گراهام گرین و حکایت بیپیرایه شور عشق
شرق: «هیچ داستانی آغاز یا پایان ندارد: ما به دلخواه لحظهای از یك زندگی را انتخاب میكنیم و از آنجا به گذشته یا آینده نگاه میكنیم. میگویم انتخاب میكنیم و این را با غرور نابجای نویسندهای حرفهای میگویم كه - اگر اصلا اشارهای جدی به او شده باشد- به دلیل مهارتهای تكنیكیاش مورد ستایش قرار گرفته است؛ اما آیا بهراستی در آن شب سیاه بارانی ژانویه 1946 منظره هنری مایلز را در محوطه عمومی كه زیر باران سیلآسا خم شده بود، به اراده خودم انتخاب كردم، یا این تصاویر مرا انتخاب كردند؟ براساس قواعد حرفه من كار درست و راحت این است كه داستان را درست از همینجا آغاز كنم؛ اما اگر در آن هنگام به خدایی ایمان داشته باشم، شاید باور میکردم که دستی دارد آرنجم را میکشد و تکانتکان میدهد که با او حرف بزن: هنوز تو را ندیده است». «پایان رابطه»، رمان مشهور گراهام گرین، با این سطور آغاز میشود. این رمان چند سال پیش با ترجمه احد علیقلیان به فارسی ترجمه شده بود و بهتازگی چاپ تازهای از آن در نشر نو منتشر شده است.
گراهام گرین از نویسندگان مشهور قرن بیستم انگلستان است و در گونههای مختلف ادبی و نوشتاری آثاری منتشر كرده است. از گراهام گرین 22 رمان، هفت نمایشنامه، 12 فیلمنامه، چهار كتاب ویژه كودكان، دو زندگینامه شخصی، چند مجموعه داستان كوتاه، چند مجموعه مقالات انتقادی، یك كتاب شعر و تعداد بسیاری نقد فیلم به جا مانده است. عمده شهرت گرین به خاطر رمانهای اوست كه «پایان رابطه» هم یكی از آنها به شمار میرود. این رمان در سال 1951 منتشر شد كه به نوشته مترجم، «حكایت بیپیرایه شور عشق» است و جایگاهی یگانه در میان آثار گرین دارد. «پایان رابطه» را یك رماننویس روایت میكند؛ اما این روایت نه درباره نوشتن، بلكه درباره تلاقی عشق و ایمان است.
گرین در اکتبر 1904 در انگلستان متولد شد و در آوریل 1991 در هشتادوهفت سالگی از دنیا رفت. او در طول سالهای حیاتش جایزههای متعددی به دست آورد و تنها افتخار عمدهای که نصیبش نشد، نوبل ادبی بود که بارها نامزدش شده بود. علیقلیان در بخشی از مقدمهاش در ابتدای «پایان رابطه» درباره این رمان نوشته: «پایان رابطه، حکایت بیپیرایه شور عشق، در میان رمانهای گرین جایگاهی یگانه دارد و نشانی از داستانهای ماجراجویانه و پلیسی-جنایی در آن دیده نمیشود. در همان صفحه آغازین کتاب، گرین صحنهای معمولی را توصیف میکند، یکی، دو شخصیت معمولی را به طور مبهم و سرسری معرفی میکند و متوجه میشویم که در دنیایی قرار گرفتهایم که بسیار شبیه دنیای خود ماست، دنیایی آکنده از کانونهای شر اخلاقی، درست همانگونه که آکنده از بوی گند است؛ و این دنیایی است پر از هیجان چون در آن احساس میکنیم که از همان آغاز هر چیز خشن یا ناگواری امکان وقوع دارد».
مترجم در مقدمه نسبتا طولانیاش به ویژگیهای سبکی رمان هم پرداخته است. او نوشته که گرین در «پایان رابطه» دست به نوآوریهای ساختاری و سبکی آشکاری زده و از جمله به روایت داستان از زبان اول شخص اشاره میکند: در این رمان البته فقط صدای دو نفر شنیده میشود؛ بندریکس که راوی داستان است و سارا که نویسنده دفتر خاطرات است. «سیالیت زمان» و دنبالکردن «مسیر نامطمئن و فریبنده حافظه» نیز نکته دیگری است که در این رمان تازگی دارد. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «دیدن هنری در محوطه در چنان شبی عجیب بود: او آسایش را دوست داشت و به هر حال سارا را هم داشت -یا من اینطور خیال میکردم. برای من آسایش مثل خاطرهای نابجا در مکان و زمانی نابجاست: اگر آدم تنها باشد نداشتن آسایش را ترجیح میدهد. حتی در میان اسباب و اثاث بازمانده مستأجر قبلی در اتاق اجارهای که در بخش نامناسب -جنوبی- محوطه عمومی داشتم زیادی احساس راحتی میکردم... . راهروی تنگ و شلوغ پر از کلاه و پالتو غریبهها بود و اشتباهی چتر کس دیگری را برداشتم. همسایه طبقه دوم میهمانی داده بود. بعد درِ ساختمان را که شیشهکاری رنگی داشت پشت سرم بستم و از پلهها که در بمباران
سال 1944 آسیب دیده و هرگز تعمیر نشده بود، با احتیاط پایین آمدم. وضعیت راهپله و نیز اینکه شیشهکاری زمخت و زشت سبک ویکتوریایی چگونه در برابر آن بمباران تاب آورده بود -همانطور که آبا و اجدادمان هم در برابر آن تاب میآوردند- دلیلی بود برای اینکه این تاریخ در یادم بماند».
