هنری کیسینجر جادوگر جهان غرب
هیچکدام از جانشینهای کیسینجر که جایگاه مشاور امنیت ملی و وزیر خارجه دولتهای ریچارد نیکسون و جرالد فورد را در اختیار داشت، مثل او همزمان مورد تحسین و اعتراض، ستایش و نقد قرار نگرفتند.
به گزارش روزنامه شرق، هنری کیسینجر که اخیرا 97ساله شده معروفترین دولتمرد زنده آمریکاست. هیچکدام از جانشینهای کیسینجر که جایگاه مشاور امنیت ملی و وزیر خارجه دولتهای ریچارد نیکسون و جرالد فورد را در اختیار داشت، مثل او همزمان مورد تحسین و اعتراض، ستایش و نقد قرار نگرفتند؛ وزارت خارجه بریتانیا گهگاه به او لقب «جادوگر جهان غرب» داده و پیشخدمتهای کلوپی در سال 1972 به او به عنوان مردی که مایلاند با او قرار بگذارند، رأی دادند. این برای کارشناس کنگره وین که اولین کارش را در هاروارد گذراند، اصلا کم نیست؛ جایی که گروه او شامل افراد شاخصی مانند ساموئل هانتینگتون، استنلی هافمن و زبیگنیو برژینسکی بود. اما جادوگری سیاست خارجی کیسینجر همیشه، چه در عرصه عمومی و چه در محافل خصوصی، همراه با نقد و سرزنش بوده است. مثلا کتاب «نامههای آرتور شلزینگرجونیور» که بعد از مرگ این نویسنده منتشر شد، نشان میدهد که او در نامهای طولانی به تاریخ 5 نوامبر 1974 به کیسینجر، ناراحتیاش را از دوست قدیمیاش کیسینجر بابت سمتوسوی سیاست خارجی آمریکا در دوران دولت ریچارد نیکسون ابراز میکند: «نمیتوانم مانع این احساسم بشوم که سیاست خارجی ما در سالهای اخیر، باعث شده ایالات متحده دیگر بهلحاظ تاریخی منشأ بزرگترین تأثیر ما بر بشر نباشد... ما پیش از این به عنوان ملت ایدئالها بر جهان تأثیر گذاشتهایم، حس امید و ایمان به دموکراسی را منتقل کردهایم... ممکن است گفته شود که چنین امیدی توهم بوده و اغلب حس خشن منفعتطلبی شخصی آمریکایی را پنهان کرده است... مفهوم روابط بینالملل بهعنوان بازی شطرنجی که وزرای خارجه بازیگرش هستند، اولویت ذاتی برای دولتهای خودکامه دارد؛ جایی که دولتها حمایت و رأی ملتشان را علیه دموکراسی جلب میکنند. برخلاف دموکراسی که مردم ممکن است همیشه علیه دولتهایشان قیام کنند». چپ و راست در حمله به کیسینجر، بهعنوان فعال در حوزه سیاست اعمال زور که ایدئالهای آمریکایی را زیر و رو کرد، به هم پیوستند: از نظر چپها او جنایتکار جنگی بود که از سر هوی و هوس قدرت آمریکا را در خارج از این کشور به کار گرفت و برای راستها، او مُسکنی بود که قدرت آمریکا را به اندازه کافی به کار نگرفت. سال 1976 رونالد ریگان که بعدها یکی از اثرگذارترین رؤسای جمهور تاریخ آمریکا شد، در مجمع جمهوریخواهان در کانزاسسیتی اعلام کرد: «اعمال سیاست خارجی اخیر ایالات متحده به دست کیسینجر دقیقا مصادف شده با شکست برتری نظامی آمریکا... تحت رهبری کیسینجر و فورد، این کشور به قدرت شماره دو نظامی در جهان تبدیل شده است. دومشدن در چنین رقابتی تفاوتی با شکستخوردن ندارد و بسیار خطرناک است». کیسینجر اما بیباک بود. دو جلد خاطراتش که سال 1979 و 1982 منتشر شد، پرفروش شد. سال 2014 در نظرسنجی دانشمندان و متخصصان روابط بینالملل در آمریکا، بهعنوان مؤثرترین وزیر خارجه در 50 سال اخیر انتخاب شد. همچنان همه او را در دفتر کار رئیسجمهور میخواستند. کیسینجر رؤسای جمهوری مختلف آمریکا از جیمی کارتر تا رونالد ریگان و از جورج دبلیو بوش تا دونالد ترامپ را راهنمایی کرده و به آنها مشورت داده است. دیک چنی، معاون جورج بوش، رئیسجمهوری سابق آمریکا، گفته است: «شاید بیش از هرکسی با هنری کیسینجر صحبت میکنم». کیسینجر به هیلاری کلینتون هم وقتی وزیر خارجه بود، مشورت داده و در مورد او گفته است که «کلینتون وزارت خارجه را به مؤثرترین شیوهای که تا به حال دیدهام اداره کرده است». کلینتون در سال 2014 جواب این ابراز احساسات کیسینجر را در متن مرور کتاب او بهنام «نظم جهانی» اینگونه داد: «کیسینجر دوست من است و زمانی که بهعنوان وزیر خارجه خدمت میکردم، به نصیحتهای او تکیه داشتم». اما هیلاری وقتی در سال 2016 نامزد حزب دموکرات شد، درگیر بحثی کثیف با رقیبش برنی سندرز بر سر علاقهاش به کیسینجر شد. سندرز در مناظرهای در ماه فوریه 2016 گفت: «افتخار میکنم که هنری کیسینجر دوست من نیست» (انگار که کیسینجر میخواسته با او دوست شود!)
