|

شریک جرم

غلامرضا نظربلند- تحلیلگر

شریک جرم

شرق آنلاین -

تراژدی قتل همسر دوم یکی از شیخ‌الوزراهای پیشین در روز سه‌شنبه هفته گذشته، ایران را در بهت و حیرت فرو برده است. در‌حالی‌که همسرکشی در گذشته‌های دور و نزدیک هم در اقصا‌نقاط این سرزمین اتفاق افتاده و بازتاب هیچ‌کدام از آنها بیش از درج چند خط خبر در صفحه حوادث روزنامه‌ها نبوده، قتل مورد بحث تاکنون بیشترین پوشش خبری را داشته و تفسیرها، تعبیرها و تأویل‌های گوناگون و حتی متغایر و متضادی را دامن زده است. وسعت خیره‌کننده طیف اظهارنظرها، احتمالات و قضاوت‌های بعضا شبهه‌ناک و رازآلود به‌‌قدری است که برایند آنها ممکن است غیر از تشویش افکار و اذهان مخاطبان، هوده‌ای دربر نداشته باشد. از ادعای روانه‌کردن پرستوی سرخ برای به‌تور‌انداختن شیخ‌الوزرا تا تکمیل سناریوی نرد عشق‌باختن او، از مونتاژ فیلم حضور متهم نزد سرکارآگاه تا شمارش گلوله‌های باقی‌مانده از آلت قتاله در فیلم واقعی با اجرای خبرنگار هول‌شده سیما، از اصغر بروجردی (مشهور به اصغر قاتل)شدن متهم (بر‌عهده‌گرفتن مسئولیت قتلی که مرتکب نشده بود) تا تعلیل روان‌شناختی آرامش بعد از توفان قتل. او‌ مشتی از خروار خبری- تفسیری است که بر روح و روان صدمه‌دیده مردم ما آوار شده است. نگارنده نه در مقامی است که به داوری بنشیند و نه اصولا در فضایی چنین خاکستری و مه‌آلود کسی را یارای چنین کاری است. در این وانفسا شاید تنها چیزی که می‌توان به ضرس قاطع اظهار کرد این است که کسی را یارای شانه‌خالی‌کردن از زیر بار مسئولیت مشترک قتل نفسی که جامعه را در شوک فروبرده است، نیست؛ به عبارت دیگر، همه ما فارغ از حد و نوبه، شریک این جرم‌ هستیم. این یادداشت بر آن است تا در حد بضاعت اندک به احصای تقصیرکاران نشیند. اطمینان دارد که در این کار، ما را از خطا مصونیتی و از‌قلم‌انداختن مواردی امانی نیست، با وجود این، نمی‌توان توجیهی برای ترک فعل یافت و یادداشتی از این قبیل را بدون محتوا کرد.

