روزنامه انگلیسی تلگراف:
کیم و پوتین «جنگ جهانی» راه میاندازند!
روزنامه انگلیسی تلگراف نوشت: پوتین و کیم یک جنگ جهانی به راه انداختهاند.
به گزارش شبکه شرق، روزنامه انگلیسی تلگراف نوشت: پوتین و کیم یک جنگ جهانی به راه انداختهاند.
این روزنامه در ادامه مدعی شده که دستاوردهای لیبرالیسم غربی غیرقابل انکار است- و برای اثبات این فقط کافی است تفاوت بین کره جنوبی و شمالی را ببینید اما آیا دنیای غرب آماده مبارزه برای آن است؟!
اجلاس دوجانبه برخی رهبران جهان [که هفته گذشته برگزار شد] کیفیتی تقریباً کارتونی داشت. کیم جونگ اون از قطار زرهی خود- که شبیه وسایل و تجهیزات شخصیتهای مجموعه سینمایی جیمز باند بود- بیرون آمد تا با ولادیمیر پوتین در مناطق شرقی روسیه دیدار و گردش کند. این دو مرد با هم تفنگ رد و بدل کردند، از تأسیسات نظامی بازدید کردند و در مورد موشک صحبت کردند. حتی بسیاری انتظار داشتند که آنها با صدای رعد و برق در قلعه گوتیک شخصیتهایی مانند دراکولا و مونتیبرنز ناپدید شوند.
البته کتمان نمیتوان کرد که هیچ کس خودش را شرور نمیداند. حتی بدترین هیولاها- و باید گفت به خصوص بدترین هیولاها- خود را متقاعد میکنند که مدافعان کیهانی راستی هستند. از همین رو هم بود که فرد کرهای اعلام کرد که «ارتش و مردم روسیه مطمئناً پیروزی بزرگی در مبارزه مقدس خود برای مجازات شیطان بزرگ به دست خواهند آورد».
و او واقعاً هم منظورش جز این نبود. همانطور که روی باومایستر در کتاب خود به نام «شیطان» نوشته؛ بشر همیشه خود را در قطب مقابل و مخالف ظلم و به عنوان گروهی میبیند که حقوقش مورد تعدی قرار گرفته است. در واقع در هر درگیری، چه این درگیری یک سوءتفاهم جزئی در دفتر کار باشد و چه یک جنگ تمامعیار- هر کسی اقدامات خود را متناسب، موجه و همهچیز تمام میداند و اقدامات طرف مقابل را برنامهریزی شده و بدخواهانه.
استیون پینکر این پدیده را در سال 2011 در اثر بزرگ خود «زوایایی بهتر از ذات انسان» به توضیح نشسته: «حتی در مواردی که هیچ شخص ثالث دیگری با نگاه منطقی نمیتواند تردیدی در قطب راست و ناراست یک منازعه داشته باشد، انسان باید در هنگام ارزیابیهای روانشناختی آماده مواجهه با این واقعیت باشد که بدخواهان همیشه فکر میکنند اعمالشان اخلاقی است».
از این منظر میتوان دیدگاه پوتین و کیم را چیزی شبیه به این چیزهایی دانست که در ادامه میآید:
«غربیها منافق و دورو هستند. آنها درباره حقوق بینالملل سخنرانی میکنند، اما وقتی شرایط برایشان اقتضا میکند، کشورهایی مانند عراق، افغانستان، سوریه و لیبی را بمباران میکنند. آنها از ترورهای روسیه انتقاد میکنند، اما به وقت خود تلاش میکردند فیدل کاسترو را به قتل برسانند. به هر حال، در مورد این که چه چیزهای خاصی در سبک زندگی غربی اهمیت دارد؛ باید گفت که تنها چیزی که برای دنیای غرب مهم است، بالاتر رفتن تولید ناخالص داخلی است، بدون توجه به این که این رشد چه هزینههایی از قبیل خانوادههای از هم پاشیده، مواد مخدر و انحطاط میتواند داشته باشد. . چه کسی میتواند بگوید که ارزشهای ما- میهنپرستی، فداکاری و تلاش و بهرهمندی جمعی- دنیا را خوشحالتر نخواهد کرد»؟!
البته یکی از راههای پاسخ به این پرسش این است که از مردم این کشورها بخواهیم شادی خود را در مقیاس یک تا ده رتبهبندی کنند. [بارها در چنین مواردی مشخص شده که] امتیاز روسها از غربیها کمتر است. مردم کره شمالی نیز که هیچگاه حق ندارند به چنین سوالاتی جواب دهند!
روش دیگر این است که ببینیم مردم کجا زندگی میکنند. در این زمینه آمارهای قابل توجهی وجود دارد. در آستانه انقلاب روسیه، این کشور و ایالات متحده آمریکا جمعیت تقریباً مشابهی داشتند. یک قرن بعد، به دلیل نرخهای متفاوت طول عمر، مهاجرت و سقط جنین (روسیه یکی از بالاترین نرخهای سقط جنین را در جهان دارد) تعداد آمریکاییها دو برابر روسها شده است. میتوان گفت که این یک تأییدیه قدرتمند برای لیبرالیسم است.
