|

حمله به اوکراین از منظر گذار در روابط بین‌الملل

احوال امروز جهان بیشتر شبیه فیلم‌های سینمایی است که ما، اهالی جهان کنونی، دیده‌ایم تا اینکه به تجربه مستقیم‌مان در آمده باشد؛ فیلم‌ها و داستان‌هایی از آغاز ناباورانه جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به لهستان و دیگر سرزمین‌ها. همین شباهت‌هاست که این سؤال را هر روز بیشتر به ذهن نزدیک می‌کند که آیا ما در آستانه جنگ فراگیر و بین‌المللی دیگری هستیم؟

حمله به اوکراین از منظر گذار در روابط بین‌الملل

ساسان کریمی: احوال امروز جهان بیشتر شبیه فیلم‌های سینمایی است که ما، اهالی جهان کنونی، دیده‌ایم تا اینکه به تجربه مستقیم‌مان در آمده باشد؛ فیلم‌ها و داستان‌هایی از آغاز ناباورانه جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به لهستان و دیگر سرزمین‌ها. همین شباهت‌هاست که این سؤال را هر روز بیشتر به ذهن نزدیک می‌کند که آیا ما در آستانه جنگ فراگیر و بین‌المللی دیگری هستیم؟ چیزی که اگر فکر نمی‌کردیم هرگز رخ نخواهد داد، لااقل باور داشتیم در شکل جنگ‌های کلاسیک نظامی با قصد اشغال سرزمین همسایه نخواهد بود. اما واقعا چطور می‌توان این جنگ را تحلیل کرد؟ روبنای این تنش نظامی یعنی گسترش ناتو را تا چه حد می‌توان زمینه واقعی آن دانست؟ ولادیمیر پوتین از این جنگ

 به دنبال چیست؟

واقعیت این است که زمینه چنین جنگی از فردای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد میان این کشور و غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا آغاز شد؛ دورانی که در دهه 90 با یکه‌تازی هژمونی‌طلب آمریکا و توهم تک‌قطبی‌شدن نظم نوین بین‌المللی به بیان جورج بوش (پدر) در نطق خود در سازمان ملل متحد آغاز شد، با تبعیت اروپایی‌ها به‌خصوص در دوران زعامت بیل کلینتون ادامه یافت و با رخداد یازدهم سپتامبر 2001 از چهره برتری‌طلبی نظامی آمریکا نیز پرده برداشت. این ایالات متحده، پیروان و طرفدارانش بودند که جهان را دارای نظمی تثبیت‌یافته و تک‌قطبی می‌دیدند که جایگزین دوران طولانی دوقطبی جنگ سرد شده بود.

دهه 90 به‌راستی دهه طلایی برای ایالات متحده بود. چین هنوز سر بر نیاورده بود، روسیه شکست‌خورده و تحقیرشده در دوران بوریس یلتسین افتاده بر زانوان، گوش و چشمش به واشنگتن بود و اروپا که به لطف شکست شوروی تازه از شر تهدید همسایه شرقی‌اش که نیمی از قاره را نیز در اشغال و تسلط خود گرفته بود، خشنود ولی زخم‌خورده به نظر می‌رسید.‌ در‌عین‌حال یکپارچه‌شدن آلمان با برداشته‌شدن دیوار برلین و افزایش قدرت اقتصادی این کشور با تمرکز و صرف هزینه بر اقتصاد و صنعت موجب شد اروپا، اتحادیه اروپایی و بعدا ایده پول واحد اروپایی مرتبا تقویت شوند.

البته با نگاهی به پشت سر می‌توان گفت آمریکایی‌ها در تک‌قطبی دانستن نظم پساجنگ‌ سرد عجله کرده بودند. به‌خصوص چین با استمرار و پشتکار مخصوص خود توانست از نظر تجاری و اینک تکنولوژیک خود را به آمریکا نزدیک کند و درعین‌حال اروپا هرچند هرگز از زیر بیرق آمریکا بیرون نیامد -و شاید هم نخواست که بیرون بیاید– اما هنوز در هنجارسازی بین‌المللی حرف نخست را می‌زند.

جهان و نظم بین‌المللی بیش از هر چیز سیال و در‌حال‌ گذار است. در این نظم سیال و در‌حال‌ گذار هم نوع قدرت و عناصر آن متنوع‌تر شده‌اند و هم جغرافیای قدرت در‌حال جابه‌جاشدن است. البته که در همین سیالیت هم باید اذعان کرد که قدرت برتر نظامی و اقتصادی هنوز از آن ایالات متحده است اما قطعا این قدرت بلامنازع و یکه‌تاز میدان نیست.

اروپا بیش از هرچیز در هنجارسازی قوی است و چین با تقویت بازرگانی و صنایع برتر تکنولوژیک تلاش می‌کند تا جایگاه خود را تثبیت کند. در این میان روسیه در دو حوزه نظامی و انرژی اهرم‌های نسبتا پرقدرتی دارد و بنابراین تنگنای استراتژیک و فقدان توان اجماع‌سازی و قدرت نرم احساس غالب این کشور در دوران‌ گذار در روابط بین‌الملل است.

