آسیبشناسی عملکرد اصلاحطلبان و اصولگرایان در ماههای منتهی به انتخابات در گفتوگو با محمد مهاجری
تلاقی تندروها
این روزها بگومگوهای سیاسی بین دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا بر سر موضوع مشارکت به یکی از مقولههای پربحث تبدیل شده و هر رسانه و جریان سیاسی از نگاه و منظره خود به آن پرداخته است. د
عبدالرحمن فتحالهی: این روزها بگومگوهای سیاسی بین دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا بر سر موضوع مشارکت به یکی از مقولههای پربحث تبدیل شده و هر رسانه و جریان سیاسی از نگاه و منظره خود به آن پرداخته است. در این میان یکی از چهرههای سیاسی و رسانههای اصولگرا که مشی میانه دارد و هرازگاهی هم مورد انتقاد همطیفیهای خود قرار میگیرد، محمد مهاجری است که در یک نوشتار و یادداشت به ارزیابی آنچه پرداخته است که بعد از مصاحبه سعید حجاریان شکل گرفت. این تحلیلگر سیاسی و فعال رسانهای بر این باور است که اصولگرایان روی پوست خربزهای رفتند که حجاریان جلوی پایشان انداخت و گفتههای حجاریان را هموزن با مواضع تاریخی گلآقا در انتخابات دوم خرداد ۷۶ دانست که جانی تازه به فضای سیاسی داده است. از منظر مهاجری، «چند روز قبل از انتخابات دوم خرداد ۷۶ مرحوم گلآقا جملهای تاریخی خلق کرد. او در این جمله تاریخی درباره سرنوشت انتخابات با اشاره به دو کاندیدای اصلی نوشت که بنویسیم خاتمی، بخوانیم ناطق. همان روزی که این جمله در جامعه پیچید، طومار انتخابات هم در هم پیچیده شد. دیگر مهم نبود نام چه کسی از صندوق درمیآید. حتی اگر خاتمی شکست هم میخورد، چنین القا شده بود که برنده بوده و آرای او به نام ناطقنوری خوانده شده است. هرچند برخورد هوشمندانه آقای ناطقنوری از تلخی آن شکست به مذاق جناح راست کاست و چپهای افراطی را خلع سلاح کرد، اما ارزش عبارت ابداعی گلآقا پایدار ماند. در آن مقطع جناح راست که بعدا اصولگرا نامیده شد، سپر انداخت؛ چون با وجود برخورداری از توان برتر سیاسی-رسانهای در برابر جنگ روانی حریف حرفی برای گفتن نداشت. در روزهای اخیر آقای سعید حجاریان در مصاحبهای، همان نقش گلآقا در ایجاد جنگ روانی را زنده کرد. جناح اصلاحطلب که به نظر میرسد مدتها در افسردگی به سر میبرد و در برابر ما اصولگراها از قدرت مانور سیاسی برخوردار نیست، با این مصاحبه جانی تازه پیدا کرد». اما بیشک این نگاه غلوآمیز مهاجری از سعید حجاریان و گفتههای او در ابعاد مختلف محل بحث و اشکال فراوان است. به همین دلیل در گپوگفتی صریح با خود محمد مهاجری به تحلیل دقیقتر از آن چیزی پرداختم که او از مصاحبه سعید حجاریان و واکنشهای بعدی بهخصوص گفتههای محمدرضا باهنر درباره میزان مشارکت در انتخابات مجلس دوازدهم داشت.
