آخرین شکست افراسیاب و آغاز سرگشتگى
خسرو را سر آرامگرفتن نبود تا آتش خشم برخاسته از خون بهستمریخته پدر و آوارگى مادر را فروبنشاند و افراسیاب را از پاى درآورد که همه رنجهایش از او بود. خسرو پس از آنکه گنگدژ را که افراسیاب با آسودگى در آنجا پناه گرفته بود، درهم کوبید، شاه توران به ناگزیر با اندک یارانش بگریخت و در نهانگاه خود از چینیان یارى خواست.
خسرو را سر آرامگرفتن نبود تا آتش خشم برخاسته از خون بهستمریخته پدر و آوارگى مادر را فروبنشاند و افراسیاب را از پاى درآورد که همه رنجهایش از او بود. خسرو پس از آنکه گنگدژ را که افراسیاب با آسودگى در آنجا پناه گرفته بود، درهم کوبید، شاه توران به ناگزیر با اندک یارانش بگریخت و در نهانگاه خود از چینیان یارى خواست. خوارمایهاى از تورانیان بهجایمانده در نبرد با خسرو، همراه با سپاهى از چین و ختن بر ایرانیان تاخته، به نبردى خونین دست یازیدند که فرجام آن جنگ با فرارسیدن تاریکى شب آشکار نگردید و خسرو مىدانست که دور نباشد افراسیاب دست به شبیخون زند، به همین روى فرمان داد پیرامون سپاه را کنده کنند و نیز از آنان خواست آتشى نیفروزند و خروشى برنیاورند که دشمن پندارد سپاه ایران همه خفتهاند و چابکترین نیروها را به رستم و بهرهاى را نیز به توس سپهدار سپرد. رستم، سپاه خویش به هامون کشید و توس به سوى کوه روانه گشت. خسرو از پیشتازان نیز خواست آتشى برنیفروزند تا اگر افراسیاب شباهنگام دست به شبیخون زند، از سه سوى گرفتار آید. همانگونه که خسرو پیشبینى کرده بود، افراسیاب با سپاه خاقان میان بربستند و بر آن شدند بر سپاه ایران شبیخون زنند. افراسیاب، فرماندهان سپاه چین را بخواند و با آنان درباره نواده خویش اینگونه سخن گفت: «ببینید این شومپسر با نیاى خویش چه کرده است! اکنون که ایرانیان خفتهاند باید بتازیم و اگر بر آنان دست یابیم، دیگر همگان در آرامش خواهند زیست و گاه آن رسیده که بیم از دل برون کرده، کار آنان را یکسره کنیم».
افراسیاب کارآگاهانى را براى وارسى سپاه ایران گسیل داشت و آنان بازگشتند با این سخن که ایرانیان همه خفتهاند و هیچ نگهبانى نیز نگماردهاند، گویى همه مردهاند و چون افراسیاب این سخن بشنید دلش روشنایى گرفت.
ز لشکر گزین کرد پنجَه هزار/ جهاندیده مردان خنجرگذار
ز کارآگهان آنک بد رهنماى/ بیامد به نزدیک پردهسراى
چون آن دید برگشت و آمد دوان/ کزیشان کسى نیست روشنروان
همه خفتگان سر به سر مردهاند/ وگرنه همه روز مى خوردهاند
با این آگاهى سپاه توران شتابان تاختن گرفتند و چون به سپاه ایران نزدیک شدند، از پردهسراى کرناىها خروشیدن گرفت؛ گروهى از پیشتازان سپاه توران در کنده افتادند، گروهی دیگر از زخم سپاه رستم در خود پیچیدند و گروهی نیز در برابر سپاه توس از اسب فروکشیده شدند و خسرو خود با درفش کاویانى پیشاپیش سپاه آماده نبرد بود. نبردى سهمگین درگرفت و از آنان از هر صد نفر تنها ده تن به جاى ماند و سپاه بهجاىمانده به ناگزیر براى جان خویش ژوبین و خنجر به کف با سپاه ایران روباروى و آن رزمگاه به کردار دریا شد و در آسمان نه خورشید تابنده بود و نه ماه روشنى داشت. به ناگاه تندبادى برخاست و بر سپاه توران وزیدن گرفت و از سرهاى آنان کلاهخودها را دور گرداند و خسرو چون آن تندباد بدید، دانست بخت به ایرانیان لبخند زده است.
رستم و گیو و گودرز و توس از پشت سپاه افراسیاب سر برآوردند، در آسمان ابرى پدیدار شد که باران آن تیر و تیغ بود، کشتهشدگان سپاه دشمن کوه کوه به زمین افتاده، از خون ایشان زمین به ستوه آمده بود و هوا چون چادری نیلگون شد و زمین دریایى از خون. افراسیاب از آن دوردست درفش بنفش رستم را بدید، درفش خویش را پنهان کرد و سپاه پیرامونگرفته چینى را به جاى گذاشت و با هزار تن از یاران و خویشان از بیراه، راه بیابان در پیش گرفت و با رنج بسیار از آن کشتارگاه جان به در برد.
خسرو در لشکر چینیان، در جستوجوى نیاى خویش برآمد، او را ندید، به هر سوى نگریست، نشانى از شاه توران نیافت و درفش سیاه افراسیاب را نیز در سراسر سپاه ندید. سپاه درهمشکسته چینیان از شاه زینهار خواستند و تیغ و تیر خویش را بر زمین گذاشتند. خسرو فرمان داد آنان را زینهار دهند. آن گاه با دمیدن روز آسودهدل به سراپرده خویش رفت و فرمان داد براى این پیروزى جشنى برپا دارند و تا فرارسیدن شبى دیگر، سرخوش از این پیروزى به شادى و نوشیدن نشست و چون تاریکى شب فرارسید، سر و تن بشست و به ستایش یزدان پاک پرداخت براى گردش روزگارى که به او لبخند زده بود.
فراوان بمالید بر خاک، روى/ به رخ برنهاد از دو دیده دو جوى
از آنجا بیامد سوى تاج و تخت/ خرامان و شادان دل و نیکبخت
آنگاه فرمان داد کشتهشدگان ایرانى را از آوردگاه برگیرند و سپاسمندانه دخمه کنند و کشتهشدگان چینى و تورانى را خوار بگذاشت و بگذشت.
چون آگاهى این نبرد به ماچین و چین رسید، فغفور و خاقان چین از درد بر خود پیچیدند و از یارىدادن به افراسیاب پشیمان گشتند. فغفور گفت که افراسیاب زین پس بزرگى را به خواب نیز نخواهد دید و به ناگزیر نمایندگانى از سوى چینیان با پیشکشهاى گرانبها و گوهرهاى سوده نشده به پوزشخواهى نزد خسرو رفتند و شاه پیروز ایران آنان را بنواخت و پیشکشها را پذیرا شد و از آنان خواست دیگر افراسیاب را نزد خود نپذیرند و او را یارى ندهند. فرستادگان پیام خسرو را به فغفور چین رساندند و چون فغفور پیام خسرو را دریافت، کسى را نزد افراسیاب روانه داشت با این پیام که از چین و ختن دور بماند.
و به راستى هر آن کس که راه ستم در پیش گیرد و با بداندیشى رفتار کند، بد آیدش، هر آن کس که او گم کند راه خویش/ بد آید بداندیش را کار پیش.