روایتی از یک نشست با حضور احمد دهقان و محمدرضا کاتب
پیشفروش تاریخ
یکی از پرسشهای اساسی در جامعه ادبی امروز این است؛ آیا ادبیات میتواند فارغ از مسائل سیاسی و اقتصادی که گریبانگیر جامعه شده است، به راه خود ادامه دهد؟ اگر به کتابهایی که در این حوزه منتشر شده نگاهی بیندازیم پی خواهیم برد که برخی از نویسندگان تلاش میکنند بدون تصادم و اصطکاک با مسائل مبتلابه جامعه مسیر خود را ادامه بدهند.
یکی از پرسشهای اساسی در جامعه ادبی امروز این است؛ آیا ادبیات میتواند فارغ از مسائل سیاسی و اقتصادی که گریبانگیر جامعه شده است، به راه خود ادامه دهد؟ اگر به کتابهایی که در این حوزه منتشر شده نگاهی بیندازیم پی خواهیم برد که برخی از نویسندگان تلاش میکنند بدون تصادم و اصطکاک با مسائل مبتلابه جامعه مسیر خود را ادامه بدهند. شاید یکی از دلایل بیمایهشدن رمانها و مجموعه داستانهای ایرانی پرهیز از همین موضوع باشد که بخشی از آن به ممیزیهای وزارت ارشاد برمیگردد و بخش دیگر آن به مسئولیت نویسنده. درباره مسئولیت نویسنده که پیش از این به تعهد نیز تعبیر میشد، آرای ضد و نقیض بسیاری وجود دارد. البته دیگر بحث از نویسنده متعهد چنان کلیشهای شده که کمتر در مجامع ادبی از آن حرف و سخن به میان میآید. غیرمتعهدهای ادبیات چندین سال، توفانی در انتشاراتیها به راه انداختند و کتابهای بسیاری برای کسب درآمد چاپ کردند. بعد از به سر آمدن دورانشان به بازارهای فرهنگی دیگر کوچ کردند. این اتفاق البته مایه خرسندی است که دیگر ادبیات برای آنان بهصرفه نیست. پس از فروکشکردن غبار هر توفانی باید به دنبال چیزهای گرانقیمت گشت. چیزهای گرانقیمت ازجمله نویسندگانی هستند که پای کار ایستادهاند. به همین دلیل قرار است هر چند مدتی با برخی از این نویسندگان به گپوگفت بنشینیم تا خودمان را مجددا بازآفرینی کنیم. در دورهمی این هفته نشر پیدایش، محمدرضا کاتب و احمد دهقان حضور داشتند. احمد دهقان باور عجیبی دارد؛ باوری که از یک منظر کار نوشتن را برایش راحت و از جهت دیگر سخت کرده است. دهقان میگوید با خود عهد کرده است بهجز داستان جنگ چیزی ننویسد. به گفته خودش بارها از او خواستهاند در حوزههای دیگر بنویسند ولی از این کار امتناع کرده است. او میگوید کلی سوژه برای نوشتن داستانهای جنگ دارد که سالهای سال میتواند آنها را بنویسد، انبانی پُر که به این زودیها پایان نخواهد پذیرفت. یکی از مهمترین ویژگیهای احمد دهقان همین است که تکلیفش را با خودش روشن کرده است. اما مسئله مهم این است که آیا صرفا با سوژههای جنگ میتوان به شرایط سیاسی و اقتصادی که اثر شگرفی بر جامعه دارند نزدیک شد؟ آیا این انتخاب نیز نوعی گریز از واقعیتهای امروز ایران نیست؟ گیرم این اتفاق یعنی انضمامیکردن مسائل جنگ با شرایط ایران شدنی باشد، آیا ممیزیها این آثار را از محتوا تهی نخواهند کرد؟
