروف» دریافت آلودگی پرتوزایی ناشی از آزمایش‌های بمب‌های هسته‌ای، از هر نوع آن تا چه حد خطرناک است؛ چه در جوّ زمین و چه در سطح زمین. او روزی در جمعی از فرماندهان بلندپایه نظامی و مقام‌های سیاسی خواستار توقف آزمایش‌ها شد و خطرهای پیدا و نهان آن را گوشزد کرد. برخی بر این باورند اینجا همان نقطه افول «ساخاروف» در سلسله‌مراتب شوروی بود. «ساخاروف»، خود وارد گفت‌وگو با «خروشچف» شد، اما حاصلی نداشت و به او فهماندند سرش به کار دانش باشد و سیاست را به سیاست‌مداران وابگذارد. او حتی در رهاسازی زیست‌شناسان از تشکیلات شبه‌دانشیِ «لسینکو» هم تلاش کرد. دغدغه‌های «ساخاروف» خیلی زود از جهانِ دانش به موضوع‌های سیاسی و اجتماعی کشیده شد. او به سخنگوی صدای آزاد تبدیل شده بود. به سال 1968 بیانیه‌ای را در غرب منتشر کرد با نام «پیشرفت، همزیستی و آزادی فکر» که قدرت‌های بزرگ شرق و غرب را به همکاری با یکدیگر برای حل مشکلات کره زمین فرامی‌خواند. انتقادهای او از حکومت شوروی منجر به ازدست‌دادن جایگاه پژوهشی-مدیریتی‌اش شد و مصونیت سیاسی‌اش را هم از دست داد. او به انتقادهای خود در برابر بی‌عدالتی کشورش ادامه داد و به سال 1975 برنده جایزه نوبل صلح شد. نیمه اول دهه 80 میلادی که هم‌زمان بود با اوج جنگ سرد و جنگ ایران و عراق، به «ساخاروف» بسیار سخت گذشت. او به شهری به نام گورکی تبعید شد و حتی از داشتن تماس تلفنی نیز محروم بود. دست به اعتصاب غذا زد، اما حتی مأموران امنیتی به او به ‌زور غذا را خوراندند. درنهایت هیچ‌یک از آزارها و شکنجه‌های او و خانواده‌اش، نتوانست «ساخاروف» را بشکند و صدای او را خاموش سازد. «ساخاروف» به پیمانش با آزادی و عدالت و برابری پایبند مانده بود. بالاخره ورق برگشت و در شوروی مردی بر سر کار آمد که تصویری شفاف از اوضاع داشت. او می‌دانست که در حق فیزیک‌دان برجسته کشور جفا شده است. «میخائیل گورباچف» زمانی سکان‌دار شوروی شده بود که گویی کار از کار گذشته بود و نجات کشور ممکن نبود. «گورباچف» خودش با تلفن آزادی و لغو محدودیت‌های «ساخاروف» را به او اطلاع داد و به مسکو دعوتش کرد. «ساخاروف» اگرچه بسیار آسیب دیده بود؛ بار دیگر از ظرفیت بالای «سرمایه نمادین» بودن خود استفاده کرد تا صدای همه کسانی باشد که خواهان حرکت به‌سوی دموکراسی بودند. او در پس فرازوفرود زندگی‌اش، در آخرین پرده، چنان اوج گرفت که در مراسم خاکسپاری‌اش «گورباچف» هم شرکت کرد. بی‌شک «ساخاروف» کار بزرگی کرد. او چشمانش را نبست و خود را در آزمایشگاه زندانی نکرد. او برای دانشمندان و رسالتی که بر دوش دارند، الگو شد.

داستان نوشتن این یادداشت کوتاه به صفحه اینستاگرام شخصی‌ام بازمی‌گردد. بعد از اشغال افغانستان توسط گروه شبه‌نظامی طالبان، در صفحه اینستاگرام شخصی‌ام جمله‌ای را به نقل از فیزیک‌دان نام‌بُردار روسی، عالی‌جناب «آندره‌ئی ساخاروف» بیان کردم. جمله «ساخاروف» اگرچه ساده؛ نیازمند هوشمندی بود تا خوانندگان رابطه میان رویدادهای سیاسی افغانستان و آنچه «ساخاروف» گفته را دریابند. دوستی بی‌آنکه درنگی از سر اندیشیدن در پیش گیرد، جمله «ساخاروف» را مبهم خواند و کامنتی به دور از جایگاه والای «ساخاروف» نوشت. پاسخش را ندادم و او را به ژرف‌اندیشی درباره آنچه «ساخاروف» گفته، دعوت کردم. اما آن نگاه ناپخته مرا واداشت تا چندخطی درباره «آندره‌ئی ساخاروف» بزرگ بنویسم. هرچند سزاوار است درباره‌اش مقاله‌ای بلندبالا را به چاپ برسانم.

