آیا پژوهش تاریخی آبراهامیان جانبدارانه است؟
آقای دکتر آبراهامیان در روزنامه «شرق» پنجشنبه ۲۷ مرداد* بار دیگر در جایگاه دانای کل تاریخ نهضت ملی کردن نفت مطالب خود را مطرح و نظرات دیگران را کلا تخطئه کرده و باطل دانسته بودند که نگارنده لازم دانست پاسخ آن توضیحی تقدیم کند
فریدون مجلسی: آقای دکتر آبراهامیان در روزنامه «شرق» پنجشنبه ۲۷ مرداد* بار دیگر در جایگاه دانای کل تاریخ نهضت ملی کردن نفت مطالب خود را مطرح و نظرات دیگران را کلا تخطئه کرده و باطل دانسته بودند که نگارنده لازم دانست پاسخ آن توضیحی تقدیم کند. پژوهشگران، خصوصا در تاریخ و علوم سیاسی و جامعهشناسی ادعا میکنند که تابع اصل علمی لزوم غیرجانبدارانه بودن پژوهش خود هستند. البته میتوانند در نتیجهگیری عقاید و حتی علایق و دیدگاه شخصی خود را نیز بیان کنند. در سال 2019 مجموعهای از اسناد شامل تبادل گزارشهای امنیتی و دیپلماتیک سفارت آمریکا در تهران با وزارت خارجه و سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (سی آی اِی) و صورتجلسات مرتبط با آن در آن سازمانها یا در حضور رئیسجمهور آن کشور در سالهای حکومت مصدق و زاهدی منتشر شد که با توجه به اِشراف آقای یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ دانشگاه دوک نیویورک به تاریخ آن دوره ایران، با شتاب مقالهای با استناد به آن مدارک در شرح کودتا و نقش آمریکا نوشت که دقیقا با اسناد منتشرشده انطباق نداشت. از اینرو بر آن شدم که به کتاب «ایران بین دو انقلاب»1 او که به فارسی ترجمه شده است، نگاهی بیندازم. لازم به توضیح است که آقای آبراهامیان خود را یک مارکسیست و کمونیست مستقل و ملزم به بیطرفی در پژوهش علمی میداند.
ایران بین دو انقلاب
کتاب «ایران بین دو انقلاب» تألیف مفصلی است در650 صفحه که از پیشینه تاریخی و اوضاع سیاسی و ساختار اجتماعی ایران از سده نوزدهم آغاز میشود و با اشاره به ساختار اجتماعی، سازمانها و ستیزهای غیرطبقاتی و آگاهی طبقاتی، به انقلاب مشروطه و نفوذ و تأثیر غرب، قشرهای سنتی و روشنفکر به تاریخ وقایع منجر به مشروطیت میپردازد. در این بخش میتوان گفت که نویسنده با رعایت بیطرفی از قضاوت جانبدارانه به سود اعتقادات مسلکیاش خودداری کرده و صرفا به سازمانها و ستیزهای غیرطبقاتی اشاره کرده است که در جامعه روستایی با 95 درصد جمعیت رعیت بیسواد در سلطه خوانین و ملاکان و ملایان، نگاه به چالشها از دیدگاه طبقاتی اصولا نمیتوانست مطرح باشد. در این بخش عملا نیز با ارائه اطلاعات بسیار ارزنده و مستند از منابع داخلی و خارجی از اوضاع و احوالی که فقر و جهل عمومی مایه اصلی آن بوده است، با اشارهای مختصر از دیدگاه طبقاتی از کنار آن میگذرد. در این بخش اینجانب صرفا با نهادن نام «انقلاب» بر جنبش مشروطه موافق نیستم. انقلاب حتی از دیدگاه مارکسیستی ناشی از تشدید و تبدیل مبارزه طبقاتی اجتماعی و تبدیل آن به شورش و فروپاشی نظام حاکم و بهزیرکشیدن و مجازات و مصادره اموال طبقه حاکم و برآمدن و جایگزینی کسانی از طبقات زیرین به رأس حاکمیت است. چنین وقایعی در جنبش مشروطه رخ نداد. روند تدریجی جنبش مشروطه همانطورکه آبراهامیان در بررسی خود نشان میدهد، اصلاحاتی تجددطلبانه بوده که از دوران فتحعلیشاه خصوصا با دخالت عباسمیرزا آغاز شده و در آغاز حکومت ناصرالدینشاه به همت امیرکبیر شالوده فرهنگی آن ریخته شده و در نیمقرن حکومت ناصرالدینشاه با کجدار و مریز ادامه یافته و همزمان با پایان دولت سیزدهساله مظفرالدینشاه او را وادار به امضای فرمان مشروطیت و پذیرش قانون اساسی کرده و افتخار آن را در قاب عدل مظفر بر سر در مجلس شورای ملی نهاده بود. نه طبقهای از زیر به رو آمده، نه اصولا چنین آمادگی و امکانی وجود داشته و نه تغییرات مهمی در طبقه حاکمه و حتی در مقامات پیشین رخ داده بود. درواقع تغییر فرهنگی اصولی در میان همان طبقه حاکمه رخ داده بود که آشنایی بیشتر آنان با فرهنگ اروپایی از طریق مأموریتهای سیاسی و سفرهای بازرگانی و همراهی در سفرهای شاهان قاجار و انتقال افکار از طریق نشریات و نویسندگان ایرانی دلیل اصلی آن بود، که منجر به گرفتن تغییرناپذیر سند مالکیت جان و مال مردم ایران از شاه و دادن آن به ملت ایران شد.