میراث کیسینجر
چند دهه بعد از اینکه کیسینجر خدمت در دولت آمریکا را ترک کرد، همچنان بر سر میراث و شهرت کیسینجر بحث درمیگرفت. از آنجا که سالهاست آمریکا به طرز نامناسبی امور خارجی را مدیریت میکند و با چالشهای فراوانی روبهروست، بیراه نیست که بگوییم بحث بر سر کیسینجر جدیتر از قبل شده است. این باور که آمریکا باید به عنوان یک دولت-ملت پیشتاز دموکراسی عمل کند و دموکراسی را هر وقت به هرجا که میخواهد صادر کند، در دهههای اخیر آسیب مرگباری به دنیا زده است. آنچه زمانی ضروری به نظر میآمد، دیگر به طور قطعی غیرضروری به نظر میآید، حداقل وقتی مسئله دخالت نظامی در خارج از کشور به میان میآید. علاوه بر این در عراق و افغانستان، نخوت جایگزین بصیرت و حماقت جایگزین استراتژی شد. شاید تعجبی ندارد که دولتمردان در سالهای اخیر دوباره به رئالیسم رجوع کردهاند؛ چیزی که زمانی به عنوان امری غیراخلاقی طرد شده بود حالا بهعنوان نمونه والای اخلاقیات ظاهر شده است. در سالهای اخیر، کتابهای متعددی منتشر شده که بهوضوح نگاهی تجدیدنظرطلبانه به کیسینجر داشت و ذکاوت سیاست خارجی و مهارت دیپلماتیکش را میستود. این تلاش برای مقابله با مجموعه کتابهای
منتقدانهای که سالها قبل درباره کیسینجر منتشر شده بود با زندگینامه اخیر نایل فرگوسن مورخ شروع شد که تلاش کرد او را بهعنوان ایدئالیست در حرفهاش جلوه دهد. حالا، بری گوئن، سردبیر نیویورکتایمز، در کتابی به نام «تراژدی اجتنابناپذیر» توضیح میدهد که چرا طرز فکر کیسینجر -نگاهش به تاریخ، قدرت و دموکراسی- باید مورد توجه ما قرار بگیرد. گوئن نهتنها از کیسینجر تعریف میکند، بلکه ماجراجوییهای هوشمندانه او را شرح میدهد - از سالهای اولیهاش در هاروارد تا درگیرشدنش در امور جهانی در واشنگتن تا نقش مشاور بهعنوان دولتمردی کهنهکار. گوئن ماهرانه او را در متن گستردهتر ظهور توتالیتاریسم در قرن گذشته قرار میدهد و میکوشد کیسینجر را درک کند، همانگونه که او خود را درک میکرد. مهمتر از همه، او میداند که رئالیسم امروز نیاز به نگاه رئالیستی کیسینجر دارد. گوئن میگوید: «او بیش از یک چهره تاریخی است. او فیلسوف و استاد روابط بینالملل است که درباره شیوه عملکرد دنیای مدرن- و اغلب بدعملکردنش- خیلی چیزها میتواند به ما بیاموزد. بحثهای او درباره برند رئالیسم مورد نظرش، فکرکردن براساس منافع ملی و توازن قدرت، امکان تعقل،
انسجام و دورنمای بلندمدت ضروری فراهم میکند آن هم در دورهای که به نظر میرسد این سه کیفیت چندان وجود ندارد».
