|

نگاهی تحلیلی به پروژه حصارکشی تئاتر شهر

طرد، راندن و فشار مداوم در فضای اجتماعی

صحبت از اهمیت تفاوت بین تغییرات برون‌زاد و درون‌زاد، اهمیت سرزندگی و پویایی شهری، از شهر عدالت‌محور و حق به شهر و احترام به شهروندان در وضعیتی که شهر ما در آن نفس می‌کشد (یا نمی‌کشد) و ما متأثر از سیاست‌گذاری‌هایش می‌شویم، دیگر چیزی شبیه یک شوخی تلخ شده است. اگرچه همچنان باید گفت و نوشت و آگاهی ایجاد کرد، هر قدر هم که تکراری باشد. اما تجربه‌های پیشین در فضای تخصصی نشان داده است که حرف‌ها در باد زده خواهد شد و گوش شنوایی میان مسئولین نخواهد بود. اما برای ثبت در تاریخ هم که شده، همچنان باید نوشت.

 مبارکه مرتضوی - پژوهشگر انسان‌شناسی شهری

 

صحبت از اهمیت تفاوت بین تغییرات برون‌زاد و درون‌زاد، اهمیت سرزندگی و پویایی شهری، از شهر عدالت‌محور و حق به شهر و احترام به شهروندان در وضعیتی که شهر ما در آن نفس می‌کشد (یا نمی‌کشد) و ما متأثر از سیاست‌گذاری‌هایش می‌شویم، دیگر چیزی شبیه یک شوخی تلخ شده است. اگرچه همچنان باید گفت و نوشت و آگاهی ایجاد کرد، هر قدر هم که تکراری باشد. اما تجربه‌های پیشین در فضای تخصصی نشان داده است که حرف‌ها در باد زده خواهد شد و گوش شنوایی میان مسئولین نخواهد بود. اما برای ثبت در تاریخ هم که شده، همچنان باید نوشت.

مدیران فرهنگی و شهری در پی پروژۀ حصارکشی تئاتر شهر تهران، به گفتۀ خود سعی دارند منطقه را تماماً فرهنگی کرده و از بروز شکل‌های گوناگون زیست جلوگیری کنند. چراکه حال، با کم‌رونقی تئاتر شهر و کم‌شدن رفت‌وآمد بخشی از جامعه به این نقطه، محلی برای زیست طبقات پایین‌تر و در بخش‌هایی بستری برای بروز خلاف و موادفروشی شده است و قصد دارند محوطه را به فضایی خلوت، پاکیزه و یکدست از لحاظ اجتماعی تغییر دهند. البته این اتفاق به جز با خصوصی‌کردن محوطۀ داخل حصار ممکن نیست. اما باید دید انجام این اقدام بدون توجه به هزینه‌های انسانی آن و کسانی که دلبستگی عاطفی با این محیط دارند، در نهایت چه تأثیری در محیط فرهنگی و اجتماعی شهر خواهد گذاشت؟

زاراته در مقاله‌ای دربارۀ لذت دموکراتیک از شهر می‌نویسد: «یک شهر عدالت‌محور شهری است که هم‌زیستی اجتماعی را تعمیم دهد، گسترش و قدرتمندی فضاهای عمومی را تقویت کند، و به تبع موجب گرد هم‌ آوردن کامیونیتی و مجال خلاقیت و نقد موقعیت‌ها و ایده‌های سیاسی و اجتماعی شود». تئاتر شهر که در تقاطع شمال و جنوب و شرق و غرب، در دسترس خط‌های مختلف اتوبوس تندرو و مترو قرار گرفته، پتانسیل بالایی برای هم‌زیستی اجتماعی دارد. چراکه می‌تواند محل به هم رسیدن طبقات مختلف اقتصادی و فرهنگی باشد. اما در دهۀ اخیر نه‌تنها از این فضا با این هدف استفاده نشده، که با ورودی مترو، با نرده‌های پیاده‌رو، و با ساماندهی و اجارۀ غرفه‌های فروش اجناس در پیاده‌روهای اطراف محوطه، تئاتر شهر عملاً به سمت یک زوال و پنهان‌شدن در گوشه‌ای تاریک کشیده شده است. طبق مشاهدات میدانی من، بسیاری از شب‌ها تمامی چراغ‌های محوطه و همین‌طور پارک مجاور خاموش می‌شود که فضایی بسیار رعب‌آور و ناامن ایجاد می‌کند و رونق تنها می‌ماند برای غرفه‌های اجاره‌رفته‌ای که در پیاده‌رو مستقر شده‌اند و بین ما و محوطۀ عمومی تئاتر، فاصله انداخته‌اند؛ برای هدایت مردم به سمت خرید، خوردن، بها پرداخت‌کردن و رفتن. نه برای نشستن، احساس امنیت‌کردن و گفت‌وگو. همین اعمال ساده از سمت مسئول فضا، پیام دوری مردم متنوع را می‌دهد و جا را برای اعمال غیرعمومی و غیرقانونی، باز می‌کنند. حال باید باور کرد که هدف از کشیدن حصار به دور محوطه، «بهبود» کاربری و فضاست و ارج‌نهادن به هنرمندان؟ برای بهبود و رونق محوطه و امن‌تر شدن آن به واسطۀ حضور شهروندان و هنرمندان، اقدامات متفاوت دیگری می‌توان داشت که سیاست‌گذاران و مسئولان حتی به سمت آن نگاه هم نمی‌کنند.

یک مکان، تنها با رخدادها و خوانش‌های رسمی از آن تعریف نمی‌شود. یک مکان با پیوستگی به گذشته‌اش، با حضور انسان‌ها، فعالیت‌هایش، ساختار فیزیکی آن، و معنای بین‌الاذهانی‌اش شکل می‌گیرد. ساختار فیزیکی و سازه‌ها همواره دارای پیام و معنا هستند. اگر در یک فضا، بین من و دیگری، حائلی کشیده و فاصله ایجاد شود، تفاوت چندانی نمی‌کند که این حائل از دیواری بتنی باشد یا دیواری به گل و نقاشی آمیخته. معنای فاصله، به سرعت مخابره می‌شود. معنای فضای خصوصی، و معنای طرد و رانده‌شدن. در شهری که شهروندانش هر روز با تورم افسارگسیخته درگیرند، هوای آلوده و سردردآور نفس می‌کشند، و مأمورانی پراکنده در شهر مدام بخشی از آنها را توبیخ می‌کنند، شهری که دیوارهای شیشه‌ای و چوبی و بتنی به دور خیلی از فضاهای دیگرش کشیده شده است، طردی چنین بی‌توجهانه به مردمش در قلب شهر تنها می‌تواند بازتولید ناخوشی کند. ناخوشی ناشی از نادیده گرفته‌شدن و محصورشدن. گویی در لایۀ اول یک محوطۀ عمومی است که نوسازی، حریم‌دار و محافظت می‌شود، اما در لایۀ بعدی این مردم شهر هستند که محصور می‌شوند. محصور در پیاده‌روها و خیابان‌هایی برای عبور که تنها پلی باشند برای رساندن آدم‌ها به فضاهای خصوصی و تنهایی خودشان و نگه‌داشتنشان در آنجا. انباشته‌کردن این ناراحتی بر ناخوشی‌های فروخوردۀ دیگر مردم، چه هدف و معنایی می‌تواند داشته باشد؟ فشار مداومی که در فضای اجتماعی و شهری، از همۀ جهات به سمت مردم آورده می‌شود، موجب شکستن چه چیزی خواهد شد و روی چه زخمی سر باز خواهد کرد؟

جین جیکوبز، معتقد است که حومه‌های مورد مطالعه‌اش «در تبدیل‌شدن به محله‌ای متنوع، ایمن، و سرزنده ناکام می‌مانند چون خواستار نوعی باهم‌بودگی بیش از حد در فضاهای خصوصی‌اند و در نتیجه فضای عمومی‌ای ندارند که گروه‌های متنوع مردمی، از غریبه تا آشنا، بتوانند در آنها دوستانه با هم دیدار کنند». دیدارها و حضور می‌توانند چاره‌ساز امنیت و فضای فرهنگی باشند، اگر به آنها مسیری داده شود و به‌ جای راندن آن کس که نمی‌پسندند، پذیرا باشند و صبوری کنند و به مردم آزادی برای فعالیت بدهند. بیورگارد در مقاله‌ای دربارۀ قصه‌گویی و شهر پایدار می‌نویسد: «وقتی پیشرفت بدون هیچ توجهی به هزینه‌های انسانی‌اش دنبال شود، نتیجه‌اش خودویرانگری فاوستی خواهد بود. سعی در کنترل جهان به این شیوه، تلاشی برای تحمیل مقاصد خود به‌ شکلی بی‌احساس و غیرشخصی از طریق نهادهای عظیم، آن هم بدون توجه به تاریخ یا ویژگی‌های خاص هر مکان و فرهنگ، نه‌تنها به آنهایی که سر راه پیشرفت قرار گرفته‌اند، که حتی به خود ما آسیب می‌رساند». سیاست‌گذاران با روی‌گرداندن از تجربه‌ها و خاطرات مردمی و اهمیتی که دسترسی به این فضا برای آنها دارد، در طولانی‌مدت هم به مردم و هم به خود و هم قشر هنرمند آسیب خواهد زد و هم حریم یک میراث ملی را نادیده خواهد گرفت. میراثی که با قصه‌ها و معناهای عمومی شکل گرفته است. امیدوارم اگر کسی از سیاست‌گذاران روزی به دنبال نجات و بهبود بود، ساعتی را در محوطه بگذرانند، و قصه‌ها و تعابیر روشنگر افراد حاضر را بشنوند تا متوجه شوند کلنگ‌هایی که بر زمین می‌خورند، چطور زندگی و حیات جامعه را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.