شرق: «هیچ داستانی آغاز یا پایان ندارد: ما به دلخواه لحظهای از یك زندگی را انتخاب میكنیم و از آنجا به گذشته یا آینده نگاه میكنیم. میگویم انتخاب میكنیم و این را با غرور نابجای نویسندهای حرفهای میگویم كه - اگر اصلا اشارهای جدی به او شده باشد- به دلیل مهارتهای تكنیكیاش مورد ستایش قرار گرفته است؛ اما آیا بهراستی در آن شب سیاه بارانی ژانویه 1946 منظره هنری مایلز را در محوطه عمومی كه زیر باران سیلآسا خم شده بود، به اراده خودم انتخاب كردم، یا این تصاویر مرا انتخاب كردند؟ براساس قواعد حرفه من كار درست و راحت این است كه داستان را درست از همینجا آغاز كنم؛ اما اگر در آن هنگام به خدایی ایمان داشته باشم، شاید باور میکردم که دستی دارد آرنجم را میکشد و تکانتکان میدهد که با او حرف بزن: هنوز تو را ندیده است». «پایان رابطه»، رمان مشهور گراهام گرین، با این سطور آغاز میشود. این رمان چند سال پیش با ترجمه احد علیقلیان به فارسی ترجمه شده بود و بهتازگی چاپ تازهای از آن در نشر نو منتشر شده است.
گراهام گرین از نویسندگان مشهور قرن بیستم انگلستان است و در گونههای مختلف ادبی و نوشتاری آثاری منتشر كرده است. از گراهام گرین 22 رمان، هفت نمایشنامه، 12 فیلمنامه، چهار كتاب ویژه كودكان، دو زندگینامه شخصی، چند مجموعه داستان كوتاه، چند مجموعه مقالات انتقادی، یك كتاب شعر و تعداد بسیاری نقد فیلم به جا مانده است. عمده شهرت گرین به خاطر رمانهای اوست كه «پایان رابطه» هم یكی از آنها به شمار میرود. این رمان در سال 1951 منتشر شد كه به نوشته مترجم، «حكایت بیپیرایه شور عشق» است و جایگاهی یگانه در میان آثار گرین دارد. «پایان رابطه» را یك رماننویس روایت میكند؛ اما این روایت نه درباره نوشتن، بلكه درباره تلاقی عشق و ایمان است.
گرین در اکتبر 1904 در انگلستان متولد شد و در آوریل 1991 در هشتادوهفت سالگی از دنیا رفت. او در طول سالهای حیاتش جایزههای متعددی به دست آورد و تنها افتخار عمدهای که نصیبش نشد، نوبل ادبی بود که بارها نامزدش شده بود. علیقلیان در بخشی از مقدمهاش در ابتدای «پایان رابطه» درباره این رمان نوشته: «پایان رابطه، حکایت بیپیرایه شور عشق، در میان رمانهای گرین جایگاهی یگانه دارد و نشانی از داستانهای ماجراجویانه و پلیسی-جنایی در آن دیده نمیشود. در همان صفحه آغازین کتاب، گرین صحنهای معمولی را توصیف میکند، یکی، دو شخصیت معمولی را به طور مبهم و سرسری معرفی میکند و متوجه میشویم که در دنیایی قرار گرفتهایم که بسیار شبیه دنیای خود ماست، دنیایی آکنده از کانونهای شر اخلاقی، درست همانگونه که آکنده از بوی گند است؛ و این دنیایی است پر از هیجان چون در آن احساس میکنیم که از همان آغاز هر چیز خشن یا ناگواری امکان وقوع دارد».
مترجم در مقدمه نسبتا طولانیاش به ویژگیهای سبکی رمان هم پرداخته است. او نوشته که گرین در «پایان رابطه» دست به نوآوریهای ساختاری و سبکی آشکاری زده و از جمله به روایت داستان از زبان اول شخص اشاره میکند: در این رمان البته فقط صدای دو نفر شنیده میشود؛ بندریکس که راوی داستان است و سارا که نویسنده دفتر خاطرات است. «سیالیت زمان» و دنبالکردن «مسیر نامطمئن و فریبنده حافظه» نیز نکته دیگری است که در این رمان تازگی دارد. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «دیدن هنری در محوطه در چنان شبی عجیب بود: او آسایش را دوست داشت و به هر حال سارا را هم داشت -یا من اینطور خیال میکردم. برای من آسایش مثل خاطرهای نابجا در مکان و زمانی نابجاست: اگر آدم تنها باشد نداشتن آسایش را ترجیح میدهد. حتی در میان اسباب و اثاث بازمانده مستأجر قبلی در اتاق اجارهای که در بخش نامناسب -جنوبی- محوطه عمومی داشتم زیادی احساس راحتی میکردم... . راهروی تنگ و شلوغ پر از کلاه و پالتو غریبهها بود و اشتباهی چتر کس دیگری را برداشتم. همسایه طبقه دوم میهمانی داده بود. بعد درِ ساختمان را که شیشهکاری رنگی داشت پشت سرم بستم و از پلهها که در بمباران
سال 1944 آسیب دیده و هرگز تعمیر نشده بود، با احتیاط پایین آمدم. وضعیت راهپله و نیز اینکه شیشهکاری زمخت و زشت سبک ویکتوریایی چگونه در برابر آن بمباران تاب آورده بود -همانطور که آبا و اجدادمان هم در برابر آن تاب میآوردند- دلیلی بود برای اینکه این تاریخ در یادم بماند».