|

گفت‌وگو با دکتر احمد نقیب‌زاده

وجود یک دولت مقتدر به نفع آینده ایران است

احمد نقیب‌زاده پژوهشگر، نویسنده و استادتمام گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران است. از او تاکنون کتب و مقالات متعددی به چاپ رسیده که از مهم‌ترین آنها می‌توان به درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی (انتشارات سمت)، توسعه سیاسی (ترجمه)، مقایسه مبانی مشروعیت در دولت‌های هخامنشی و ساسانی، الزامات و دستاوردهای روش‌شناسی توسعه، دولت رضاشاه و نظام ایلی و... اشاره کرد. نقیب‌زاده در این گفت‌وگو با تصریح این نکته که نباید دولت را ترساند، اذعان می‌کند: نیروهای اجتماعی نیز باید به لحاظ فرهنگی اعتلا پیدا کرده و خواسته‌هایشان را به‌صورت مسالمت‌آمیزتری مطرح کنند و به دام رادیکالیسم نیز نیفتند. او همچنین بر این نظر بوده که اگر توسعه زیرساخت‌ها مدنظر دولت مطلقه باشد، در آینده وجود چنین دولتی به نفع جامعه خواهد بود. نقیب‌زاده با اشاره به اینکه باید با دولت تا حدودی همراهی داشت، می‌گوید: این‌گونه نیست که همه تقصیرها را گردن دولت بیندازیم یا این‌گونه بیندیشیم که اگر این دولت رفت، بلافاصله پس از آن دموکراسی محقق می‌شود. به‌هیچ‌وجه این‌گونه نخواهد بود. بنابراین، همواره مسائلی همچون استقرار نظم ضرورت بیشتری از دموکراسی دارند. مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی در چارچوب تدوین مبانی نظری توانمندسازی حاکمیت، با همکاری روزنامه «شرق» مروری بر نظریه‌های تبیین سیر قدرت مطلقه در ایران داشته و پرسش‌هایی در مورد لوازم مشروطه‌خواهی را به گفت‌وگو با صاحب‌نظران نهاده است. روزنامه «شرق» به صورت هفتگی دیدگاه صاحب‌نظران در این گفت‌وگوها را بازتاب می‌دهد.

وجود یک دولت مقتدر به نفع آینده ایران است
‌همان‌گونه که مستحضرید، تاکنون در باب ساخت سیاسی ایران، نظریه‌هایی از سوی متفکرانی چون مارکس، وبر، ویتفوگل، منتسکیو و... مطرح بوده است. مطابق این نظریات، مشروطه‌کردن قدرت در جوامع شرقی و به‌خصوص در ایران، به دلیل فقدان ساخت طبقاتی و وجود طبقات مستقل از قدرت، ماهیت سرزمینی و موقعیت جغرافیایی، وجود جامعه کم‌آب و پراکنده و... با نوعی انسداد مواجه می‌شود. ارزیابی شما از این نظریات و ماحصل آنها چیست؟ آنچه تا اوایل قرن بیستم رخ داده، تحت تأثیر این عوامل بوده است. به این معنی که در ایران این امکان وجود نداشته که در نبود طبقات اجتماعی، بتوان قدرت را مشروط کرد یا قدرت تابعی از نظام‌های اجتماعی بوده باشد. پراکندگی سرزمینی، کمبود آب و به‌خصوص، جمعیت پراکنده‌شده در سراسر کشور، این اجازه را نمی‌داد که یک نیروی اجتماعی قوی تشکیل شود و جلوی قدرت بایستد. اما این عوامل به‌تدریج رنگ باختند و اهمیت خود را از دست دادند. به همین سبب، وقتی وارد قرن بیستم می‌شویم، باید به عوامل دیگری توجه کنیم که تا حدی ابعاد فرهنگی دارد و جامعه از توسعه‌یافتگی دور نگه داشته است. عواملی که با انقلاب مشروطه وارد ایران شد اما تا تبدیل به فرهنگ شود و جا بیفتد، خیلی طول کشید. بنابراین امروزه ما تحت تأثیر سایر عواملی قرار