جناب مهاجری بعد از مصاحبه سعید حجاریان و واکنش برخی چهرههای اصولگرا بهخصوص محمدرضا باهنر که هنوز هم ادامه دارد، در یادداشتی به تحلیل شرایط سیاسی پرداختید. بدون تعارف و بیپرده در آسیبشناسی آنچه نوشتید باید گفت بیش از اندازه به این مصاحبه حجاریان و گفتههایش بها دادهاید؛ چون به نظر نمیرسد آنچه حجاریان در این مصاحبه عنوان کرده، چیز جدید و مهمی باشد که شما از آن به عنوان «جان تازه» یاد کردید و مهمتر از همه آن را با عملکرد مرحوم گلآقا در انتخابات دوم خرداد ۷۶ قیاس کردهاید؟
من هم با گفته و نگاه شما کاملا موافقم و در آن نوشته هم اعلام کردم که سعید حجاریان در آن مصاحبه چیز جدیدی برای گفتن نداشت، جز مسئله استعفای رئیسی و مقوله مشارکت که قبلتر از او خیلی از چهرههای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا هم به آن به شکل تحلیلیتر پرداخته بودند.
پس چرا نسبت به آن مصاحبه واکنشی اگزجره داشتید؟
من اتفاقا به عمد یک واکنش و برخورد به زعم شما اگزجره (بزرگنماییشده) داشتم.
چرا؟
چون میخواستم به برخی از روزنامهها و چهرههای اصولگرا بگویم که مصاحبه سعید حجاریان آنقدر تأثیرگذار نیست اما به دلیل آنکه ما اصولگرایان حرفها و مصاحبهاش را خیلی جدی گرفتیم، گفتههای او این برداشت را پدید آورد که حجاریان چیز جدید و مهمی گفته است. باز هم تکرار میکنم سعید حجاریان چیز تازه و مهمی نگفته بود. خیلی قبلتر از او این حرفها زده شده بود. مثلا سعید حجاریان پیشنهاد داده بود که دولت رئیسی استعفا دهد. خوب قبل از او خیلی از منتقدان و برخی از چهرههای اصلاحطلب هم پیشنهاد استعفای دولت رئیسی را مطرح کرده بودند. برخی از چهرههای سیاسی در باطن خود چنین برداشتی دارند. برخیها در جلسات خصوصی عنوان کردند و برخی هم امکان دارد در رسانهها و علنا آن را مطرح کرده باشند که دولت رئیسی استعفا دهد. ضمن اینکه گفتههای سعید حجاریان چیز غافلگیرکنندهای هم نبود و همه انتظار این نوع ادبیات و این نوع نگاه را از او دارند. برای مثال گاردگیری حجاریان در برابر انتخابات و موضوع مشارکت چیز جدیدی نیست؛ کمااینکه بخش درخور اعتنایی از جریان اصلاحطلب معتقدند فضای سیاسی کنونی کشور اجازه مشارکت در انتخابات را نمیدهد. پس اگر به زعم شما یک برخورد اگزجره با این گفتههای حجاریان داشتم، هدفم انتقاد از اصولگرایان بود؛ چون نباید گفتههای سعید حجاریان و یک مصاحبه آنقدر اصولگرایان را به هم بریزد و با گذشت چند روز همچنان شاهد واکنشها باشیم.
