|

گفت‌وگو با محمد دهقاني به‌ مناسبت انتشار كتاب «ناصرخسرو»

شاعر فراموش‌شده

پيام حيدرقزويني

مجموعه «تاريخ و ادبيات ايران» پروژه گسترده‌اي است كه محمد دهقاني چند سالي است مشغول نوشتن آن است و تاكنون بيش از ده عنوان از اين مجموعه توسط نشر ني به‌ چاپ رسيده است و عنوان‌هاي ديگر اين مجموعه نيز به مرور منتشر خواهند شد. دهقاني در اين مجموعه به سراغ تاريخ و ادبيات ايران پس از اسلام رفته و گزيده‌اي از شاهكارهاي ادبي ايران را به همراه شرح و تفسيري مفصل بر هر اثر منتشر مي‌كند. اين مجموعه به‌روشني نشان مي‌دهد كه شاهكارهاي ادبي در چه فضاي تاريخي پديد آمده‌اند و چقدر از اوضاع زمانه‌شان تأثير گرفته‌اند و احتمالا چه تأثيري بر آن باقي گذاشته‌اند. بخش اول اين مجموعه شامل بررسي زندگي و آثار پنجاه شاعر و متفكر و نويسنده تا پايان قرن هفتم هجري است و تاكنون اين عناوين به چاپ رسيده‌اند: «محمدبن زكرياي رازي»، «رودكي، پدر شعر فارسي»، «شاهنامه ابومنصوري»، «تاريخ بلعمي»، «دقيقي»، «ترجمه تفسير طبري»، «كسايي مروزي»، «شاهنامه فردوسي»، «ابوريحان بيروني»، «فرخي سيستاني»، «منوچهري» و «ناصرخسرو». «ناصرخسرو» يكي از كتاب‌هاي تازه اين مجموعه است كه مدتي پيش منتشر شد و جزء آثار مفصل مجموعه تاريخ و ادبيات ايران به شمار مي‌رود. دهقاني در مقدمه طولاني كتاب، به معرفي ناصرخسرو و بررسي وضعيت تاريخي زمانه‌اش پرداخته و او را در ميان شاعران و متفكران ايران پس از اسلام چهره كم‌نظيري دانسته است كه هم به لحاظ ايدئولوژيك و هم به لحاظ ادبي يگانه بوده است. به مناسبت انتشار كتاب «ناصرخسرو» با محمد دهقاني درباره جايگاه و اهميت ناصرخسرو در ادبيات كلاسيك فارسي گفت‌وگو كرده‌ايم و به وجوه مختلف فكري و ادبي او پرداخته‌ايم. ناصرخسرو، به دلايلي كه در اين گفت‌وگو آنها را خواهيد خواند، چهره فراموش‌شده‌اي است كه معمولا كمتر به او توجه شده است. با‌اين‌حال آثار منثور و منظوم او اهميت زيادي دارند و او اولين كسي است كه «سفرنامه»‌اي درخشان به زبان فارسي نوشته است. «سفرنامه»‌اي با نثري ساده و ستودني كه در آن تصويري زنده و واقعي از روزگار خود به دست داده است.

‌ تاكنون بيش از ده عنوان از مجموعه «تاريخ و ادبيات ايران» به چاپ رسيده و مجموعه وارد عصر غزنوي شده است. بعد از گذشت چند سال از آغاز انتشار اين مجموعه و با توجه به اينكه امروز آثار كلاسيك فارسي چندان موردتوجه نيستند، تاكنون بازخورد اين مجموعه در جامعه دانشگاهي و غيردانشگاهي چطور بوده است؟ از ميان جامعه دانشگاهي عده كمي از دوستان استقبال اندكي از اين مجموعه كرده‌اند اما بيش از جامعه دانشگاهي،‌ كساني كه بيرون ساختار دانشگاه و رشته ادبيات هستند و از علاقه‌مندان جدي ادبيات و تاريخ‌اند به اين كتاب‌ها توجه كرده‌اند و فكر مي‌كنم مخاطب اين كتاب‌ها غالبا همين گروه دوم‌اند. البته کوشیده‌ام اين آثار را چنان بنویسم كه جامعه دانشگاهي هم بتوانند از آن استفاده كنند، اما خب مي‌بينيد كه جامعه دانشگاهي ما برعكس همه‌جاي دنيا دست‌كم در علوم انساني و به‌خصوص در رشته ادبيات، جامعه زنده‌اي نيست و اصولا غالب استادان ادبيات دنبال اين هستند كه زندگي‌شان را بگذرانند و ارتقاي شغلي داشته باشند و ترجيح هم مي‌دهند همان كتاب‌هاي قديمي را كه خودشان خوانده و بلد هستند درس بدهند. بخش ديگر ماجرا هم به اين برمي‌گردد كه