|

نگاهی دانش‌‌ورزانه به پادشاهی داریوش اول

امپراتور خط، مغز و سازه‌ها در دوره درخشان هخامنشی

به بهانه برگزاری نمایشگاه «رامسس بزرگ و طلای فراعنه» در پاریس

داریوش بزرگ به دلایل بسیاری یکی از بزر‌گ‌ترین شخصیت‌های تاریخ ایران است؛ پادشاهی که ذهنیت علمی و سیاسی را با هم ترکیب کرده و از‌این‌رو توانسته پادشاهی خود را تا دوردست‌ها بگستراند. با این حال شخصیت او چنان‌که باید و شاید به جهانیان معرفی نشده است. اینکه ایران از نظر باستان‌شناسی دیگر سرزمین مورد علاقه محققان نیست، دلایل بسیاری دارد.

امپراتور خط، مغز  و سازه‌ها در دوره درخشان هخامنشی

داریوش بزرگ به دلایل بسیاری یکی از بزر‌گ‌ترین شخصیت‌های تاریخ ایران است؛ پادشاهی که ذهنیت علمی و سیاسی را با هم ترکیب کرده و از‌این‌رو توانسته پادشاهی خود را تا دوردست‌ها بگستراند. با این حال شخصیت او چنان‌که باید و شاید به جهانیان معرفی نشده است. اینکه ایران از نظر باستان‌شناسی دیگر سرزمین مورد علاقه محققان نیست، دلایل بسیاری دارد. یکی از این دلایل کوتاهی خود ما در معرفی کشورمان و پتانسیل‌هایش به جهانیان است. امروزه کشوری مانند مصر از منظر باستان‌شناسی شهرت بسیار بیشتری از ایران دارد و به قولی مصر یکی از مهم‌ترین سایت‌های مورد توجه باستان‌شناسی بوده و در همین چند سال گذشته اکتشافات بسیاری نیز در آن انجام و در رسانه‌ها خبرساز شده است. دولت مصر برای جذب گردشگران از هیچ کاری دریغ نمی‌کند. برگزاری نمایشگاه «رامسس بزرگ و طلای فراعنه» در پاریس نیز از همین دست است. در این نمایشگاه 181 اثر مربوط به دوره «رامسس دوم» که شامل مجسمه‌های نفیس می‌شود، به نمایش گذاشته شده که شاید مهم‌ترین آنها تابوت مومیایی رامسس دوم باشد. همچنین بازدیدکنندگان می‌توانند در یک تور مجازی از معبد ابوسمبل و مقبره ملکه نفرتاری بازدید کنند. چیزی که برای ایرانیان با این حجم بالای میراث باستانی نه‌تنها غیرقابل تصور است؛ بلکه هر روز باید منتظر شنیدن خبری درباره تخریب یکی از بناهای باارزش تاریخی در کشورشان باشند. دقیقا به همین دلیل است که مصر به بهشت باستان‌شناسان بدل شده و ایران از گردونه تاریخ جدا افتاده و چه‌بسا حذف خواهد شد. اگر خودمان در معرفی و در‌عین‌حال تحلیل همه‌جانبه تاریخ خود کوشا نباشیم، کسی دلش به حال ما نخواهد سوخت و جست‌وجو در تاریخ ما برای دیگران از جذابیتی برخوردار نخواهد بود. وقتی خبر برگزاری نمایشگاه رامسس دوم را شنیدم، سریعا از خاطرم گذشت که ایرانیان در زمان هخامنشیان به مدت 120 سال در مصر حضور داشته‌اند و حضور آنها تأثیرات بسیاری بر این کشور داشته که چه‌بسا ماندگارترین یادگار آن حفر نمونه اولیه کانال سوئز باشد. کانالی که از اهمیت جهانی برخوردار بوده؛ اما ما چیز چندانی درباره نقش ایرانیان در ایجاد آن نمی‌دانیم؛ بنابراین حضور پرطمطراق مصر در دنیای باستان‌شناسی را فرصتی دانستم تا درباره یکی از پادشاهان بزرگ ایرانی صحبت کنم که دست بر قضا آثار متعددی نیز در مصر از خود به جا گذاشته است؛ داریوش کبیر پادشاهی بزرگ و مقتدر که با وجود نوشته‌های بسیار درباره او جنبه‌های مختلف شخصیتش بررسی نشده است.