1. مقصر نخست، خود متهم است. به کارنامه و شخصیت او تا سال 1392 کاری نداریم که می‌گویند روی‌هم‌رفته مشعشع بوده است. از همین سال شروع می‌کنیم که او روی مواضع اصولی خود به‌عنوان مسئولی از ستاد انتخابات یکی از نامزدهای ریاست‌جمهوری پا گذاشت و از خود چرخشی پاندولی به‌جا گذاشت. اگر تغییر موضع او منشأ فرصت‌طلبی داشت که غیراخلاقی است و اگر به یافتن حقیقت تعبیر شود که این بیشتر به خواب‌نما‌شدن می‌ماند که صد البته دون شأن رجال سیاسی به حساب می‌آید. گویا متهم به قتل را بعد از آن چندان رمق و انگیزه‌ای نمی‌ماند و حتی در مقطعی افسردگی دست می‌دهد تا اینکه اردیبهشت‌ماه دو سال پیش فرامی‌رسد و دیدار پرراز با «دلبر»، ایشان را به «کام» خود می‌برد؛ همان کامی که در استخدام دو‌منظوره نیش و نوش است و آخر پاییز، کدام‌یک‌بودن آن را معلوم می‌دارد. لیکن اینجا طبیعت هم به متهم منظور غضب می‌کند و بهارش را که فصل برگ‌رویان است، به پیشواز خزان برگ‌ریزان می‌فرستد تا عاقبت ننگین عشق درپی رنگ دلبران را رمزگشایی کند (عشق‌هایی کز پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بود) و از تاریک‌خانه غرق در خونش بیرون آورد (بهتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران)! 2. شریک جرم بعدی مرحومه مقتوله است که خدای رحمان و رحیم او را ببخشد و بیامرزد. او سر راه عاقله‌مردی سپیدموی ظاهر می‌شود که سن پدرش را دارد و از زمان ازدواج با همسر نخستش بیش از سن سرکار خانم نورسیده می‌گذرد. ایشان چه اصالتا و چه نیابتا پای در این وادی گذاشته باشد، نیک می‌دانسته است که بیش از آنکه همسر دوم به حساب آید، نقش هوو ایفا می‌کند و تهدیدی برای تلاشی خانواده‌ای که چهل‌و‌چند سال از قدمت آن می‌گذشته است، محسوب می‌شود. اینک این تهدید بالقوه به فعلیت درآمده و علاوه بر اینکه خانواده‌ای را از هم پاشانده، جامعه‌ای چند ده میلیونی را به‌شدت متأثر و متألم کرده است. سال گذشته که در نمایشی غیراخلاقی عکس‌هایی از عاشق و معشوقه داستان ما در بعضی پیام‌رسان‌های مجازی منتشر شد، این دولتمرد سابق که ازجمله ویژگی‌های او این است که تصدی هر دو وزارت آموزشی کشور (آموزش‌و‌پرورش، فرهنگ و آموزش عالی) را در طول خدمت دولتی خود بر عهده داشته و صاحب بلند‌پایه‌ترین مناصب کشوری بوده، اسرار مگوی بسیاری در سینه دارد و بیش از آنکه شخصیت حقیقی او در کار باشد، شخصیت حقوقی او مطرح است. ازاین‌رو، طبیعی و بدیهی است که حرکات و سکنات او رصد می‌شود و زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد.

