معرفی کتاب «انگار لال شده بودم»
یک مردمنگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران
انتشارات «خِردِ سرخ» چند سالی است آغاز به انتشار مجموعه مردمنگاریهایی کرده که به تأیید دبیر این مجموعه، نهال نفیسی، انسانشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه رسیده باشد. نفیسی در آغاز این مجموعه مردمنگاریها مقدمهای نوشته که در آن به آنچه این روزها در عنوان بسیاری از پژوهشها به نام «مردمنگاری» میآید، انتقاد جدی دارد.
امیر هاشمیمقدم: انتشارات «خِردِ سرخ» چند سالی است آغاز به انتشار مجموعه مردمنگاریهایی کرده که به تأیید دبیر این مجموعه، نهال نفیسی، انسانشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه رسیده باشد. نفیسی در آغاز این مجموعه مردمنگاریها مقدمهای نوشته که در آن به آنچه این روزها در عنوان بسیاری از پژوهشها به نام «مردمنگاری» میآید، انتقاد جدی دارد. به باور او در این آثار با وجود ظاهر کیفیشان، همچنان فضای پوزیتیویستی غالب است و از بنیانهای مردمنگاری که همان حضور درازمدت در میدان پژوهش و رابطه عمیق میان پژوهشگر و میدان است، غفلت میشود. نتیجه کار مردمنگاری هم بهجای آنکه در چارچوب فصلهای از پیش تعیینشده مقدمه، بیان مسئله، پیشینه پژوهش، چارچوب تئوریک، روش اجرا و... باشد، بهتر است بر پایه محورها، موضوعات، مفاهیم و مضامین کلیدی پژوهش تدوین شود. نفیسی تلاش دارد در این مجموعه مردمنگاریهای منتشرشده از سوی نشر «خرد سرخ»، چنین آثاری را به خوانندگان عرضه کند.
«انگار لال شده بودم» یکی از همین دست مردمنگاریهاست که درواقع پایاننامه کارشناسی ارشد سپیده سالاروند در رشته مطالعات فرهنگی بوده (لازم به یادآوری است که روش مردمنگاری از رشته انسانشناسی به بسیاری از دیگر رشتهها و حوزههای علوم انسانی و اجتماعی گسترش یافته). او در این پایاننامه/ کتاب به وضعیت کودکان کار افغانستانی در دو نقطه میپردازد: خانه کودک در خیابان ناصر خسرو که به وضعیت کودکان افغانستانی کارگر در مغازههای عموما لوازم یدکی تهران میپردازد و گود زباله سعید در جاده تهران-سمنان که کودکانش روزها به محلات تهران میروند و مواد بازیافتی را از سطلهای زباله شهری جمعآوری میکنند تا شب به گود سعید بازگردند و آنها را تحویل صاحبکار بدهند.
سالاروند در این کتاب تلاش دارد تا حد امکان به جهان زندگی این کودکان نزدیک شود و دنیا را از نگاه خود آنها به تصویر بکشد. شغل معلمی و آموزش غیررسمی به این کودکان باعث شده بود سالاروند حضوری مرتب (تقریبا هفتگی) در این دو مکان بهعنوان میدانهای پژوهشش داشته باشد و همین فرصتی بود برای انجام مردمنگاری و استفاده از تکنیکهایی مانند مشاهده مشارکتی (از داستانخوانی و نقاشی سر کلاسها تا فوتبال بازیکردن با این کودکان و پیگیری وضعیت آن دستهای که توسط شهرداری، بهزیستی یا نیروی انتظامی بازداشت میشدند)، گفتوگوهای عمیق با آنان، بررسی وضعیت خانوادگیشان و... .
سالاروند بعدا مستندی به نام «گود» با همکاری آیدین حلالزاده و به تهیهکنندگی بهمن کیارستمی درباره کودکان زبالهگرد افغانستانی در تهران ساخت که مرتبط با همین مردمنگاری است.