آنها خودشان كتاب دارند و با خود مي‌گويند كتاب‌هاي خودمان بايد به فروش بروند. از اين‌رو، در ارتباط با مطالعه این مجموعه، چندان اميدي به جامعه دانشگاهي ندارم و راستش فكر مي‌كنم اين مجموعه، اگر امكان ادامه‌دادنش فراهم باشد، در آينده تأثير خودش را نشان خواهد داد. دنبال اين نيستم كه تأثيري آنی و فوری از انتشار اين كتاب‌ها ببينم. بااين‌حال خودم به كاري كه مي‌كنم اعتقاد كامل دارم؛ نمي‌نويسم براي اين كه صرفا يك كتاب به كتاب‌هايي كه نوشته‌ يا ترجمه كرده‌ام اضافه كنم بلكه هدفي از اين كار دارم كه اميدوارم در آينده محقق شود. ‌ مجموعه طبق همان زمان‌بندي كه از ابتدا در نظر داشتيد پيش رفته يا از برنامه مدنظرتان عقب هستيد؟ نسبت به آن چيزي كه در ابتدا سنجيده بودم خيلي عقب هستم، براي اين‌كه فكر مي‌كردم مثلا يك كتاب را در شش ماه مي‌توانم بنويسم اما وقتي وارد كار شدم ديدم كه با آن سرعت نمي‌توانم پيش بروم. هرچه جلوتر هم آمدم وسواس‌ها و دقت‌هاي كارم بيشتر شد و از اين‌رو سرعتم كم شده است. ضمن اينكه من علايق ديگري هم دارم و در همين حين مي‌خواهم مثلا ترجمه‌اي هم دست بگيرم يا پژوهشي در حوزه‌اي ديگر هم انجام دهم. ‌ با اين روندي كه در‌حال‌حاضر پيش مي‌رويد چه زماني مجموعه به پايان مي‌رسد؟ اين بخش مجموعه كه تا قرن هفتم پيش مي‌آيد حدود ده‌ سالي طول مي‌كشد و اينك دو، سه سالي از اين ده سال گذشته و هفت سالي از آن باقي مانده است. ‌ «ناصرخسرو» يكي از كتاب‌هاي تازه اين مجموعه است كه مدتي پيش منتشر شد و اين كتاب نيز همانندآثار پيشين همراه با مقدمه‌اي مفصل است. ناصرخسرو چه جايگاهي در سنت ادبي فارسي دارد؟ مي‌توان گفت كه ناصرخسرو از چند لحاظ در بين شاعران و نويسندگان قديم ما تقريبا بي‌نظير است. يكي به اين دليل كه او از حيث ايدئولوژي و عقيده خلاف جو غالب بر روزگار خودش و زمان و مكاني است كه در آن زندگي مي‌كند. او شيعه اسماعيلي است و نه شيعه اثني‌عشري. امروز شايد تفاوت اين دو خيلي ملموس نباشد اما در آن دوران نه فقط اهل سنت با شيعه اسماعيلي دشمن بودند بلكه خود شيعيان اثني‌عشري نيز آن را نمي‌پسنديدند. ناصرخسرو با معيارهاي آن زمان شورشي و به تعبير امروزي انقلابي به‌شمار مي‌رود. از سوي ديگر بايد به اين نكته توجه كرد كه او شاعرِ روزگاري است كه در آن كار شاعر مدح‌كردن و در مقابل پول‌گرفتن و تشويق‌شدن بوده است. هميشه اين‌طور نبوده كه شاعر مداح به آنچه مي‌گويد اعتقادي نداشته باشد. در بسياري از قصايد فرخي سيستاني يا منوچهري كه در مدح مسعود و محمود غزنوي گفته شده‌اند مي‌بينيم كه اين‌ها واقعا به آنچه گفته‌اند اعتقاد داشته‌اند و اين‌طور نيست كه فقط به خاطر پول به مديحه‌سرايي بپردازند. در چنين روزگاري ناصرخسرو براي اين شعر نمي‌گفته كه ممدوح خودش را بزرگ كند و شأني فراتر از آدم‌ عادي براي او قائل شود. البته او اين كار را در مورد يكي دو نفر كرده اما نه به خاطر طمع مادي يا براي اين‌كه جاه و مقامش را بالاتر ببرد، بلكه برعكس او به‌واسطه اين كار چه‌بسا تهديد هم مي‌شده است. پس از اين حيث هم ناصرخسرو شاعر ويژه‌اي است. طبعا چون انديشه او متفاوت است زبانش هم با زبان شاعران ديگر متفاوت است و از اين نظر هم او چهره متمايزي است. شاعري است كه به همان ميزان كه در شعر تواناست، نثري فوق‌العاده هم دارد. آثار منثورش يكي از بهترين نمونه‌هاي نثر فارسي