|

سفر به گرانادا، شهر انار و بهشت زمینی

بیگانگانی خودی‌تر از خود

از قطار گرانادا پیاده شدیم. با اوبر خودمان را به هتلی در نزدیکی قسمت قدیمی شهر، رساندیم. چله تابستان بود، ‌ اما نسیم ملایمی از سمت کوه‌های «سیرا دِ نوادا» می‌وزید. گرانادای زیبا از لحظه ورود ما، ‌ با خیابان‌هایی مشجر، دلبری می‌کند. تا به هتلمان در نزدیکی پورتو د الویرا -که یکی از دروازه‌های قدیمی شهر است -برسیم، شهر «غرناطه» یا همان گرانادا ما را تسخیر کرده است.

بیگانگانی خودی‌تر از خود

علی مرسلی

 

از قطار گرانادا پیاده شدیم. با اوبر خودمان را به هتلی در نزدیکی قسمت قدیمی شهر، رساندیم. چله تابستان بود، ‌ اما نسیم ملایمی از سمت کوه‌های «سیرا دِ نوادا» می‌وزید. گرانادای زیبا از لحظه ورود ما، ‌ با خیابان‌هایی مشجر، دلبری می‌کند. تا به هتلمان در نزدیکی پورتو د الویرا -که یکی از دروازه‌های قدیمی شهر است -برسیم، شهر «غرناطه» یا همان گرانادا ما را تسخیر کرده است. اسپانیا چیست؟ اینکه اسپانیا کجاست، به چه چیز‌هایی معروف است، زبان، مساحت، غذا‌ها، جغرافیایی‌اش چه ویژگی‌هایی دارند، ‌سؤال‌هایی هستند که پاسخ هیچ‌کدامشان، پاسخ سؤال اصلی -که اسپانیا چیست- نیستند. گرانادا احتمالا نقطه‌ای است که بهترین پاسخ‌ها را برای این سؤال در آن می‌توان یافت. نماد گرانادا «انار» است که تحفه‌ای از شرق است و بومی اروپا نیست. نامی را که مسلمانان برای گرانادا استفاده می‌کردند، هنوز روی در و دیوار شهر می‌بینید: غ رناطه (با غینی که جدا نوشته می‌شود!)  روز بعد خودمان را به «الحمرا» می‌رسانیم. دم در ورودی الحمرا، ‌متوجه می‌شویم که بلیت‌ها برای چند روز آینده به فروش رفته‌اند... انگار آب سردی روی سرمان ریخته‌اند. همان‌جا روی نیمکت‌های بیرون می‌نشینیم و در اینترنت دنبال بلیت می‌گردیم. خیلی شانسی در یک سایت نه چندان معتبر بلیت برای همان‌ روز پیدا می‌کنم. با کمک دوستی در جای دیگری در اروپا، بلیت‌ها را می‌خرم اما. تا زمانی که که از گیت رد نشدیم باور نمی‌کنم که بلیت‌ها واقعی باشد. وارد الحمرا می‌شویم، حین صعود از مسیر شیب‌دار، عظمت و زیبایی الحمرا، درک می‌شود. باغ‌هایی که به چشم ما ایرانی‌ها خیلی آشنا هستند، فواره‌های آب، مقرنس‌ها، نقوش اسلیمی روی دیوار‌ها چشم‌نواز هستند. بنا‌ها روی تپه‌ای مشرف به شهرند. وقتی بالا می‌رویم حس این را داریم که داخل قلعه‌ای سرسبز هستیم. البته‌ قلعه‌ای که گویی برای زندگی‌کردن ساخته شده، ‌نه برای دفاع و جنگ. درختان اینجا، ‌انگار عناصر تزئینی طبیعی هستند. از آب هم به طرز هنرمندانه‌ای برای زیباسازی استفاده شده و البته چه کسی غیر از سازندگان این مجموعه (بادیه‌نشینان مسلمان)‌ ارزش زیبایی‌شناسی آب را می‌دانستند؟ به قول سعدی به راه بادیه دانند قدر آب زلال... در محله «البیازین» که قدم می‌زنید، گویی هنوز مسلمانان در خیابان‌های امارت اسلامی غ رناطه حضور دارند و هنوز ریکانکوئیستا اتفاق نیفتاده و هنوز‌ یهودیان و به دنبال آنها مسلمانان، ‌از این سرزمین اخراج نشده‌اند. در کوچه پس‌کوچه‌ها، بنا‌هایی که ترکیبی از معماری قرون وسطی، اسلامی و البته رومی‌اند، چشمگیرند. «ریکانکوئستا» به معنی بازفتح یا بازپس‌گیری است که به‌ بیرون‌راندن مسلمانان از شبه‌جزیره ایبریا منجر شد. اخراج‌ یهودیان مسبوق به سابقه‌تر بود و دشمنی مسیحیت آن زمان با‌ یهودیان ریشه‌دارتر. اخراجی‌ها از همه‌جا سر درآوردند. بیشترشان به آن سوی مدیترانه رفتند و در شهر‌هایی که امروز کشور مراکش را تشکیل داده‌اند، ساکن شدند. تعداد زیادی هم به شرق رفتند و در پناه دارالسلام عثمانی‌ها زندگی کردند. در الحمرا از باغ تابستانی «ژنرالیف» دیدن می‌کنیم. مسلمانان گویا اراده کرده بودند که بهشتِ زمینی را اینجا بسازند. واژه ژنرالیف ربطی به هیچ ژنرالی ندارد و در واقع تغییریافته جنت‌العریف (بهشت هنرمندان) است. از این دست کلمات در زبان اسپانیایی فراوان است. واژه آلباسته همان البسیط است، رودخانه گوادالکیویر (Guadalquivir) وادی الکبیر است و بلندترین قله ایبریا در رشته کوه سیره نوادا در شمال گرانادا (مولاسن) نامش را از ابوالحسن علی شاه گرانادا اخذ کرده و بنا به داستان‌ها مولا حسن یا ابولحسن (پادشاه گرانادا) آنجا دفن شده است. اسامی مسلمان‌ها هم زیاد روی اسپانیایی‌ها جا مانده. حتی فامیلی پدرو-آلمادورا کارگردان نامی اسپانیایی-در واقع المدور عربی است. خیابان‌های مدرن گرانادا هم دلربا هستند. در وسط بلواری پردرخت به مجسمه زنی با لباس سنتی اجرای فلامنکو برمی‌خوریم. مجسمه مارینا هردیا خواننده معروف معاصر فلامنکو با اصالت کولی که متولد همین محله البیازین گراناداست. به دیدن یک اجرای فلامنکو در سالنی کوچک می‌رویم. ردیف اول نشسته‌ایم و هنرمندان وقتی با حرکات سریع می‌چرخند، پاشیدن قطرات عرقشان را به سمتمان حس می‌کنیم. اجرا اگرچه در صحنه‌ای کوچک است اما شنیدن و دیدنش در مهد فلامنکوی دنیا، حلاوت دیگری دارد و اصل جنس است! در کوچه پس‌کوچه‌های قسمت‌هایی از البیازین که شبیه یک شهر عربی است، رستوران‌ها و دیوارنوشته‌های عربی دیده می‌شوند. در یک مغازه کوچک که به اغذیه‌فروشی خودمان شبیه است و اسمش القدس است، کباب ترکی ورژن عربی می‌خوریم. تصویر بزرگی از مسجدالاقصی به دیوار‌ زده است. از فروشنده می‌پرسم اهل کجاست، برخلاف انتظارم فلسطینی نیست. کوچه پس‌کوچه‌های قسمت مسلمان‌نشین گرانادا مرا به یاد شهر‌های مراکش می‌اندازد و البته پر از چای‌خانه‌ها و رستوران‌های مهاجران مراکشی است. گرانادا یک مدرسه تاریخی و دو مسجد جدید (که توسط مهاجران مسلمان نورسیده