سلطنت داریوش با کودتا آغاز شده است. اگرچه او در کتیبه بیستون تمام سعی خود را می‌کند تا پادشاهی خود را از هر لحاظ مشروع جلوه دهد؛ اما آنچه او بیان می‌کند، مورد اما‌ و اگر بسیاری بوده و بنا به نظر عده‌ای چه‌بسا ساختگی باشد. طبق آنچه داریوش در این کتیبه عنوان می‌کند، بردیا پسر کوروش مخفیانه توسط کمبوجیه کشته می‌شود. زمانی که کمبوجیه در مصر است، گئومات که یک مغ بوده، از غیبت او استفاده کرده و با توجه به شباهتش به بردیا خود را بردیا پسر کوروش معرفی کرده و بر تخت می‌نشیند. کمبوجیه اما در این زمان می‌میرد. حال داریوش همراه با شش نجیب‌زاده دیگر دست به کودتایی زده و گئومات را که غاصب سلطنت است، کشته و خود به جای او می‌نشیند. داریوش با بیان اینکه جد مشترکی با کوروش بزرگ دارد، در‌عین‌حال سعی کرده خود را از خانواده کوروش و به سخن دیگر خانواده سلطنتی نشان داده و این‌گونه سلطنت خود را مشروع جلوه دهد. او برای هرچه محکم‌ترکردن پایه‌های سلطنت خود دو دختر کوروش و نیز دختر بردیا را به همسری خود درمی‌آورد؛ اما ممکن است بخشی و شاید همه آنچه داریوش گفته، ساخته خود او باشد. حوادث بعدی نیز نشان می‌دهد که سلطنت او به‌آسانی و مشروعیتی که بیان داشته، نبوده و تمام کشور دست به شورش علیه او می‌زنند و او هم با بی‌رحمی تمام همه آنها را سرکوب و تمام مخالفان خود را از دم تیغ می‌گذراند. کتیبه بیستون نه‌تنها شرح پیروزی او بر این شورش‌هاست؛ بلکه تصویر سرکردگان این شورش‌ها را درحالی‌که در برابر عظمت او خوار شد‌ه‌اند، به نمایش می‌گذارد.

پادشاهی

با وجود این اما‌ و ‌اگرها در شیوه به سلطنت رسیدن داریوش و این حجم از کشتار و خون‌ریزی به نظر می‌رسد داریوش در ادامه سلطنت 36‌ساله خود نه‌تنها بسیار موفق بوده؛ بلکه دست به ابداعات بسیاری نیز زده است. وقتی آنچه را او انجام داده، از نظر می‌گذرانیم، باید اذعان کنیم که داریوش پادشاهی خود را هرچند شاید به صورت نامشروع به دست آورده و با جنگ و خون‌ریزی تثبیت کرده بود؛ اما با درایت و خلاقیت فوق‌العاده بسط داد. به سخن دیگر او سعی کرد این منطقه وسیع را با مجموعه‌ای از ابداعات تحت کنترل خود درآورد. او برای این کار یک سیستم منظم اداری ایجاد کرد. کشور را به بخش‌های مختلف با عنوان ساتراپی‌ها تقسیم کرد که هریک ساتراپ یا فرماندار خود را داشت. سیستم مالیاتی دقیقی را راه‌اندازی کرد. راه شاهی را تأسیس کرد که لیدیه و آناتولی را به شوش و هگمتانه و پاسارگارد متصل می‌کرد. همه این کارها بسیار قابل بحث بوده و باید کتاب‌های زیادی درمورد آنها نوشته شود. در این فرصت کوتاه اما به دو جنبه دیگر از ابداعات مهم داریوش هخامنشی می‌پردازیم که در عین اهمیت می‌تواند راه ما را به ذهن این پادشاه بزرگ باز کند. اولین آن تأکید او بر استفاده از خط و سنگ‌نبشته و دومین آن اهتمام داریوش بزرگ در ساخت سازه‌های مختلف که شاید مشهورترین آنها تخت جمشید باشد.

امپراتور   خط

شاید خط و سنگ‌نبشته‌ها در مفهوم خاص خود چیزی نباشد که به چشم بیاید و این‌گونه عنوان شود که هر پادشاهی به دنبال ثبت اعمال خود بوده است؛ اما خط و زبان نزدیک‌ترین یافته ما به ذهنیات هرکسی می‌تواند تلقی شود؛ پس بحث خود را با مغفول‌ترین وجه داریوش کبیر آغاز می‌کنیم. حتی محتویات سنگ‌نبشته‌ها هم نسبت به تعدد و اصرار بر نوشتن آنها از اهمیت کمتری در این بررسی برخوردار است. هر بار که به محوطه بیستون رفته‌ام، سنگ‌نبشته بزرگ آن من را به فکر واداشته است. این مشخصات برای هر اثری شگفت‌انگیز است: سنگ‌نبشته‌ای به طول 22 متر و ارتفاع هفت‌ متر و 80 سانتی‌متر، ترکیبی شگفت‌انگیز از خط و تصویر. داریوش بزرگ درحالی‌که سردمداران شورشیان در برابرش ایستاده‌ و به اسارت گرفته شده‌اند و مهم‌ترین شورشی یعنی گئومات مغ زیر پای اوست، با جزئیات تمام در این سنگ‌نبشته به تصویر کشیده شده است. در این کتیبه که به قولى بزر‌گ‌ترین سنگ‌نبشته جهان است، داستان چگونگی به سلطنت رسیدن داریوش و نبردهای او برای تثبیت این سلطنت به زبان‌های اکدى، عیلامى و پارسى باستان و به خط میخی ثبت شده است. در تصویرنگاری چیز چندان عجیبی وجود ندارد و تمام عناصر لازم برای اینکه تصویر پیام برتری داریوش در برابر دشمنان را به بینندگان آن بدهد، لحاظ شده است. در این تصویر از نظر اندازه داریوش کبیر از همه بزر‌گ‌تر بوده و کمان قدرتش را در دست چپ دارد. فر پاشاهی در بالای سر او و نگهبان اوست و کسانی که علیه او شورش کرده‌اند، با سری خمیده و دستانی بسته روبه‌روی او هستند؛ اما نکته مهم در محل کتیبه‌های این سنگ‌نبشته است. نحوه قرارگیرى این خطوط در جاى‌جاى کتیبه به شکلى است که انگار انسانى که آنها را حکاکى مى‌کرده، آرام‌وقرار نداشته و اجبارى درونى براى نوشتن داشته است. آنچه این نوشتارها روایت مى‌کنند، بسیار مفصل بوده و ما را با عمق مفاهیمى که به پادشاهى داریوش منتهى شده است، آشنا مى‌کند. این متن از زبان داریوش سخن می‌گوید و شرح چگونگی به قدرت رسیدن و حفظ قدرت از سوی داریوش را بیان می‌کند. اینکه چگونه بر تمام شورش‌ها غلبه کرده و اهورامزدا او را در سایه خود گرفته است. اهمیت زبانی این سنگ‌نبشته برای واضع آن تا حدی بوده که از همگان خواسته در نشر و گسترش آن کوشا باشند؛ اما نبود تعادل بین زبان و تصویر نکته مهم در این سنگ‌نبشته عظیم است. نبود تعادلی که نکات مهمی را درباره ذهنیت داریوش کبیر به ما می‌گوید. آنچه داریوش از فتوحات می‌گوید، آن‌قدر اهمیت داشته که خط بر تصویر غلبه کرده و به نظر می‌رسد بیان آن فتوحات از تصویرنگاری آن بسیار مهم‌تر بوده است. درست است که داریوش به‌عنوان پادشاه بزر‌گ‌ترین امپراتوری زمان خود باید به چند زبان سخن خود را بنویسد تا به گوش همگان برسد؛ در‌عین‌حال این برتری خط بر تصویر در کتیبه بیستون حاکی از اهمیت خط و انتقال پیام از طریق زبان و نوشته برای داریوش کبیر بوده است. همین‌ موضوع می‌تواند بیانگر ذهنیت ویژه داریوش کبیر باشد؛ نوعی تحول که به گسترش امپراتوری او نیز بسیار کمک کرده است. او