|

دلالان آسیب

دلال که باشی بسته به نرخ سود، از در و دیوار زخم آدمها هم بالا می روی. هزاران هزار رنگ و نقش  به خود می گیری و شاه کلید «اعتماد» می ربائی. به نفعت باشد نقاب از خودگذشتگی می زنی و دلسوز اجتماعی می شوی و چرتکه آلوده ات را در لعاب خیرخواهی پنهان می کنی. بازار داغی شده است آسیب. آن چنان داغ که صف طویلِ سر و دست شکستۀ دلالان شده است. سوداگرانی که عُمری هفت قُل هفت قُل آسیب زائیده اند، تا مغز استخوانِ اعتماد را مکیده اند و تافته ای از بافت به بافت سودجوئی هستند.

دلالان آسیب

افشین زمانی منفرد

داغ که می شود، بازار را می گویم، چرتکه حرارت سنجش به کار می افتد، با سرعت سود به بازار می رسد و داغ داغ می بلعد تا از دهانش نیافتد...

دلال که باشی فرقی نمی کند . بازار داغ، دلت را آب می کند چه ارز و طلا باشد، چه گندم و برنج و چه آسیب و انسان آسیب دیده!

دلال که باشی بسته به نرخ سود، از در و دیوار زخم آدمها هم بالا می روی. هزاران هزار رنگ و نقش به خود می گیری و شاه کلید «اعتماد» می ربائی. به نفعت باشد نقاب از خودگذشتگی می زنی و دلسوز اجتماعی می شوی و چرتکه آلوده ات را در لعاب خیرخواهی پنهان می کنی.

بازار داغی شده است آسیب. آن چنان داغ که صف طویلِ سر و دست شکستۀ دلالان شده است. سوداگرانی که عُمری هفت قُل هفت قُل آسیب زائیده اند، تا مغز استخوانِ اعتماد را مکیده اند و تافته ای از بافت به بافت سودجوئی هستند. تنور داغ که ببینند نان زهرآلود شان را بی رحمانه می چسبانند حتی اگر این تنور، گداخته از درد و رنج انسانی باشد. در هذیان عنکبوتی«منِ هزار من » ، دنیا را گماشته می بینند. تار خوش نیتی می بافد و اعتماد شکار می کند. در توصیف شان حتی نمی توان از واژه «خود» استفاده کرد. خود وجود ندارد، همه وجودشان من است من.

منِ بی هویت و مومی شکل که در هر ظرفی که به سودش باشد جای می گیرد و بسته به داغی بازار به القاب غلو آمیزی چون طرفدار، دوستدار، سینه چاک و ... می چسبد و غارت می کند. آری نام کوچک هویت آنها همیشه سه نقطه خالی است و بسته به سود هر چه می تواند باشد و پسوند جعلی «دوستی» ، امضای وجودی چپاولگر آنها برای غارت هر سه نقطه خالیِ اول است . دلال مساوی است با سه نقطه خالی به علاوه دوستی.

مدافع سینه چاک می شود، چون زالو می چسبد و سر بزنگاه یک نفس هورت می کشد و از آنجا که استخوان و مفاصل اخلاق ندارد، منِ او چاهی است که پُر نمیشود و همیشه جا برای بلعیدن دارد. آری، مقتضای بازار تعیین کننده چیستی و کیستی او است. دیروز «برده فروش»و امروز «دایه مهربان حق». خشونت علنی دیروزش مدرن شده است، خشونتی مستور و پنهان در نقاب یک ناجی، مدافع، حامی، نوعدوست، هنر دوست، فرهنگ دوست و ...

خشونتی که کبودی بر جای نمی گذارد و با کارد و چنگال، مهربانانه قربانی می کند.

بازیِ نقش بر روی صحنه و نقشه در پشت صحنه. بازی فی البداهه وجود ندارد و همه چیز از پیش تعیین شده است. نمایشی بر مبنای فریب که بازیگرانش نه هنرپیشه که سودپیشه و اجرایش نه در سالن و نه خیابان که در فضای پر رونق اجتماعی است؛ « نما یش بزرگ اجتماعی » .