نویسنده در ادامه به «رضاشاه» میپردازد. ضمن آنکه در سرآغاز این بخش دو دیدگاه شعاری درج شده است که در اولی از رضاشاه بهعنوان سرباز وطنپرستی نام میبرد که «مردمش را از خواب رؤیایی شکوه و عظمت باستان بیدار کرد و آنها را به سده بیستم سوق داد». در شعار دوم از او بهعنوان کسی نام میبرد که «درمجموع در سالهای پادشاهی خود کشور را دوشید، روستاییان، قبایل و کارگران را بهزور آرام کرد و از مالکان عوارض سنگینی گرفت. درحالیکه عملکرد او طبقه جدی -سرمایهدارها، تجار، انحصارگران، پیمانکاران و سیاستمداران وابسته- را ثروتمندتر کرد. تورم، مالیاتهای سنگین و نیز اقدامات دیگر سطح زندگی تودهها را پایین آورد».
ظاهرا نویسنده در این چند سطر میخواهد بیطرفی خود را نشان دهد. در آغاز نیز دوره ازهمپاشیدگی 1288 تا 1299 را بهخوبی نشان میدهد. درواقع دوران ازهمپاشیدگی از 1286 آغاز میشود که محمدعلیشاه مجلس اول را به توپ بست و تعطیل کرد. سپس مقاومت تبریز و رشت و اصفهان و برکناری محمدعلیشاه را شرح میدهد. از میان همه فعالان سیاسی به تأثیرگذاری عناصری از قفقاز و سوسیالدموکراتها و تبلیغ اصول مارکسیسم (!) در جامعه غالبا بدوی ایران اشاره میکند، آنهم در زمانی که 10 سال به انقلاب بلشویکی در خود روسیه باقی است و برخی از کسانی که به استناد منابع چپ، در آن جامعه روستایی از آنها نام میبرد، در سالیان «بعد از انقلاب بلشویکی» حضور و نقشی انقلابی داشتهاند. بدیهی است که نخبگان ایرانی با تحولات اجتماعی اروپا و عنوان سوسیالیسم آشنا بودند و این عناوین دهانپُرکن در قالبهای عامیون و اجتماعیون به کار میرفت، اما فقط ابزاری برای توسعه سوءتفاهم ملی درباره آزادی به معنی هرجومرج و رفتار دلبخواهی خوانین و صاحبان نفوذ بود. البته بهدرستی به درگیریها جناحی و خوانین و تفنگداران آنها در شهرها و هرجومرجی اشاره میکند که با درگیری جنگ جهان اول و حضور نیروهای انگلیس، روس، عثمانی و جاسوسان آلمانی تشدید شد. بعد از انقلاب شوروی نیز سوسیالیسم فقط بهانهای شد برای توطئه و نفوذ و لشکرکشی توسعهطلبانه شوروی در گیلان، مازندران و آذربایجان.
با وجود اینکه آبراهامیان میکوشد لحن پژوهشش جانبدارانه نباشد اما به تأثیرگذاری مارکسیستهای قفقاز در برخی از فعالان سیاسی بعد از مشروطه تأکید میکند. دخالتهای عوامل و حتی قوای شوروی در نهضت میرزا کوچکخان را «هماندیشی سیاسی» تلقی میکند و قرارداد «جنجالی» 1919 وثوقالدوله را که ناشی از استیصال او برای سروساماندادن به اوضاع مغشوش ایران و درواقع معلول دخالتهای دولت نوبنیاد شوروی بود، مستمسکی در تشدید ابراز مخالفت عناصر فعال سیاسی با مرکز تلقی میکند. تردیدی نیست که قرارداد وثوقالدوله ابزاری برای تقویت ساختاریِ اداری و نظامی ایران برای مقاومت در برابر توسعهطلبی شوروی بود. انگلیس در این امر ذینفع بود زیرا منابع و بزرگترین پالایشگاه نفت جهان را در آبادان در اختیار داشت و خواهان محافظت آن بود و آن قرارداد را مطابق تبلیغات مرسوم به استناد «ناظران خارجی» بدون پرداختن به محتوا «قرارداد تحتالحمایگی ایران» تلقی میکند و شوروی «در مقایسه با همه امتیازاتی که تزار از ایران گرفته بود» قرارداد [1919] را محکوم میکند و 9 ماه بعد، ارتش سرخ، برای از بین بردن نیروهای انگلیسی که به قفقاز سلاح میفرستادند و تقویت جنگلیها در مقابل حکومت «آنگلوفیل» ایران، «نیروی کوچکی» در بندر انزلی پیاده میکند.
آبراهامیان در توضیح جانبداری خود فراموش میکند که نیروهای انگلیسی که به کمک روسهای سفید شتافته بودند پس از شکست و عقبنشینی از طریق سواحل گرگان در سال 1921 وارد ایران شدند، درحالیکه قوای شوروی دو سال قبل برای کمک به تشکیل جمهوری شوروی گیلان در انزلی پیاده شده بودند! و نیز قرارداد مودت 1921 ایران و روسیه به دو سال بعد از 1919 مربوط میشود و در سال 1300 در زمان دولت کودتایی سیدضیا امضا شد و منظور از لغو «همه امتیازاتی که تزار از ایران گرفته بود» نیز بهموجب این قرارداد، عبارت بود از لغو مقداری بدهیهای دولت و تجار ورشکسته به بانک استقراضی روسیه و چند تکه راه و ساختمان اداری و خط آهنی که از تبریز به جلفا کشیده بودند. درحالیکه امتیازاتی که تزار از ایران گرفته بود عبارت بود از کل قفقاز و کل دریای خزر و سرزمینهای ترکستان که به همان وضع باقی ماند و فقط حق ماهیگیری ساحلی به ایرانیان داده شد به شرط آنکه ماهی صیدشده را برای ارتزاق مردم روسیه تحویل دهند. گذشته از این جانبداری احتمالا ناخودآگاه و مبالغه در سهم مخالفان اشتراکی در زمان رضاشاه، مدارک گردآمده ارزشمند و آموزنده است.