واقف است که تصویر، آن قابلیت زبان و خط را برای گسترش ندارد. برای همین است که در چنین کتیبه مهم و دوران‌سازی تمام تلاش خود را برای بیان پیامش که همان نمایش قدرتش است، به کار می‌برد. متأسفانه امپراتوری داریوش کبیر از این منظر مورد بررسی قرار نگرفته است‌. اما در موزه ایران باستان مجسمه‌ای منحصربه‌فرد از داریوش وجود دارد که باز بر این خصلت مهم او پافشاری می‌کند. طبق توضیحات موزه این مجسمه که متأسفانه سر و بالاتنه آن پیدا نشده احتمالا از مصر توسط خشایارشاه به شوش منتقل و در‌حال‌حاضر هم در موزه ایران باستان نگهداری می‌شود. نکته مهم این مجسمه ترکیبی از ویژگی‌های پارسی و مصری است. درحالی‌که ردای داریوش پارسی است اما ستون پشت و تزئینات پایه آن مصری است. در‌عین‌حال روی ردای داریوش کتیبه‌ای به چهار زبان نوشته شده است: در سمت راست به زبان‌های فارسی باستان، ایلامی و بابلی و در سمت چپ به هیروگلیف مصری. همچنین در پشت و روبه‌روی پایه نقش هپی خدای نیل و در سطوح کناری آن نام ساتراپ‌های مختلف ایران به خط هیروگلیف و هر‌یک در داخل قاب یا کارتوش ترسیم شده است. باز‌ هم در اینجا تأکید داریوش به بیان یک مطلب (عناوین شاه) به چند زبان و خط مشهود است. بیشترین تعداد کتیبه‌های هخامنشی که البته تعداد آنها هم کم نیست، متعلق به داریوش اول است. تعدد این کتیبه‌ها نشانگر اهمیت خط و زبان نزد داریوش بزرگ بوده است. او به‌خوبی فهمیده که این خط است که می‌تواند پادشاهی بزرگ او را به همگان گوشزد کرده و ویژگی‌های مهم او را برای همیشه نشان دهد. احتمالا خط میخی فارسی باستان نیز از ابداعات داریوش اول باشد. کتیبه‌ها باید از نظر ذهنیت زبانی داریوش مورد بررسی قرار گیرند. داریوش در توسعه امپراتوری خود فقط به فتوحات توجه نکرد بلکه از گسترش زبانی توسط خط نیز نهایت استفاده را برد. شاید این موضوع از اولین تلاش‌های یک امپراتور برای گسترش پادشاهی خود از طریق زبان باشد. هم تأکید بر ضبط حوادث و هم استفاده از خطوط و زبان‌های مختلف نشان‌دهنده این ذهنیت است. همین ذهنیت زبانی می‌تواند حرف‌هایی درباره مغز داریوش اول نیز به ما بگوید. با اینکه اختراع خط موضوعی متأخر است و حداکثر به پنج هزارو 800 سال قبل بازمی‌گردد اما مناطقی از مغز در نوشتار دخیل هستند. این مناطق در ارتباط تنگاتنگ با مناطق زبانی بوده به‌طوری‌که بسیاری از بیماری‌هایی که سبب اختلال در زبان‌ورزی می‌شوند، نوشتن را هم تحت تأثیر قرار می‌دهند. احتمالا مناطقی از مغز که در طول میلیون‌ها سال تکامل یافته‌اند، با اختراع خط کارکرد تازه‌ای پیدا کرده‌اند. اما این به چه معناست؟ در واقع ذهنیت خاص زبانی همراه با تأکید بر نوشتار می‌تواند سبب تغییراتی در مغز شود. این تغییرات ارتباطات خاصی هم در مغز ایجاد می‌کند. کارکرد جدید قسمت‌هایی از مغز همراه با ارتباطات تازه با سایر قسمت‌ها می‌تواند مقدمه‌ای برای ایجاد ذهنیت جدید باشد. در این قسمت به همین اندک بسنده می‌کنیم‌ اما در ادامه جایی که می‌خواهیم از مغز داریوش بزرگ صحبت کنیم، به این موضوع بازمی‌گردیم.