ظالمان و دیکتاتورها (و دوستداران و لابیستهای غربی آنها) ممکن است به اعتراض بگویند که این مقایسه منصفانهای نیست و اصرار و ادعا کنند که ایالات متحده به نوعی ثروت خود را از طریق جنگ به دست آورده، نه با قرارداد آزاد و حقوق مالکیت. آنها تلاش خواهند کرد استدلال کنند که ایالات متحده امپریالیستتر از روسیه بوده- که همانطور که هنری کیسینجر به کنایه گفته همه ساله به اندازه بلژیک ثروت و داراییهای خود را گسترش میدهد-؛ اما اصلاً بیایید این مقایسه را کنار بگذاریم. اگر میخواهید مقایسهای با کیفیت آزمایشگاهی داشته باشید، سرزمین کره را در نظر بگیرید.
هر دو کره در سال 1953 در یک مکان متولد شدند. در آن زمان کره شمالی از نظر پیشرفت صنعتی یک برتری جزئی داشت و این در حالی است که کره جنوبی جمعیت بیشتری داشت اما از جنبههای دیگر، هر دو طرف یکسان بودند. آنها یک زبان، یک فرهنگ و یک اخلاق کاری داشتند و هر دو به تازگی از یک جنگ ویرانگر عبور کرده بودند.
امروزه روز اما اقتصاد کره جنوبی 57 برابر همسایه شمالی خود است. مردم آن نزدیک به 10 سال بیشتر عمر میکنند (امید به زندگی در کره شمالی تقریباً به اندازه روسیه است). رودخانههای کره جنوبی تمیزترند، جنگلهای آن کمتر تهی شدهاند، احتمال زنده ماندن فرزندان در دوران نوزادی چندین برابر بیشتر است. اگر این آمار با شادی خالص بیشتر مرتبط نباشد، دیگر معلوم نیست چه چیز دیگری میتواند باعث شادی شود!
از نظر مذهبی نیز هر دو کره با یک ترکیب مذهبی شروع کردهاند که شامل ترکیبی از بودیسم، شمنیسم بومی و یک اقلیت مسیحی بود. در حال حاضر نیز هر دو اکنون تا حد زیادی بدون مذهب هستند اما در این میان چه شده که فقط حکومت یکی از این دو کره باید از فرار دستهجمعی مردمانش به آن دیگری جلوگیری کند؟! یا در مورد روسیه، اوکراینیها را به این نتیجه رسانده که به هر قیمتی بخواهند خود را از آن دور و جدا سازند. در نتیجه این سیستم است که 33000 نفر از مردم کره شمالی به رغم وجود سگها، مینها و تفنگها و تفنگدارانی که برای جلوگیری از فرار آنها در آنجا مستقرند، موفق به فرار از آن شدهاند. کشورهایی که در آنها میتوان یک نفر را حذف کرد و دوستان او از شکایت در این زمینه هراسان باشند، برای زندگی انسانی مناسب نیستند، هر قدر هم که بارونهای دزدی که این کشورها را اداره میکنند، از خود و کشوری که ساختهاند، احساس رضایت داشته باشند.
ولی حالا فارغ از چنین صحبتهایی، پوتین چرا خواهان ذخایر مهمات کیم است؟ در بهترین حالت، آنها شکاف موجود را تنها برای چند ماه پر میکنند. احتمالاً استراتژی پوتین هم این است که راه خود را به همین شکل ادامه دهد، تا زمانی که ایالات متحده توسط مردی چون دونالد ترامپ اداره شود که هم او و هم کیم را ستایش کرده است. واقعیتی که نشان میدهد خود غربیها ارزش چندانی برای جامعه باز خود قائل نیستند.
البته هیچ چیز در دنیا کامل نیست و همه کشورها گهگاه درگیر استانداردهای دوگانه میشوند. استانداردی دوگانه که یکی از رایجترین آنها- که موجب شکایات ضدغربی آشکاری شده- این است که غرب در حالی از دستیابی جمهوری اسلامی ایران به سلاح هستهای نگران هستند که واکنشی در قبال تملک چنین تسلیحاتی از سوی هند یا اسرائیل ندارد- هر چند که این موضوع یک دلیل کاملاً واضح میتواند داشته باشد- که به این معناست که غرب میداند که هند و اسرائیل تسلیحات هستهای خود را به سمت غرب نشانه نخواهند گرفت!
این نیز درست است که اوکراین تا یک دموکراسی کامل فاصله دارد اما اوکراینیها هنوز تفاوت بین لیبرالیسم و پوتینیسم را درک میکنند- که به معنای تفاوت بین رهبرانی است که خود را مشمول قانون میدانند، با رهبرانی که قوانین را به میل و خواسته خود ایجاد میکنند.