در مورد رجال اصلاحطلب دوران رضاشاه روی دوستی آنان با میرزا ملکم خان و عضویت در لژ فراماسونی تأکید میگذارد که نقش آن گروه در لژهای فراماسونی یا محفلهای ایرانی مشابه آن بر کسی پوشیده نیست. درست است که گروه 53 نفر کمونیست تحت رهبری دکتر ارانی در اواخر دوران رضاشاه انجمنی داشتند و دستگیر و زندانی شدند و پس از تبعید رضاشاه آزاد شدند و یک ماه بعد از اشغال ایران توسط شوروی و انگلیس، حزب توده ایران را تشکیل دادند، اما در کتاب توجه ویژهای به سیر حرکت حزبی کمونیستی شده است، آنهم در جامعهای که پس از دورانی 20ساله میزان بیسوادی آن از 95 درصد تازه به 80 درصد کاهش یافته بود و تبدیل جوامع روستایی به مدنی و صنعتی مراحل آغازین را میپیمود. آبراهامیان بهدرستی کمونیستهای اولیه ایران را در ایجاد طبقه کارگر «اکثرا "روشنفکر" و غیرفارسیزبان» مینامد. البته با توجه به اینکه نفوذ افکار کمونیستی در میان اشخاص باسواد و ارتباطات خارجی طبیعتا از طریق قفقاز بوده است که بیشتر آذریزبان و ارمنیزبان بودند و در سایر مناطق ایران نیز پراکندگی داشتند و گذشته از تأکید مبالغهآمیز بر روند توسعه افکار کمونیستی در ایران پیروی از آن افکار را ملازم با «روشنفکر» بودن مینامد. این صفتی است که بعدها نیز کمونیستهای ایرانی خودشان را واجد آن میپنداشتند. اگرچه یکی از خصوصیات واجدین تعریف روشنفکری رهایی از اسارت اندیشه یعنی استقلال اندیشه از قیود الزامیِ اندیشیدن به دلخواه ایدئولوژی است اما گرچه در طیفی که اندیشههای فاشیستی در سمت راست آن و پیروان ایدئولوژی منضبط کمونیستی در انتهای چپ باشد، میتوان اغلب روشنفکران مستقل را که اجتماعیاندیش هستند در سمت چپ مرکز طیف قرار داد اما معتقدان به ایدئولوژیهایی را که الزاما و انحصارا باید مطابق نسخههای پیشنگاشته بیندیشند و عمل کنند، نمیتوان واجد تعریف اندیشه مستقلِ روشنفکری دانست.
در مورد رضاشاه با توجه به خصوصیت ضدکمونیستی او که با برانداختن نهضت جنگل و متحدان کمونیست آن شهرت یافت، با استناد به دومین کنگره فرقه کمونیست ایران که در 1306 در ارومیه تشکیل شد، کودتای 1299 را توطئه انگلیسی و او را دستنشانده امپریالیسم معرفی میکند و خواستار انقلاب علیه «فئودالیستها و سرمایهداران کمپرادور» میشود که آشکارا شرح جلسهای بیاهمیت در اتاقی دربسته در ارومیه بوده است! از تمدید قرارداد نفت دارسی با وجود اشاراتی به جنبههای مثبت آن انتقاد میکند که انتقاد به «مدت تمدید» آن وارد است. ضمن انتقاد از الزامیکردن کشف حجاب به اصلاحات مدنی و آموزشی و پنج برابرشدن شمار دانشآموزان و دانشجویان و آثار مثبت اعزام سالانه صد دانشجو به خارج و اهمیت ایجاد راهآهن و راهسازی و ایجاد صنایع همچنین تغییر رفتار تدریجی او و از میان برداشتن اغلب اعضای تیم اصلاحطلب پیشین خودش اشاره منصفانه میکند. از همان زمان نیز انتقادات در میان دانشجویان مقیم خارج آغاز میشود. به تبلیغات و مبارزه دکتر ارانی و دوستانش و سرکوبی آنان با قدری مبالغه اشاره میکند که به گفته سفیر آمریکا «از رفتن رضاشاه کسی متأثر نشد».
جانشینی محمدرضاشاه را با اشاره به حرکات جداییطلبانه نظامی درحال دگرگونی مینامد. اما از چگونگی تشکیل حزب توده طی یک ماه پس از ورود نیروهای شوروی عبور میکند. ماجرای آذربایجان و نقش حزب توده بسیار رقیقتر از واقعیت است. تمایل شاه به تغییر قانون اساسی را که بعد از ترور او مطرح و عملی شد به شایعات شنیدهشده در آذر 1327 نسبت میدهد. ترور شاه در دانشگاه تهران را که به دست ناصر فخرآرایی، عضو حزب توده و با اطلاع کیانوری انجام شده بود، توسط خبرنگار روزنامه پرچم اسلام معرفی میکند، یعنی کلیشهای که حزب توده حتی به کادرهای خود قبولانده بود. آبراهامیان فقط از این کلیشه حزبی که انگشت اتهام را بهسوی رزمآرا، رئیس ستاد ارتش میگرفت، نام نبرده است اما از این مقطع به روایت حزب توده نزدیک میشود. به مبارزه رنگ ضدامپریالیستی میدهد، از ملیکردن شرکت نفت «انگلیس» و شیلات در دست «شوروی» نام میبرد، بدون تذکر اینکه اولا شیلات ملی نشد بلکه اتفاقا دوره اجاره 25ساله آن که در اجرای قرارداد مودت منعقد شده بود در ۱۳۳۱ سر آمد و ثانیا شیلات امری قابلمقایسه و در حد صنعت نفت نبود!