من در مصاحبههای قبلی که با شما در روزنامه «شرق» داشتم، به شکل مفصلی روی مسئله استعفا در ساختار سیاسی ایران بحث کرده بودیم، اما چون از پیشنهاد نهچندان تازه سعید حجاریان برای استعفای رئیسی گفتید که قبلتر از او خیلی از چهرههای سیاسی آن را مطرح کرده بودند، اجازه دهید این آسیبشناسی را این بار با نقد ادعاهای حجاریان داشته باشیم. مگر در ساختار کنونی کشور احتمال استعفای رؤسای جمهور وجود دارد که حجاریان این پیشنهاد را بدهد؟ برای مثال حتی محمدجواد ظریف به عنوان یک وزیر که در جریان سفر بشار اسد میخواست استعفا بدهد و استعفای خود را هم اعلام کرده بود، به او چنین اجازهای را ندادند و حتی استعفای ظریف را تا مرتبه عناد با ساختار و سیستم تعبیر کردند. پس چطور کسی مانند سعید حجاریان که خود از کسانی است که بخشی از این ساختار را پدید آورده است. پیشنهاد استعفای دولت، آنهم دولت سیدابراهیم رئیسی را روی میز میگذارد که بهشدت مورد حمایت سیاسی هسته سخت است؟
به سؤال مهمی اشاره کردید و قبل از آنکه پاسخ این پرسش را بدهم که در کشور پتانسیلی برای استعفای رئیسجمهور و وزرا وجود دارد یا نه، باید به این سؤال مهمتر جواب داد که اساسا حتی بر فرض محال اگر چنین پتانسیل، فضا و توانی برای استعفای رئیسجمهور وجود داشته باشد، آیا استعفای دولت رئیسی در شرایط کنونی میتواند راهگشا باشد؟ آیا استعفای دولت رئیسی در میانه عمر این دولت سودی برای کشور و مردم دارد یا هزینه این استعفا به مراتب بیشتر از سود آن خواهد بود؟
ارزیابی خودتان چیست؟
من معتقدم رئیسجمهور به عنوان یک هماهنگکننده در ساختار عمل میکند. بنابراین اگر یک رئیسجمهور بتواند معاوناولی کاربلد داشته باشد و تیم وزرا و کابینه او هم تیم قدرتمندی باشند، میتوان با یک رئیسجمهور متوسط و حتی ضعیف به لحاظ مدیریتی این انتظار را داشت که دولت یک دوره چهارساله را تمام کند. پس میخواهم بگویم در شرایط کنونی استعفای دولت رئیسی تنشهای سیاسی جدی را در داخل کشور به وجود خواهد آورد که به مراتب بیشتر از سود آن خواهد بود.
گویا خودتان هم استعفا را تابو میدانید؟
بههیچوجه. من معتقدم اگر یک رئیسجمهور آنقدر شجاعت و صداقت داشته باشد که دریابد و اعتراف کند توان اداره کشور را ندارد یا قادر به حل مشکلات و بحرانهای کنونی کشور نیست و در میانه عمر دولت خود حاضر به استعفا و کنارهگیری باشد، باید اسم او را در تاریخ به نیکی یاد کرد.
روی موضوع مشارکت و گفتههای محمدرضا باهنر هم تمرکز کنیم. بسیاری معتقدند موضوع عدم مشارکت یا کاهش مشارکت کلانتر از آن است که با حجاریان، باهنر، اصلاحطلب، اصولگرا و... قابل حلوفصل باشد؛ چون این جریانها و چهرهها توان و پتانسیلی برای افزایش مشارکت ندارند که کار به دعوا و تهدید باهنر هم کشیده شود. برخی از جامعهشناسان، تحلیلگران و ناظران قائل به شرایط خاص بعد از اتفاقات گذشته هستند. بنابراین دعوای این چند روز برای چیست؟
اولا درباره گفتههای آقای باهنر این را بگویم که بسیار تعجب کردم ایشان چنین جملاتی را مطرح کردند؛ چون آقای باهنر معمولا این ادبیات را به کار نمیبرند. یا خبرنگار آنقدر باهوش بوده که این حرف را از او بیرون کشیده یا نوعی بیمبالاتی و بیدقتی از جانب آقای باهنر صورت گرفته است؛ چون ادبیات آقا باهنر متینتر و شکیلتر است. اما درباره موضوع اصل مشارکت باید به نکته مهمتری پرداخت و در نظر گرفت چه عواملی یا شرایطی باعث مشارکتگریزی میشود. من با شما قبلا در همین روزنامه «شرق» درباره موضوع مشارکت گفتوگو داشتم و تأکید کردم مهمترین عاملی که باعث قهر مردم از صندوق رأی و کاهش مشارکت میشود، این خواهد بود که مردم به این ارزیابی برسند حضور آنها، مشارکت آنها، رأی آنها و انتخاب آنها تغییری در ساختارها، تصمیمگیریها و نهایتا معیشت و زندگی آنها نخواهد داشت. وقتی مردم هر انتخابی را داشته باشند اما نهایتا شرایط کنونی ادامه پیدا میکند، بدیهی است که مردم هم دیگر میلی به انتخابات و صندوق رأی ندارند. برای نمونه، چه در سال ۹۲ و چه در سال ۹۶، شعار اصلی حسن روحانی بهبود زندگی مردم از طریق گفتوگو، مذاکره، تعامل و ارتباط با جهان بود که به برجام ختم شد. به همین دلیل با جامعه افسرده سیاسی که در دوره محمود احمدینژاد با آن مواجه بودیم و بهخصوص بعد از اتفاقات سال ۸۸ که خاطرات خوشی را برای مردم به همراه نداشت و شدت و وسعت افسردگی سیاسی مردم را بیشتر کرده بود، این انتظار به وجود آمده بود که در انتخابات سال ۹۲ هم مشارکتی وجود نداشته باشد یا مشارکت کاهش پیدا کند؛ اما حضور حسن روحانی، شعارها، نگاه و ابتکار عمل او باعث شد که مشارکت بیشتر شود. حتی در ادامه و در انتخابات سال ۹۶ هم مردم به امید تحقق بخش دیگری از شعارهای حسن روحانی مشارکت بیشتری در انتخابات داشتند و به تبعش میزان آرای حسن روحانی نسبت به انتخابات سال ۹۲ بیشتر هم شد.
ولی نهایتا افسردگی سیاسی مردم بیشتر شد که خود را در کاهش پررنگ مشارکت در انتخابات اسفند ۹۸ و خرداد ۱۴۰۰ نشان داد؟
میخواهم همین را بگویم. ما در ازای رأی مردم و افزایش مشارکت به دلیل اعتماد به شعارهای حسن روحانی، چه در سال ۹۲ و چه در سال ۹۶ شاهد چه چیزی بودیم؟ ما در صحنه عمل دیدیم که شعار حسن روحانی بهطور کامل محقق نشد. هرچند بخشی از آن به خروج دونالد ترامپ از برجام و بدعهدی غرب بازمیگشت، اما باید این را هم بپذیریم در داخل نیز برخی جریانها کم تلاش نکردند که برجام و دولت روحانی را به زمین بزنند. پس وقتی مردم میبینند که به دلیل یک شعار، یک وعده، یک نگاه تازه، برنامهای نو و هدفی درست پای صندوق رأی میآیند و رأی میدهند، اما در ساختار سیاسی کشور آنقدر ترمز، مانع و محدودیت وجود دارد که اجازه تحقق آن برنامهها و وعدهها را نمیدهد، بدیهی است که مردم هم به این نتیجه میرسند مشارکتی در انتخابات نداشته باشد. چرا؟ چون مشارکت آنها تغییری در شرایط ایجاد نمیکند؛ بنابراین اگر بخواهم یک جمعبندی کلی داشته باشم. من معتقدم و تأکید دارم مردم برای رأی خود و مشارکتشان بهشدت محاسبهگرانه عمل میکنند و برای برای خود ارزش قائلاند. یعنی جامعه انتظار دارد در برابر رأیی که میدهد، شرایط کشور در همه ابعاد سیاسی، امنیتی، اقتصادی، معیشتی، فرهنگی، اجتماعی و... بهبود پیدا کند. وقتی در بخشهایی شرایط بهبود پیدا نمیکند، طبیعتا انگیزهای هم برای دادن رأی از سوی مردم وجود ندارد؛ چون مردم محاسبه میکنند وقتی چه رأی بدهند و چه رأی ندهند شرایط همین است و نهتنها تغییری مثبت ایجاد نمیشود بلکه شرایط بدتر هم میشود، این سؤال منطقی را از خود میپرسند که پس چرا باید رأی بدهند؟