این احساس تنگنا -که از قضا ذهن تاریخ را به یاد حس تحقیر هیتلر و آلمانی‌ها از باب شکست در جنگ اول می‌اندازد- از آغاز قرن جدید به پدیده‌ای خاموش ولی فعال به نام ولادیمیر پوتین منجر شده که هرچند ممکن است با مخالفت‌های داخلی مواجه باشد؛ در‌عین‌حال پاسخی برای حس تحقیرشدگی و در‌حاشیه‌ماندن ملت روسیه است. همین روحیه که البته به شدتی نیست که بتوان آن را خواسته‌ای ملی در روسیه قلمداد کرد، موجب تلاش پوتین برای استخلاص از تنگنای مذکور شده است. تهاجم روسیه به آبخازیا و اوستیای جنوبی در ۲۰۰۸ شبه‌جزیره کریمه و اشغال آن در ۲۰۱۴ و حالا اوکراین طبعا ما‌بازاهای نظامی و علی‌الارض این استخلاص و تقلاهاست.

از سوی دیگر گرایشی در تحلیل وجود دارد که اتفاقا این روسیه است که با حمله به اوکراین به دام آمریکا افتاده است و حالا نه راه پس دارد و نه راه پیش. هم آمریکا تلاش می‌کند هر تنش و درگیری‌ای را به‌سوی یک بازی امنیتی و نظامی سوق دهد که خود در آن ‌برتری دارد و هم روسیه خود را دارای تنها دو اهرم نظامی و انرژی می‌داند که باید از هر دو برای ارتقا و تثبیت قدرت خود به‌عنوان یک بازیگر عمده بین‌المللی و فرامنطقه‌ای استفاده کند.

بنابراین ایالات متحده از به خرج‌دادن هر کاری که می‌توانست جلوی تهاجم روسیه به اوکراین را بگیرد، خودداری کرد و روسیه نیز خود را به‌شدت نیازمند چنین ابتکار عملی دید. هر‌کدام از این دو بازیگر که بازی با ریسک بالا را انتخاب کرده‌اند، به امید پیروزی به میدان آمده‌اند؛ روسیه به امید پیشروی در شرق اروپا، جلوگیری از دست و پا درازکردن ناتو و آمریکا در مرزهای غربی خود، نمایش قدرتی که هر‌کسی جسارتش را ندارد، آغاز کرد. آمریکا هم به دنبال اجماع‌سازی، مشروعیت‌سازی بین‌المللی، اعمال قدرت، بازسازی ناتو و تضعیف موقعیت حقوقی روسیه در نظم بین‌المللی و نیز سازمان ملل متحد بود.  اما در این میان فارغ از ملت اوکراین و نیز ملل اروپایی که به‌واسطه تهدیدهای امنیتی و نیز بار اقتصادی تحمیلی و نیز مهاجرت و مهاجرپذیری قهری قربانیان بلافصل و قطعی این جنگ به شمار می‌روند، بازی در شرایط سیال و ‌گذار روابط بین‌المللی می‌تواند به تحمیل هزینه‌های گزافی برای هر کشور بینجامد.

بنابراین کشورهایی مانند ترکیه، هند، ایران و حتی چین برای آرام‌کردن فضا و محکومیت جنگ به‌جای جانبداری اساسی از هر‌یک از طرفین، ترجیح دادند و شاید تلاش می‌کنند تصمیم‌گیری را در باب واکنش‌های پررنگ‌تر به تعویق بیندازند.

در شرایطی که آمریکا و روسیه به دنبال تثبیت اهرم نظامی و امنیتی در روابط خارجی خود هستند تا شاید هرچه بیشتر بتوانند از اصلی‌شدن نقش‌آفرینی عناصر جدید قدرت جلوگیری کرده و آن را به تأخیر بیندازند، آنچه از هر زمان مهم‌‌تر به نظر می‌رسد، ارتقای سطح کیفی در سه حوزه است: سطح تصمیم‌سازی که کار اندیشکده‌ها و دانشگاه‌هاست، سطح تصمیم‌گیران که تصمیم اشتباهشان در این برهه می‌تواند تا دهه‌ها هزینه‌های بی‌دلیل را بر منافع ملی تحمیل کند و سطح اجرای سیاست خارجی که باید با بضاعت و حساسیت‌های بیش از گذشته دست به انتخاب افراد بزنند.

بزرگ‌ترین آفت نیز در چنین شرایطی می‌تواند موضوع قراردادن این جریانات و دیپلماسی در حوزه سیاست داخلی و رقابت‌های جریانی باشد؛ چراکه هم از کیفیت و هم‌افزایی آن کاسته می‌شود و هم دیگران را در جهان متوجه فرصتی می‌کند تا یا از ایران استفاده ابزاری کنند‌ یا از رقابت‌کردن و جای‌گیری مناسب کشورمان در نظم بین‌المللی نوین به‌طور غیرمستقیم جلوگیری کنند.

پس آنچه باید درباره‌اش اندیشید تثبیت روابط نزدیک با چین، تقویت روابط به‌خصوص در حوزه صادرات انرژی با اروپا، مهار هر تهدیدی به‌واسطه نزدیکی جغرافیایی به روسیه و عدم اجازه تبدیل‌شدن این نزدیکی به تهدیدی برای منافع ملی است. همچنین تحول در موضوع رابطه با آمریکا و استفاده از تنگناهایی که واشنگتن احیانا به‌طور موضعی در آن می‌افتد و انعطاف‌پذیری و مدرن‌کردن سیاست‌سازی و اجرا در حوزه سیاست خارجی بسیار بااهمیت است. اما همگی نیاز به ذهن‌هایی تازه، امروزی و جهان‌دیده دارد که از قالب‌های کلاسیک دوستی و دشمنی به‌خصوص تصورات دوقطبی و جنگ سردی فاصله داشته باشد؛ امری که باید مورد توجه اهالی رده‌بالای سیاست خارجی کشورمان  قرار گیرد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها