|

زندگی و مرگ

بشر در تاریخ چند‌هزار‌ساله خود رفتن‌های توأم با برگشت زیادی را به چشم دیده،‌ اما هرگز بازگشت دو چیز را ناظر نبوده است: بازگشت روزهای رفته و بازآمدن آدم‌های از این دنیا سفر‌کرده. مرگ از ابتدای زاده‌شدن انسان روی این کره خاکی، همیشه و در هر لحظه در انتظار او بوده و آخرین تجربه‌ای است که در دنیا با آن مواجه خواهد بود. آدمی در فرایند طولانی کند‌و‌کاوهای خود، جغرافیاها و عرصه‌های متنوع و زیادی، از دور‌افتاده‌ترین مکان‌های سیاره خودش گرفته تا اجرام و فضاهای بالای سرش‌ را کشف کرده، اما هنوز برای او مرگ، سرزمین و جغرافیایی است ناشناخته و رازآلود با تاریخی نامعین و پیش‌بینی‌ناپذیر.

زندگی و مرگ

مهدی  دهقان منشادی

 

بشر در تاریخ چند‌هزار‌ساله خود رفتن‌های توأم با برگشت زیادی را به چشم دیده،‌ اما هرگز بازگشت دو چیز را ناظر نبوده است: بازگشت روزهای رفته و بازآمدن آدم‌های از این دنیا سفر‌کرده. مرگ از ابتدای زاده‌شدن انسان روی این کره خاکی، همیشه و در هر لحظه در انتظار او بوده و آخرین تجربه‌ای است که در دنیا با آن مواجه خواهد بود. آدمی در فرایند طولانی کند‌و‌کاوهای خود، جغرافیاها و عرصه‌های متنوع و زیادی، از دور‌افتاده‌ترین مکان‌های سیاره خودش گرفته تا اجرام و فضاهای بالای سرش‌ را کشف کرده، اما هنوز برای او مرگ، سرزمین و جغرافیایی است ناشناخته و رازآلود با تاریخی نامعین و پیش‌بینی‌ناپذیر.

فارغ از مرگ‌های زودرسی که تقدیر گاهی آن را بر سر راه بشریت قرار می‌دهد، انسان‌ها در مراحل مختلف زندگی خود درک متفاوتی از مرگ دارند؛ به طوری که در کودکی تا جوانی، بر نزدیکی و آمدن مرگ چندان باور ندارند و مسیر زندگی را بدون توجه به فراز‌و‌نشیب‌های آن طی می‌کنند، اما ناگاه در میانسالی همچون کوهنوردِ به قله رسیده، متوجه خواهند شد که در نقطه‌ای قرار گرفته‌اند که سراشیب زندگی بوده و منتهی‌شدن آن به پایان نزدیک است. گذر تند سال‌های زندگی در میانسالی به بعد، آدم را در لحظه‌ای به درنگ وا‌می‌دارد و می‌فهمد که تعداد سال‌های پیش‌رو کمتر از سال‌های پشت سر گذاشته است و ناگاه باور مرگ و ترس از آن در وجودش رخنه کرده و همدم خیالش در سال‌های باقی‌مانده می‌شود.

واقعیت ‌انکارنشدنی این است که مرگ جزئی از زندگی محسوب می‌شود. در مسیر پیچیده تولد تا مرگ، زندگی عرصه‌ای را برای جولان‌دادن می‌یابد و چون مرگ و زندگی مکمل همدیگر هستند، تنها مرگ است که می‌تواند به زندگی معنا ببخشد. هرچند در این مسیر پیچیده ناخواسته، آدمی با حجم زیادی از دلهره و استرس، رنج و سختی، عشق و نفرت، امید و ناامیدی، رفاه و ملال و خوبی‌ها و بدی‌ها مواجه می‌شود و سخت‌گیری زندگی بر عده‌ای و ملال ناشی از رفاه بر تعدادی دیگر، شرایط را به سمت مرگ قسطی و تدریجی سوق می‌دهد، اما انسان خردمند و اندیشه‌ورز باید با درک مفهوم زندگی و دستیابی به معنایی برای آن، به حداکثر سعادتی که برایش مقدور است دست یابد.

انسان در مسیر کوتاه زندگی تا مرگ، به‌عنوان جنگجوی حیات، با انواع و اقسام پدیده‌ها، رویدادها و موجودات مبارزه می‌کند. این موجود فانی برای تداوم بیشتر حیاتش از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزد و در بعضی موارد از حداکثر تلاش و امکانات خود در جست‌وجوی اکسیر جوانی و نامیرایی و جاودانگی بهره می‌گیرد. اما در فرایند حیات، انسانی برنده است که با پیروزی بر خود، به واقعیت میرایی پی ببرد و در طول حیات خود جست‌وجوگر معنایی برای زندگی باشد. یافتن معنای زندگی یا دلخوشی‌هایی برای زیستن، عاملی است که می‌توان با آن سختی‌های زندگی را تاب آورد و در مسیر تولد تا مرگ، شادتر و سعادتمندتر زندگی کرد. یافتن معنای زندگی برای هرکس به‌گونه‌ای متفاوت جلوه‌گر خواهد شد. برخی از این دلخوشی‌های زندگی را شاید بتوان با آن چیزی که آرتور شوپنهاور به آن غنای درونی می‌گوید و بعضی از شاعران و ادیبان به استعاره از آن به شراب یاد می‌کنند، به دست آورد. سفر، ادبیات و هنر‌ به‌خصوص شعر‌ و کتاب و موسیقی از آن شراب‌های نابی هستند که دلبستگی به آن به غنای درونی می‌افزاید و موجب فراهم‌کردن معنایی برای زندگی می‌شوند.

در جدال دائمی مرگ و زندگی، مغلوب واقعی کسی است که دوران زنده‌بودن را بدون زندگی‌کردن و بدون داشتن معنایی برای زندگی سپری کرده باشد. شاید ترس از مرگ به دلیل زندگیِ نکرده باشد. مرگ‌آگاهی می‌تواند این واقعیت را به انسان بفهماند که بودن مهم‌تر از داشتن است و زنده‌بودن برای زندگی‌کردن است. پس باید بودن را قدر دانست و آن را قربانی داشتن‌های پوشالی نکرد. همه می‌میرند، اما در نبرد نفس‌گیر مرگ و زندگی، برنده واقعی کسی است که پیش از مردن به درستی و شایسته زندگی کرده باشد. در پایان زندگی و در نقطه منتهی به مرگ، حقیقت زندگی برای انسان آشکار خواهد شد و زندگی تجربه‌شده نشان خواهد داد که مرگ عرصه رستگاری بوده یا سیاهچال نابودی.