در مصاحبه قبلی که با شما داشتم، جمله مهمی را مطرح کردید که اکنون برخی از تحلیلگران و چهرههای سیاسی روی آن مانور میدهند. بهویژه بعد از بگومگوهای سیاسی این چند روز اخیر اکنون دعوا بر سر موضوع مشارکت در انتخابات به مسئله اهمیت مجلس شورای اسلامی در ساختار کشور هم رسیده است؛ چون برخی تحلیلگران معتقدند مجلس توان لازم را ندارد و وقتی قوه مقننه جای خود را به برخی نهادها مانند سران قوا داده، عملا در همه مسائل ورود کرده و تصمیمگیری میکنند، دیگر انتخابات مجلس شور و شعفی و اصطلاحا جذابیتی را برای مشارکت در میان جریانهای سیاسی و بهویژه مردم ایجاد نمیکند تا جایی که به قول شما انتخابات مجلس برای جریانها و به طریق اولی مردم دیگر «آش دهانسوزی» نیست. به باور خودتان کاهش اثرگذاری مجلس هم در کاهش مشارکت مؤثر است؟
این نگاه من و شمایی است که در پایتخت ایران زندگی میکنیم؛ درحالیکه به نظر من این نگاه در شهرهای دیگر جریان ندارد. به اعتقاد و باور من انتخابات مجلس همچنان برای دیگر استانها و شهرهای کشور اهمیت خود را دارد؛ چون نمایندگان در دیگر شهرها، شهرستانها و استانها عملا عاملی برای پیگیری انتظارات، خواستهها و مطالبات مردم آن منطقه است. از طرف دیگر برخی از فعالان خصوصی حوزه اقتصادی و تجاری هم سعی دارند از طریق همین انتخابات مجلس شورای اسلامی در دیگر شهرها و استانها به منافع و اهداف خود برسند که البته تأکید دارم این نگاه من لزوما نگاه منفی یا خوانش رانتی نیست. پس مردم در دیگر شهرها و استانها معتقدند نمایندگان آنها میتوانند سخنگو و تریبون خواستهها و مطالبات آنها در پایتخت باشند و حق آنها را از دولت و ساختار بگیرند. درباره خارجشدن مجلس از شرایط مطلوب هم باید بگویم که مجلس در کل دو وظیفه اصلی دارد؛ اول قانونگذاری و دوم نظارت بر حسن اجرای قوانین. اما در عمل نمایندگان مجلس بیش از ۸۰ درصد توان و تمرکز خود را روی آن چیزی میگذارند که در حیطه اختیارات آنها نیست. نمایندگان به دنبال تحقق مطالبات مردم از آب لولهکشی گرفته تا خرید تراکتور هستند. پس از این نظر با گفته شما همراهم که مجلس چون از ریل واقعی اختیارات و وظایف خود خارج شده است، کارکرد و حذابیت خود را ندارد؛ اما چون انتخاب مجلس و قوه مقننه هنوز برای بخشی از مردم بهعنوان یک کاتالیزور و یک تریبون در راستای تحقق مطالبات استفاده میشود، مجلس و انتخابات مجلس از حیز انتفاع ساقط نشده است. پس وقتی در مصاحبه قبلی با شما تأکید کردم انتخابات مجلس آش دهانسوزی نیست، بیشتر از نگاه من و شمایی بود که در پایتخت ایران حضور داریم؛ وگرنه برای دیگر مردم همچنان میتواند محل بحث باشد.