محمدرضا کاتب میگوید: «دولتها بهنوعی میخواهند ادبیات نباشد. آنها با یک ادبیات خنثی و بدون تفکر مخالفتی ندارند. برای نمونه رمانهای پاورقی و درامهای عاشقانه با کمترین ممیزی روانه بازار میشوند، اما در مورد کتابهایی که به سطح عمیقتری از مسائل انسانی و جامعه میپردازند دو برابر سختگیری میشود. آنان کاری به تاریخ ندارند، کاری ندارند که حذفِ ادبیات جدی چه تبعاتی دارد. فقط میخواهند امروز نان خود را از تنور درآورند. اما در معنای وسیعتر آن، نویسندگان ما دیگر آمال و آرزو و جهانی بزرگ ندارند. پرسش این است که نسل تازه واقعا دنبال چیست؟ نویسندگان دهه چهل و پنجاه زندان میرفتند و شکنجه میشدند، اما عقبنشینی نمیکردند. الان ناشران به نویسندگان ما کتابهای پلیسی سفارش میدهند و آنها بدون اینکه کارشان پلیسینویسی باشد و نه حتی علاقه و باوری به این کار داشته باشند، برای کسب درآمد میپذیرند این نوع کار را بنویسند. این نویسندگان به من میگویند چرا میجنگی، خب طوری که میپسندند بنویس! درواقع از نظر آنان همین که کتابها چاپ میشوند، جایزهای میگیرند و در روزنامهها با نویسندهاش مصاحبه میکنند، کار تمام است. یعنی سقف کوتاه شده است. شاید این موضوع فقط به ایران مربوط نباشد و یک رویکرد جهانی باشد. یعنی نویسندگان از دنیای بزرگی که متصور بودند و میخواستند به آن برسند ناامید شدهاند. فکر میکنم دو دسته نویسنده داریم: عدهای که میگویند هنوز دنیایی وجود دارد که ارزش جنگیدن دارد و میخواهیم برای ایجاد این جامعه بجنگیم. اینها همان نویسندگان سابق هستند. و عدهای دیگر سر در کار خودشان دارند. دگرگونیهای اجتماعی طوری جریان را پیش برده که قَد نویسندگان کوچک شده است. الان نویسندگان همقدِ مخاطبانشان هستند، شاید مخاطب در جاهایی حتی از نویسنده جلوتر باشد. این رویکرد با اینترنت و پخش اطلاعات دست به دست هم داده تا نویسنده قدش کوتاه بماند. پس نمیتوان مثل گذشته یِکهحرفی کرد و چیز خاصی درآورد. حالا برگردیم به پازل اصلی. در این شرایط نویسنده تلاش هم بکند، دولتها نمیخواهند که ادبیات به وجود بیاید. همه ابزارش را به کار میاندازد تا شرایط را برای نویسنده سخت کند». صورتبندی محمدرضا کاتب از وضعیت، بسیار مقرون به واقعیت است یعنی برای دستاندرکاران فرهنگی دولت تنها چیزی که اهمیت دارد حفظ وضع موجود است. کاتب باور دارد دولت و دستاندرکاران فرهنگی به تاریخ توجهی ندارند. از گفتههای او اینگونه استنباط میکنم که دولت و دستاندرکاران فرهنگی حتی تاریخ را به نفع وضع موجود پیشفروش خواهند کرد.