اینک می‌توانیم بهتر از آن موقع به‌درستی این گزاره پی ببریم و آن را تأیید کنیم. 3. گفته شده است که در ماجرای غم‌بار مورد بحث، پای سرویس‌ها در کار بوده است. اگر چنین است، شریک جرم بعدی آنها هستند. متخصصان می‌گویند، نهادهای امنیتی مانند سیستم ایمنی در بدن عمل می‌کنند. این سیستم که وظیفه‌اش دفاع از بدن در برابر عوامل خارجی است، چنانچه زیادتر از حد فعال شود، ممکن است به بافت‌های خود بدن حمله کند و به آنها آسیب بزند. ماجرای استفاده از پرستو (honey trap) و گرگ سرخ چیزی زیبنده سازمان‌های مخوفی چون کا‌‌گ‌‌ب و سیا و موساد و ام‌آی‌‌سیکس و امثال آن است. به یاد می‌آورم که نخستین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی در مصاحبه‌ای در دهه 60 اظهار کرد که وزارت متبوعش مجاز نیست 90 درصد از روش‌های متداول نهادهای اطلاعاتی و امنیتی جهان را به دلایل شرعی و اخلاقی به کار گیرد. نگارنده نمی‌داند در طول سه دهه اخیر این میزان اگر مشمول تغییر شده است در چه حوزه و حیطه‌ای بوده است. 4. چهارمین شریک جرم، صداوسیما است. این رسانه خبری حضور متهم به قتل در آگاهی تهران را به‌شیوه‌ای که حتی اخلاق حرفه‌ای هم در آن لحاظ نشده بود، پوشش داد و حداقل برای نگارنده این‌گونه وانمود شد که به‌نوعی با ذوق‌زدگی یا حداقل هیجان غیرضرور دارد خبر یک فاجعه را پخش می‌کند. به عبارتی، رسانه ملی در اینکه حداقل حفظ ظاهر کند و این‌جور به مخاطب القا نکند که ذوق‌زده شده است، عاجز ماند. در پوشش خبری مزبور، خبرنگار گویی ماشین شمارشگر فشنگ است که وظیفه مانده‌گیری این نوع مهمات از طریق کسر فشنگ‌های استفاده‌شده از موجودی اولیه را بر عهده دارد و باید آن را به آگاهی افکار عمومی برساند. 5. مقصر بعدی، تشکیلاتی است که به‌منظور حفاظت شخصی، اسلحه در اختیار مسئولان و اشخاص مدنظر قرار می‌دهد. گفته شده است اعتبار مجوز اسلحه‌ای که در اختیار متهم به قتل بوده و در این جنایت از آن به‌عنوان آلت قتل استفاده شده، در سال 1392 یا 1394 پایان یافته است. چه‌بسا اگر تشکیلات مزبور به وظیفه ذاتی خود عمل کرده و اسلحه‌ای را که کاربر آن دیگر مجاز به استفاده از آن نبود، مسترد می‌‌کرد، اصولا قتلی رخ نمی‌داد. 6. دیگر شریک جرم، جامعه سیاست‌زده است. درست است که شعار «سیاست ما عین دیانت ماست» را از بدو انقلاب فریاد زده‌ایم، اما این به معنای توجیه سیاست‌زدگی نیست. معمولا بعد از هر انقلاب یا تحول سیاسی شگرفی، نوعی اقبال افراطی به سیاست از سوی مردم نشان داده می‌شود. بااین‌حال این پدیده با دو خطر بزرگ همراه است؛ نخست آنکه حوزه‌ای بس تخصصی دچار عوام‌زدگی و پوپولیسم می‌شود و دیگر آنکه در این میان، کسانی با گرفتن ماهی از آب گل‌آلود، فرصت‌طلبانه راهبری جریانات سیاسی خاصی را بر عهده می‌گیرند و آن را در مسیر دلخواه قرار می‌دهند و بازی کثیفی را در راستای ویژه‌خواری و کسب قدرالسهم‌های رانتی در پیش می‌گیرند. در این بازی، راهبر هر جریان ظاهرا سیاسی، با جریانات دیگر به‌طور سالم رقابت نمی‌کند، بلکه درصدد ملکوک‌کردن و از میدان به‌در‌کردن آن برمی‌آید و شوربختانه قانون گرشام در اقتصاد که می‌گوید پول بد، پول خوب را از دور خارج می‌کند، اینجا هم مصداق پیدا می‌کند و موجب حذف سیاست‌پیشگان ملی می‌شود. خیلی از کشورهای پیشرفته این مهم را در دورانی که می‌خواستند تحزب را تجربه کنند، درک کرده‌ و به تالی فاسد آن پی برده‌اند. شاید به همین دلیل بود که دولت آلمان وقتی مشاهده کرد در پی وقوع وحدت دو آلمان جامعه در حال خیزبرداشتن به سمت سیاست‌زدگی است، پویش موسوم به دی‌پولیتیزاسیون (سیاست‌زدایی یا به عبارتی پرهیز از سیاست‌زدگی) را راه انداخت و همه توان خود را پشتوانه تحقق این خواست متضمن منافع ملی کرد. اگر ما نیز چنین پویشی به راه می‌انداختیم، این همه هزینه سیاسی نمی‌پرداختیم و این همه اشخاصی که دل در گرو میهن دارند و در جهت اعتلای آن به وادی سیاست‌پیشگی نظیف پای گذاشته‌اند، پاییده نمی‌شدند و احیانا در «دام عسل» (هانی‌ترپ) نمی‌افتادند. اگر جامعه ما اجازه می‌یافت به جای فرقه‌بازی، تحزب را که اساس و پیش‌درآمد سیاست‌ورزی و دولتمردی است اختیار کند، احزاب زیادی شب انتخابات سبز نمی‌شدند. اگر تحزب و مرام حزبی به معنای واقعی کلمه وجود داشت، حزبی که اگر بنیان‌گذار یا حتی عضو ساده آن مرام‌نامه‌اش را زیر پا می‌گذاشت، رسما او را از عضویت حزب برکنار می‌کرد نه آنکه بعد از گرفتارشدن «هم‌حزبی‌شان» در یک تراژدی خانمان‌سوز، عکس‌های معشوقانه او را با تیتر 84 نشر دهد و با این بی‌اخلاقی و به لحاظ حرفه‌ای «بی‌مرامی»، بر زخمی مهلک نمک بپاشد و روی اعصاب خلق‌الله راه برود و جامعه را شرطی کند. این چه مرامی است که خودکشی هم‌مرامی را سرپوش می‌گذارد و با این کتمان عمدی او را از راه نجات احتمالی دور می‌کند؟ 7. شریک جرم بعدی، خود متهم و اخلاف و اسلاف او در دو وزارت آموزش‌وپرورش و فرهنگ و آموزش عالی (علوم، تحقیقات و فناوری فعلی) هستند. آنها اگر فقط بخشی از وصیت‌نامه درس‌آموز محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر حکمت‌دان را در کتب درسی می‌گنجاندند و خود هم از آموزه‌های آن بهره می‌بردند، چه‌بسا دست‌کم تاریخ سیاسی بعد از انقلاب ما جوری دیگر رقم می‌خورد؛ به‌گونه‌ای‌که فرزندان دهه 60 به بعد ما امروز شاهد تصویر مبهوت‌کننده دست‌بندزده معلم اول خود و ابهت شکسته پیش‌کسوت دولتمرد کشورشان نمی‌بودند؛ هم او که نهایت آرزوی همه بچه‌درس‌خوان‌ها رسیدن به گرد منزلت علمی او بود؛ رتبه اول شریف (دانشگاه صنعتی آریامهر وقت) و فارغ‌التحصیل نخبه غول دانشگاهی جهان، ام‌آی‌‌تی! فروغی در فرازی از آن پندنامه چنین می‌گوید: «فرزندان عزیزم تصور نکنید از شما توقع دارم مرتاض باشید و خود را از هر تمتع و تنعمی محروم کنید... فقط سفارش من به ‌شما این است که در هر مورد از جاده درستی و شرافتمندی خارج نشوید و از ننگ و عار احتراز کنید و هواهای نفسانی شما را غافل نکند، مخصوصا در معاشرت با زن احتیاط را از دست ندهید... بالاخره دلبستگی به‌ زن نباید پیدا کرد، مگر آن زن که شخص او را به همسری اختیار می‌کند و در آن باب هم فوق‌العاده محتاط باید بود».

8. به قول انگلیسی‌ها last but not least آخرین ولی نه کم‌اهمیت‌ترین مقصر، همه و همه ما هستیم؛ اول شخص جمع! به همین راحتی و سادگی! این به معنای همه ترک فعل‌های ما و فعل‌های ناقص ماست که در این یادداشت نسبتا مفصل به بخش اندکی از آن اشارت رفت. آنان که حاکمیت معیارهای دوگانه را باب کردند، آنان که برای از میدان به‌در‌کردن رقیب دست به هر کار ناپسندی زدند، آنان که واداده عشق کاذب شدند و ارتباطات مخفی برقرار کردند، آنان که آتش بیار معرکه شدند و قربانی داستان ما را به استیصال کشاندند، آن اعضای شورایی که هشدار هم‌حزبی‌های این قربانی را نادیده گرفتند و بر سپردن کلید پایتخت به دست وی اصرار ورزیدند، آن هم‌حزبی‌هایی که سر بزنگاه رفیق گرمابه و گلستان خود را رها کردند، آن خانمی که سرزده و پابرهنه وارد خلوت خانواده‌ای جاافتاده شد، آن رسانه‌ای که آرتیست‌بازی درآورد و ازجمله با توهین به خرد جمعی فیلم خبری را باسمه‌ای کرد، آن روزنامه‌ای که با گزینش تیتر «شلیک به اصلاحات»، برای ماجرایی چنین تراژیک عقده‌گشایی کرد و...؛ همه و همه شریک جرم‌اند. هرچند مدعی‌العموم به صورت قانونی از قراردادن نام شرکای جرم در کیفرخواست خود معذور است، اما کیفرخواست فراقانونی وجدان عمومی در وقت صدور، آنها را از قلم نمی‌اندازد و کسانی را که به دلیل عافیت‌طلبی و منفعت‌جویی مهر سکوت بر همه ناراستی‌ها زدند، در سرلیست خود قرار می‌دهد.