اتفاقا مایلم همین نکته و جمله آخر شما را به بوته آسیبشناسی ببرم. بعد از تحولات ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ اکنون روند کاملا برعکس شده است. این نگاه مردم دیگر شهرها و استانها بود که بر تهران تسری داشت. به همین دلیل دیگر نمیتوان گفت که اکنون شهرستانها و استانهای دیگر نگاه و خوانش سیاسی متفاوت از تهران دارند. از این زاویه اتفاقا مردم شهرها و استانهای دیگر رادیکالتر از تهرانیها هستند. به همین دلیل میتوان ارزیابی داشت که برای مردم شهرستانها و استانهای دیگر هم انتخابات نمیتواند جذابیت چندانی داشته باشد. غیر از این است؟
درباره حوادث پاییز و زمستان سال گذشته باید یک مصاحبه مفصل و جداگانه با هم داشته باشیم؛ اما عجالتا آنچه در پاییز و زمستان سال گذشته روی داد، به فراگیری و گستردگی در همه شهرها و استانهای کشور منجر نشد. برای مثال ما در استان کرمان شاهد درگیری نبودیم. در سایر استانها هم که درگیریهایی شکل گرفته بود، به همه شهرستانها و کل استان سرایت و تعمیم پیدا نکرد. من نمیگویم که مردم در پایتخت یا دیگر شهرستانها درست عمل کردند یا غلط، اما اتفاقات سال گذشته کل ایران را درگیر خود نکرده بود. بنابراین من میخواهم بگویم با وجود تمام این اتفاقات هنوز برای برخی استانها، شهرستانها و بهویژه مناطق محروم، انتخابات مجلس و تحقق مطالبات، درخواستها و انتظارات آنها مهم است. البته به غلط جا افتاده است که نماینده مجلس باید مطالبات آن مناطق را برآورده کند. به تبع آن هم نماینده مجلس هم به درست یا غلط، زمان انتخابات برای ورود به مجلس چارهای جز دادن وعدههایی که اصلا در حوزه اختیارات نماینده مجلس، مجلس و قوه مقننه نیست و به دولت و حوزه اجرائی کشور بازمیگردد، ندارد؛ یعنی مردم به اشتباه به کسانی رأی میدهند که به نیابت از دولت وعدههایی را میدهند. زمانی هم که فرد برای نمایندگی مجلس انتخاب میشود، مجبور است برای تحقق وعدههای خود و همچنین برای انتخابشدن در دورههای بعدی، آن مطالبات مردم را برآورده کند و در نتیجه کار نماینده به لابی با دولت، فشار به وزرا و نظایر آن کشیده میشود.
از زاویه دیگری هم به مسئله فقدان برنامه از طرف جریانهای سیاسی کشور برای انتخابات ورود کنیم که به نحوی باعث کاهش مشارکت یا مشارکتنکردن میشود؛ چون از یک سو با وجود اینکه بهتازگی انتخابات جبهه اصلاحات برگزار شد اما چهرهها و احزاب این جریان هیچ برنامهریزی مشخص، ائتلافسازی، چارت سازمانی انتخاباتی و هدفگذاری ندارند و از سوی دیگر اگرچه اصولگراها قدری منظمتر عمل کردهاند، اما اختلافاتی جدی در میان آنها برای ائتلافسازی، به تشتت و چنددستگی منجر شده است. وقتی احزاب و جریانها تکلیف خود را در ماههای منتهی به انتخابات نمیدانند، چگونه باید از اصلاحطلب و اصولگرا انتظار داشت که باعث افزایش مشارکت شوند؟ مگر احزابی که در گیجی سیاسی به سر میبرند میتوانند کاتالیزور مشارکت باشند؟
چیزی که شما گفتید کاملا درست است، اما تفاوتی بین اصلاحطلبان با اصولگرایان وجود دارد.