خداوندگار  سازه‌ها

داریوش کبیر به‌واسطه ساخت سازه‌های مهم مشهور است. شاید مشهورترین آنها تخت جمشید باشد. اما قبل از آنکه درباره تخت جمشید صحبت کنیم، درباره یکی از سازه‌های مشهور او در مصر سخن می‌گوییم. او در مصر کانالی بین نیل و دریای سرخ ایجاد کرد تا مصر را به ایران متصل کند. این کانال در 30 کیلومتری کانال سوئز فعلی قرار دارد. او در یکی از سنگ‌نبشته‌های مربوط به این کانال از دستور خود برای حفر آن به‌منظور عبور کشتی از مصر به ایران سخن می‌گوید. می‌توان هدف از حفر این کانال را همسو با احداث همان راه شاهی برای ایجاد مسیرهای جدید جهت ارتباط مناطق مختلف پادشاهی با یکدیگر دید. او در سال 515 قبل از میلاد ساختن تخت‌جمشید را آغاز می‌کند. اگرچه کار ساخت آن در زمان زندگی وی پایان نیافت و این مجموعه عظیم توسط جانشینان وی تکمیل شد. هنوز درباره کارکرد این بنای بزرگ صحبت‌های فراوانی است. اما به نظر می‌رسد این بنا برای بار‌ عام و دادن خراج‌های ایالت‌های مختلف و همچنین برگزاری نوروز به کار می‌رفته است. وقتی در تخت‌ جمشید قدم می‌زنیم، انبوه تصاویر افرادی از ملل مختلف که هدایای خود را برای شاه می‌آورند، جلب نظر می‌کند. از‌این‌رو انگار تخت‌جمشید نوعی مرکز جهان هخامنشی محسوب می‌شده است. مرکز بدین معنا که قدرت خود را به رخ کشیده و ‌مانند نوعی ویترین عمل کند. پادشاه با تمام توان در پی گسترش شاهنشاهی خود و ابلاغ شکوهش به اطراف بود و ساتراپی‌ها و کتیبه‌ها و راه‌ها همانند شریان‌هایی برای فرستادن این قدرت و شکوه به جای‌جای این امپراتوری عمل می‌کردند. در عوض تخت جمشید به‌جای آن واگرایی نوعی هم‌گرایی را به نمایش می‌گذاشت. حالا ساتراپی‌های گوناگون که این شکوه را درک کرده بودند باید در قلب امپراتوری یعنی تخت‌جمشید گرد می‌آمدند و خضوع و کرنش و خراج خود را تقدیم پادشاه می‌کردند. شاید برای آن امپراتوری بزرگ چنین چیزی از اهمیت بسیاری برخوردار بود. از‌این‌رو می‌توان همان ذهنیت داریوش را که در استفاده از خط و کتیبه مشاهده کردیم، در تخت‌جمشید نیز یافت. ذهنیتی که تفاوت‌های بسیاری با کوروش کبیر دارد ولی حاکی از ذهن درخشانی است که هدف خود را در تمام اشکال می‌گستراند و می‌پروراند.

مغز  داریوش  بزرگ

ما با شاهی خلاق و مبدع روبه‌رو هستیم که مجموعه‌ای از اقدامات قابل‌توجه را انجام داده است. آیا می‌توان از مجموعه اینها راهی به ذهن او باز کرد و شیوه تفکر او را دریافت؟ شاید اولین قدم یکپارچه‌کردن شیوه تفکر او باشد. البته ما با شاهی روبه‌رو هستیم که برای 36 سال پادشاه بزر‌گ‌ترین امپراتوری زمان خود بوده است. بی‌شک در طی زمان باید تغییراتی در شکل تفکر و ذهنیت او به‌ وجود آمده باشد. اما احتمالا نوعی نقطه مرکزی در شیوه تفکر او وجود داشته که در طی زمان تغییراتی یافته است. دوباره به کارهایی که انجام داده توجه کنیم. داریوش جوان با یک کودتا پادشاه می‌شود؛ کودتایی که با وجود تمام توجیهاتش نامشروع بوده و نوعی غصب قدرت در درون هخامنشیان محسوب می‌شده است. پس از آن دست به سرکوب تمام شورش‌ها و مخالفت‌ها زده است. این مرحله اول حکمرانی او بوده است: تلاش برای گرفتن و تثبیت پادشاهی از طریق معمولی‌ترین شیوه‌های مرسوم. تلاش‌های بعدی او نیز در همین جهت بوده است. اما کم‌کم اشکال دیگری نیز به خود گرفته است. ایجاد ساخت‌وسازهایی مانند راه شاهی، ساخت کاخ‌ها و بناها در مناطق مختلف، ایجاد نظامی اداری، ساخت‌وسازهایی در مصر مانند حفر کانال یا ساخت معبد هیبیس. در این دوره او در یک روش واگرا سعی در گسترش پادشاهی خود به شکلی غیر از حضور فیزیکی داشته است. در این بین کتیبه‌ها و خط نقش مهمی را ایفا می‌کردند. آنها پادشاهی را از گسترش و جلوه صرف فیزیکی خارج کرده و بدان نوعی کارکرد معنایی و ذهنی بخشیدند. در نهایت باید به ساخت تخت‌جمشید اشاره کرد که می‌تواند بازنمایی از سیر تکاملی ذهن داریوش کبیر نیز محسوب شود. اولین بخش آن در 518 پیش از میلاد یعنی چند سال پس از سلطنت شروع و ساخت آن تا پایان مرگ او ادامه داشت و سپس در زمان پادشاهان بعدی نیز ادامه یافت. درست است که تخت ‌جمشید به این شکلی که می‌شناسیم و مورد بررسی ماست، فقط بخشی از آن در دوران داریوش اول ساخته شده اما شاید نظاره‌گر و بازنمای تفکرات او در طول 36 سال سلطنتش باشد. جایی که همان نظم شگفت‌انگیز داریوش در گسترش سلطنت خود به گوشه‌و‌کنار این سرزمین بزرگ، خود را در هم‌گرایی تمام مردمان تحت حاکمیتش در این پایتخت تشریفاتی به نمایش می‌گذارد. اگر بتوانیم سیر تکاملی ساخت تخت‌ جمشید را به نمایش بگذاریم، شاید به درک ذهنیت داریوش کبیر در‌ دوران طولانی سلطنتش پی ببریم. داریوش بزرگ در پی گسترش امپراتوری خود بود و ‌مانند هر شاهی بخشی از آن با لشکرکشی و خون‌ریزی همراه بود‌ اما به آن محدود نماند. از خط و نوشتن استفاده بسیار کرد تا شکوه خود را به همه نشان دهد. دست به ساخت‌وسازهایی بسیار ماندگار زد. تخت‌جمشید هم‌اکنون از مهم‌ترین نمادهای ایرانیان بوده و اهمیت کانال سوئز بر کسی پنهان نیست‌ اما او برای این گسترش راه شاهی را نیز ابداع کرد؛ راهی که نه‌تنها عبور و مرور و خدمات‌رسانی را بهتر کرده بلکه رساندن خبرها را بهتر و سریع‌تر می‌کرد. به سخن دیگر ذهن او به دنبال گسترش پادشاهی بود و پادشاهی را فقط در سرزمین نمی‌دید. پادشاهی در معنای سمبلیک و مفهومی خود نیز برای او مهم بود و تمام سعی‌اش را برای گسترش آن به عمل آورد.