تاریخ تنها شاکی همیشه خشمگین این ماجرا است که همواره مورد غفلت نزدیک بینان «به روز» قرار گرفته و هشدار و فریادش در همهمه بی تفاوتی، خاک خورده، گم و گور شده و به گوش نمی رسد. ترفندی دیگر از دلالان، در بوق و کرنا شعارِ امروزِ روز دادن و به گوش نرسیدن فریادِ خراش خراش دیرینه روز. آلودگی صوتی خیرخواهی....

برای رسیدن به اهدافش، به واژه هائی دست درازی می کند که نایاب ترین و گرانقدر ترین میراث بشری هستند . چرتکه اش حرمت شکن است. خیانت جهت نمای او برای رسیدن به مقصد است. همه چیز را کالا می بیند و همه کس را طعمه . به هر چه دست بزند، لکه سوداگری بر جای می گذارد و اصالت پَر می کشد و به ناشناخته می پیوندد. هر واژه ناب و گرانبها که از دست داده ایم و حسرتی در موزه فقدان ها شده است، دست دلال گریزانش کرده است. این چنین است که جان مایه ها نایاب شده اند و برای در امان ماندن از چنگ سوداگری به دیار دور از دست رفته اند. از وحشت دست یازی دلال آنقدر دور شده اند تا دست هیچ بنی بشری بدانجا نرسد.

ضربه های بیرحمانه چرتکه اش، صدای جان خراش شمارش و محاسباتش، کلمه را زخمی کرده است و هراسان. عشق را نایاب کرده است و گریز پا. همه شناختند و الا ما.....

حال طرفدار سینه چاک زخم ها و فقدان ها و حقوق ها شده است!

البته این مدافع بودن و کاسه داغتر از آش بودن و عشق محاسباتی، کار دیگر هم می کند. برای پنهان کردن آن حجم بیمارگون از شهوت سودجوئی و قدرت، کجا بهتر از تاریکخانه ظهور افتخار .چه جائی بهتر از آسیب برای نمایش دغدغه بشری.

همچون لاشخوری دور و بر هر واژه، مفهوم، معنا و وجودِ از نفس افتاده ای می چرخد و در فرصتی مناسب، تبدیل به سکه و اعتبار و ملک و تملکات کرده و پیش فروش روز مبادا می کند. اوست که قحطی زده مان خواهد کرد. مُفت تصاحب می کند و مالک می شود. مالک بودن تنها چیزی است که حقارت «من» بی صاحبش را جبران می کند. قدرت و سوء استفاده از آن، تنها چیزی است که به هویت آبکی اش شکل و نما می دهد و تصویر تمام قد او در آینه را ممکن می سازد.

چه چیزی در این دنیا آسانتر و راحت تر از شعار، آن هم شعار واژه هائی که در سوگ فقدان شان نشسته ایم ، رمز شب احساس هستند و دق الباب قلب. واژه های درد مشترک، آه عمیق، اکسیژن امید!

برای محاسبات سیاه کجا بهتر از وادی واژه های رقم ناپذیر، واژه های حرف حساب!

این گونه است که سوداگر بی استخوان، دغدغه بشری خوابش را می رباید و به کاروان طبیبان بی ادعای عشق که خاک خورده این راه هستند می پیوندد و شبیخون بر نام نیک می زند. برای پوشاندن هویت پوشالی و بد نامی چه چیز بهتر از جعل نام نیک...

در وادی این خاک خوردگانِ عشق که اصالت چون مرهمی بر زخم می نشیند و تسکین می بخشد، از حساب و محاسبه و عدد و رقم تنها یک قانون و چند نماد ریاضی وجود دارد: نفع من همیشه مساوی است با صفر. علامت های مساوی و نامساوی و بزرگتر و کوچکتر حرفی برای گفتن دارند و تفاوت در همین نکته است. در معادله دلال «من» همیشه بزرگتر از دیگری است آن هم بزرگ بزرگان، ارباب اربابان. «دیگری» همیشه نابرابر با «من» است و فقط ابزاری برای «من» . میم و نان چسیبده بهم و یک چشم.