است با اين تفاوت كه اگر ديگران با اين زبان داستان يا تاريخ نوشته‌اند ناصرخسرو با نثرش سفرنامه، حكمت و الهيات نوشته و انبوهي از واژه‌ها و مفاهيم را گويا براي نخستين‌بار وارد زبان فارسي كرده است. او همچنين مترجم بوده و آثاري را كه از زكرياي رازي باقي مانده به طرز درخشاني ترجمه كرده است. پس ناصرخسرو از زواياي مختلف شاعر و نويسنده تقريبا بي‌بديلي در تاريخ ادبيات فارسي است و ضمنا او هدایتگری سياسي هم هست. او در سنيني كه آدم نياز به ثبات و آرامش دارد زندگي انقلابي‌اش را شروع مي‌كند و در همين سنين به دره يمگان در روستايي در ميان كوه‌ها مي‌رود و آنجا شروع مي‌كند به دعوت انقلابي. ‌ به تفاوت زبان شعري ناصرخسرو با شاعران ديگر فارسي اشاره كرديد. به نظر مي‌رسد كه بخشي از اين تفاوت زباني به اين دليل است كه در شعر او حكمت جايگاه مهمي دارد و زبان شعرهايش هم با توجه به محتواي آن تغيير كرده است. در شعر ناصرخسرو اخلاق وزن سنگيني دارد. در شعر او تأكيدي بر قاعده‌اي اخلاقي مي‌بينيم كه امروز از آن با عنوان قاعده طلايي اخلاق ياد مي‌كنند. اين تأكيد با اين شكل و شدت تقريبا در كار هيچ‌یك از شاعران ديگر فارسي‌زبان وجود ندارد. حتي در آثار سعدي و مولوي كه خيلي اخلاقي هستند، به اين ميزان به اين قاعده پرداخته نشده است. پس آن چيزي كه شعر ناصرخسرو را متمايز مي‌كند، نگرش اخلاقي‌ او به جهان و به انسان است. انسان‌گرايي ناصرخسرو يا اومانسيم اشعار او وجه مهمي در كار اوست، گرچه اومانيسم او با اومانيسم مدرن تفاوت دارد؛ اما دست‌كم مي‌توانيم بگوييم كه در كار او نوعي اومانيسم الهي ديده مي‌شود. ناصرخسرو بر ارزش انسان و تفكر و تعقل او تأكيد دارد و نه بر بخش هيجاني وجود انسان يعني آن چيزي كه در عرفان ما خيلي بر آن تأكيد مي‌شود. در جهان شعري ناصرخسرو عقل است كه اهميت دارد و نه دل. او انساني را مي‌خواهد كه زير سيطره هيجاناتش نباشد؛ بلكه زير سيطره عقلش باشد و اين مسئله مهمي است. ‌ صور خيال چه جايگاهي در شعر ناصرخسرو دارد؟ بسيار موثر است؛ اما از‌آنجايي‌كه ناصرخسرو يك نوع نگرش عقلاني يا به تعبير امروزي‌ها پوزيتيويستي دارد، بيش از آنكه از استعاره استفاده كند، تشبيه به كار مي‌برد. اين قاعده تقريبا درباره آثار همه شاعراني كه نگرش تعقلي‌تري دارند، صدق مي‌كند. شما در اين آثار بيشتر تشبيه مي‌بينيد تا استعاره. ضمنا در شعر ناصرخسرو كنايه زياد مي‌بينيم و اصولا كنايه يك وجه عام زبان فارسي است. كنايه اين توانايي را به شاعر مي‌‌دهد تا بتواند ساير صنعت‌هاي بلاغي مثل ايهام و حتي صنعت‌هاي موسيقايي كلام مثل جناس را ايجاد كند؛ بنابراين تشبيه و كنايه اساس شعر ناصرخسرو است. ‌ آيا تأثير شاعران ديگري را مي‌توان در شعر ناصرخسرو ديد؟ ناصرخسرو در شعر يگانه به نظر مي‌رسد. خودش مدام از كسايي ياد مي‌كند؛ ولي به نظر مي‌رسد كه كسايي را قبول ندارد و به او به‌عنوان رقيب نگاه مي‌كند. به‌ویژه از اين نظر كه كسايي شيعه اثني‌عشري بوده است. به نظرم مي‌رسد ناصرخسرو از برخي جهات از رودكي، فردوسي و به‌طور‌كلي از جريان شاهنامه‌سرايي تأثير گرفته است؛ اما چون شخصيت مستقلي دارد همه اينها را با هم تركيب كرده و در شعر خودش يك بناي مستقلي به وجود آورده؛ به‌طوري‌كه ما اگر متخصص ادبیات کهن باشيم و گذشتگان را خوب بشناسيم، مي‌توانيم متوجه شويم كه ناصرخسرو ممكن است از كجاها تأثير گرفته باشد و در غير‌اين‌صورت متوجه اين تأثير نمي‌شويم. ‌ ناصرخسرو از آن دست شاعراني است كه جرياني پيرو او در شعر فارسي پديد نيامده است. چرا شعر او پيروان ديگري پيدا نكرد؟ چون از نظر فكري و ايدئولوژيك در اقليت محض بوده و مخالفان زيادي در خراسان و عراق آن دوران داشته است. او در اين مناطق در اقليت بوده و با كساني در آن‌ سوي خراسان و عراق يعني با خلفاي فاطمي مصر در ارتباط بوده و در آن روزگار گويي با قاره ديگري ارتباط داشته است. ‌ با توجه به اينكه چيزي از ديوان عربي ناصرخسرو در دست ما نيست، آيا با قاطعيت مي‌توانيم بگوييم كه او ديواني به زبان عربي داشته است؟ خودش ادعا مي‌كند كه ديواني به عربي دارد و بعيد هم نيست كه اين‌طور بوده باشد. شايد مثلا وقتي در مصر بوده قصايدي به عربي سروده؛ اما بعد كه به خراسان آمده، خريداري براي آن قصايد وجود نداشته و اشعار عربي او از بين رفته است. ناصرخسرو در اين مسئله تنها نيست و كسان ديگري هم مي‌توان نام برد كه آثارشان حفظ نشده و به دست ما نرسيده است. مثلا ابن‌سينا دائما شعرهایی می‌گفته و کتاب‌هایی مي‌نوشته و به ديگران مي‌داده و خودش هم از آنها نسخه‌برداري نمي‌كرده است. انگار حفظ و تکثیر آنها را وظيفه ديگران مي‌دانسته است. از‌اين‌رو احتمال زيادي دارد كه ادعاي ناصرخسرو درست باشد و او اشعاري به عربي داشته كه به دست ما نرسيده است. ‌ در زبان فارسي هم آثار منظوم و هم آثار منثور ناصرخسرو به دست ما رسيده است، به‌ نظرتان اهميت اصلي او در نثر است يا در نظم؟ از نظر هنري مسلما شعر او اهميت بيشتري دارد؛ يعني جلوه‌هاي هنري در شعر او خيلي بيشتر از نثرش است. علتش هم اين است كه او از شعر براي استدلال‌كردن استفاده نكرده و آگاهانه مي‌داند كه شعر عرصه استدلال نيست و عرصه اقناع است. اقناع هم بيشتر با بُعد هيجاني و احساسي آدم‌ها سروكار دارد و البته به اين معنا نيست كه شعر و به‌طور‌كلي هنرها فقط با اين بعد وجود آدم ارتباط دارند؛ اما تمام توجه ناصرخسرو در آثار منثورش اين است كه معنايي را كه در نظر دارد، به ساده‌ترين و مستقيم‌ترين شكلش به مخاطب خود برساند. انشاپردازي نمي‌كند؛ چنان‌که در «سفرنامه» با گزارشی موجز و بسیار هنرمندانه از مشاهدات او روبه‌رو می‌شویم. هرچند اين اثر هم زيبايي‌هاي خاص خودش را دارد؛ اما او در اينجا چندان نمي‌خواهد به سخن خودش جلوه هنري بدهد، در عين‌حال «سفرنامه» اثري هنرمندانه از كار درآمده است. اصولا آنچه در نثر اهميت دارد، خود كلمات و صنایع كلامي نيست؛ بلكه ساختار و نحو زبان است و ناصرخسرو در نحو به‌ویژه در «سفرنامه» شاهكار كرده است. ‌ به نظر مي‌رسد بخشي از ويژگي‌هاي نثر او به سابقه دبيري‌اش برمي‌گردد. صددرصد. در دوره سامانيان و غزنويان يعني در قرن‌هاي چهارم و پنجم دبيران بايد همه‌ چيز را با دقت و در قالب كوتاه‌ترين عبارت مي‌نوشتند و سنت دبيري در نثر ناصرخسرو تأثير داشته است. ‌ آيا مي‌توان نثر ناصرخسرو را يكي از شاهكارهاي نثر فارسي دانست و در كنار نثر بيهقي قرارش داد؟ حتما، به‌خصوص در «سفرنامه»اش. در آثار ديگري كه از او باقي مانده هم مي‌توان نثر درخشاني ديد اما به‌خصوص در «سفرنامه» نمونه درخشاني از نثر فارسي را مي‌توانيم ببينيم. نثر ناصرخسرو به اندازه نثر بيهقي بي‌نظير است و بقيه سفرنامه‌هايي را كه در ادبیات قدیم نوشته شده بايد با معيار «سفرنامه» ناصرخسرو بسنجيم. چنانچه سایر تاريخ‌های قدیم را بايد با «تاريخ بيهقي» بسنجيم. ‌ مهم‌ترين ويژگي‌هاي نثر ناصرخسرو در «سفرنامه» چيست و نثر او چه تفاوتي با نثر زمانه‌اش دارد؟ اول اين‌كه او انشاپردازي و پرنويسي نمي‌كند. يعني او به اطلاعاتي نمي‌پردازد كه به كار خواننده‌اش نمي‌آيد. ناصرخسرو گويي توانسته با خواننده خودش همذات‌پنداري كند و به‌عنوان خواننده به اثر خودش نگاه كند و ببيند كه خواننده چه چيزي مي‌خواهد و آن را بنويسد. چنانچه امروز كه بعد از حدودا هزار سال به «سفرنامه» او نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم كه او به مهم‌ترين نكاتي كه ممكن است نظر يك مسافر را جلب كند توجه كرده است: مسافت‌ها، مهم‌ترين يادبودها و نمادهاي يك مكان كه ممكن است يك ساختمان باشد يا يك منظره طبيعي يا حتي يك فرد مثل ابوالعلاء معري. انگار او با ظرافت و دقت تمام براي يك مسافر راهنما نوشته و به مهم‌ترين نكات پرداخته است. از اين حيث او دقيقا مثل يك نويسنده امروزي عمل كرده است. ‌ آيا موافق‌ايد كه ناصرخسرو در مقايسه با ديگر چهره‌هاي ادبيات كلاسيك فارسي چهره‌اي مهجور مانده است؟ بله، به چند دليل همين‌طور است. يكي بعد عقيدتي ماجرا است كه او به‌عنوان يك انقلابي شورشي در آن جامعه سنتي محافظه‌كار مورد بي‌توجهي بوده و كسي علاقه‌اي نداشته كه به سراغ آثار او برود. ديگر اين‌كه او در شعرش دائما از خنديدن و شادي‌كردن بر حذر است و برحذر مي‌دارد و راستش در ايران به نظر مي‌رسد كه زندگي خیلی وقت‌ها عبوس بوده و ما به دنبال اين بوده‌ايم كه از اين چهره عبوس زندگي كمي با شوخي و خنده بكاهيم و حتي مسائل جدي خودمان را هم با خنده و شوخي برگزار مي‌كنيم. دوري‌كردن ناصرخسرو از شادي و تحذير‌كردن او از شادي با روحيه و نیاز عمومي ما چندان جور نبوده است. به نظرم زبان ناصرخسرو آن‌قدر كه مي‌گويند مشكل نيست. درواقع زبان او مشكل‌تر از ساير شاعران سبك خراساني نيست؛ انديشه اوست كه او را مهجور نگه داشته است. ‌ «سفرنامه» ناصرخسرو يكي از شاهكارهاي نثر فارسي و گويا اولين سفرنامه‌اي هم هست كه به زبان فارسي نوشته شده است. اين‌طور نيست؟ بله، تا پيش از ناصرخسرو ما نمي‌بينيم كه كسي گفته باشد سفرنامه‌اي به فارسي وجود داشته است. اما سفرنامه به زبان عربي و حتي چيني داريم از بیگانگانی كه به ايران آمده‌اند و سفرنامه‌ نوشته‌اند. اما اصولا ما سنت سفرنامه‌نويسي نداشته‌ايم به اين خاطر كه اهل سفركردن نبوده‌ايم. در دوران صفويه مسافراني كه به ايران مي‌آمدند و سفرنامه هم مي‌نوشتند، گفته‌اند كه مثلا مردم اصفهان كه ما را مي‌ديدند تعجب مي‌كردند كه ما براي چه همين‌طور در بازار مي‌چرخيم. به نظر آنها ما آدم‌هاي بي‌كار و ديوانه‌اي بوديم كه بي‌دليل به خيابان آمده بوديم و مي‌گشتيم. مردم ما اصلا مفهوم توريست را نمي‌دانستند و جهانگردان را چنان که سعدی گفته است آدم‌های شیاد افسانه‌پردازی می‌شمرده‌اند که بسیار هم دروغ می‌گفته‌اند. قبل از آن دوران هم ظاهرا همين وضعيت بوده و ما ایرانی‌ها عموما اگر به سفر می‌رفتیم از سر ضرورت و ناچاری بوده نه برای تفریح و سیر آفاق. چنين روحيه‌اي نداشته‌ايم. در دوره معاصر يعني در همين صد، صدوپنجاه سال اخير، سفرنامه‌‌هاي حج زيادي منتشر شده‌اند اما چقدرش قابل خواندن است؟ در اين ميان مثلا مي‌توان «خسي در ميقات» جلال آل‌احمد و «حج» شريعتي را نام برد كه اين‌ها هم نه به خاطر نفس سفرنامه‌نويسي بلكه به سبب جنبه‌هاي ايدئولوژيك قضيه نوشته‌ شده‌اند. در حالي كه در «سفرنامه» ناصرخسرو تقریبا هيچ ردي از ايدئولوژي او نمي‌بينيد. حتي گاهي با خواندن این اثر ناصرخسرو پی می‌بریم که او در مسیر بازگشت از مصر هم گویا هنوز کاملا اسماعیلی نبوده، چون به گفته خودش مثلا مي‌خواسته برود زیارت قبر ابوهريره، اما از ترس غوغای شیعیان ساکن آن منطقه منصرف شده! در مقابل، سفرنامه «حج» شريعتي و «خسي در ميقات» آل‌احمد آثاري ايدئولوژيك‌اند و ديگراني هم كه سفرنامه حج نوشته‌اند غالبا براي دل خود و از سر اعتقاد دینی نوشته‌اند. از سفرنامه‌هاي حج كه بگذريم، در دوران معاصر ما كمتر سفرنامه‌نويسي مثل اسلامي‌ندوشن داريم كه رغبت مي‌كنيم گزارش‌هاي او را از نقاط مختلف بخوانيم. ديگران معمولا سفرنامه‌هايي با زبان عجيب‌وغريب و الكن نوشته‌اند يا خیلی از حد انشاپردازی و تعریف از خود فراتر نرفته‌اند. ‌ اما قاعدتا ناصرخسرو با سفرنامه‌هاي عربي آشنا بوده است. مسلما. مطالعات او به زبان عربي بوده و حتما با سفرنامه‌هاي عربي آشنا بوده و آنها را خوانده بوده است. ‌ چرا سنت سفرنامه‌نويسي در دوران معاصر هم در ايران شكل نگرفته است؟ سفرنامه‌نويسي هم نوعی سرگذشت ‌نامه‌نويسي است. به همان اندازه كه ما سفرنامه موفق در ادبيات معاصرمان نداريم خودزندگي‌نامه موفق هم نداريم. چون به‌هرحال سفرنامه‌نويسي هم نوعي گزارش حال يا حسب‌حال است. در ادبيات معاصرمان اتوبيوگرافي موفق هم خيلي كم داريم. چون اصولا ما عادت كرده‌ايم كه خودمان را پنهان كنيم یا جور دیگری نشان دهیم. مثلا خيلی از کساني كه امروز به سفرهاي خارجي مي‌روند، اگر بخواهند گزارش واقعی سفرهایشان را بنويسند ممکن است از كار بيكار ‌شوند. بايد خودشان را پنهان كنند. معيشت و موقعيت ما در گرو پنهان‌كردن خودمان است. شخصيت‌هاي سياسي هم وقتي زندگي‌نامه و يادداشت مي‌نويسند معمولا وصيت مي‌كنند كه بعد از مرگ‌شان منتشر شود. ضمنا آنها در اين نوشته‌ها چقدر جرئت دارند كه خودشان را بروز دهند؟ جز اين، ما در ادبيات‌مان ژانر يادداشت روزانه‌نويسي هم نداريم؛ يادداشت‌هاي علمي داريم مثل يادداشت‌هاي قزويني و مينوي، اما اگر بخواهيد حسب‌حال مينوي را بخوانيد كجا مي‌توانيد آن را پيدا كنيد. او درباره خودش خيلي كم نوشته و اينها اصلا خودشان را بروز نداده‌اند. ژانر سفرنامه‌نويسي و يادداشت روزانه نوشتن و اتوبيوگرافي متعلق است به جامعه بازي كه آدم‌ها در وجوه مختلف احساس آزادي و امنيت مي‌كنند و دليلي نمي‌بينند خودشان را پنهان كنند. يادداشت روزانه‌اي كه در اينجا نوشته‌اند يا آميخته با رمز‌و‌راز است يا به‌گونه‌ای نوشته شده كه به درد كسي نمي‌خورد. مثلا تقي‌زاده «زندگي طوفاني» را نوشته كه نه چندان قابل اعتماد است و نه چندان به دردي مي‌خورد. يك نمونه را که تازه در یادداشت‌های مینوی پیدا کرده‌ام و مربوط می‌شود به تقی‌زاده اینجا بازگو می‌کنم. در يكي از شماره‌هاي مجله «يغما» در دهه چهل، مطلبی چاپ شده است با عنوان «قبض سفارشی پست‌خانه» که نویسنده آن گمنام است. در این مقاله یک‌صفحه‌ای اشاره شده است که در شعبان یا رمضان 1326ق/شهریور یا مهر 1287خ حیدرخان عمو اوغلی، انقلابی مشهور صدر مشروطه، بمبی را در بسته‌ای پستی جاسازی می‌کند و با پست سفارشی از تبریز به در خانه