احمد دهقان بحث را از بُعد دیگری ادامه میدهد: «در دنیای غرب چون همه دورانِ شبیه ما را تکرار کردهاند و بر اساس تجربیات گذشتهشان پیش میروند، نخبگان جامعه ارزشمندند. اگر یک نویسنده خوب از راه برسد حمایتش میکنند تا از او چهرهای جهانی بسازند. چهرهای همچون خالد حسینی را بهعنوان نویسنده تراز اول به جهانیان میقبولانند. در صورتی که برخی میگویند او نویسنده درجهیکی نیست. در دنیای غرب نخبهبودن امتیاز است و آنها از این امتیاز خوب استفاده میکنند. حتی عربها در این زمینه از ما جلوترند. جایزه بوکر ادبی راه انداختهاند. بوکر ادبی مختص یک کشور نیست، نویسندگانی را در جهان عرب پیدا کرده و تلاش میکند آنها را بهعنوان چهرههای ممتاز به جهانیان معرفی کند، آنهم با تمام تضادهایی که در دنیای عرب وجود دارد. اما این کار به شیوهای اساسی آنجا پیگیری میشود. ترکیه هم بعد از یاشار کمال و عزیز نسین، خواست جهانی شود و اورهان پاموک را جهانی کرد. اما ما در دنیایی زندگی میکنیم که تجربهمان تجربه دنیای شوروی سابق است. تجربهای مبتنی بر تودهگرایی. در این سرزمین نخبهگرایی اهمیتی ندارد، تودهگرایی است که وجود دارد، یعنی در هر چیز باید توده نمود داشته باشد. در ایران بعد از ۲۸ مرداد نویسندگانی در کشور پیدا شدند که جزو بهترینها بودند. تا همین امروز ما از ادبیات آنها ارتزاق میکنیم، اما دولتها دلشان نمیخواهد نخبهای در کار باشد. جایزه ادبی جلال آلاحمد که بزرگترین جایزه کشور است، وقتی از میان نویسندگان رمان انتخاب میکند، یک نویسنده متوسط را برمیگزیند. با این طرز تفکر قرار نیست به امثال محمدرضا کاتب جایزه بدهند. نهتنها جایزهای نمیدهند بلکه سعی میکنند کاتب زودتر فراموش شود. خوانندهاش او را فراموش کند. نویسندگانی هم هستند که یک سال جایزه میگیرند و مشهور میشوند و ناگهان گم میشوند. کسی را که جایزه بوکر عربی میگیرد، به دانشگاههای مختلف میفرستند تا درس بخواند یا تدریس کند. از طرف دیگر جایزهاش به اندازهای است که آیندهاش تا آخر عمر تأمین میشود. من نویسنده جنگ هستم و سعی کردم در این حوزه بهترینها را بنویسم، اما حتی به نویسنده جنگ هم اهمیت نمیدهند. چرا این اتفاق افتاده است؟ همه به سمت تودهگرایی رفتهاند. سالها قبل مسئولی میگفت به امید خدا در پنج سال آینده ده هزار نویسنده جنگ تولید میکنیم. الان آنقدر نویسنده جنگ وجود دارد که حتی نمیتوانند خوب را از بد تشخیص بدهند. هیچ فرقی نمیکند چه کسی چه بنویسد. با دلایل غیرادبی یکی را بالا میبرند که دیده شود، باز به همین دلایل یکی را میزنند که دیده نشود. موضوع بعدی در رابطه با ادبیات جنگ این است که دیدند این نوع ادبیات بهشدت مزاحم است. خاطرات جنگ را در کنارش قرار دادند. هزاران کتاب خاطره چاپ میشود تا رمان جنگ دیده نشود. کسی که خاطراتش را مینویسد خودش را خلع سلاح میکند. هیچکدام از این خاطرهنویسها در ذهن ما نمیمانند. کتاب «دا» چهارصد هزار نسخه چاپ شده و الان دیگر اسمی از آن نیست. اما دنیای رمان، دنیای فراموشنشدنی است. جهانی که نویسنده میسازد فراموش نمیشود. نگاه تودهگرایی اجازه نمیدهد آدم درجهیک رشد کند و آدمها همه در یک سطح هستند. بُرجی وجود ندارد