داریم که جلوی توسعه‌یافتگی جامعه را می‌گیرند و باید به این دست عوامل توجه بیشتری مبذول داشت. در طول تاریخ، تفاوت ما با جوامع اروپایی این بود که آنها توانستند یک ضدقدرت تشکیل داده و جامعه مدنی خلق کنند که در برابر دولت ایستادگی کند و به نتیجه برسد. اما در ایران چنین نبود. هرچند آن عوامل پیشین به‌مرور کم‌رنگ شده و عوامل دیگری دست‌اندرکار هستند. ‌چرا برخی عوامل این توفیق را داشتند که در جامعه اروپایی نشو‌و‌نما پیدا کنند اما در شرق وضع به ‌گونه دیگری رقم خورد؟ در این خصوص، عامل جغرافیا بسیار مهم است. جغرافیا عاملی است که به انسان کمک می‌کند زندگی‌اش را بسازد و نبود آب سبب می‌شود روستاها از یکدیگر دور باشند. احمد اشرف به این نکته اشاره می‌کند که در برخی روستاهای ایران آن‌قدر ایزوله بودند که نوعی پارچه خشن هم تولید می‌کردند و همان پارچه را مصرف می‌کردند و به‌کلی از شهر بریده و دور بودند. خب این وضعیت سبب می‌شد نیروی قوی دهقانی شکل نگیرد. این امکان وجود نداشت که دهقانان ضعیف و پراکنده‌ای که در سراسر کشور حضور داشتند، به طبقه مستقل و قدرتمندی بدل شوند. حتی طبقه مالک هم به آن صورت وجود نداشت بلکه خرده‌مالکانی بودند که تفاوت چندانی با رعایای خود نداشتند. تنها در قسمت‌های شمالی و آذربایجان، خوانین بزرگی وجود داشتند اما اینها نیز از تشکیل یک نیروی قوی در برابر دولت، ناتوان بودند. تنها نیرویی که در برابر دولت قرار داشت، نیروی ایلات و عشایر بود. روند این‌گونه بود که یکی از این نیروها به قدرت می‌رسید و باقی نیروها را مطیع خود می‌کرد و از این طریق نوعی سازش میان حکومت و ایلات و عشایر به‌وجود می‌آمد. پس از جغرافیا، عواملی مثل تاریخ و فرهنگ نیز اهمیت بسیاری دارند. ‌شما نقشی ازلی و ابدی برای این عوامل قائل هستید؟ به این معنی که همواره بر سر راه مشروطه‌کردن قدرت در ایران، موانعی از این‌ دست حضور داشته‌اند؟ خیر. این عوامل تا حد زیادی کم‌رنگ شده و سایر عوامل مطرح شده‌اند. عواملی چون راه‌ها، افزایش جمعیت در شهرها، نزدیک‌شدن شهرها به یکدیگر و...، اجازه شکل‌گیری نیروی مدنی را می‌دهد. اما این کار چون تا پیش از این صورت نگرفته و سابقه تاریخی نیز ندارد، با مشکلات زیادی مواجه می‌شود. دولت‌ها نیز همواره نگران وضعیت خود هستند. نگرانی از حفظ قدرت یا ازدست‌رفتن کنترل روی تمامیت سرزمینی، همواره نگرانی‌هایی را برای دولت به‌وجود می‌آورد و سبب می‌شود که شرایین دولتی به‌نوعی متصلب شوند. در اروپا، جمعیت دچار پراکندگی نبوده و طبقات اجتماعی در کنار یکدیگر حضور داشتند و به همین سبب می‌توانستند نیروی تعیین‌کننده‌ای را به‌وجود آورند. در اروپا، فئودال‌ها همواره سبب می‌شدند قدرت مرکزی تعدیل شود. درست است که فئودال‌ها رویکرد دموکراتیک نداشتند، اما همین اقدام آنها موجب بازتوزیع قدرت می‌شد. از سوی دیگر، همه نظریات اروپایی، ناظر به تحول در جوامع غربی بودند و به جوامع شرق که می‌رسند، نظریه خود را با جرح‌وتعدیل و کاربست‌های تازه‌ای مطرح می‌کنند؛ برای مثال، مارکس شیوه تولید آسیایی را مطرح می‌کند. این نظریات درباره غرب به این معنا