|

مصائب نوکیسگی و نام‌جویی

درست در دل منطقه‌ای که یکی از محروم‌ترین جمعیت‌های شهرنشین را دارد، 60 درصد از بافت شهری‌اش فرسوده است و زیرساخت‌های اساسی‌اش مثل آب و فاضلاب و نظافت در نابسامان‌ترین وضعیت است، ساختمان ده‌طبقه‌ پر زرق‌وبرقی هوا کرده‌اند به اسم «برج دوقلوی متروپل»، نزدیک «برج باغ پریمو رزیدنس»، چند قدم آن‌طرف‌تر از «برج مسکونی لوکس پرستیژ».

‌کمال‌الدین دعایی: درست در دل منطقه‌ای که یکی از محروم‌ترین جمعیت‌های شهرنشین را دارد، 60 درصد از بافت شهری‌اش فرسوده است و زیرساخت‌های اساسی‌اش مثل آب و فاضلاب و نظافت در نابسامان‌ترین وضعیت است، ساختمان ده‌طبقه‌ پر زرق‌وبرقی هوا کرده‌اند به اسم «برج دوقلوی متروپل»، نزدیک «برج باغ پریمو رزیدنس»، چند قدم آن‌طرف‌تر از «برج مسکونی لوکس پرستیژ». تسلیت آبادان. البته سروصدای نمایش‌های تلویزیونی برای ترویج زبان فارسی مانع از آن نمی‌شود که چنین اسامی مشمئزکننده‌ای روی چنین سازه‌های سست و بی‌هویتی ننشیند، یا سازنده‌اش را روی دست حلواحلوا نکنند.

«متروپل» یعنی مادرشهر. ده‌ها سال پیش به منطقه‌ مرکزی قدرت استعماری می‌گفتند که سرنخ اداره مستعمرات خود را در دست داشت. متروپل یعنی انبار ثروت‌هایی که «مرکز» از رگ‌های «حاشیه» مکیده است. یعنی لندن، پاریس و لیسبون، در دوران امپراتوری‌های خون‌بار قرن‌های 19 و 20. قشر نوکیسه ایرانی می‌داند چپاندن سه، چهار‌ واژه «نایس» و گوش‌نواز انگلیسی ضمانتی است برای اینکه مصنوعاتش بی‌رونق نماند. البته در تهران به کام ترقی‌جویان اجتماعی و طبقه جهان‌گرا خوش می‌آید. تهران خودش متروپل است. ولی اسم «متروپل» گذاشتن روی ساختمان‌های بلده‌ای که دقیقا مظهر حاشیه‌نشینی است و ثمر ثروتش را دیگران چیده‌اند، طنز تلخی است که واقعیت توسعه و فساد در ایران امروز را بازنمایی می‌کند.

یکی از ریشه‌های این دست فاجعه‌ها را بی‌شک باید در سرطان «جامعه نمایشی» و هوس فراگیر

«پرسونال‌‌برندینگ» ردیابی کرد. حواسمان هست درست همان‌هایی که درباره «عزت نفس» و «ارزش درونی» سخن می‌گویند، پا می‌فشارند که اگر خودمان را به پمپ باد وصل نکنیم و هرلحظه حتی اگر به زور رزومه‌های قلابی و ظاهرسازی‌های جعلی بر جاه و جلوه‌مان نیفزاییم، «لوزر» هستیم؟ آش شله‌قلمکار و مسمومی که روان‌شناسی زرد و اینستاگرام به بار آورده‌ است؛ نیروی فزاینده‌ای به ماجراجویی‌های فسادآمیز و مرگ‌بار قشر نوکیسه داده است. همین اصطلاحا عبدالباقی اگر به دیار باقی نشتافته بود، چند روز دیگر سمینار موفقیت برگزار می‌کرد و کتاب زندگی‌نامه‌اش را برای فوج خریداران امضا می‌زد.

ویرانه «متروپل» را جلوی چشم‌مان داشته باشیم و از یاد نبریم: انباشت غول‌آسا و شتاب‌ناک ثروت، اغلب یا حاصل فساد است یا مایه فساد یا بلکه هردو. لابه‌لای تسلیت‌‌گویی به آبادان، یکی دو لمحه تردید هم نثار انگیزه‌فروش‌ها کنیم که بابا بی‌خیال شوید، ما توی حباب زندگی نمی‌کنیم، خوشبختی فرمان و دنده خودروی شخصی ما نیست که فقط کافی است باورش کنیم و در دست بگیریم؛ ما در شبکه‌ تودرتو و هزارلایه روابط اجتماعی زندگی می‌کنیم. فرقی ندارد که چقدر اطراف کابین خصوصی‌مان حصار بکشیم و برای آتیه خوش خودمان و کودکانمان تقلا کنیم؛ ناخدایی که مست است، یا آنکه میخ در دست گرفته و کشتی را سوراخ می‌کند، همه را با هم به قعر گرداب می‌فرستد. ندیدیم؟ هم‌دستی یک قلم‌ برج‌ساز فاسد و یک مدیر بی‌وجدان بس بود تا به چشم برهم‌زدنی رؤیای خوشبختی ده‌ها نفر را خاکستر کند و به باد دهد. دیدیم.