نقدی بر کتاب «نوزده دقیقه به اوج آلباتروس»
رمان، ماجرای آیدا دختر نوازنده ایست که در یک مثلث عشقی گیر می کند، استادش پیمان و خواننده ای به اسم دانیال ... آیدا عاشق پیمان نیست ولی رابطه اش با او به نوعی عاطفی و به قول دزدمونا بیش از حدیست که خداوند فرموده همگان را دوست داشته باشیم
محمد سیمزاری-نویسنده و آینده پژوه: رمان، ماجرای آیدا دختر نوازنده ایست که در یک مثلث عشقی گیر می کند، استادش پیمان و خواننده ای به اسم دانیال ...
آیدا عاشق پیمان نیست ولی رابطه اش با او به نوعی عاطفی و به قول دزدمونا بیش از حدیست که خداوند فرموده همگان را دوست داشته باشیم
اما عاشق دانیال است، دانیال دچار مشکل حاد حنجره شده که نه تنها صدایش بلکه جانش نیز در خطر قرار گرفته ، ولی او واقعا عاشق آیداست ، نسبت به او حساس است و حسود و این طبیعت عشق است
و در ماجرای مریضی اش هم بخاطر اینکه عشقش را ناراحت نبیند حرفی به او نمی زند و پنهان کاری می کند ، آیدا فکر می کند که دانیال عشق دیگری دارد که بخاطر آن مدام به کشور دیگری سفر می کند این شک موقعی در ذهن آیدا بزرگتر می شود که در پیامگیر تلفن دانیال صدای زنی را می شنود که به او پیام گذاشته که کجایی ؟ چرا تلفنت رو جواب نمی دی ؟ غافل از اینکه آن زن دکتر یا پرستار معالج دانیال است
دانیال خود نیز داستان عجیبی دارد او کودکی مسیحی بوده که از آغاز زندگی عاشق پیانو بوده و پیانو کلیسا را که می بیند یک دل نه صد دل عاشق آن می شود پدرش که دودک نواز است او را آموزش می دهد تا اینکه به جایی می رسد که هم خواننده بسیار مطرحی می شود هم رهبر ارکستر بسیار چیره دست
پیمان هم آموزشگاه موسیقی دارد او آیدا را از کودکی زیر پرو بال گرفته و به جایی رسانده که خود آیدا استاد شده و تدریس می کند ، پیمان بعد از بزرگ سالی و استادی آیدا هم از حمایت او دست برنمی دارد و باعث راه یافتنش به اجراهای بزرگ با گروههای مطرح دنیا می شود ، پیمان آیدا را دوست دارد ولی از عشق او به دانیال ( که خود موجب آشنایی اش با آیدا شده ) خبر دارد و بعدها در یک شب کریسمس مطمئن می شود که دانیال و آیدا عاشق همند ، صحبتی از ازدواج آیدا و دانیال به میان نمی آید اما دوستی این دو در حد وصلت است و نویسنده به خوبی به مخاطب القا می کند که گامی بین این دو نمانده که برداشته نشود و البته دانیال و آیدا همدیگر را می شناسند و می خوانند و می فهمند
لیکن داستان از آنجا شروع می شود که دانیال می خواهد برود و پرواز دارد ، آیدا اورا تا فرودگاه بدرقه کرده و به نوعی میخواهد مانع رفتن دانیال بشود
آیدا با مادر بزرگ خود «انا » زندگی می کند او دختریست که پدر و مادر او ترکش کرده اند بخاطر کار مادرش ، او ولی آنها را همراهی نکرده و با مادر بزرگش زندگی می کند بعدها «آنا» هم می میرد و آیدا تنهایی تنها می شود
این داستان ، به طرز زیبایی از مولفه های رمان پست مدرن بهره برده ، اسلوب خطی ارسطویی را شکسته و در آن وحدت زمان و مکان اصلا معنا ندارد ، مثلا در فصلی از کتاب «آنا» تشییع جنازه می شود ولی در فصلهای بعدی دوباره شاهد حضورش هستیم و این به دلیل آنست که ما با پدیده نو داستان نویسی بنام سیال ذهن مواجه هستیم
رمان واقعا قابل تحسین است چرا که به خوبی با مخاطب ارتباط می گیرد به طوریکه مخاطب وقتی شروع به مطالعه کرد نمی تواند برای خوردن یک وعده غذایی هم رمان را رها کند و این بخاطر قابلیت نویسنده است
حتی در بخشهایی «آیدا با آیدا » صحبت می کند و این مسئله به طرز شگفت انگیزی و البته هنرمندانه در اثر جا گرفته است
آنچه که در کتاب به عنوان ضعف می توان از آن اسم برد چند مورد است که به اختصار می نویسم