نکته جالب و مهمی که آبراهامیان به آن توجه میکند، حضور تدریجی نوعی دوگانگی فرهنگی است که در شرح دو جناح سنتی و مدرن داخل جبهه ملی و تفاوتهای بینش و حتی شیوههای رفتاری و زندگی به آن اشاره میکند. در اشاره به فرهمندی یا کاریزمای مصدق به مخالفت اصولی او با رضاشاه اشاره میکند، که در آن مقطع با رواج نوعی بیزاری و رنجش اقشار مختلف مردم، خصوصا اعمال خشونت در کشف حجاب، سربازی اجباری، درهم شکستن نفوذ خوانین و خانسالاری، تأسیس مدارس مدرن خصوصا برای دختران، تحمیل نظام مالیاتی و خشونت ورزیدن در رفتار فردی، با واقعیات زمان تطبیق میکند.
درباره مجلس شانزدهم که جبهه ملی توانست با بهرهمندی از آزادی انتخابات گروه اقلیت مؤثری تشکیل دهد، به نقش مهم سرلشکر زاهدی رئیس شهربانی در مراقبت از آزادی انتخابات اشارهای نمیکند. هژیر را که قطعا مخالف کمونیسم و نفوذ شوروی بود، سیاستمداری طرفدار انگلیس مینامد. درواقع طرفداران اصلاح قرارداد نفت وجود او را مانع انجام برنامه خود تلقی میکردند و این مانع نیز توسط عناصر مذهبی که در آن زمان طرفدار جبهه ملی بودند، حذف شد. آبراهامیان به آگاهی قبلی برخی از سران جبهه ملی از تمایل فداییان اسلام به قتل رزمآرا و همچنین پیشنهاد و تصویب طرح معافیت قاتل رزمآرا از مجازات توسط نمایندگان جبهه ملی در مجلس اشارهای نمیکند. برخلاف شایعهپراکنی حزب توده که ترور رزمآرا را به گردن شاه انداخته بودند، آبراهامیان از کنار آن میگذرد. آبراهامیان نخستوزیر شدن علا را ناشی از «توسل نمایندگان به حقوق مندرج در قانون اساسی» مینامد و توجه ندارد که در قانون اساسی و متمم قانون اساسی مشروطه نامی از نخستوزیر و حقوق وظایف و نحوه گزینش او نیامده و فقط در متمم قانون اساسی به گزینش و برکناری «وزرا و صدراعظم» با رأی مجلس اشاره شده است. گزینش نخستوزیر در 10 سال فترت بعد از مشروطه با شاه بود و پس از آن نیز میتوان گفت تدریجا عرف و سنتی پدید آمد. آبراهامیان درباره سیاست نفتی جبهه ملی در تغییر قرارداد 1312 در مقابل تلاش متفاوت سپهبد رزمآرا مینویسد «جبهه ملی- که اکنون از حمایت حزب نیمه مخفی توده پشتیبانی میشد- خواستار ملیکردن نفت شد...». که البته حزب توده به دلیل دخالت در ترور شاه «غیرقانونی» شده بود و در «قضیه نفت هم موضعی مخالف مصدق» داشت! حمایت حزب توده از مصدق مربوط به بعد از قیام 30 تیر 1331 و تغییر سیاست حزب توده است! آبراهامیان پیشنهاد جمال امامی برای نخستوزیری مصدق را مطابق اعتقاد او میداند و برخلاف برخی درباره عقیده واقعی او «نیتخوانی» نمیکند اما آبراهامیان که قبلا درباره تظاهرات فروردین 1330 حزب توده در آبادان قلمفرسایی کرده از کنار تظاهرات 23 تیر 1330 حزب توده که در مخالفت دولت و به همان بهانه دفاع از کارگران آبادان برگزار شد، بدون اشاره میگذرد. این تظاهرات منجر به برخورد میان حزب توده و برخی از گروههای ناسیونالیست جبهه ملی شد و نهایتا به تیراندازی و قتل یک افسر پلیس انجامید و چند نفر در تیراندازی متقابل کشته شدند. دکتر مصدق رئیس و معاون شهربانی را که زاهدی، وزیر کشور به کار گمارده بود، برکنار و بازداشت میکند. زاهدی که حزب توده را غیرقانونی میدانست اصولا با مجوز تظاهرات آن حزب موافق نبود، از مصدق خواست که رئیس و معاون شهربانی را که در سلسلهمراتب و حیطه مسئولیت او بودند آزاد کند. مخالفت مصدق موجب استعفای زاهدی شد. کناررفتن او که عامل اصلی پیروزی جبهه ملی در انتخابات بود و به همین دلیل وزیر کشور شده بود، سرآغاز مخالف و جبههگیری منجر به برکناری مصدق و جانشینی زاهدی بود که آبراهامیان اشارهای به آن نکرده است.