آیا  منابع دیگری  نیز  وجود  دارد؟

نگارنده خود نیز واقف است که چنین ادعاهایی نیازمند تحقیقاتی بسیار گسترده آن‌هم در مورد شخصیتی همچون داریوش کبیر است؛ ازاین‌رو آنچه مطرح می‌کند فقط به مثابه طرح پرسش بوده و می‌خواهد توجه متخصصان امر را به بعضی از موارد و نکاتی که در بررسی شخصیت داریوش اول مورد توجه قرار نگرفته جلب کند. در این تحقیق هرچه جلوتر می‌آمدم به این نتیجه می‌رسیدم که داریوش اول شخصی خاص با توانایی‌های ویژه‌ای بوده که بخشی ژنتیکی و بخشی آموختنی بوده است. اما چگونه می‌توانستم بعد از گذشت چیزی بیش از دوهزارو 500 سال آن‌هم در سرزمینی که هیچ اهتمامی به جمع‌آوری داده‌های تاریخی خود ندارد شواهدی مبنی بر این موضوع پیدا کنم. در نتیجه این جست‌وجوها گرچه در بسیاری موارد با اندوه عمیقی ناشی از نبود شواهد همراه است اما گاه مانند راه‌رفتن در دل جنگلی است که هر لحظه باید در آن منتظر کشف گنجی زیباتر از گنج دیگری بود. گنجینه‌ای که شاید در معرض دید همگان بوده اما از زاویه درستی بدان نگریسته نشده است. همین اتفاق نیز در بررسی‌هایم برای نوشتن این مقاله افتاد. در کتیبه‌های بازمانده از او دنبال چیزی درونی می‌گشتم تا اینکه در کتیبه‌ای بسیار مشهور نقش‌بسته بر آرامگاه او موسوم به کتیبه DNb به چیزی برخوردم که همانند یک گنج من را به درون ذهن داریوش اول راهنمایی کرد و سبب بازبینی تمام یافته‌هایم شد. همان‌طورکه گفتیم کتیبه‌های زیادی از داریوش اول باقی مانده اما این کتیبه به‌نوعی شخصی‌ترین کتیبه وی محسوب می‌شود. جایی که او از خصوصیات شخصی، ذهنی و بدنی خود سخن می‌گوید و وقتی از منظر علوم اعصاب بدان نگاه می‌کنیم تمام آنچه تا به حال گفتیم معنایی بسیار عمیق‌تر پیدا می‌کند. در این کتیبه (بر مبنای ترجمه دکتر فرخ حاجیانی در مقاله «بررسی زبانی و ادبی کتیبه داریوش در نقش رستم») او اول از اهورامزدا سخن می‌گوید که شاهی و خرد و دلیری را به او عطا کرده است. سپس خود را به شکل یک شهریار آرمانی تصویر می‌کند که سخنش بر مبنای درستی و عملش بر اساس عدالت است. در میانه این کتیبه اما جمله‌ای دارد که تفسیرش سخت است: «چنین است هوش و فرمان (اراده) من، هنگامی که تو ببینی یا بشنوی، آنچه من کرده‌ام چه در دربار، چه در کارزار، با این است توانایی‌ام که افزون بر هوشم است». یعنی آنچه از درستی در کردار و عمل و عدالت در برخورد با افراد بیان داشته هوش و فرمان او بوده درحالی‌که توانایی او که در ادامه توضیح می‌دهد از هوش او بیشتر بوده است. اما این توانایی که این‌قدر داریوش به آن می‌نازد و حتی آن را بالاتر از خصلت‌هایی می‌داند که به وی چهره یک شهریار آرمانی و مورد پسند اهورامزدا را می‌بخشد، چیست؟ در ادامه این سنگ‌نبشته این‌گونه می‌گوید: «همچنین، این است توانایی من، چندان که بدنم نیرومند است، جنگاورم، نکو جنگاوری». پس توانایی همان قدرت و ویژگی‌های بدنی است که در جنگاوری خود را نشان می‌دهد. جالب است که او ابتدا هوش و فرمان را از ویژگی‌های بدنی جدا کرده و چنان‌که دیدیم هریک را به‌صورت مجزا تشریح می‌کند اما در ادامه به پیوند این دو می‌پردازد: «زمانی که هوش من در جای قرار گیرد، چه شورشی را ببینیم، در مقابل، چه نبینم، با هوش و فرمان، خود را برتر از هراس می‌نگرم، چه شورشی را ببینم و چه او را نبینم». برای من شگفت‌آور بوده که داریوش اول از نوعی هماهنگی بین ذهن و بدن سخن می‌گوید. ذهن درست باید در کنار بدن درست قرار گیرد تا او بهترین جنگاور باشد. جنگاوری که به‌جز قدرت جنگیدن قدرت درک درست از دشمن را نیز داشته باشد. اما این چگونه بدنی است که نه‌تنها طبق گفته او بر هوشش غالب شده بلکه می‌تواند به هوشش نیز شکل دهد: «ورزیده هستم چه با دو دست و چه با دو پا. در سواری، سوارکار خوبی هستم. در کمانداری، کماندار خوبی هستم، چه پیاده چه سواره. در نیزه‌افکنی نیزه‌افکن خوبی هستم چه سواره چه پیاده». فقط ورزیدگی و هنرهای رزمی داریوش نیست که در اینجا مورد تأکید قرار گرفته است. او با هر دو دست و هر دو پا به‌خوبی عمل می‌کند، نکته‌ای که باید بدان توجه ویژه‌ای مبذول داشت. اکثر انسان‌ها (چیزی حدود 90 درصد) راست‌دست بوده و تنها عده کمی