چه تفاوتی؟
اصلاحطلبان این تلقی و ارزیابی را دارند که هرچه تلاش بکنند، حضور قدرتمندی در مجلس دوازدهم بعد از جریان یکدستسازی قدرت پیدا نخواهند کرد و در بهترین سناریو و حالت ممکن تنها چند نماینده این جریان، آنهم نمایندگان نهچندان قدرتمند میتوانند به مجلس دوازدهم راه پیدا کنند. به همین دلیل واقعا اصلاحطلبان اکنون انگیزهای برای انتخابات ندارند که از آنها انتظار داشته باشیم برنامهریزی مشخص، ائتلافسازی، چارت سازمانی انتخاباتی و هدفگذاری انتخاباتی داشته باشند؛ چون واقعا در میان اصلاحطلبان انگیزه انتخاباتی وجود ندارد. اما اشکال کار اصولگرایان جای دیگری است که ناظر بر فقدان توان از سوی اصولگرایان برای افزایش مشارکت است. به هر حال عملکرد مجلس یازدهم و دولت سیزدهم به نحوی بود که مردم دیگر اعتمادی به این جریان ندارند و از این نظر اصولگرایان هم نمیتوانند کاری برای جذب و افزایش مشارکت انجام دهند. از طرف دیگر من به بخشی از گفتوگوی قبلی خودم با شما بازمیگردم که تأکید داشتم بخشی از جریان اصولگرا با هرگونه تحرک، اقدام و تصمیمی برای افزایش مشارکت مخالف است و آن را یک خطر بزرگ میداند؛ چون باعث حذف آنها میشود. برای اینکه این نکته را بهتر درک کنیم، به انتخابات سال ۹۲ و بهویژه سال ۹۶ بازگردیم که آرای حسن روحانی بیشتر شد. در انتخابات سال ۹۶ رقیب آقای روحانی یعنی سیدابراهیم رئیسی ۱۵ میلیون رأی کسب کرد. در انتخابات خرداد ۱۴۰۰ هم رئیسی با تمام حمایتهای سیاسی و رسانهای و محدودیتهای شورای نگهبان در رد صلاحیت چهرههای مهم از انتخابات، تنها توانست ۱۸ میلیون رأی کسب کند. این به چه معناست؟! به آن معناست که ابراهیم رئیسی در انتخابات ۱۴۰۰ تنها توانست حدود سه میلیون رأی بر آرای قبلی خود بیفزاید. پس مطمئن باشید اگر در انتخابات ۱۴۰۰ یک حسن روحانی دیگر یا یک کاندیدا و رقیب جدی در مقابل سیدابراهیم رئیسی حضور مییافت، نهتنها باعث افزایش مشارکت میشد، بلکه رأی رئیسی همان ۱۵ میلیون یا کمتر از آن بود و اصلا او رئیسجمهوری نمیشد. پس باید اذعان کرد که در مشارکتهای بالا جریانات تندرو اصولگرا اساسا حرفی برای گفتن ندارند و امکان انتخاب آنها تقریبا نزدیک به صفر خواهد بود و کلا از ساختار سیاسی حذف خواهند شد. از اینرو است که اتفاقا جریان تندرو اصولگرا به همین بیبرنامگی اصولگرایان و همچنین تشتت و بیبرنامگی اصلاحطلبان برای انتخابات بهشدت علاقهمند هستند؛ چون به دنبال آناند که انتخابات پیشرو یک انتخابات کاملا سرد باشد و در حداقل مشارکت ممکن برگزار شود؛ چون همین فضای سرد انتخاباتی و کاهش مشارکت است که زمینه را برای حضور مجدد آنها فراهم میکند. البته دولت رئیسی هم بیمیل به چنین فضایی نیست؛ چراکه حضور این افراد از جریان تندرو اصولگرا باعث شکلگیری مجلسی خواهد شد که کمتر مزاحم کار دولت است. اما اگر افزایش مشارکت شکل بگیرد و از دیگر جریانها و احزاب بهویژه اصلاحطلبان، نمایندگان قدرتمندی در مجلس دوازدهم حضور پیدا کنند، یقینا اختلافات جدی بین دو قوه شکل میگیرد و این مطلوب نگاه دولت سیزدهم نیست. پس میتوان گفت که دولت رئیسی بیمیل به کاهش مشارکت نیست.