و اینگونه است که آسیب عفونتی مزمن می شود و تب و لرز ناباوری و کابوس تمام نشدنی تجاوز به اعتماد، انسان آسیب دیده را زخمی تر می کند. آسیب آنها از ابتدا هم از «من» های باد به غبغب انداخته و تشنه ی سود و قدرت بوده است.

قدرت، آسیب. سوء استفاده، آسیب. فریب، آسیب و دلال، آسیب در آسیب.

آری دلال، آسیب می زاید و وای به روزی که دلالِ آسیب هم باشد.

دست درازی شان به حریم انسان، درد، رنج، معنا، و عشق باید بُریده شود.

اجاق طَمَع و سودجوئی شان از انسان باید کور شود.

« من» آسیب زایشان باید اخته شود.

«بهره- بر- دار» باید شوند، بهره برداری از انسان، از زخم، از درد. بهره برداری با غل و زنجیرهای مدرن برده داری که همیشه در پایان، برده در دار می شود.

پنهان شده در نقاب ارزشها، دور و بر آشیانه واژه های نیمه جان گرانبهای بشری پرسه می زنند تا ترنم آوای فاخته حقیقت را برای همیشه بی صدا کنند.

آری نقاب لازم است. برای پنهان کردن آن حجم سیری ناپذیر از سوداگری نقاب لازم است...

نقابی ضد درون، برونی متضاد درون، ضد و نقیض، بازی چرتکه بازان پنهان شده در اعشار....

ای کاش تفکر، نقاب نمی شد!

ای کاش دنیای مدرن دچار نسیان نمی شد!

بازارِ روشن فکری داغ نمی شد، روشن فکر دارای پسوند « نما » نمی شد.

ای کاش، آسیب و آسیب دیده نُقل محفل دلالان نمی شد .

ای کاش نوع دوستی و هر « .. ... + دوستی » در همان کوچه باغ های بکر اصالت باقی می ماند .

ای کاش، قدرت نمی شد تا تازیانه دست دلال شود و بر زخم بکوبد و بتازد.

نَفَس آسیب بریده است، زخم سر باز کرده اش توان جراحتی دیگر از چنگال سودجوئی ندارد.

آسیب، داغدار عدالت و انصاف است و در سوگ نشسته است و چه مرثیه تلخی خواهد بود که دلالانِ مسلک سود بخواهند رخت عزا از تن دردمندش در آورند. داغ پشت داغ...

ای کاش آسیب، بازار داغ نمی شد.....

ای کاش مُد در همان حد لباس و کلاه باقی می ماند . ای کاش آسیب، مانکن نمایش دلالان نمی شد.

سکه دلال، شیر و خط ندارد. هر دو روی سکه، تصویر «منِ همیشه گرسنه » که چیزی جز «نفع و سود من» نمی بیند، ضرب شده است. ضرابخانه «من» ، که تکرار داستان تلخ بهره کشی از « دیگری» تا خشک شدن رگ و ریشه اعتماد می باشد. آری تکرار همان داستان تلخ «من منمِ غارتگر » است که امروز شکل دیگری گرفته و امروزی شده است. منِ یورشگر، منِ مدافع شده است.

«دیگری» برای او فقط وقتی معنا پیدا میکند که پای سود در میان باشد. در دنیای ضرابخانه ای اخلاق ستیزشان، همه چیز باید در خدمت و خوراک این «من » پروار باشد.

و چه فاجعه تلخی وقتی پای دلالان به جهانی باز شود که در آن « نفع دیگری» قانون ازلی و ابدی آن است . جهانی که پای «من » در میان نیست و در آن، «من » چشم و دل سیر است و از خود گذشته....