چپ‌دست هستند. عده بسیار کمتری توانایی استفاده یکسان از هر دو دست را دارند که به آنها «یکسان‌دست» می‌گویند. شاید توجه نکنیم اما در مورد پاهایمان هم همین‌طور است و معمولا پای راست پای غالب است و باز درصد بسیار اندکی هستند که می‌توانند از هر دو پا به‌صورت یکسان استفاده کنند. اینکه فردی هم بتواند از دست‌ها و هم از پاها به‌صورت یکسان و در عین حال با قدرت و ظرافت تمام استفاده کند باید بسیار نادر باشد. این مهارت قابل دستیابی است، اما نیازمند تمرین و ممارست بسیاری است. اینکه چگونه شخصی می‌تواند به این درجه از مهارت برسد نیازمند توجه به ساختار مغز و چیزی است که از آن با عنوان laterality یاد می‌شود. مغز انسان از دو نیم‌کره راست و چپ تشکیل شده است. عملکرد این نیم‌کره‌ها با یکدیگر متفاوت است. هر نیم‌کره ممکن است به محرک‌های مختلفی پاسخ دهد یا به یک محرک مشخص پاسخ‌های متفاوتی بدهد. هر نیم‌کره جهت پردازش اطلاعات از مسیرهای متفاوتی استفاده می‌کند. نیم‌کره‌ها حواس حسی وارده را به صورت‌های متفاوتی پردازش کرده و هریک برای فعالیت حرکتی اندام‌های متفاوتی اختصاصی شده‌اند. نیم‌کره چپ مسئول عملکرد دست و پای راست و نیم‌کره راست مسئول حرکت اندام‌های سمت چپ است. مطالعات تصویربرداری نیز این تفاوت‌ها را مشخص کرده‌اند. اینکه چرا اکثریت انسان‌ها راست‌دست هستند هم به همین خصلت و احتمالا به نقش زبان و مناطق مربوط به زبان بازمی‌گردد. می‌دانیم عمده مناطق مربوط به زبان نیز در نیم‌کره چپ ما هستند. نقش قابل توجه زبان‌ورزی در زندگی انسان احتمالا سبب تفوق نیم‌کره چپ بر نیم‌کره راست و غالب‌بودن آن شده که خود را در راست‌دست‌بودن چیزی حدود 90 درصد انسان‌ها نشان می‌دهد. اما این‌گونه نیست که انسان‌ها نتوانند از دست غیرغالب خود استفاده کنند. نوروپلاستیسیتی انعطاف قابل توجهی را به مغز انسان بخشیده است. به‌طوری‌که به‌خصوص اگر در دوران کودکی که مغز در حال تکامل است تحت تمرین قرار گیرد می‌تواند سبب تغییر در ساختار آن شود. از لحاظ تعریفی نوروپلاستیسیتی یک توانایی بیولوژیک مغز است که می‌تواند در پاسخ به محرک‌های محیطی یا آسیب‌های وارده، ساختار فیزیولوژیک و حتی آناتومیک خود را تغییر دهد. اینکه نوروپلاستیسیتی چگونه عمل می‌کند موضوع بسیار پیچیده‌ای است. مسئله مرکزی در نوروپلاستیسیتی تغییر در ارتباطات سیناپس‌هاست. مشخص شده که نوروپلاستیسیتی‌هایی که تغییرات طولانی‌مدت در مغز ایجاد می‌کنند با تغییر در تظاهر ژنی همراه هستند. اینکه چگونه تغییرات در سطح مولکولی منجر به پلاستیسیتی در سطح سیناپس‌ها می‌شود موضوع تحقیقات متعدد بوده است. اگرچه نوروپلاستیسیتی در سطوح مختلفی اتفاق می‌افتد اما مکانیسم اصلی در نوروپلاستیسیتی ایجاد سیناپس‌های جدید یا تقویت سیناپس‌های پیشین است. همین موضوع می‌تواند به شخص کمک کند که با سعی و تمرین قابلیت تازه‌ای بیابد. چیزی که ممکن است در مورد داریوش اول نیز صادق بوده باشد. اما آمار و ارقامی که درباره یکسان‌دستی و یکسان‌پایی ارائه دادیم نشان می‌دهد که احتمالا داریوش در دوران کودکی تحت تمرینات بسیار سختی بوده که از وی چنین فرد ورزیده و خاصی ساخته است. همان‌طورکه گفتم در این جملات شخصی، داریوش ارتباطی بین ذهن و بدن برقرار می‌کند. او توانایی خود یعنی همین ورزیدگی در جنگاوری را برتر از هوش و اراده‌اش می‌داند. این موضوع بی‌شباهت به صحبت‌هایی نیست که امروزه از تأثیر بدن بر ذهن زده می‌شود و اینکه چگونه بدن و ویژگی‌های آن در شکل‌بخشی به مغز و ذهنیت ما دخیل هستند. البته اینها نظریات جدیدی است که نمی‌توان انتظار داشت کسی که در دوهزارو 500 سال قبل زندگی می‌کرده از آن اطلاع داشته باشد. اما می‌تواند حاکی از ذهن تیزبین کسی باشد که بزر‌گ‌ترین امپراتوری را در زمان خود اداره می‌کرده و برای اداره آن دست به ابداعاتی زده که اگر نگوییم بی‌نظیر بلکه کم‌نظیر است. ای ‌کاش اطلاعات بیشتری از جریان‌های فکری دوران هخامنشیان در دست داشتیم. نمی‌توان قبول کرد که چنین امپراتوری وسیع و پیشرفته‌ای از لحاظ فلسفی رشد نکرده باشد. شاید اگر این اطلاعات را داشتیم نفوذ به ذهن و مغز داریوش کبیر نیز آسان‌تر می‌نمود.