تا کسی از آن بالا برود، همه خانهها یکطبقه هستند. از همه آدمهای یکشکل ساختهاند. آدمهای همشکل و همسوژه. همه ما سطحی و بهروز شدهایم». احمد دهقان به نکته مهمی اشاره میکند. آدمها یکشکل و همقَد شدهاند. تضادهای آدمهای یکشکل و یکقد بیش از آنکه تضادهای عمیق و بحثبرانگیز باشد تضادهای هویتی خواهد بود، جدالی بین آرمانها نیست. اصلا آرمانی وجود ندارد. احمد دهقان میگوید: «جلال آلاحمد جهان خودش را داشت و گلستان جهان خودش را. «عزاداران بیل» را که میخوانید از جهان ساعدی شگفتزده میشوید. «کلیدر» را که میخوانید از اینهمه عزم و اراده یک نویسنده به وجد میآیید. آثار امروز فاقد این برانگیختگی است». احمد دهقان باور دارد ادبیات کنونی ما بیشباهت به دوره شوروی سابق نیست که نتوانستند غولهای خود را تکرار کنند. غولهایی همچون تولستوی، داستایفسکی و شولوخوف. خواه این صورتبندی را بپذیریم یا آن را رد کنیم، به یک نکته باید اعتراف کرد که ادبیات امروز ایران نیاز به تحول اساسی دارد. محمدرضا کاتب میگوید: «باید به فکر پیشروی باشیم، منظورم مرزگشایی در تفکر انسانی است. یعنی باید تمام معادلاتی را که چیده میشود تا جهان را همین جایی که هست نگه دارد، شکست بدهیم و به این جهان وسعت ببخشیم. زمانی جهان وسعت پیدا میکند که تفکر پیشروی کند. الان جهان ما در همان حد و اندازهای که بوده، مانده است و به همین خاطر در گذشته خود ماندهایم. اتفاقات تاریخی باز تکرار میشوند. شکل مشکلات و معضلات عوض شده، ولی درونمایهاش همان است. اگر دولتی بخواهد جلوی پیشروی تفکر را بگیرد، ممکن است در کوتاهمدت موفق شود و خودش را بالا نگه دارد اما سودی که میبرد در مقابل ضرر سنگینی که به آینده کشور و فرهنگ آن میزند بسیار ناچیز است. به خاطر همین موقعیتهای ناچیز است که نمیگذارند نخبگان بالا بیایند. تصور میکنند اگر صدایی نباشد صدای خودشان رساتر خواهد شد».
در اینجا بحث به یک نقطه کانونی نزدیک میشود که آن طرد نخبگان از جامعه است. احمد دهقان این بحث را ادامه میدهد: «در همه دنیا به طبقه متوسط خیلی اهمیت داده میشود. نخبه اگر قرار باشد به وجود بیاید از طبقه متوسط است. طبقه پولدار احتیاج به نخبهشدن ندارد و طبقه فقیر راه دستیابی به نخبهشدن را ندارد. اینجا محیط آماده است که به سمت نخبهشدن برویم. در همه دنیا این طبقه متوسط است که به ادبیات و هنر روی میآورد و به گالریها و کنسرتهای موسیقی فاخر میرود. مردم عادی که بتهوون گوش نمیدهند. این گروه چراغهای تئاتر را روشن نگه داشتهاند. طبقهای که قرار است نخبههای کشور را بسازد. یک پزشک یا استاد دانشگاه جزو طبقه پولدار نیست. طبقه متوسط است که دغدغه تفکر دارد. رمان تنها چیزی است که جهانی متفاوت را به ارزانترین قیمت به انسانها ارائه میدهد و دنیای ذهنی آنها را بزرگ میکند. حرفهای جدید میزند. اما طبقه متوسط را نیز دچار مشکلات اقتصادی کردهاند. طبقهای که قرار بود اخلاقی باشند و اخلاق را در جامعه گسترش بدهند و مدیران را پرورش دهند، آدمهای عادی بدون تفکر شدهاند. یک جسم عادی بدون روح بزرگ. بعد طرف بهراحتی دزدی و بیاخلاقی میکند. با حذف ادبیات و طبقه متوسط این اتفاق در کشور خواهد افتاد».