کانال رسمی «علم الهدی»، او را «پدر معنوی مشهد» و «پیر خراسان» خواند
اگرچه همه منتظر سخنان مقتدرانه و باصلابت آیت الله علم الهدی بودند، اما نماینده آقا در استان با مزاح ناگهانی همه را شوکه کردند. یخ جلسه باز شد، البته چه عرض کنم یخ که نمیشود گفت، سالن از شدت خنده منفجر شد. عدهای از بس خندیدند اشک در گوشه چشمانشان حلقه زد، عدهای شروع به ادامه شوخی با آیت الله کردند و کنار گوشه سالن میشد در لابلای خندههای جمع، مبهوت بودن عدهای را دید که شاید کمتر به فضای صمیمانه و گپ و گفت ایشان آشنا بودند. بعد از این چند دقیقه شوخی استادانه پیر شهرخراسان، جلسه به حالت عادی برگشت.
به گزارش شبکه شرق، کانال رسمی «علم الهدی» در مطلبی نوشت: ساعت از یک ظهر گذشته بود که به محل برگزاری جلسه رسیدیم.
بعد از گذراندن یک روز طولانی برای ائمه جماعات و سپری کردن یک روز طاقت فرسا برای مهمانان که به علت خستگی و تایم ناهار جو را به سمت سنگینی و کسلی سوق میداد، اعلام کردند که آیت الله علم الهدی وارد سالن شدند.
پمجری از ایشان خواست که قبل از سخنرانی روی صندلی کنار مهمانان بنشینند تا مسئول برنامه با خیرمقدم از ایشان دعوت کند، اما حاج آقا قبول نکردند و به طعنه ای گفتند مگر نمیبینید وقت ناهار علماست...!!!
حاج آقا مستقیم بالای سن رفتند؛ واعظی که بیش از نیمی از عمر خود را در خطابه و سخنرانی گذرانده است، خوب میداند آغاز جلسه در این شرایط و سخنرانی در این موقع از زمان شروع خاصی را میطلبد.
لذا اگرچه همه منتظر سخنان مقتدرانه و باصلابت آیت الله علم الهدی بودند اما نماینده آقا در استان با مزاح ناگهانی همه را شوکه کردند. یخ جلسه باز شد، البته چه عرض کنم یخ که نمی شود گفت، سالن از شدت خنده منفجر شد.
عده ای از بس خندیدند اشک در گوشه چشمانشان حلقه زد، عده ای شروع به ادامه شوخی با آیت الله کردند و کنار گوشه سالن میشد در لابلای خنده های جمع، مبهوت بودن عده ای را دید که شاید کمتر به فضای صمیمانه و گپ و گفت ایشان آشنا بودند.
بعد از این چند دقیقه شوخی استادانه پیر شهرخراسان، جلسه به حالت عادی برگشت.
ساعت دو و خورده ای بعدازظهر بود که جلسه به پایان رسید.
به محض اتمام سخنرانی، مسئولان برگزاری از میهمانان خواستند سریع تر برای صرف ناهار به محل رستوران بروند، اما انگار گوش کسی بدهکار نبود؛ همه دور آیت الله علم الهدی جمع شدند. یکی سؤال انتخاباتی داشت، دیگری از مشکلات حاشیه شهر میگفت، فردی از اوضاع نابسامان حجاب در محل زندگیشان پرسید که ایشان با لبخندی پدرانه گفتند پس شما آنجا چکار میکنید؟ شما لباس پیغمبر را پوشیده اید که نگذارید کسی خلاف شرع عمل کند. آن یکی هم خودش را به زور از لابلای روحانیان رد میکرد تا التماس دعایی داشته باشد.
در همین گیر و دار که فاصله ای چند دقیقه ای را شاید در حدود یک ربع در فشار آقایان سپری کردیم، چهره جوانی برایم خیلی جلب توجه کرد، گرچه هرکسی به نحوی با حاج آقا حرفی می زد و سخنی میگفت اما او انگار نه انگار ...، گوشی تلفن همراهش را به یکی از طلاب داد و فقط عکس میگرفت؛ به قول ما رسانه ای ها در حالات مختلف و ول کن هم نبود.
کردند و گفتند اگر اجازه میدهید رفع زحمت کنیم؟؟؟ که باز صدای خنده اطرافیان فضای سالن را پر کرد و انجا بود که طلبه جوان انگار با تلنگری زیرکانه به خودش آمد.
برایم جالب بود همه غرق این حجم از محبت و سادگی طلابی شده بودیم که انگار فراموش کرده بودند ساعت چند است و دیگر خبری از کسلی و دیرشدن زمان ناهار نبود.
تا پای ماشین آمدند و گپ زدند و پدر معنوی شهرشان را همراهی کردند.