آبراهامیان در تقسیمبندی مجلس هفدهم گروهی را طرفدار مصدق و گروهی را سلطنتطلب و گروه دیگر را محافظهکاران طرفدار انگلیس مینامد (!) که البته چنین فراکسیونی نمیتوانست وجود داشته باشد و خروج از عدم جانبداری در پژوهش و تهمتزنی بر پایه تخطئه گروهی است که مخالف تفویض اختیارات قانونگذاری به نخستوزیر بودند که البته دیگر «دلیل وجودی» برای مجلس باقی نمیگذاشت و متقابلا از تفویض اختیارات قانونگذاری به او به بهانه لزوم مدیریت اوضاع وخیم اقتصادی حمایت میکند.
در شرح قیام 30 تیر و عزل قوام و بازگشت مصدق به نخستوزیری، استثنائا به نقش مؤثر صفوف کارگری و دانشجویی حزب توده اشارهای نمیشود. از انحلال مجلس سنا با کاستن از دوره چهارساله به دوساله که بدون تصویب سنا به اجرا گذاشته شد نیز بهعنوان باشگاه اشرافی «جانبداری» میکند. به بازنشسته کردن و اخراج 136 تن از ژنرالها و امرای رضاشاهی ارتش برای سلطه بیشتر بر ارتش در مقام وزارت دفاع ملی اشاره میشود که «عامل اصلی انگیزش آن افسران به طرح کودتا و نیروی محرکه آن» بود. آبراهامیان از توسل مصدق به رفراندوم برای انحلال مجلس نیز جانبدارانه بحث میکند. به قانون انتخاباتی جدید او هم اشاره میکند که در آن برای احترام به روحانیت و جلب حمایت آنان، محرومیت زنان از حق رأی و حضور علما در شورای نظارت بر انتخابات پیشبینی شده بود و همزمان منع فروش مشروبات و منع فعالیت طرفداران کسروی نیز اجرائی شد. اشاره میکند که سرانجام پافشاری مصدق به تمدید اختیارات قانونگذاری با مخالفت گروه محافظهکار جبهه ملی مواجه شد و متهم به تأثیرپذیری از «مشاوران چپگرا» شد. بهدرستی اشاره میکند که افسران پاکسازیشده تحت ریاست زاهدی برای براندازی مصدق کودتایی را طراحی کردند. اما از زاهدی برای تحقیر او در مقام دشمن حزب توده بهعنوان همان کسی نام میبرد که «در سال 1322 به جرم فعالیتهایی به طرفداری از آلمان توسط انگلیس دستگیر شده و در سال 1325 چون آلت دستی برای سرنگونی دولت ائتلافی قوام فعالیت میکرد» و متذکر میشود که «زاهدی در ستوانی در بریگاد قزاق رضا شاه با جنگلیها جنگیده و به درجه سرتیپی رسیده بود و... با جبهه ملی هم مغازلهای کرده بود». آبراهامیان در این عبارت ضمن دفاع از حزب از پژوهش غیرجانبدارانه دور میشود. تردیدی نیست که در دوره همکاری رضاشاه با آلمان نازی در پروژههای صنعتی و عمرانی، غیر از مخالفان ایدئولوژیک آلمان، نظامیان از بهرام آریانا تا خسرو روزبه و بیشتر مردم دلزده از انگلیس طرفدار آلمان بودند و حتی رابط اصلی این توافق دکتر متیندفتری، داماد مصدق بود که به نخستوزیری هم رسید و مشوق برنامه توسعه صنعتی دکتر شاخت بود. دکتر شاخت در سال 1331 نیز برای برنامهریزی اقتصادی به ایران دعوت شد... سرلشکر زاهدی دو سال بعد از ورود قوای انگلیس به ایران دستگیر و بیش از سه سال در فلسطین زندانی شد که آبراهامیان نامی از این مجازات نیاورده است. زاهدی در سال 1325 که آزاد شد و به ایران آمد، رئیس باشگاه افسران شد و نمیتوانست آلت دست معلوم نیست چه کسی برای سرنگونی دولت قوام باشد. دلسوزی از سرنگونی دولت «ائتلافی» قوام نیز به دلیل عضویت سه وزیر تودهای در آن است و دولت قوام با مانوری ماهرانه با تفاهمی که با استالین کرده و خواهان عملیشدن آن نبود سقوط و به آزادی آذربایجان کمک کرد. اگر به نقش او در فروپاشی نهضت جنگل اشاره میکند، برای این است که نهضت با شوروی متحد شده و جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان را پدید آورده بود و زاهدی مأمور از میان برداشتن آن ترکیب تجزیهطلبانه میشود.