ساخته شده) دارد اما انگار این نورسیده‌ها هم قدم به سرزمین اجدادی گذاشته‌اند و حس وصله‌بودن بر تن این شهر را القا نمی‌کنند. اسپانیا از معدود کشور‌های دنیاست که اصل سرود ملی‌اش بی‌کلام است و ترانه رسمی ندارد. چون به سختی مردمان باسک، اندلس و کاتالونیا سر یک سرود توافق می‌کنند و هرکدام از این ملت‌ها، ساز خود را می‌زنند. ملیت در اسپانیا موضوع پرمناقشه‌ای است، اما گرانادا جایی است که مفهوم اسپانیا در آن کامل می‌شود. زیرا دوم ژانویه ۱۴۹۲ با تسلیم امارت اسلامی گرانادا به دولت‌های متحد کاستیل و آراگون، کشوری متحد ساخته‌اند. آخرین تکه از پازل یکی از قدیمی‌ترین دولت – ملت‌های اروپا اینجا کامل شد. گرانادا بعد از این هم کانون رویداد‌های مهمی بوده، چراکه جایی است که کریستف کلمب مجوز سفر اکتشافی به غرب را درحالی‌که تمام دریانوردان اروپایی قبله‌شان شرق بود، از دست ملکه ایزابل در همین الحمرا می‌گیرد و جایی است که بنیان‌گذاران اسپانیای متحد در آن دفن می‌شوند. معماری اسپانیایی چیست؟ آیا معماری‌های معوج گائودی که قدمت زیادی هم ندارد اسپانیایی است؟ آیا «ساگرادا دفامیلیا»ی بارسلونا که هنوز هم در حال ساخت است معماری اسپانیاست؟... و چه طلسم عجیبی که بنای کاخ کارل پنجم هم که بعد از رفتن مسلمانان شروع به ساختنش کرده‌اند، ناتمام مانده است. گویی فقط مسلمانان بودند که در اسپانیا همیشه کار را تمام می‌کردند. شاهان اسپانیا تا همین اواخر در الکازار‌های (القصر) مادرید و گرانادا که بنایش را مسلمانان گذاشته بودند، ساکن بوده‌اند. آنچه در اسپانیا از جنس بنا و هویت فیزیکی پابرجا و ماندنی بوده و هست، میراث مسلمانان بوده است. حتی ژنرال فرانکوی ملی‌گرایِ متمایل به فاشیسم هم میراث مسلمانان اسپانیا را اسپانیایی می‌دانسته و برایش ارج و قرب قائل بوده است. به‌ویژه در زمانه‌ای که باسکی‌ها و کاتالونیایی‌ها خود را کمتر اسپانیایی حساب می‌کردند. اسپانیایی که ما الان می‌شناسیم قرن‌ها کشور مسلمانان بوده است. آنها نه صرفا برای فتح بلکه برای ماندن و ساختن آمده بودند. رومی‌ها و ژرمن‌ها (ویزیگوت‌ها) آمده‌اند و تأثیرات زیادی روی زبان و فرهنگ اسپانیا داشته‌اند، ولی چیز زیادی روی زمین از آنها نمانده است اما آنچه مسلمانان ساخته‌اند روی زمین پابرجاست... چه از بابت نیتشان برای ماندن و ساختن، چه از بابت متأخربودن، میراث مسلمانان در اینجا ماندگارتر شده و تبدیل به جزئی از هویت اسپانیا شده است. اما چه چیزی در ریکانکوئیستا، بازپس گرفته شده است؟ اسپانیا بیش از آنکه چیزی را از مورها (مسلمان‌ها) پس بگیرد، با هنر، فرهنگ و معماری، هویت جدیدی باز گرفته است. گرانادا یا غ رناطه، آخرین امارت و جاپای مسلمانان اسپانیا بوده. اگرچه دیگر اکثریت مسلمانان در اسپانیا حضور ندارند اما روح هنر اسلامی، عربی (البته با رایحه ایرانی) در اینجا احساس می‌شود. غ رناطه به ما نشان می‌دهد هویت اسپانیا خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم، آن چیزی است که آن را اخراج کرده است... . همان‌قدرکه مسلمانان و‌ یهودیان در اسپانیا قدمت دارند، سامی‌ستیزی هم قدمت دارد. این سامی‌ستیزی الان اگرچه ظاهرا دیگر وجود ندارد اما همچون نام‌های اسلامی، آثار این ستیز حتی روی اسم شهر‌ها و مکان‌ها مانده است. کاستریو ماتا جودیوس شهر کوچکی در استان لئون است که معنی‌اش اردوگاه کشتن‌ یهودیان است، وایه دِ ماتاموروس در استان اکسترامدورا معنی‌اش دره کشتن مسلمانان است و هنوز هم در زبان اسپانیایی کلمه judaida (که‌یهودی‌بازی ترجمه می‌شود) به مفهوم نیرنگ و تبانی است. در افسانه‌های مذهبی اسپانیا، سنت جیمز یا همان یعقوب پسر زبدی (ازحواریون مسیحی) در جنگ افسانه‌ای کلاویخو ظهور می‌کند و با فرماندهی او کاتولیک‌ها بر مسلمانان پیروز می‌شوند. لقب سنت جیمز، ماتاموروس به معنی کشنده مسلمانان است که البته در اسپانیا هنوز هم متأسفانه آدم‌هایی با اسم‌فامیل ماتاموروس (مسلمان‌کش!) زندگی می‌کنند. سنت جیمز همان قدیسی است که الان مسیر زیارتی معروف «کامینو دِ سانتیاگو» برای زیارتش هر سال توسط زائران زیادی به صورتی سانتی‌مانتال و عرفانی طی می‌شود، بی‌آنکه خیلی‌هایشان بدانند این افسانه از کجا آمده است. اسپانیا قرن‌ها سعی کرده بود برای اینکه اسپانیا شود، از دست‌ یهودیان و مسلمانان خلاص شود و هویت ملی خود را روی مسیحیت کاتولیک بنا کند. البته این نگاه را به بیشتر اروپای آن زمان و حتی متأخرتر (زمان ظهور نازی‌ها) می‌توان تعمیم داد. گرانادا اما کلکسیون همه چیز‌هایی بوده که اروپای قرون وسطی از آنها متنفر بوده است!‌ حداقل درباره اسپانیا تاریخ وقایع تا به امروز نشان داده که ریشه مشکلات اینجا به‌اصطلاح بیگانگان نبوده‌اند. از قضا این بیگانگان خودی‌تر از خودی‌ها هستند. جدایی‌خواهان اسپانیا‌ی معاصر همان مسیحیان متعصب کاتالونیایی (که همیشه به سمت فرانسه غش می‌کردند) و باسکی (که کمتر دوست داشتند اسپانیایی شوند) هستند که خیلی بیشتر از بقیه، تمامیت وجود هویت اسپانیایی را که میراث مسلمانان، ‌یهودیان و کولی‌ها را هم در بردارد، تهدید می‌کنند. اسپانیای امروز، جمعی از اضداد در کنار هم است که توانسته در سایه درایت و عقلانیت مدرنیته، زخم‌های تاریخی و ضعف‌هایش را دوست بدارد و حتی با کمک آنها بر زمانه چیرگی یابد. در وجود این ساحره زیبا، ارواح شکوه روم باستان، صلابت و مبارزه‌جویی ژرمنی، هنر، ظرافت و حکمت اسلامی-عربی، سلطه‌ناپذیری بربر‌ها و اصالت گالیسیایی‌ها، کاتالان‌ها و باسکی‌ها هم‌زمان حلول کرده و بدون تک‌تک این اجزا، مفهومی به نام اسپانیا کامل نیست.