در جهان دولا پهنای دلال، « دیگری» معنائی به جز قربانی ندارد. تومور بدخیم «من بینی» در میدان دیدش ریشه دوانده و فقط «سودِ من» را می بیند.

اگر روزی دلالان ناگزیر بودند که معامله های کثیف شان را در گوش هم پچ پچ کنند، امروز به لطف بی در و دروازه بودن دنیای متجدد و تولید انبوه نقاب های خوش دوخت روشن فکر نمائی، سر بالا می گیرند و خیلی شیک چپاول می کنند و باز به لطف نسیان زدگی دنیای مدرن و ساده لوح نگری ای که ارمغان چشم ظاهر بین اش است. مدال افتخار هم به جیب می زنند.

آری در دنیای امروز، نما، نمایش، ظاهر، تظاهر و ادعا، سر در، سطح، شکل و اندازه برای فریب کفایت می کند و بُعد، عمق و باطن، محلی از اِعراب ندارند. دنیای مدعی چند گیگابایت بُعدی بی بُعد شده است!

تجّدد، بازار داغ دلالان شده است. بیخود نیست که تلاش می کنند آن اصالت گذشته، روستای بکر و دست نخورده محلی را ویران کنند و تجملی بدلی که فقط نمایِ کاذب زیبا دارد به جایش بنا کنند.

ای کاش انسان دوستی، طبیعت دوستی، هنر دوستی و هر چه دوستی مهره چرتکه دلالان نمی شد. ای کاش دغدغه اصالت باقی می ماندند و فقط از دل بر می آمدند. ای کاش و ای کاش، خاکِ راه بر شانه فروتنی می ماندند و زرق و برقِ آلان گی لان های فریب نمی شدند.

تفاوت از «منِ ورای من» است تا «من مانده در من». ضمیر و خمیره دلال در ضمیر اول شخص گندیده است و به بلندای دوم شخص و سوم شخص هرگز نرسیده است. الکنِ ضمیر ملکی اول شخص است و در «مال من» نَفَس وجدان محبوس شده است.

همدست غارت انسانیت بوده است و امروز برای انسان آسیب دیده دست تکان می دهد. دربان همیشه خبردار و دست به سینه «بزرگ خانِ چپاولگر سرمایه » بوده است و امروز سنگ فقرا به سینه می زند. غرق معادله نابرابر است و از برابری حرف می زند. آری همه چیز در گرو داغی بازار است. نباید بازار داغ شود رنج و درد انسانی. نباید هر آنچه «عشق و اخلاق»سنگ بنای آن است بازار شود، آن هم بازار داغ...

قاعده بازار است، هر چه واردش شود خرید و فروش می شود و هر آنچه بازار داغ شود، احتکار می شود، دست به دست می شود ، بازیچه دست دلال می شود و سهامِ بی عدالتیِ بازار سیاه شان می شود و آنچه باقی می ماند آسیب است در آسیب.

دنیای وحشت زده آسیب، منِ ورای من می خواهد که در ضمیرش « تو، ما، شما، ایشان» در کنار «من » حک شده است. بیقرار اصالت است و در تبِ زخم اعتماد می سوزد.

اصالت، زلال است و کم حرف. شکل و قالب نمی پذیرد. عیان است و حاجت به بیان ندارد. خودِ خودش است و ارباب منفعت ندارد. ظرفش پیاله دست است و عیار سنجشش، تصدیق دل. اینگونه است که اصالت، معمای نقاب دوزان شده است. به فاصله یک مو به آن نزدیک می شوند و با غرش حقیقت، فرسنگها دور. رونوشتی که هیچوقت برابر با اصل در نمی آید و مثل همه چیزهای جعلی، نزدیک که شوی خطای ادراک بر ملا می شود و بی تار و پودی و نقش بی برجسته آن فاش. چشم ممکن است خطا کند اما دل هرگز.

اگر هنوز پرنده می خواند، اگر هنوز لبخند داد و ستد نمی شود، اگر هنوز امیدی در پستوی دل باقی مانده به برکت اصالت و «من های ورای من» است که صنعت دلال سازی با آلاینده های فریب تلاش می کند تا این یگانه تهدید بقایش را دور و ناشناخته و گوشه نشین کند. بقای دلال در این است و البته به داغی بازار و صد البته به نوچگان بی شمار، همان مگسهائی که نه گرد شیرینی که گرد فضولات دلالان چرخ می زنند. همان ها که مغزشان را پیشکش کرده اند و غلام حلقه به گوش دلال شده اند. خود برده سازان مدرن که مست و مدهوش زرق و برق «منِ ارباب» می شوند و ارابه اش را با افتخار بر شانه حمل می کنند .

عقل شان در چشم شان است و گوئی آمده اند تا مطیع تمام عیار دلالان و سوداگران باشند.

خودباخته هائی که تلخی عمیق پوچی شان را با خودشیرینی برای دلالان جبران می کنند.... نوکران ملس دلالان.

آمده اند تا پس مانده خور دلالان باشند، تا برای سودا گران جان فشانی کنند. آمده اند تا به دنیا ثابت کنند دروغ، فریب، غارت، همچنان طرفدار دارد و سیاهی لشگران دلالان حاضرند تا دم مرگ، ایستاده، برای چپاول کف بزنند.

هر چه باشد «من » دلال برای دفن زباله های وجودی اش به میزبان نیاز دارد.

اینگونه است که دلال قهرمان می شود و با فراغ خاطر معرکه اش را با روایت های درد و رنج انسانی گرم می کند. دل کباب می کند و داغ داغ می خورد.

صحبت از ضربه بر بازار ارز و سکه نیست، صحبت از راهزنان زخم انسان است، صحبت از خشونت و تجاوزی ذره ذره با تلقیح ضد دردِ اعتماد کاذب است، با مجوز ممهور سربرگ «زنده باد شعار» دنیای مدرن. تجاوزی که نه در لیست بلند بالای انواع و اقسام خشونت ها خبری از آن است و نه در لایحه های هزار برگی حمایتی آن.

متجاوز راست راست راه می رود، اسم و رسم می یابد ، آسیب می زند و مدال افتخار می گیرد.

آسیبی جدید

ناف آسیب از همان روز افتتاحیه «پیش به سوی قدرت و سود » بریده شد. در همان دست به دست دادن حریص قدرت و سود. در همان بریدن روبان تصاحب، ولع دارندگی و امتیاز برازندگی. در همان بر خاک افتادن «حق» زیر دست و پای هجوم ملخ های سرمایه...

آسیب قدیم و جدید هر دو از یک گندآب بوده اند. قربانی کردن دیگری در راه منافع من. آسیب قدیم، نطفه پر ولع سرمایه داری و آسیب جدید، زائیده هزار قُل چهره اش؛ دلال.

دیروز آسیب زدند و امروز حامی دلسوز آسیب شده اند. حال، منِ آسیب زای شان ویار «اعتبار» و «شهرت» نیز کرده است . حوصله شان از ور رفتن با تملکات سر رفته و هوس بازی با انسان کرده اند. هم سود و هم قدرت، هم بازی، هم اعتبار و شهرت و هم خاک خوبی برای گم کردن رد پا.

خلاصه کلام، امروز نفع در این است و نفع در هر چه باشد، او ظاهر می شود.

امروز بازار حامی و ناجی و انسان و آسیب و زخم و درد، داغ داغ است. امروز دلال واله و شیدای واژه های نایاب و گران قیمت است. دست بر شانه فرهنگ و کتاب می اندازد و با ریالی بیشتر سر آن زیر آب می برد. طرفدار هنر می شود و داغ بر دل اصل می گذارد و غم بر چهره مونالیزا . حامی آسیب دیده می شود و از هر رنج، رج به رج زیور و از هر زخم، نگین در نگین جواهر بر گردن خود می بافد. طرفدار حقوق برابر و زنان و ... می شود و حقوق برابر را تا قرون آخر یک نفس می خورد و جرعه جرعه آبروی زنان هم روی.

دست بر چیزی که می گذارد که عزیز است، نیاز است، کمیاب است، تقاضا دارد، وجهه دارد و خریدار دارد.

احساس را نشانه می گیرد، کمبودها را، فقدان ها را ، آسیب و زخم عمیق را. وقتی پیدایش می شود که خسته از جستن و درمانده از یافتن شده ای. دقیقا ادعای آنچه را می کند که می خواهی ، که نیاز داری. به دنبال عطش است و آب به آتش سئوال و فکر و تردید می اندازد. از اعتماد بالا می رود و قاپ می دزدد.

و این روایت آسیب نوینی است که به جان انسان افتاده، ماری که مدرنیته در آستین خود پرورش داده و هم بر زبانش و هم بر هر چه بر زبان می آورد نیش می زند.

ویروس دلال، مرض پول خوره گی است، سودجوئی به هر قیمت است که چون کک به تنبان سوداگران تصاحب می اندازد. مبتلا که شوی شریک دلال می شوی و از درد و رنج هم نمی گذری...

نگذارید دست شان به ارزشها برسد، نگذارید احساس ربائی کنند، نگذارید از زخم و آسیب دلالی کنند.

انسان آسیب دیده دیگر توان زخمی دیگر از سودجوئی را ندارد، اعتماد او خسته است، نمی خواهد آگهی تجارت دلالان شود. تاب و توانِ بازی قدرت ندارد.

نگذارید آسیب و آسیب دیده سوژه داغ بازار دلالان شود. او همه چیز را پُل گذر اشترهای «نفع من» می کند. بازی کردن را دوست دارد، بازی نان و کباب - بیار و ببر بی رحمانه. او کلکسیونر «غارت» است. سواد انصاف ندارد، در حساب او دیگری صفر مطلق است، تنها علامت بعلاوه و ضربدر «من » را می داند و نه کسر میداند و نه تقسیم . اگر هم برای نمایش، دیگری را به حساب بیاورد قضیه خروار خروار من و نیم مثقال تو است. معادله او همیشه کج و نابرابر است.

او همان قُلدور و زورگوی قدیمی است که مهربانی مصنوعی بر چهره تزریق کرده است . به نفعش باشی هستی و به نفعش نباشی خواهی دید پشت این نقاب، چه بَربَریتی لانه کرده است. همان می شود که هست ، بی نقاب. چماق های تهدید و ارعاب و وحشی گری از زیر لباس فاخر متمدنانه و امروزی او در می آید. مصداق بارز متجاوز است که او نیز با «تهدید» و «ترس» قربانی می کند.

و اگر نترسی معادله اش بهم می خورد و طلسم «من » بی «کامش» شکسته می شود. فرار را بر قرار ترجیح می دهد. یادتان باشد ابزار قُلدور «ترس و وحشت» است و همان قصه نما و نمایش و تصویر است. نقاب قدرت نمائی .

تا بیش از این فقر را چپاول نکرده اند، دامن آسیب لکه دار نکرده اند، اخلاق را قطعه قطعه نکرده اند، فرهنگ را حلق آویز نکرده اند، نگذاریم به ارزشها دست درازی کنند. ادعا و مدعی را از اندیشه و تامل، از زخمها و آسیبهای گذشته، از سئوال و تردید، از امتحان پس داده غربال کنیم. ظرافت و صرافت را به اندازه ای کنیم که « من های مانده در من» و «سودجو» رخنه در اعتمادمان نکنند. انسان زخمی را از دست دلال نجات دهیم. سرانجام تلخ قصه را تغییر دهیم و نوشداروی پیش از مرگ سهراب باشیم.

بازار داغی شده است آسیب....