تجربه هیتلر
شاید هیچچیز به اندازه بهقدرترسیدن هیتلر در ژانویه 1933 به کیسینجر اهمیت موازنه قدرت و شکنندگی دموکراسی را نشان نداد. مدتهای زیادی بود که افکار کیسینجر بیشتر حول دوراهیهای قدرتی که به مرکز اروپا آسیب زده بود، میچرخید اما درسهای بهقدرترسیدن هیتلر تغییرات زیادی در کیسینجر ایجاد کرد. هیتلر دستنشانده نخبگان آلمانی بود که از دموکراسی وایمار بهعنوان واردات غربی که بیگانه با روحیه تتونیک حقیقی آنها بود، بیزار بودند. آنها اعتقاد داشتند که در هیتلر ابزاری انعطافپذیر هست که میتواند پایهگذار بازگشت به نظم قدیمی باشد، اما آنها اشتباه میکردند. هیتلر نهتنها دموکراسی بلکه آلمان را هم نابود کرد. تلاش هیتلر برای ایجاد امپراتوری جدید آلمان باعث شد برخلاف بیسمارک که آلمان را متحد کرد، کشور را تجزیه و بازیچه دست روسیه و قدرتهای غربی کند. کیسینجر در شاهکارش «دیپلماسی» مینویسد: «بهقدرترسیدن هیتلر یکی از بزرگترین مصیبتهای تاریخ جهان را رقم زد». کیسینجر که خانوادهاش سال 1938 از آلمان مهاجرت کرده بودند، دیده بود که عوامفریبی شوم فردی مثل هیتلر به چه راحتی میتواند شیوههای دموکراتیک را علیه دموکراسی به کار
گیرد. بعدها خود کیسینجر گفت: «من شیطان را در جهان دیده بودم». گوئن میگوید این تجربهها باعث شد کیسینجر با نگاه محتاطانه درستی به صدور دموکراسی بلکه به خود آمریکا هم فکر کند. تمام کسانی که از دوران حکومت رایش سوم به آمریکا گریخته بودند، مثل او نگاه محتاطانهای داشتند. برای اندیشمندان برجستهای مثل لئو اشتراوس، هانا آرنت و هانس مورگنتا، دموکراسی راهحل نهایی نبود، بلکه معمایی بود که سعی میکردند آن را حل کنند. آنها هم متوجه شده بودند که در مسیر رسیدن به حاکمیت دیکتاتوری، لیبرالدموکراسی ممکن است حکم توقف بین راه داشته باشد تا ایست بازرسی. گوئن مینویسد: «دولت مردمی که دست مردم باشد تا وقتی که درست عمل کند، چیز خوبی است؛ اما همانطورکه کیسینجر میداند، حقیقت این است که بیشتر اوقات برخلاف این اتفاق رخ میدهد». کیسینجر بود که مدافع و نماینده بزرگ سیاست اعمال زور در سیاست خارجی آمریکا شد. در این رابطه، او بهطور عمیق از کارها و ایدههای مورگنتو، یکی از بزرگترین نظریهپردازان روابط بینالملل استفاده کرد. مورگنتو، کیسینجر را بزرگترین وزیر خارجه تاریخ آمریکا میدانست. یکبار کیسینجر نوشت: «ما تقریبا فرضیات
مشابهی داریم». کیسینجر و مورگنتو دوستان مادامالعمر شدند و سال 1983 «آرتور شلزینگر» به کیسینجر «جایزه یادبود مورگنتو» را اعطا کرد؛ جایزه سالانهای که «کمیته ملی سیاست خارجی آمریکا» اهدا میکند. شلزینگر در سخنرانی خود در زمان اعطای این جایزه گفت که آمریکا به کسانی مثل کیسینجر و مورگنتو نیاز دارد- روشنفکرانی که خواهان کار در دولت هستند و همزمان دانشمندانی هستند که به بیرونماندن از دولت هم رضایت میدهند تا نقدهای راهگشا و سازنده ارائه دهند. گرچه مورگنتو دشمن اولیه جنگ ویتنام بود. او در سال 1965 این پرسش را مطرح کرده بود که «چه بر سر اعتبار ما میآید اگر صدها هزار نیروی آمریکایی در ویتنام گرفتار شوند و نه امکان پیروزی داشته باشند و نه راهی برای عقبنشینی و بازگشت؟». با وجود این، در دوره تصدی کیسینجر در دولت ریچارد نیکسون، از ستایش و احترام مورگنتو نسبت به کیسینجر کاسته نشد. مورگنتو در اثر کلاسیک خود به نام «سیاست در میان ملتها» بر «نفع ملی» و شکگرایی به جامعه بینالمللی ملتها تمرکز داشت و این موضوع بر بسیاری از اندیشمندان رئالیست تأثیر گذاشت، کسانی مثل جورج کنان، والتر لیپمن، ریمون آرون و رینولد نیبور.