«آندره‌ئی ساخاروف» به تاریخ 21 مِی 1921 میلادی برابر با 31 اردیبهشت 1300 هجری خورشیدی در مسکو به دنیا آمد. زادروز او برابر با حکومت احمدشاه قاجار در ایران است و سه سال پس از اتمام جنگ جهانی اول. خانواده او در آپارتمان اشتراکی بزرگی زندگی می‌کردند. پدرش آموزگار فیزیک بود و پیانو را هم از سر ذوق می‌نواخت. تمام زندگی «ساخاروف» در دوره کمونیستی شوروی سپری شد و فرازوفرودهای بسیاری هم در پی داشت. او دانش‌آموختگی را ابتدا در دانشگاه دولتی مسکو به پایان برد و سپس وارد دپارتمان فیزیکِ انستیتو لبدوف در آکادمی دانش‌های اتحاد جماهیر شوروی شد. «ساخاروف» پیش از آنکه وارد دوره دکترای فیزیک شود، مدتی را در کارخانه‌ای وابسته به فناوری‌های پدافندی شوروی به کار مشغول بود؛ آن‌هم درست زمانی که جنگ جهانی دوم با شدت هرچه تمام در جریان بود. «ساخاروف» از آن روزها به‌سختی یاد می‌کند و در خاطراتش تأکید می‌کند که از همان زمان درباره بسیاری از بگرت‌های (مفاهیم) اخلاقی و انسانی و سیاسی به فکر فرورفته بود. جنگ تمام شد و شوروی یکی از برندگان جنگ بود. سال 1945 بود که «ساخاروف» در نهایت شایستگی، درحالی‌که شعله‌های اشتیاق دانشی در وجودش زبانه می‌کشید، وارد دوره دکترای فیزیک شد. استاد او پروفسوری نامور و برنده جایزه نوبل فیزیک بود: «ایگور یوگنویچ تام». «ساخاروف» دوره دکترای فیزیک نظری هسته‌ای را در مقایسه با بازه آموزشی دکترا در شوروی مثل برق و باد تمام کرد. سپس درحالی‌که جوان بود و غرق اندیشه‌های سوسیالیستیِ شوروی، وارد پروژه بزرگی شد: پروژه بمب هسته‌ای شوروی. برای اینکه بدانیم چرا این پروژه مهم است، باید به جنگ جهانی دوم بازگردیم. آمریکایی‌ها دو شهر ژاپن را با بمب هسته‌ای بمباران کرده بودند و شوروی مبهوت مانده بود. حالا شوروی برای جبران عقب‌ماندگیِ فنی لازم داشت بمب هسته‌ای بسازد. لازم است کمی درباره فضای حاکم بر نهادهای دانشیِ شوروی توضیح دهم. در شوروی سوسیالیستی و به‌طور فزاینده‌ای در شورویِ استالینیستی، دانش در تنگنای ایدئولوژی بود؛ مثلا فردی به نام «لسینکو» با تکیه بر اینکه ژنتیک نومندلی امپریالیستی است، یک نسل از زیست‌شناسان شوروی را از دستیابی به دانش ژنتیک محروم کرد؛ اما فیزیک از این توفان ویرانگر به نسبت در امان ماند و به‌همین‌دلیل هم «ساخاروف» و دیگر فیزیک‌دانان شوروی توانستند بمب اتمی و به عبارت پَرسون‌تر، بمب هسته‌ای شوروی را بسازند. «ساخاروف» توانست در سایه هوش شگفتش در فیزیک نخستین بمب گرماهسته‌ای جهان را که به بمب هیدروژنی هم شهره است، بسازد. بمبی که با سازوکار شکافت-گداخت-شکافت کار می‌کرد و حمل آن با هواپیماهای ترابری-نظامی ممکن بود. اتحاد جماهیر شوروی در سایه نبوغ، پشتکار و مدیریت ساخاروف به‌سرعت در فناوری هسته‌ایِ نظامی به آمریکا رسید. «ساخاروف» به پاس تلاش‌های میهن‌پرستانه‌اش و نیز پیشبرد اهداف شوروی سوسیالیستی به سال 1953 به عضویت همیشگی آکادمی دانش‌های شوروی برگزیده شد؛ درحالی‌که 32 سال بیشتر نداشت. دستیابی به این جایگاه هم‌زمان بود با مرگ مردی که سایه‌ مرگ‌بارش بر دیگر نهادهای دانشیِ شوروی سایه انداخته بود: «استالین». فراموش نکنیم دانشمندانی بودند که در دوره «استالین» سر از اردوگاه‌های کار اجباری گولاگ درآورند و همان‌جا جان سپردند. «ساخاروف» دریافت آلودگی پرتوزایی ناشی از آزمایش‌های بمب‌های هسته‌ای، از هر نوع آن تا چه حد خطرناک است؛ چه در جوّ زمین و چه در سطح زمین. او روزی در جمعی از فرماندهان بلندپایه نظامی و مقام‌های سیاسی خواستار توقف آزمایش‌ها شد و خطرهای پیدا و نهان آن را گوشزد کرد. برخی بر این باورند اینجا همان نقطه افول «ساخاروف» در سلسله‌مراتب شوروی بود. «ساخاروف»، خود وارد گفت‌وگو با «خروشچف» شد، اما حاصلی نداشت و به او فهماندند سرش به کار دانش باشد و سیاست را به سیاست‌مداران وابگذارد. او حتی در رهاسازی زیست‌شناسان از تشکیلات شبه‌دانشیِ «لسینکو» هم تلاش کرد. دغدغه‌های «ساخاروف» خیلی زود از جهانِ دانش به موضوع‌های سیاسی و اجتماعی کشیده شد. او به سخنگوی صدای آزاد تبدیل شده بود. به سال 1968 بیانیه‌ای را در غرب منتشر کرد با نام «پیشرفت، همزیستی و آزادی فکر» که قدرت‌های بزرگ شرق و غرب را به همکاری با یکدیگر برای حل مشکلات کره زمین فرامی‌خواند. انتقادهای او از حکومت شوروی منجر به ازدست‌دادن جایگاه پژوهشی-مدیریتی‌اش شد و مصونیت سیاسی‌اش را هم از دست داد. او به انتقادهای خود در برابر بی‌عدالتی کشورش ادامه داد و به سال 1975 برنده جایزه نوبل صلح شد. نیمه اول دهه 80 میلادی که هم‌زمان بود با اوج جنگ سرد و جنگ ایران و عراق، به «ساخاروف» بسیار سخت گذشت. او به شهری به نام گورکی تبعید شد و حتی از داشتن تماس تلفنی نیز محروم بود. دست به اعتصاب غذا زد، اما حتی مأموران امنیتی به او به ‌زور غذا را خوراندند. درنهایت هیچ‌یک از آزارها و شکنجه‌های او و خانواده‌اش، نتوانست «ساخاروف» را بشکند و صدای او را خاموش سازد. «ساخاروف» به پیمانش با آزادی و عدالت و برابری پایبند مانده بود. بالاخره ورق برگشت و در شوروی مردی بر سر کار آمد که تصویری شفاف از اوضاع داشت. او می‌دانست که در حق فیزیک‌دان برجسته کشور جفا شده است. «میخائیل گورباچف» زمانی سکان‌دار شوروی شده بود که گویی کار از کار گذشته بود و نجات کشور ممکن نبود. «گورباچف» خودش با تلفن آزادی و لغو محدودیت‌های «ساخاروف» را به او اطلاع داد و به مسکو دعوتش کرد. «ساخاروف» اگرچه بسیار آسیب دیده بود؛ بار دیگر از ظرفیت بالای «سرمایه نمادین» بودن خود استفاده کرد تا صدای همه کسانی باشد که خواهان حرکت به‌سوی دموکراسی بودند. او در پس فرازوفرود زندگی‌اش، در آخرین پرده، چنان اوج گرفت که در مراسم خاکسپاری‌اش «گورباچف» هم شرکت کرد. بی‌شک «ساخاروف» کار بزرگی کرد. او چشمانش را نبست و خود را در آزمایشگاه زندانی نکرد. او برای دانشمندان و رسالتی که بر دوش دارند، الگو شد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها