|

درباره فیلم «هنوز آلیس»

هراس از دشمن پنهان درونی

عبدالرحمن نجل‌رحیم عصب‌شناس و عصب‌پژوه

معلوم است که سناریوی فیلم «هنوز آلیس» محصول سال‌2014، از رمانی اقتباس شده که نویسنده آن یک زن عصب‌پژوه به نام «لیزا جنوا» است و داستان درباره زنی نوشته شده که دست‌برقضا در میان‌سالی دچار نوعی ارثی از آلزایمر می‌شود که ‌درصدی ناچیز یک‌رقمی از جمعیت مبتلا به این بیماری را دربر می‌گیرد. این زن استاد زبان‌شناس «آلیس هولاند» در خانواده‌ای درگیر با طب و طبابت زندگی می‌کند و تنها کوچک‌ترین دختر خانواده «لیدیا» است که باوجود عدم‌رضایت مادر، می‌خواهد هنرپیشه شود. البته او هم عاقبت از تصمیم خود پشیمان و تنها مراقب و پرستار مادرش می‌شود که به‌سرعت در حال ازدست‌دادن قوای شناختی خود است. به‌نظر من فیلم به چند دلیل از آن‌سوی نردبان افتاده و دچار سندرم علم‌‌باوری و طبابت‌زدگی شده است. شاید در ابتدا این سؤال پیش بیاید که اگر فیلم این‌سوی نردبان می‌افتاد، چه پیش می‌آمد. فیلم‌هایی از این‌سوی نردبان می‌افتند که سوژه فیلم درباره یک بیماری نورولوژیک است، ولی سناریونویس و کارگردان فیلم موفق نمی‌شوند تصویر دقیق و واقعی از آن ارائه دهند که نمونه‌های آن در عالم سینما فراوان است. اما به چه دلایلی این فیلم از آن‌سوی نردبان افتاده و دچار سندرم علم‌باوری و طبابت‌زدگی شده است؟ اول اینکه سناریوی فیلم اقتباسی از رمان نوشته یک عصب‌پژوه است که سعی در مقصر‌شناختن تک‌عامل نقص ژنتیکی در ایجاد و پیشبرد طرح تراژیک قصه؛ یعنی آلزایمر زودرس و پیشرفت سریع اختلال شناختی غیرمنتظره در زنی موفق و تحصیل‌کرده است. توجه داشته باشید که تمامی مسائل فیلم به دور محور وحشتی است که از دشمنی نامرئی در اعماق وجود؛ یعنی ژنی ناقص حاصل می‌شود که ممکن است آینده افراد دیگر خانواده را هم تهدید کند. بنابراین تمامی اقدامات و مسائل اخلاقی مطروحه در فیلم برای پیشبرد درام از آن نشأت می‌گیرد. درواقع بن‌مایه قصه و پیشرفت روایی آن به‌نوعی وفاداری و باور به حکایتی است که چیدمان آن براساس اطلاعات علمی پزشکی کنونی درباره آلزایمر ارثی قرار دارد. از طرف دیگر یکی از دو کارگردان‌ فیلم «ریچارد گلتزر»، که اصرار در ساختن این فیلم با وجود وخامت اوضاع سلامتی خود داشته، مبتلا به بیماری نورولوژیک پیش‌رونده‌ دیگری؛ یعنی «ای‌ال‌‌اس» یا بیماری نورون‌های محرکه مغز و نخاع بود که پس از پایان ساخت فیلم با چنان وضعی روبه‌رو شد که در مراسم اسکار شرکت نکرد و چندی بعد از آن فوت کرد. برای یادآوری بد نیست بدانیم که این همان بیماری «استیون هاوکینگ» است که «ادی ردمان» در نقش او بازی درخشانی در فیلم «نظریه‌ای برای همه‌چیز» محصول‌ 2014 داشته است. علاوه بر دو نکته فوق درباره فیلم «هنوز آلیس»، باید بدانیم که مشاور علمی فیلم هم «ماریا کاریلو» یکی از رؤسای انجمن آلزایمر آمریکا بود. با در نظرگرفتن نکات فوق، در چنین شرایطی در فضای فیلم‌سازی هالیوودی، پرواضح است که بیشتر ترس و وحشتی که بیماری می‌آفریند قصه را پیش ببرد و چهره واقعی بیماری پشت اضطراب زاییده این ترس پنهان شود. به‌عنوان کسی که با بیماران زیاد آلزایمری روبه‌رو بوده‌ام، بخش عظیمی از واکنش‌های «آلیس» و اختلال شدید حافظه و گمی در مکان و زمان او را در فیلم به حساب علائم بیماری نمی‌گذارم، بلکه آن را بیشتر نتیجه ترس و اضطراب ناشی از بیماری می‌دانم. درست است که «جولیان مور» به‌خاطر همین نقشی که بازی کرده، جایزه اسکار و دیگر جوایز مهم سال را به‌عنوان بهترین هنرپیشه اول زن، نصیب خود کرده است، ولی او بیشتر مهارت خود را در انتقال ترس و اضطراب در مقابل حمله هولناک دشمن پنهان درونی نشان می‌دهد که در اینجا یک ژن ناقص مخرب و زندگی بربادده است ژنی که شیرازه کنترل بر حیات را از دست او بازستانده و او را در حالت ناامیدی و درماندگی قرار داده است. این ترس، وحشت و استیصال ناشی از اطلاعات ناقص درباره نقش یک نقص ژنتیکی در بیماری آلزایمر را شاید پزشکان مغز و اعصاب، بیشتر از کسان دیگر در چهره و رفتار مراجعان به‌ویژه تحصیل‌کرده‌ترها ببینند که برای تعیین‌تکلیف، اضطراب‌زده به پزشک مراجعه می‌کنند. این همان اضطراب و هراس افراطی در مقابل خطر آلزایمر است که توسط سینما، تلویزیون و وسایل ارتباط جمعی دیگر دامن زده می‌شود. فیلم «هنوز آلیس» نیز در کنار این کارزار طب‌زدگی و نوعی علم‌باوری افراطی، جز هراسی ناسودمند، کمک چندانی به آگاهی و مقابله با بیماری نمی‌کند. تنها سود از این وحشت، شاید موجب کمک سرمایه‌داران ثروتمند به انجمن آلزایمر آمریکا یا روانه‌شدن خیل افراد پریشانی شود که برای چاره‌جویی به مطب پزشکان مغز و اعصاب مراجعه می‌کنند.

معلوم است که سناریوی فیلم «هنوز آلیس» محصول سال‌2014، از رمانی اقتباس شده که نویسنده آن یک زن عصب‌پژوه به نام «لیزا جنوا» است و داستان درباره زنی نوشته شده که دست‌برقضا در میان‌سالی دچار نوعی ارثی از آلزایمر می‌شود که ‌درصدی ناچیز یک‌رقمی از جمعیت مبتلا به این بیماری را دربر می‌گیرد. این زن استاد زبان‌شناس «آلیس هولاند» در خانواده‌ای درگیر با طب و طبابت زندگی می‌کند و تنها کوچک‌ترین دختر خانواده «لیدیا» است که باوجود عدم‌رضایت مادر، می‌خواهد هنرپیشه شود. البته او هم عاقبت از تصمیم خود پشیمان و تنها مراقب و پرستار مادرش می‌شود که به‌سرعت در حال ازدست‌دادن قوای شناختی خود است. به‌نظر من فیلم به چند دلیل از آن‌سوی نردبان افتاده و دچار سندرم علم‌‌باوری و طبابت‌زدگی شده است. شاید در ابتدا این سؤال پیش بیاید که اگر فیلم این‌سوی نردبان می‌افتاد، چه پیش می‌آمد. فیلم‌هایی از این‌سوی نردبان می‌افتند که سوژه فیلم درباره یک بیماری نورولوژیک است، ولی سناریونویس و کارگردان فیلم موفق نمی‌شوند تصویر دقیق و واقعی از آن ارائه دهند که نمونه‌های آن در عالم سینما فراوان است. اما به چه دلایلی این فیلم از آن‌سوی نردبان افتاده و دچار سندرم علم‌باوری و طبابت‌زدگی شده است؟ اول اینکه سناریوی فیلم اقتباسی از رمان نوشته یک عصب‌پژوه است که سعی در مقصر‌شناختن تک‌عامل نقص ژنتیکی در ایجاد و پیشبرد طرح تراژیک قصه؛ یعنی آلزایمر زودرس و پیشرفت سریع اختلال شناختی غیرمنتظره در زنی موفق و تحصیل‌کرده است. توجه داشته باشید که تمامی مسائل فیلم به دور محور وحشتی است که از دشمنی نامرئی در اعماق وجود؛ یعنی ژنی ناقص حاصل می‌شود که ممکن است آینده افراد دیگر خانواده را هم تهدید کند. بنابراین تمامی اقدامات و مسائل اخلاقی مطروحه در فیلم برای پیشبرد درام از آن نشأت می‌گیرد. درواقع بن‌مایه قصه و پیشرفت روایی آن به‌نوعی وفاداری و باور به حکایتی است که چیدمان آن براساس اطلاعات علمی پزشکی کنونی درباره آلزایمر ارثی قرار دارد. از طرف دیگر یکی از دو کارگردان‌ فیلم «ریچارد گلتزر»، که اصرار در ساختن این فیلم با وجود وخامت اوضاع سلامتی خود داشته، مبتلا به بیماری نورولوژیک پیش‌رونده‌ دیگری؛ یعنی «ای‌ال‌‌اس» یا بیماری نورون‌های محرکه مغز و نخاع بود که پس از پایان ساخت فیلم با چنان وضعی روبه‌رو شد که در مراسم اسکار شرکت نکرد و چندی بعد از آن فوت کرد. برای یادآوری بد نیست بدانیم که این همان بیماری «استیون هاوکینگ» است که «ادی ردمان» در نقش او بازی درخشانی در فیلم «نظریه‌ای برای همه‌چیز» محصول‌ 2014 داشته است. علاوه بر دو نکته فوق درباره فیلم «هنوز آلیس»، باید بدانیم که مشاور علمی فیلم هم «ماریا کاریلو» یکی از رؤسای انجمن آلزایمر آمریکا بود. با در نظرگرفتن نکات فوق، در چنین شرایطی در فضای فیلم‌سازی هالیوودی، پرواضح است که بیشتر ترس و وحشتی که بیماری می‌آفریند قصه را پیش ببرد و چهره واقعی بیماری پشت اضطراب زاییده این ترس پنهان شود. به‌عنوان کسی که با بیماران زیاد آلزایمری روبه‌رو بوده‌ام، بخش عظیمی از واکنش‌های «آلیس» و اختلال شدید حافظه و گمی در مکان و زمان او را در فیلم به حساب علائم بیماری نمی‌گذارم، بلکه آن را بیشتر نتیجه ترس و اضطراب ناشی از بیماری می‌دانم. درست است که «جولیان مور» به‌خاطر همین نقشی که بازی کرده، جایزه اسکار و دیگر جوایز مهم سال را به‌عنوان بهترین هنرپیشه اول زن، نصیب خود کرده است، ولی او بیشتر مهارت خود را در انتقال ترس و اضطراب در مقابل حمله هولناک دشمن پنهان درونی نشان می‌دهد که در اینجا یک ژن ناقص مخرب و زندگی بربادده است ژنی که شیرازه کنترل بر حیات را از دست او بازستانده و او را در حالت ناامیدی و درماندگی قرار داده است. این ترس، وحشت و استیصال ناشی از اطلاعات ناقص درباره نقش یک نقص ژنتیکی در بیماری آلزایمر را شاید پزشکان مغز و اعصاب، بیشتر از کسان دیگر در چهره و رفتار مراجعان به‌ویژه تحصیل‌کرده‌ترها ببینند که برای تعیین‌تکلیف، اضطراب‌زده به پزشک مراجعه می‌کنند. این همان اضطراب و هراس افراطی در مقابل خطر آلزایمر است که توسط سینما، تلویزیون و وسایل ارتباط جمعی دیگر دامن زده می‌شود. فیلم «هنوز آلیس» نیز در کنار این کارزار طب‌زدگی و نوعی علم‌باوری افراطی، جز هراسی ناسودمند، کمک چندانی به آگاهی و مقابله با بیماری نمی‌کند. تنها سود از این وحشت، شاید موجب کمک سرمایه‌داران ثروتمند به انجمن آلزایمر آمریکا یا روانه‌شدن خیل افراد پریشانی شود که برای چاره‌جویی به مطب پزشکان مغز و اعصاب مراجعه می‌کنند.