بهموجب نوار دوم مصاحبه بنیصدر در قالب «تاریخ شفاهی هاروارد»، بنیصدر میگوید کلاس 11 بودم که شبی در خانه خودشان در همدان سرلشکر زاهدی، رئیس شهربانی حضور داشت و مشکلات ایران مطرح بود و زاهدی گفت ما نیاز به یک امیرکبیر داریم! وقتی از او میپرسند امیرکبیر ایران کیست؟ میگوید «دکتر محمد مصدق!» این شهادت یک دشمن زاهدی است. به همین دلیل در مقام ریاست شهربانی صحت انتخابات را تضمین کرد و منظور از مغازله با جبهه ملی، همین اقدام او بود که موجب پیروزی کاندیداهای جبهه ملی در مجلس شد! به همین دلیل توسط رزمآرا که رئیس ستاد ارتش بود بازنشسته شد و به همین دلیل در دولت علا به توصیه مصدق وزیر کشور شد و در دولت مصدق نیز وزیر کشور شد اما دخالت غیرموجه در کار خودش را نپذیرفت و استعفا کرد. درواقع یک وزیر در مقابل مجلس مسئول است، خدمتکار نخستوزیر نیست. جالب اینکه این تنها استعفا از روی اعتقاد نیست. دکتر مصدق در کابینه بعد از 30 تیر ۱۳۳۱ که از لاهه بازگشته و با حسین نواب، سفیر باشخصیت ایران آشنا شده بود، او را وزیر خارجه کرد. آقای آبراهامیان اشاره به آن را بهکلی از قلم انداخته است. حسین نواب پس از کمتر از سه ماه به دلیل مخالفت اصولی با دو اقدام استعفا کرد: یکی فشار حسین فاطمی برای قطع رابطه فوری با انگلیس بود که افکار عمومی هم حامی و آماده بود. نواب معتقد بود ملیکردن نفت اقدامی قانونی است که باید با توافق بر سر غرامت و نحوه پرداخت آن اجرائی شود و نیاز به رابطه و مذاکره دارد. عدم توافق ملیکردن را تبدیل به مصادره میکند که غیرقانونی است! دوم اینکه نواب با تمدید قانون تفویض اختیارات قانونگذاری به مصدق مخالف بود و آن را مخالف قانون اساسی میدانست و استعفا کرد. آقای آبراهامیان این مورد مهم را از قلم انداخته است. بعد از او سیدحسین فاطمی، وزیر خارجه شد که فورا هم با انگلیس اعلام قطع رابطه کرد که منجر به تعطیلی صنعت نفت و عدم فروش و اعلام سیاست انفعالی «اقتصاد بدون نفت» شد و هم لایحه تمدید اختیارات را به تصویب رساند.
یرواند آبراهامیان در معرفی سایر همکاران زاهدی در برنامه کودتا با منطق کمونیستی خود میکوشد جایگاه طبقاتی هرکدام را شرح دهد. درحالیکه گروهی افسر پاکسازیشده قربانی خصومت دیگران، که ضمنا دارای تربیت حرفهای مخالف کمونیسم هم بودند هم برای منافع شخصی و هم به دلیل یا بهانه جلوگیری از سقوط کشور به دامان شوروی درصدد کودتا بودند و ربطی به طبقه اجتماعی از نوع مارکسیستی آنها ندارد. آبراهامیان مخالفت دولت جدید جمهوریخواه آیزنهاور را با سعی مصدق به مبارزه با این افسران مربوط میکند، درحالیکه مصدق پس از قطع رابطه با انگلیس و خارجکردن نفت از معادله اقتصادی کشور و نپذیرفتن آخرین پیشنهادهای عملی آمریکا که همراه بود با قدرتنماییهای خیابانی حزب توده، نگران آن بود که ایران و منابع نفت و پالایشگاه آبادان به دامان شوروی سقوط کند. لذا بدیهی بود که از براندازی و کودتایی که منجر به آن شود خشنود میبود. به قتل افشارطوس نیز که در مسیر برنامه کودتای این گروه انجام شد، اشاره مختصری میکند و آن را بهقصد هشدار به افسران پشتیبان مصدق نوشته است. درحالیکه کودتاکنندگان درصدد جلب او بودند و او مطلب را با مصدق در میان گذاشته بود و افسران که در تشکیلات آگاهی نفوذ داشتند، با آگاهی و پیبردن به برنامه افشارطوس قرار دیدار با او را به تله مرگ او تبدیل کرده بودند.
گذشته از اینکه مصدق خودش میدانست که حزب توده در صورت پیروزی در کودتایی نظامی، هرگز حاصل پیروزی را به مصدق تقدیم نمیکردند اما فراموش میکند که واکنش انفعالی حزب توده میتوانست به بهای قربانیشدن همه 700 نفر افراد سازمان نظامی حزب توده منجر شود. در پایان فصل آبراهامیان به آمار بازداشت مصدق و همکارانش و به دستگیری و محاکمه اعضای سازمان افسری و اعدام 40 افسر غالبا ارزنده اشاره میکند که محاکمه و محکومیت مصدق و همچنین اعدام افسران وطنپرستی که از روی استیصال عدالت و آزادی را از مسیر حزب توده برگزیده بودند، اشتباه خونآلود و زشتی بود که به بهای گزاف خدشه به مشروعیت رژیم شاه منجر شد. برای نشاندادن اجمالی نمونههای عدم دقت و دیدگاه جانبدارانه آقای آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» به مندرجات 325 صفحه بخش اول اکتفا میشود، بخش بعد آن کتاب کلا درباره تاریخچه حزب توده از دیدگاه ایشان است.