که دولت را تابعی از شرایط اقتصادی-اجتماعی می‌دانند، کاملا صادق است؛ اما در شرق هر جریانی که قدرت سیاسی را در دست گرفته، تقریبا بر همه‌چیز مسلط می‌شود و شرایط اجتماعی-اقتصادی را نیز خود تعیین می‌کند. نیروهای جامعه مدنی ایران در طول تاریخ، علاوه بر ایلات و عشایر، بازار و روحانیت بوده است. این دو نیز تأثیرگذار بوده‌اند هرچند تأثیر زیادی نداشتند؛ برای مثال روحانیت در دوره صفویه در برابر پادشاه تأثیرگذار بوده اما قدرت چندانی نداشته است. پادشاه صفوی نیروی روحانیت را کاهش می‌دهد و اجازه نمی‌دهد این نیرو به نیروی مستقلی تبدیل شود. این سنت به همین شکل ادامه پیدا کرده است. دولت مطلقه در اروپا شکل گرفت که معادل آن در ایران دولت رضاشاه است، این دولت مطلقه کارکردهای بسیاری داشته؛ هم‌گونگی اجتماعی و مذهبی به وجود آورد و در حقیقت ملت‌سازی کرد. در اروپا نیز همه کشورهایی را که مشاهده می‌کنید، دارای قومیت‌های چندگانه بوده و زبان‌های متنوعی داشته‌اند که دولت مطلقه، این پراکندگی را به یک وحدت و فرماسیون اجتماعی تقریبا واحد بدل کرد. این ملت‌سازی سبب شد زمینه‌های قدرت در جامعه مدنی خلق شود و بعدا بتواند دست به انقلاب بزند؛ اما در ایران دوره رضاشاه بسیار کوتاه و فاقد همه کارکردهای دولت مطلقه بود. در سال‌های آخر حکومت رضاشاه وضع به نحوی بود که ایلات و عشایر دوباره جان گرفتند و رضاشاه نیز علاقه‌ای به توسعه بیشتر نداشت، چراکه این توسعه مادی که با نوسازی همراه بود، می‌توانست زمینه‌های قدرت را در جامعه مدنی پدید آورد. به‌همین‌دلیل وقتی احساس کرد که نیروی تحصیل‌کرده در حال شکل‌گیری است و افکار و عقاید جدید به وجود آمده، تا حدی به‌مثابه ترمز توسعه عمل کرد. همین وضعیت در دوره پهلوی دوم نیز ادامه پیدا کرد اما پول نفت سبب شد که در جامعه مدنی ایران جنب‌وجوشی پدید آید. از طرفی، از یاد نبریم که میان ایران و جوامع شرقی دیگر تفاوت بسیار زیاد است. اگر جنبش ملی‌شدن نفت را نیز نوعی انقلاب به‌ حساب آوریم، ایران در قرن بیستم، با سه انقلاب مواجه بود. این انقلاب‌ها که به سابقه تاریخی ایران و احساسی که مردم از هویت ملی خود داشتند، بازمی‌گردد که البته در کشورهای دیگر مصداق نداشت؛ بنابراین تأثیرات گذشته تا حدی در ایران سبب انسجام ملی می‌شد و در هیچ‌یک از کشورهای جهان سوم شما شاهد انقلاب نیستید. خود پدیده انقلاب، پدیده مدرنی است و نشانه پیشرفت یک کشور به‌ حساب می‌آید؛ اما همواره نیروهای گریز از مرکزی وجود داشته که موجب ترس دولت‌ها می‌شده‌اند. به این معنی که دولت‌ها همواره می‌ترسیده‌اند که کنترل اوضاع و شرایط را از دست دهند. دولت‌ها همواره خواهان نظارت کامل بر پیرامون خود هستند؛ اما در جوامع غربی این کار به صورت‌های نامحسوسی شکل می‌گیرد و خیلی جنبه مدنی و آرامی دارد. البته در ایران به‌دلیل فقدان فرهنگ سیاسی بالا و سازوکارهای دیگر، جنبه خشن می‌گیرد و دولت به پیرامون خود از زاویه امنیتی می‌نگرد. همه این موارد به‌خاطر نبود دولت مطلقه‌ای است که در اروپا نزدیک به 300 سال جامعه را شخم زد و یک‌دست کرد؛ اما در ایران هنوز صورت نگرفته و نگرانی‌های دولت نیز مانند گذشته باقی است. وقتی چنین حالاتی پیش بیاید، قدرت نیز مرتب بازتولید شده و خود را استمرار می‌بخشد. شما نقش رادیکالیسم نیروهای اجتماعی را در بازتولید قدرت تا چه اندازه مؤثر می‌دانید؟ هنوز نیروهای اجتماعی به حدی از بلوغ نرسیده‌اند که دولت را به قبول خواسته‌های خود ملزم کنند. به‌همین‌دلیل مختصر صداهایی نیز که بلند می‌شود، تحت عناوینی چون امنیت و ضرورت برقراری نظم در جامعه به‌قدری نیستند که دولت را مجبور کنند که از آنها حساب ببرد. به‌همین‌دلیل باید تحولاتی در جامعه مدنی ایران شکل بگیرد؛ برای مثال خصوصی‌سازی می‌توانست کمک شایانی کند اما به خصولتی‌سازی بدل شد و دولت این موارد را زیر نظر گرفت و کارخانه‌های دولتی را به عوامل خاصی اعطا کرد. در نتیجه تحول و تکامل این فرایند احتیاج به گذر زمان دارد اما به‌هر‌صورت این کار انجام خواهد شد. ما باید از اشتباه گذشتگان درس بگیریم؛ آنها به اصلاحات در دهه 40 تن ندادند و این تحولات در جامعه متراکم شد. ‌به نظر شما ما دچار نوعی دترمینیسم تاریخی هستیم؟ باید هر شکلی از جبرگرایی تاریخی را از ذهن‌ها زدود. ما عقب نیستیم. ما از انقلاب مشروطه به این‌سو تنها صد سال است که آغاز کرده‌ایم. تا حدودی طبیعی هم هست که در این صدساله نیروهای اجتماعی کمتر توانسته‌اند کاری را پیش ببرند. این فرایند در اروپا گاهی 200 و 300 سال به طول انجامیده است. بنابراین دلیلی برای سرخوردگی وجود ندارد و نباید به‌نوعی تقدیرگرایی (فاتالیسم) رو بیاوریم. اینها کارهایی است که شده و کم‌کم در حال پیش‌روی است. اشاره داشتم که شاید انقلاب مشروطه در خواسته‌های اعلان‌شده‌اش شکست خورد، اما در حواشی آن، صدها تحول به وجود آمد که قابل‌تأمل است. ازجمله به‌وجودآمدن همین قشر روشنفکر و متوسطی که در جریان ملی‌شدن نفت نیز نقش ویژه‌ای ایفا می‌کند. نیروهای مذهبی نیز در 15 خرداد 42 خود را نشان دادند. از طرفی، شاه تعهد بین‌المللی داشت که جلوی کمونیسم را بگیرد و به همین دلیل به نیروهای مذهبی میدان داد تا بتوانند از نفوذ و گسترش کمونیسم در ایران جلوگیری کنند. اکنون، تعارضی میان خواسته‌های اجتماعی و خواسته‌های دولت وجود دارد و دولت نتوانسته جامعه را با خود همراه کند. چنین تعارضی نیز طبیعی است چراکه اساسا ممکن نبود که چنین ایدئولوژی را در قرن بیستم و بیست‌ویکم پیش برد و همه مردم به قبول برخی باورها ترغیب کرد. بنابراین نیروهای زیادی از دولت بریدند و اکنون نیز در جامعه وجود دارند. اما روزی وقتی به مرز پختگی رسیدند، در جامعه فعال می‌شوند و دولت نیز به همین سبب مجبور است که در معادلات خود آنها را لحاظ کند و بخشی از قدرت را واگذار کند. حوادث کوچک‌تری نیز برخی از تحولات را به عقب انداخته است. برای مثال، حمله به عراق و دیدن آنچه در عراق یا سوریه اتفاق افتاد، تا حدی مردم را ترسانده است. درست است که شاید دولت به‌خودی‌خود دموکراتیک نباشد، اما به هر صورت زمینه‌های دموکراسی را تا حدی فراهم می‌کند. گسترش دانشگاه‌ها، گسترش راه‌ها، مطبوعات، رادیو و تلویزیون‌های داخلی و خارجی و... ذهن جامعه را فعال می‌کند و نیروی اجتماعی قابل‌توجهی خلق می‌کند. ‌شما به خاص‌بودگی جامعه ایران اشاره کردید. از طرفی می‌بینیم که میان روند توسعه‌یافتگی جامعه ایران با کشورهایی ازجمله سنگاپور، مالزی، اندونزی و... تفاوت‌هایی وجود دارد. این جوامع به سرحدهایی از توسعه‌یافتگی نائل شده‌اند. به نظر شما و با عطف توجه به تجربه توسعه برخی کشورهای شرقی، خاص‌بودگی ایران را چگونه می‌توان تبیین کرد؟ برای پاسخ به این پرسش چند وجه قائلم. یکی باید به وجه اختصاصی تاریخ ایران اشاره کرد و دیگری، توجه به سرنوشت بعضا مشترک کشورهای جهان سوم است که وضعیت مشابهی را میان ایران و بعضی کشورها نشان می‌دهد. همچنین باید به وضعیت بین‌المللی نیز اشاره کرد که اجازه حرکت و فعالیت به نیروهای مترقی در کشورهای جهان سوم نمی‌دهد و مبارزه با امپریالیسم که در قرن بیستم خیلی رایج بود، سبب می‌شد که نیروهای دموکراتیک عمدتا منزوی شوند و نیروهای تمرکزگرای متصلب روی کار بیایند. اما این زمینه نیز تا حدودی عوض شده و اگر در جنبش ملی‌شدن نفت، کودتا صورت گرفته و مصدق سرنگون می‌شود، در مورد جمهوری اسلامی این تجربه را تکرار نمی‌کنند و به‌جای آن، تحریم کرده و کل جامعه را از هستی ساقط می‌کنند و سبب می‌شوند که تحولات طبیعی جامعه به عقب بیفتد. ما در قسمتی دیگر نیز با کشورهای جهان سوم همراه هستیم و نگاهی که دولت تحت تأثیر تحریم‌ها دارد، به ضعف می‌گراید. برای مثال، اگر جمهوری اسلامی تضعیف نشده بود و فعالیت‌های زیربنایی را که برای تحکیم قدرت خود انجام می‌داد، همچنان پی می‌گرفت، آینده ایران خیلی بهتر و روشن‌تر بود. تا اینکه دستش تنگ باشد. این موارد موانعی را در ایران به وجود آورده اما در سایر کشورها که تنها توسعه‌گرا هستند، توانسته‌اند از برخی گردنه‌ها عبور کنند. برای مثال در اندونزی، دولت درگیر این نیست که با آمریکا مذاکره کند یا نکند. اگر لازم باشد این کار را انجام می‌دهد و اگر نیازی نبیند، خیر. در ترکیه می‌بینید که دولت با دنیا در تعامل است و دشمنی خاصی را نیز مدنظر ندارد؛ بنابراین خیلی پراگماتیست‌تر می‌توانند نیازهای خود را عملی کنند. ما در ایران چنین چیزهایی داریم و اینها خیلی به روند تحولات اجتماعی ایران ضربه می‌زند. ‌این چیزها را بیشتر ناشی از نقش نیروهای داخلی می‌دانید یا نقشی نیز برای بازیگران روابط بین‌المللی قائل هستید؟ واقعیت این است که یک کشور در برابر جامعه بین‌المللی نمی‌تواند اثرگذاری چندانی داشته باشد. ما مجبوریم روابط بین‌المللی و مناسبات ظالمانه حاکم بر آن را بپذیریم تا زمانی که نیرومندتر شویم. برای مثال، امارات متحده عربی که درنتیجه نیروی اتمی ایران، سراغ انرژی اتمی رفت، امروز در حال استخراج برق و افتتاح نیروگاه‌های خود است. اما ما هنوز نتوانسته‌ایم این کار را انجام دهیم. این مربوط به نیروهای داخلی است که هنوز نتوانسته‌اند خود را با جامعه بین‌المللی وفق دهند. برعکس چنین روندی ممکن نیست، چراکه توان اثرگذاری و تعیین‌کنندگی ما در عرصه روابط بین‌الملل محدود است. حاکمیت و استقلال ملی که ما بر آن تأکید داریم، مربوط به قرن بیستم است و زمان آن