در ساختار کتاب، بهجز «یادداشت دبیر مجموعه»، «سپاسگزاری» و «پیشدرآمد»، نویسنده در دو بخش «خانه کودک ناصرخسرو» و «گود زباله» به توصیف میدان پژوهشی پرداخته است. سپس در هریک از شش بخش اصلی کتاب بر توصیف یکی از موضوعات و مفاهیم اصلی مردمنگاریاش متمرکز شده است. بخش «مسیر» (خاطرات و تجربیات تلخ هنگام ورود قاچاقی و پرخطر به ایران)؛ بخش «نام» (تغییر نامهایی همچون گلآقا، جمعهگل، میرویس، مینارس، زِلمی و... که برای ایرانیان ناآشناست از سوی صاحبکاران این کودکان)؛ بخش «فوتبال: زبان مشترک» (بهعنوان جذابترین موضوع برای کودکان کار افغانستانی)؛ بخش «سیاست» (تشریح سیاستهای نامتعادل دولتهای ایران در برابر مهاجران افغانستانی در چند دهه گذشته)؛ بخش «بهزیستی» (توصیف ناهماهنگیها میان بهزیستی که متولی این کودکان است با دیگر نهادها و سازمانها)؛ و بخش پایانی «آرزو» (درباره فهم نادرست ما ایرانیان از مفهوم آرزو نزد کودکان کار افغانستانی). نهایتا «سخن آخر» جای نتیجهگیری کتاب را گرفته است.
در سراسر کتاب نویسنده تلاش میکند نشان دهد این کودکان به سه دلیل «مهاجر غیرقانونی بودن»، «کارگر دونپایه» و بالاخره «سن پایین»، چندین لایه فرودستی را همزمان در ایران تجربه میکنند (ص.۲۵). بنابراین سالاروند خواسته با این مردمنگاری، صدای این کودکان فرودست باشد. در این راه اما تلاش کرده به جای آنکه خود سخنگوی آنها شود، «اجازه دهد کودکان بهعنوان سوژههای فعال و مطلعین کلیدی تفاسیر و افکار خودشان را نمایش دهند، نه اینکه فقط بر تفاسیر بزرگان از زندگی آنان تکیه کنیم» (ص. ۳۳).
این کار پژوهشی البته به نویسنده این فرصت را داد تا نهتنها اطلاعات و فهم عمیقتری درباره این کودکان بلکه حتی درباره اطرافیان آنها نیز به دست آورد. برای نمونه اشاره کرده «پیش از فعالیتم در این سمن فکر میکردم کسانی که به کودکان کار میدهند انسانیهایی بیرحمند که میخواهند از بچهها بهرهکشی کنند، اما واقعیت جور دیگری بود [...] صاحبکارهایی هم دیدهام که با نگرانی بچه را برای ثبتنام آوردهاند و گفتهاند تا هر ساعتی میتواند درس بخواند و بعد برود سر کار. کسانی بودهاند که وقتی بچهها مریض شدهاند، خرج درمانشان را دادهاند و در دوران نقاهت بچهها را به خانههای خودشان بردهاند که در محیطی آرامتر استراحت کنند تا خوب شوند» (ص. ۵۶).
سالاروند به خوبی در این مردمنگاری توانسته به کودکان کار و جهان ذهنی آنها نزدیک شود، وضعیت دشوار زندگی آنان را به تصویر بکشد و البته بسیاری از کلیشههای ذهنی نادرست ما درباره آنان را به چالش بکشاند. او در «سخن آخر» مینویسد: «آنها هم مثل همه ما دلشان میخواهد وقتی ازشان فیلم بگیریم که لباس مرتب پوشیدهاند، که شعر میخوانند، که خوب دومینو بازی میکنند. حالا این خواستهشان را باید بسط میدادم به کل پروژه، باید حواسم میبود که درد و رنج و ستم را در کنار خوشیهاشان ببینم، به اینکه خودشان میخواهند چه چیزهایی دیده و شنیده شود. همزمان باید حواسم باشد که نوشتهام تأویل من است از این چند سال رفتوآمد مستمر با بچههاِ که احتمالا روایتم برای همهشان مطلوب نیستِ، اما تلاش کردهام اخلاقی و منصفانه باشد» (صص: ۷-۱۹۶). او با آنها زمانهای زیادی را سر کرده، شریک غم و شادیهایشان شده و گاه فراتر از نقش یک پژوهشگر و بلکه بهعنوان یک تسهیلگر اجتماعی و فعال مدنی، از حقوقشان دفاع کرده است. همین باعث شده این مردمنگاری رنگوبوی انتقادی جدی به خود بگیرد. شاید همین زبان انتقادی بود که باعث شد سالاروند در یازدهم مهرماه امسال دستگیر و به زندان اوین منتقل شود؛ درحالیکه جای این افراد زندان نیست.
چاپ دوم کتاب «انگار لال شده بودم: یک مردمنگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران» اثر سپیده سالاروند، توسط نشر خرد سرخ در ۲۲۷ صفحه با قیمت ۳۹ هزار تومان منتشر شده است. برای خرید کتاب از طریق صفحه اینستاگرام برگبرگ اقدام کنید. با اسکن بارکد زیر به برگبرگ بپیوندید.