بحران نفت
در سال 2001 کتاب تازهای توسط آقای آبراهامیان به نام «بحران نفت» و به گفته ایشان بر اساس آخرین اسناد سری آشکار شده درباره گزارشهای سفارت آمریکا و سی آی ای (سیا) منتشر شده است که چون آن اسناد را خواندهام، در زیر برخورد جانبدارانه ایشان را در این کتاب نیز بهاختصار نشان میدهم. باید بگویم که اصل کتاب اخیر ایشان را نخواندهام اما به تحلیل مختصر یکی از هواداران ایشان آقای دکتر رضا سعیدیفیروزآبادی که در صفحه اول «روزنامه شرق» 24 مرداد 1400 آمده است، در همان حد به نکات اصلی اشاره و در هر مورد تحلیل میکنم:
اسناد جدید کودتای 28 مرداد، «این اسناد نشان میدهد که شرکتهای نفتی و بهتبع آنان دستگاه دیپلماسی آمریکا در انگلستان بههیچوجه حاضر به مصالحه با دولت دکتر مصدق در زمینه ملیشدن نفت نبودند. هرچند آنان حاضر شدند که بهطور صوری ملیشدن نفت ایران را بپذیرند ولی در عمل خواستار آن بودند که صنعت نفت ایران کمافیالسابق به دست آنان اداره شده و در عمل نقشی به ایران داده نشود. دلیل اصلی آنان این بود که هرگونه مصالحه با ایران، باعث خواهد شد کشورهای دیگر نیز راه ایران را رفته و کنترل بازار جهانی نفت از دست آنان خارج شود». مصدق نگران حیثیت ملی خود بود و بدون توجه به اینکه ایران امکانات فنی و انسانی تولید را در اختیار نداشت، باید میدانست «منافع ملی» برتر از «حقوق ایران» اقتضا میکرد که بهجای تعطیلی چهارساله صنعت نفت به مصالحهای در حدود همان معیارهای جهانی تن دهد. بهانه اصلی ایران برای ملیکردن نیز پایینتر بودن سهم ایران از همان معیارهای جدید جهانی بود!
«نکته دیگر آنکه آمریکا و انگلیس بهشدت از همراهینکردن شاه در برکناری یا همراهی او با کودتا از او انتقاد میکنند. به گفته آنان، شاه معتقد بود که به علت محبوبیت دکتر مصدق تنها از طریق اقدام مجلس میشود او را برکنار کرد. آنان شکست قوام و 30 تیر را به علت همکارینکردن شاه با او میدانند؛ بهطوری که بعد از قضیه 30 تیر، سفیر آمریکا (هندرسون)، بهطورمستقیم به شاه میگوید که در صورت همکارینکردن او با کودتا، آمریکا از جانشینی علیرضا، برادر شاه، بهجای او حمایت خواهد کرد». مخالفت شاه با کودتا در اسناد منعکس است اما درباره تهدید شاه به جانشینکردن برادرش تردید دارم. شاه پس از رفراندوم و ابطال و انحلال مجلسین توسط مصدق حکم برکناری او را صادر کرد. این نکته در گزارش دیدار هندرسون با مصدق نیز منعکس است که میگوید در دیدار عصر 27 مرداد 1332 با توجه به آن فرمان دیگر او را آقای نخستوزیر خطاب نکرد. یعنی آمریکا سمت او را در آن تاریخ به رسمیت نمیشناخت. نکته جالب دیگر این اسناد، اشاره به نقش دستگاه جاسوسی انگلستان (ام آی 6) در کودتاست «... از نکات جالب دیگر اسناد ارائهشده در این کتاب، طرح نقشه کودتا معروف به آژاکس است. این طرح نتیجه تلفیق طرح دستگاه جاسوسی آمریکا (سیا) و انگلستان (ام آی 6) است که شامل چهار بخش است: 1- تطمیع و دادن رشوه به مخالفان دکتر مصدق و مطبوعات وابسته به آنان در حمله به سیاستهای دولت و شخص دکتر مصدق. 2- اخلال در اقتصاد ایران با تحریم نفتی، هرچند به علت اینکه صدور نفت در آن زمان حدود 10 درصد تولید ناخالص ملی را تشکیل میداد، چندان مؤثر واقع نشد. 3- تهدید شاه برای همراهی او با کودتا. 4- عملیات کودتا برای استفاده از واحدهای ارتش در تهران و خارج پایتخت و سازماندهی نیروی سرکوبگر خیابانی».
آقای آبراهامیان در این بخش ادعاها یا تحلیلهای خود را طوری مینویسد که به خواننده چنین القا میشود که گویی در اسناد منتشرشده مندرج است. در اینکه انگلیس و سپس آمریکا به دلیل نگرانی از حزب توده و سلطه شوروی به ایران نگران بودند و از برکناری مصدق خشنود بودند، تردید نیست اما «طرح نقشه کودتا معروف به آژاکس» طفرهرفتن از نقش حزب توده در براندازی مصدق است. همیشه این پرسش مطرح بوده است که بالاخره نقشه این کودتای مرموز آمریکایی- انگلیسی چه بود؟ خصوصا اکنون که کلیه اسناد نظامی و غیرنظامی آن دوران در اختیار جمهوری اسلامی است. آقای آبراهامیان درواقع میکوشد به «آژاکس» رنگ نقشهای اجرادی شامل چهار بند بدهد طوری که گویی برگرفته از اسناد منتشرشده است. پیش از پرداختن لازم به یادآوری این است که طرحی به نام آژاکس وجود نداشت! برنامه «ت پ آژاکس» یا «تی پی ایجکس» نام دارد که با جستوجوی ساده در گوگل قابل دستیابی است. آژاکس نام ماده سفیدکننده و پاککننده معروف آمریکایی است و Toodeh Party Ajax به معنی پاککردن یا زدودن حزب توده است. برخلاف نظر آقای آبراهامیان حزب توده که کشف سازمان افسری 700 نفری و بسیار منسجم و سری آن با دراختیارداشتن برخی از نخبهترین افسران نشان داد که برنامه چقدر جدی بوده است! در همین اسناد در گزارشی آمده است که در شورای امنیت ملی وقتی پرزیدنت آیزنهاور از آلن دالس رئیس سیا میپرسد که در صورت کودتای حزب توده (مانند وضعی که برای ادوارد بنِش در چک اسلواکی پیش آمد) برنامه جایگزین شما (Plan B) چیست؟ و دالس توضیح میدهد که با تماس با سران بختیاری و قشقایی حمایت آنها جلب شده است که در صورت رویکارآمدن دولت کمونیست در تهران، بلافاصله دولت مدعی در پناه کوههای زاگرس در کرمانشاه تشکیل شود! این نشاندهنده جدی بودن احساس خطری است که خود حزب توده برای به رخ کشیدن قدرت خود با مطبوعات و نمایشهای خیابانی حتی در سالگرد 30 تیر یعنی کمتر از یک ماه پیش از 25 مرداد آن را تبلیغ میکرد. اما: 1- تطمیع و رشوهدادن به مخالفان مصدق اولا در اسناد نیامده است و ثانیا ادعایی تبلیغاتی است که حتی اگر در مواردی درست هم باشد نیاز به اثبات و ذکر مبلغ و مصداق دارد. 2- تحریم نفتی ایران درست نیست، بلکه به دلیل روشننکردن تکلیف ملیکردن نفت با نرفتن زیر بار پرداخت غرامت قانونی و به حکم دادگاه درباره منع فروش مال غیر بوده است. فروش یکی دو محموله کوچک به نصف قیمت، اولا فروش قاچاق تلقی میشود و ثانیا با هدف ملیکردن برای سعادت ملت ایران» مغایرت داشت. 3- تهدید شاه برای اینکه زیر بار کودتا برود، در اسناد دیده نمیشود. مانع عرفی شاه برای صدور فرامین عزلونصب نخستوزیر، طبق پیشبینی دکتر صدیقی و دکتر سنجابی و خلیل ملکی، با رفراندوم و از میان برداشتن مجلس برطرف شد. 4- عملیات کودتا برای استفاده از واحدهای ارتش در تهران...، این هم ادعایی است که بههیچوجه در اسناد نیامده و آبراهامیان میخواهد به نحوی اقدام نظامی در 28 مرداد را در اجرای برنامه موهوم آژاکس بر عهده آمریکا بیندازد. آمریکا از برنامه کودتای افسران ایرانی توسط خود آنان در شش ماه گذشته آگاه شده بود و طبق اسناد هرگونه کمک مالی را با منوط به موفقیت آنان در کودتا دانسته بود که از طریق صدور فرامین تحقق یافت و هندرسون نخستین چک پنجمیلیوندلاری آمریکا را هم طبق اسناد در دیدار خود با سپهبد زاهدی در مقام نخستوزیری به خزانه خالی دولت تسلیم کرد. «... جالب اینکه نقش ام آی 6 در بهراهانداختن نیروهای سرکوبگر میدانی و شرکت در قتل افشارطوس (رئیس شهربانی) در این زمینه بسیار اساسی است. از اسناد جالب دیگر، حمایت مالی سیا از مخالفان دکتر مصدق، بهویژه همراهان اسبق او است». نکته دیگر اینکه در این اسناد اشاره شده است که حزب توده قدرت چندانی در براندازی دولت ندارد؛ هرچند آمریکا و انگلیس سعی میکنند با ایجاد وحشت باعث همراهی مخالفان دکتر مصدق با کودتاگران شوند. بر اساس این اسناد، آبراهامیان تخمین میزند که سیا در حدود یکمیلیون دلار و ام آی 6 حدود 700 هزار پوند برای این عملیات هزینه کردند. آبراهامیان علاوه بر این اسناد گاهی به خطرات افراد سیاسی آن دوران اشاراتی دارد و گاهی نیز تحلیلهای خود را بر آن افزوده است.
تردیدی نیست که دولت خشمگین بریتانیا عوامل بعضا شناختهشدهای مانند برادران رشیدیان در ایران داشت که در برنامه پایانی نقشهای محدود علنیتری بازی کردند اما ادعای حمایت مالی سیا از مخالفان مصدق بهویژه همراهان اسبق او ادعایی است که حتی در صورت واقعیت محدود نیاز به اسناد و ذکر مصادیق و مبالغ دارد. تخمینزدن مبالغی اندک برای عملیاتی بزرگ نیز کاری پژوهشی تلقی نمیشود. انکار توانمندی حزب توده نیز جانبدارانه است. مسئله دیگر این است که حامیان باقیمانده مصدق از میان روشنفکران و یقهسفیدها بودند که خود را با پیرامونشان همرنگ میدیدند و آن دیدگاه را به کل جامعه بسط میدادند. آنان از ارتشیان و پلیس و خوانین و عشایر و روستاییان و نفوذ ملایان و سطوح عامیانهتر و آسیبپذیر شهری در بازار و میدان و کارگران بیکار و زیاندیده که در کتاب آقای آبراهامیان انعکاسی ندارد خبر نداشتند. ضمن اینکه پرونده قتل افشارطوس در همان زمان در اداره آگاهی کاملا بررسی شد و جز ادعای اینکه برخی اعترافات درباره اشخاصی که در آن قتل حضور نداشتهاند با شکنجه گرفته شده زوایای آن روشن است و در اسناد هم ذکری از آن نشده است.
* «مصدق شخصیت کاریزماتیک ملی»، گفتوگوی احمد غلامی با یرواند آبراهامیان درباره معماران کودتای 28 مرداد، روزنامه شرق 27 مرداد 1401
1. «ایران بین دو انقلاب»، یرواند آبراهامیان، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، 1394