حاکم مستبد مرند یعنی شجاع نظام می‌فرستد که «یکی از بزرگ‌ترین دشمنان مشروطه‌طلبان» بود. شجاع نظام، به تصور آن که بسته سفارشی جعبه جواهرات است به هیچ‌یک از نوکرانش اجازه نداد که آن را باز کنند و «خودش در حضور پسرش شروع به باز کردن بندهای بسته کرد». بمب منفجر شد و شجاع نظام و پسرش را کشت. نویسندۀ ناشناس این مطلب در پایان آن تذکر داده است که «مرحوم حیدرخان قبض سفارشی پست‌خانه را... عینا به یکی از دوستان خود فرستاد و چون علامتی از یک واقعه تاریخی است عین قبض سفارشی کلیشه شد». تصویر قبض هم در کنار این مطلب چاپ شده است. قبض نشان می‌دهد که بسته را کسی به نام سیدرضا نه «در شعبان یا رمضان» بلکه دقیقا در نهم شوال 1326 تحویل پست‌خانه تبریز داده است1. اما آنچه این قبض و مطلب مربوط به آن را جذاب‌تر می‌کند یادداشتی است که مینوی به خط خود بر آن افزوده و معلوم کرده است که نویسنده مطلب همانا تقی‌زاده است که در زمان ترور شجاع نظام در لندن به سر می‌برده اما با حیدرخان در ارتباط و از دوستان و همکاران معتمد او بوده است. به همین سبب حیدرخان قبض را برای تقی‌زاده می‌فرستد تا ثابت کند که ترور شجاع نظام کار خودش است. یادداشت مینوی از این قرار است: «این شرح ظاهرا از تقریر آقای تقی‌زاده گرفته و تحریر شده است. ایشان گفتند این سیّد رضا که اسمش روی قبض ذکر شده است سیّد رضا مرتضوی بود و حیدر عمو اوغلی قبض را در پاکتی گذاشته و به کمبریج برای آقای تقی‌زاده فرستاده و در نامه‌ای کیفیّت نامه نوشتن و ارسال بمب را هم شرح داده بود، مجتبی [.] یعنی آقای تقی‌زاده پس از شصت سال که از آن تاریخ گذشته است هنوز آقای تقی‌زاده این وقعه را با تمام جزئیات آن به یاد دارند و روز 16/7/43 همه را برای من تکرار کردند.»2 حالا شما برويد و «زندگي طوفاني» تقي‌زاده را بخوانيد و ببینید اصلا خبری از این قضیه در آنجا هست؟ اين‌ها را ذره ذره و از اينجا و آنجا بايد گشت و كنار هم گذاشت و چيزي پيدا كرد. ملتي كه بايد اين‌قدر خودش را پنهان كند چطور مي‌تواند سفرنامه و خودزندگي‌نامه و يادداشت روزانه بنويسد. ‌«خسي در ميقات» به‌جز وجه ايدئولوژيكش چقدر مي‌تواند به عنوان يك سفرنامه مطرح باشد؟ در اين كتاب هم مي‌توان ويژگي‌هاي داستان‌نويسي آل‌احمد را ديد، اين‌طور نيست؟ خصايص نثر آل‌احمد كه به نثر تلگرافي معروف شده در اين اثر هم ديده مي‌شود. يعني ايجازها و شيرين‌كاري‌هاي عاميانه‌اي كه در نثر آل‌احمد ديده مي‌شود در «خسي در ميقات» هم ديده مي‌شود، حالا كمي كم‌تر. البته اين‌ها وقتي زياد تكرار مي‌شود باعث مي‌شود كه خواننده زده شود و گاهي اين‌ شيرين‌كاري‌هاي عاميانه در آثار آل‌احمد زياد تكرار شده و در مواردي به آثارش ضربه زده است. خب يك تكنيك را نمي‌توان مدام تكرار كرد. تكرارهاي آل‌احمد با تكرارهاي سعدي متفاوت است. در تكرارهاي سعدي هربار زيبايي‌ تازه‌اي ديده مي‌شود اما در نثر آل‌احمد اين تكرارها گاهي مندرس و دستمالي شده است. البته اين را هم اشاره كنم كه آل‌احمد را داستان‌نويس شاخصي نمي‌دانم و قوي‌ترين بخش كار او اصلا داستان‌نويسي او نيست. او گزارش‌نويس خيلي خوبي بود و بنابراين آثاري مثل« اورازان» و «خارک، در یتیم خلیج فارس» به نظرم بسيار بهتر و قوي‌‌تر از آثار داستاني‌‌اش است. براي من حيرت‌آور است كه امروز آل‌احمد تبديل به شاخص داستان‌نويسي معاصر ما شده و به اسم او جايزه‌اي برگزار مي‌كنند و به آثاري سفارشي جايزه مي‌دهند. شاخص داستان‌نویسی مدرن فارسی به گمانم صادق هدايت است. ‌ آيا استفاده از صفت تلگرافي براي نثر آل‌احمد درست است؟ نه، نثر او اصلا تلگرافي نيست. تلگراف فعل و مسندٌاليه و نهاد ندارد اما همه اينها در نثر آل‌احمد وجود دارد و نثر او نثر روشني هم هست. نثر آل‌احمد پنهان‌كار نيست و به همين خاطر مردم مي‌توانند با آن ارتباط پيدا كنند و اين ويژگي مثبت نثر اوست. نثرش ايجاز دارد و به قول ادباي قديم ايجاز مخل هم نيست. جملات فارسي اصولا گرايش به كوتاهي و ايجاز دارند و براي همين است كه شعر ما اين‌قدر قوي است، چون در شعر به‌راحتي مي‌توان از اين ايجاز استفاده كرد. زبان فارسي اين خصلت را دارد و براي همين است كه امروز براي ما علمي سخن‌گفتن اين‌قدر سخت است. البته حالا زبان ما در حال ورزيده‌ترشدن است. من كه با ترجمه كتاب‌هاي علمي هم سروكار دارم به روشني مي‌بينم كه چقدر راحت مي‌توانيم يك جمله طولاني ده‌سطري را به زبان انگليسي به‌خاطر نحو بازش بنويسيم و اگر بخواهيم آن را به زبان فارسي بگوييم مجبوريم آن جمله را تكه‌تكه كنيم و راستش يكي از تلاش‌هاي من در نوشتن و ترجمه اين است كه نحو زبان را به طرقي باز كنم. نحو باز از آنِ جامعه باز و ذهن باز است و نحو بسته‌اي كه ما به آن عادت كرده‌ايم مربوط می‌شود به فرهنگ و جامعه‌اي بسته. چرا نويسنده‌اي مثل ابوريحان بيروني ترجيح مي‌دهد كه كتابش را به عربي بنويسد؟ چون عربي نحو بازي داشته و او مي‌توانسته هرچه را مي‌خواهد در يك جمله خيلي طولاني بيان كند. به‌طوركلي زبان علم زبان نحو باز است. ‌ آيا مي‌توانيم تاثيري از ناصرخسرو در ادبيات معاصرمان ببينيم؟ نه متاسفانه؛ ناصرخسرو شاعري فراموش‌شده است. زماني كه در دانشگاه درس مي‌خواندم، با دركي كه آن زمان داشتم، خيلي به ناصرخسرو علاقه‌اي نداشتم. اما بعدها نگاه من تفاوت پيدا كرد و وقتي خودم در دانشگاه تهران ناصرخسرو درس مي‌دادم، دانشجويان با او ارتباط خوبي برقرار مي‌كردند به‌خاطر اينكه من با نگاه ديگري به سراغ ناصرخسرو مي‌رفتم، وگرنه با همان نگاه معمول ناصرخسرو جذابيتي ندارد و اين كتاب را هم نوشتم كه نشان دهم ناصرخسرو هم مي‌تواند جذاب باشد و ما بايد زاويه ديدمان را نسبت به او تغيير دهيم. به‌طور سنتي ناصرخسرو چندان شاعر جذابي نبوده است. از سوي ديگر نويسندگان و شاعران معاصر ما هم چندان ارتباطي با آثار كلاسيك فارسي نداشته‌اند. اين مرض روشنفكري معاصر ماست. ادباي قديم ما مثل ملك‌الشعراي بهار يا اديب نيشابوري و ديگران حقيقتا در سنتي كه ادعايش را داشتند ذوب شده‌ بودند و ذهنشان از آثار كلاسيك پر بود. وقتي ملك‌الشعرا مي‌گفت من بيست هزار بيت شعر حفظ هستم واقعاً بود. داستان‌نويسي هنري مدرن و امروزي است و من از داستان‌نويسان امروز انتظاري ندارم كه از سنت ادبي‌مان باخبر باشند، هرچند كه بايد باشند. اما دست‌كم مي‌توانيم اين انتظار را داشته باشيم كه نويسندگان ما آثار بزرگ دنيا را نه از راه ترجمه بلكه به زبان اصلي خوانده باشند. اما اثري از اين ارتباط در آثار نويسندگان معاصر ما ديده نمي‌شود. اگر آثار داستاني معاصرمان را به لحاظ زباني تحليل كنيم به نتايج زيادي مي‌رسيم و يكي از آن نتايج كم‌خواني نويسندگان ماست. 1. یغما (1331)، «قبض سفارشی پست‌خانه»، سال 5، تهران، ص 175. 2. مینوی، ش 16154.