به سر آمده است. امروزه ما مجبوریم تعامل‌های بین‌المللی را بپذیریم، حاکمیت ملی را تقسیم کرده و از بخشی از خواسته خود چشم‌پوشی کنیم و به وابستگی متقابل گردن نهیم. نپذیرفتن این موارد سبب منزوی‌شدن در عرصه جهانی شده و منزوی‌شدن نیز هزینه سنگینی روی دست دولت و ملت می‌گذارد. ‌درخصوص جامعه ایران و با توجه به تجربیات تاریخی که تاکنون از سر گذرانده‌ایم، شما اساسا مشروطه‌کردن قدرت را در چه شرایطی ممکن می‌دانید و در چه شرایطی آن را با نوعی بن‌بست و انسداد مواجه می‌دانید؟ تصلبی که در برخی ساختارها و نهادها وجود دارد، به رادیکال‌شدن بخش‌هایی از نیروهای جامعه مدنی نیز منجر می‌شود. این نیروهای رادیکال نیز در شرایطی اگر به قدرت برسند، مجددا اعمال قدرت و سخت‌گیری می‌کنند. برای مثال، اسپانیا در دهه 80 بالاخره به ‌سوی دموکراسی گام برداشت. ارتش پارلمان را محاصره کرد و نیروهای فرانکیست مجددا وارد صحنه شدند اما بالاخره به حاشیه رانده شدند و اسپانیا در یک فرایند بازگشت‌ناپذیر، دموکراتیک شد. اما این موارد تا حد زیادی در اروپا مرتفع شده است. اما ما با چالش‌های متعددی مواجه هستیم و در نهایت بهترین چیزی که ممکن است به نصیب برسد، نوعی حکومت مشروطه خواهد بود که بتواند هم تمامیت سرزمینی را حفظ کند و هم مقداری آزادی و دموکراسی را به ارمغان آورد. اما این موارد تا حدود زیادی به عملکرد ساخت سیاسی بستگی دارد و اینکه تا چه حد نیروهای اجتماعی را آزاد بگذارد و مشارکت مدنی را بپذیرد. جامعه مدنی نیز باید قبول کند که این دولت درگیر مشکلات و مسائل بسیاری است و نباید از آن توقعات و مطالبات زیادی داشت. اما عملی‌شدن همه این موارد زمان‌بر خواهد بود. ‌درواقع شما معتقدید که مطالبات جامعه مدنی را باید تعدیل کرد؟ بله همین‌طور است. نیروهای اجتماعی باید بدانند که دولت در ایران مسائل زیادی دارد. مداخله بیگانه نیز امری واقعی است و این‌گونه نیست که دولت خیلی بی‌دغدغه بتواند به هر نیرویی اجازه فعالیت دهد. این مواردی است که دموکراسی را به عقب می‌اندازد. جامعه مدنی باید آن‌قدر قوی شود که تحت تأثیر نیروی خارجی قرار نگیرد و بنابراین باید با دولت‌ها تا حدودی همراهی کرد. این‌گونه نیست که همه تقصیرها را گردن دولت بیندازیم یا این‌گونه بیندیشیم که اگر این دولت رفت، بلافاصله پس از آن دموکراسی محقق می‌شود. به‌هیچ‌وجه این‌گونه نخواهد بود. بنابراین، همواره مسائلی همچون استقرار نظم ضرورت بیشتری از دموکراسی دارند و این موارد، مشکلات پیش‌روی هر دولتی در ایران هستند و به همین دلیل، به ضرر دموکراسی عمل می‌کنند. ‌در شرایط پیشامد انسداد در روند مشروطه‌کردن قدرت در ایران، در چارچوب شکلی از دولت اقتدارگرا، چه مسیری را می‌توان برای توسعه ایران متصور بود؟ آیا می‌توان نسخه‌ای از توسعه به دست داد که در چارچوب تداوم دولت مطلقه در ایران قابل تحقق باشد؟ بله چنین امری امکان‌پذیر است. درواقع اگر توسعه زیرساخت‌ها مدنظر دولت مطلقه باشد، در آینده به نفع جامعه خواهد بود. اگر جامعه به سمت صنعتی‌شدن پیش رود، تحول بزرگی در آینده به وجود خواهد آمد. توسعه زیربناها برعهده دولت است و هر دولتی باید چنین کاری را انجام دهد. جمهوری اسلامی قوی‌ترین حکومتی است که تابه‌حال در ایران شکل گرفته است اما به دلیل برخی تحلیل‌ها تاکنون موجب شده که برخی نیروها یا سرمایه‌هایش را از دست بدهد و صرف سازندگی نشوند. درحالی‌که اگر می‌پذیرفتیم ما در عصر دولت‌های ملی زندگی می‌کنیم، سبب می‌شد که کشور ما دچار تحولی اساسی شود. پول نفت می‌تواند صرف کارهای زیربنایی و به‌خصوص صنعتی‌شدن کشور شود و آینده درخشانی را به ایران نوید دهد. شما به این فکر کنید که اگر جامعه صنعتی شده و این ثروت در ایران صرف شده بود، مردم هم راضی‌تر بودند و کار دولت هم راحت‌تر است و نگاه امنیتی خود را تعدیل می‌کند و مسیر دموکراسی نیز هموارتر می‌شود. همه این موارد به‌صورت تسلسل‌وار روی هم اثر می‌گذارد. اگر مقایسه‌ای میان ایران و برخی کشورها ازجمله امارات، کره‌جنوبی، سنگاپور و... انجام دهید، کاستی‌های سیاست‌گذاری در ایران را بهتر متوجه خواهید شد. ‌درواقع شما این‌گونه می‌اندیشید که با تعدیل مطالبات و نوعی همدلی میان نیروهای جامعه مدنی و دولت از یک‌سو و توجه بیشتر دولت به امور داخلی از قبیل استقرار نظم و صنعتی‌شدن از دیگرسو و بالاخره اولویت‌بخشی این موارد نسبت به دموکراتیزاسیون، امکان توسعه‌یافتگی ایران بیشتر خواهد بود تا اینکه مسیر بالعکس یا جایگزینی را انتخاب کنیم؟ بله همین‌طور است. نباید دولت را ترساند. دولت را هرچه بیشتر بترسانیم، سخت‌گیرتر می‌شود. نیروهای اجتماعی نیز باید به‌لحاظ فرهنگی اعتلا پیدا کرده و خواسته‌هایشان را به‌صورت مسالمت‌آمیزتری مطرح کنند و به دام رادیکالیسم نیز نیفتند. همه این نیروهایی که به‌نحوی مدعی هستند، اگر به قدرت برسند، مجبورند بسیاری از فعالیت‌ها و کارویژه‌های همین سیستم را انجام دهند. درنتیجه چرا باید به دولت خرده گرفت. برای ایران، تقویت بخش‌های نظامی و امنیتی ضرورتی دوچندان دارد و مانع از مداخله نیروهای خارجی می‌شود. این موارد باید مدنظر نیروهای مدنی باشد. برخی ساده‌لوحانه این‌گونه می‌اندیشند که همه باید هر کاری را به میل خود انجام دهند و نام این را نیز آزادی می‌گذارند. درحالی‌که در هیچ‌کجای دنیا وضع به این صورت نبوده و نیست. نیروهای جامعه مدنی باید بپذیرند که ما در شرایط خاصی به سر می‌بریم و تا دموکراسی راه زیادی را پیشرو داریم. باید کارهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... بسیاری انجام دهیم. با درنظرگیری همه این موارد است که آن‌گاه می‌توانیم در برابر دولت ادعای خود را مطرح کنیم. ‌اگر ملاحظه یا نکته‌ای پایانی دارید، در خدمت شما هستیم. دولت نیز باید بداند هرکاری را که انجام می‌دهد، بازخوردی در جامعه مدنی خواهد داشت و حتی بر آینده خود دولت اثر می‌گذارد. درنتیجه نباید دست به کاری بزند که نیروهای مقابل آن نیز دست به خشونت بزنند و دور خشونت به‌صورت باطل در ایران جریان پیدا کند. خشونت، خشونت می‌آورد و باید از این سیکل، هراس داشت. این مسئله را البته برخی نیروها که دست به خشونت می‌برند متوجه نیستند چراکه این خشونت در آینده علیه خود آنها به کار گرفته خواهد شد.