الف - در این رمان ظرف و مظروف متناسب هم نیستند یعنی محتوایی که رمان دارد شاید به راحتی در یک داستان کوتاه جا بگیرد و این موضوع باعث می شود خواننده رمان ،بعد از اتمام رمان احساس سیری فکری ننماید به قول مصطفی ملکیان ، در هر کتابی باید بادی بوزد این باد یا تو را وادار به تفکر کند ، یا تو را انسان بهتری کند یا حالت را خوبتر کند ،بنده معتقد نیستم که هیچ بادی در این رمان نمی وزد ولی باید بگویم به اندازه انتظارم بادی در کتاب نمی وزید ،بعتی اگر آنقدر وقت را سر رمانی از میلان کوندرا می گذاشتم مطالب بیشتری می آموختم و احساس بهتری داشتم و این موضوع بخاطر تناسب ظرف و مظروف حاصل می شود ،البته ذکر این نکته لازم است که آلباتروس که پرنده ایست با ویژگی های خاص به طرز زیبایی با انسان عاشق و هنرمند قیاس شده ، پرنده ای که چهار متر پهنای بال دارد و تا اوج آسمان پرواز می کند به جایی که دیگر نیاز به بال زدن ندارد و این پرنده اگر جفتش بمیرد دیگر تنها می ماند و سراغ جفت دیگر نمی رود ، فلسفه ای که درون این قیاس نهفته بسیار زیباست اما این موضوع که نام رمان هم از آن گرفته شده ، رمان را بغل نکرده ،فقط در یکی از دیدارها که بین آیدا و دانیال اتفاق افتاده ، این مطلب را آیدا برای دانیال می خواند و این مقدار چسب بین زندگی آلباتروس و این دو عاشق کافی نیست
ب- در داستان نویسی دو مولفه لازم است خواهدداستان سنتی باشد خواه مدرن و آنهم توصیف و لحظه نگاریست
در رمان مد نظر ، توصیف بیش از حد وجود دارد هر چند توصیفات به شدت زیبا و شاعرانه است ، مانند حس ناشناخته و زیبای مادری که برای اولین بار بچه اش را بعد از زایمان به آغوشش می سپارند
ولی توصیف که از لحظه نگاری ( اتفاقات و رویدادهای) بیشتر باشد امکان اینکه خواننده غیر حرفه ای رمان را دنبال کند کم است و احتمالا موجب خستگی رمان خوان غیر حرفه ای بشود
ج- به نظر می رسد بیش از حد لازم ، از عبارات حرفه ای موسیقی و اجرای ارکستر استفاده شده ، شاید مخاطبی فکر کند که نویسنده قصد به رخ کشیدن اطلاعات خود در موسیقی را دارد و نیز شاید این موضوع فهم داستان را برای عموم مخاطبان مشکل کند که البته می کند ، نویسنده این یادداشت که با دنیای موسیقی بیگانه نیست خود در جاهایی احساس رنجش کرد
د- بعضی از کاراکترهای داستان تقریبا کمکی برای روند داستان نمی کنند بر عکس پیرمردی که قایق دارد و ماهیگیری می کند ، در داستان تمام کاراکترها باید به اندازه حضورشان در پیشبرد داستان موثر باشند ، مثلا منشی آموزشگاه شخصیتی هست که خیلی به کاراکترش پرداخته نشده ، انتظار می رفت با توجه به زن بودنش کمی در پیشبرد داستان و القا رابطه بین پیمان و آیدا و دانیال موثرتر عمل کند
ه- برخی از عبارات بیش از حد استفاده شده مانند اینکه «موهایم را دادم پشت گوشم و گفتم » این عبارت در طول داستان مانند یک تیک عصبی به چشم می خورد و برخی از واژه ها هم درست استفاده نشده مانند « وسایل های خود را جمع می کرد » وسایل خود جمع است با باید نوشته «وسیله ها» یا باید نوشت «وسایل » این از شخصیت ادیب داستان که اول شخص هم هست بعید است چون او را با شعرهایی عمیق و تفکری عمیق تر می شناسیم
حوصله این نوشته بیش از این نمی کشد و گرنه مثالهای ریز و درشت بسیاری در ذهن دارم که نمی توان مکتوبش کرد
در مجموع زمان نوزده دقیقه تا اوج آلباتروس اثری لذت بخش بود و این اثر را گامی به جلو ارزیابی کردم برای روند داستان نویسی در استان
ان شا الله نویسنده توانمند این مجموعه خانم نسیم سادات اوج بیشتری بگیرد تا جاهایی که نیاز به بال زدن نداشته باشد.