بیتعارف به آسیبشناسی اصولگراها پرداختید و بیتعارفتر این آسیبشناسی را در قبال اصلاحطلبان هم داشته باشیم. یادم هست برخی اصولگرایان مانند مرتضی آقاتهرانی که اکنون چهره مرکزی جبهه پایداری در مجلس یازدهم است، در یک تشبیه جالب عنوان کرده بود رزمندگان تا قبل از شب عملیات، افرادی مانند شهید چمران را خط دو، خط سه و وابسته نهضت آزادی و بازرگان میدانستند؛ اما شب حمله دیگر این ادبیات کنار میرفت و او را فرمانده میدانستند. چیزی که عکس مصداقش برای اصولگریان وجود داشت و در مقابل اصلاحطلبان مانند آن رفتار میکردند؛ چون اصلاحطلبان در موسم انتخابات با وجود اختلافات میتوانستند بهراحتی ائتلافسازی کنند؛ کمااینکه در ۹۲ و ۹۶ و مجلس دهم این ائتلاف را انجام دادند و حتی یکپارچه از حسن روحانی بهعنوان گزینه غیراصلاحات حمایت کردند. البته اختلافاتی هم درباره حمایتکردن یا حمایتنکردن از روحانی در ۹۶ وجود داشت، اما نهایتا در آن انتخابات هم همه پشت روحانی قرار گرفتند که البته بعدها چوبش را خوردند که تا به امروز هم ادامه دارد. بااینحال، اکنون اصلاحطلبان هم به درد اصولگرایان دچار شدهاند؛ یعنی بعد از انتخابات مجلس دهم و تحولاتی که در شورای شهر تهران شکل گرفت و بهویژه بعد از قضیه آقای نجفی، اختلافات پررنگی در اصلاحطلبان ظهور کرده است که باعث شده این جریان هم به یک نقطه بازگشتناپذیر در وحدت رویه و ائتلافسازی برسند؛ کمااینکه کناررفتن بهزاد نبوی، موسویلاری، محمدرضا عارف و دیگران از جبهه اصلاحات نتیجه همین اختلافات جدی در خود اصلاحات است و به همین واسطه بسیاری روی کار آمدن آذر منصوری را یک تهدید و همزمان یک فرصت میدانند. در کل ارزیابی شما درباره این درد بیدرمان اصلاحات چیست؟
پاسخ به این پرسش شما دو بُعد دارد. در بعد اول دوباره به گفته قبلی خود بازمیگردم که چون واقعا انگیزهای در میان اصلاحطلبان وجود ندارد و این جریان این ارزیابی را دارند که نمیتوانند به شکل جدی وارد مجلس دوازدهم شوند، طبیعتا هم شوق و شور حزبی در اصلاحطلبان برای ائتلافسازی شکل نخواهد گرفت و اختلافات کماکان ادامه خواهد داشت. اما در یک ارزیابی و تحلیل عمیقتر من بر این باورم که جریان اصلاحات به دو قسمت یا به دو بخش عملگرا و ایدئولوژیک تقسیم شده است. طیف عملگرای اصلاحطلبان با وجود برخی محدودیتها، فشارها و اتفاقات معتقد به مشارکت و حضور در انتخابات است و همچنان هم امیدوار به حضور در ساختار سیاسی و تصمیمگیری است. در مقابل، بخش ایدئولوژیک جریان اصلاحطلب که بخش تندرو و افراطی آن محسوب میشود، از سیاست تحریم حمایت میکند که اتفاقا مکمل سیاست جریان تندرو اصولگرا خواهد بود؛ چون سیاست تحریم از سوی جریان رادیکال اصلاحطلب همان سناریوی ایدئالی است که جبهه پایداری به دنبال آن است که باعث کاهش مشارکت و ایجاد زمینه و فضای لازم برای انتخاب مجدد پایداریها خواهد شد. یعنی دولت رئیسی و جبهه پایداری بهشدت تمایل دارند که جریان ایدئولوژیک و افراطی اصلاحطلبان سیاست تحریم را به کل اصلاحات دیکته کنند تا در نهایت به از بین رفتن کامل مشارکت منجر شود.