ریچارد نیکسون نیز با گفتن اینکه «تنها دورهای از تاریخ جهان که دوره صلح طولانیتر بوده، زمانی است که توازن قدرت وجود داشته» درواقع حرف مورگنتو را تکرار میکرد. هدف آمریکا نباید غلبهکردن یا رامکردن نیروی شر در امور بینالمللی باشد؛ بلکه باید بگذارد نیروی شر بتواند آزادانه و تحت نیروی شرایط و محیط، آزادانه مانور بدهد. این اصلی بود که نیکسون و کیسینجر را ترغیب کرد که تلاش کنند آمریکا را از ویتنام نجات بدهند، با مسکو تنشزدایی کنند، با چین روابط دیپلماتیک برقرار کنند و در خاورمیانه به دنبال صلح باشند. اگر نیکسون و کیسینجر به شکلی موفقیتآمیز روابط با شوروی را بهتر نمیکردند، جنگ سرد هرگز به پایانی صلحآمیز نمیرسید. ممکن بود در صورت فقدان دیپلماسی خلاقانه کیسینجر توافقنامههای کمپ دیوید هم در سال 1978 بین اسرائیل و مصر امضا نشوند.
هشدار نسبت به درگیری با چین
کیسینجر بعد از ترک دولت بهندرت لزوم اجماع متحدان آمریکا را زیر سؤال برد. او حتی ارزیابیها و مشورتهای نامناسبی را که «جورج کنان» ارائه میداد، نادیده میگرفت. کنان پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی به بیل کلینتون، رئیسجمهوری وقت آمریکا، هشدار داده بود که گسترش ناتو بعد از فروپاشی شوروی میتواند دردسرساز شود. این هم جالب است که شم حرفهای و استعدادهای کیسینجر را با رئالیستهای واقعی مثل جان مرشایمر، دانشمند علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو مقایسه کردند. مرشایمر با تمامشدن جنگ سرد، آنقدر به اصل «توازن قدرت» متعهد بود که پیشنهاد درخورتوجه اجازه تکثیر سلاحهای هستهای در آلمان متحد و در شرق اروپا را مطرح کرد. کیسینجر که نمیتوانست ورای افق جنگ سرد را ببیند، نمیتوانست هدف دیگری برای قدرت آمریکا تصور کند، چیزی جز پیگیری برتری جهانی آمریکا برای او بیمعنی بود. اما آیا از «پیشنهاد درخورتوجه» یعنی پیشنهاد معقول؟؛ مسلما منظور مرشایمر این نبود که اروپای مرکزی بهتر میشود اگر پر از سلاح هستهای شود. در هر صورت، کیسینجر جدا از اینکه درمورد برتری آمریکا موعظه کند، دنبال این بود که تا جای ممکن، قدرت کشور را حفظ کند و
منتقدانش ازجمله در جناح راست پیوسته او را محکوم میکردند که دنبال هژمونی نبوده و قدرت ایالات متحده را تضعیف کرده است. اما واقعیت این بود که جورج بوش چنین کاری کرد، نه نیکسون و کیسینجر. از آن پس، کیسینجر، مدام نگران این بود که درگیری تازهای میان واشنگتن با پکن رخ ندهد. کیسینجر هشدار میداد که رقابت نامحدود چین را ترغیب میکند که تبدیل به آلمان عصر ویلهلم شود که عاقبتش درگیری فاجعهبار با آمریکا است. این درمورد درگیری با روسیه هم صدق میکند. همانطور که مایکل کیمج و متئو روجانسکی، دو متخصص دیگر سیاست خارجی، این موضوع را بررسی کردهاند و تأکید دارند که «تنش باید در مقابل همکاری حفظ و متعادل بشود. روسیه، همسایه سوم ما، باید کشوری باشد که ایالات متحده بتواند با آن تعامل کند». دراینمیان، رئالیستهای دیگر مثل «فرید زکریا» درباره دورنمای «ویرانی قدرت آمریکا به دست خودش» هشدار میدهند. اما گرگوری میت روویچ دانشمند علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا خلاف زکریا میگوید: «زوال قدرت آمریکا اجتنابناپذیر نیست. قدرت ذاتی ایالات متحده، مثل قدرت یک قرن پیش بریتانیا، آمریکا را قادر میکند که برتریاش را حفظ کند؛ اما برای
جلوگیری از تکرار جنگهای صلیبی و برای اینکه آمریکا خودش را تضعیف نکند، نیاز به توجه به منافع ملی است».
از آنجا که دولتهای اخیر آمریکا بهدنبال مواجهه با چین هستند و به قراردادهای کنترل تسلیحات- قراردادهایی که به حفظ و تعدیل خطرات جنگ هستهای با روسیه کمک میکند- توجهی نمیکنند، تأکید کیسینجر بر اهمیت حفظ نظم در سیاست بینالملل به نظر بیشتر و بیشتر ضروری به نظر میرسد. آمریکا در خطر ازدستدادن و ازبینبردن میراثش است و توجه به مشورتهای کیسینجر، بتساختن و تقدیس او نیست؛ بلکه شرط احتیاط در حفظ منافع آمریکا است.