گفتوگو با فریدون مجلسی درباره تاثیرات یک قرن اخیر سیاست بر دیپلماسی
برادرکشی دیرین در منطقه
فریدون مجلسی گفت: با این همه ثروت که در این سرزمینها نهفته است و بیشتر صرف جنگیدن کشورهای منطقه با یکدیگر و نابودکردن این ثروتها میشود، بهخوبی میتوانستند، رقبای بزرگ اقتصادی اتحادیه اروپایی یا آمریکا و حتی چین بشوند ولی متأسفانه این ثروتها و درآمدها بیشتر صرف رقابتهای خودخواهانه سیاسیون منطقه با یکدیگر و برادرکشیهایی میشود که به جز ویرانی و فقر و تورم و فساد اثری ندارد.
یک قرن حوادث پرشمار سیاسی، تکانههای زیادی در ترسیم شمایل سیاست خارجی ایران داشته است. برخی از مهمترین این تحولات را در گفتوگو با فریدون مجلسی، دیپلمات باسابقه و تاریخخوانده بررسی کردیم.
فرایند ملیشدن صنعت نفت چه تأثیر متقابلی بر اتفاقات سیاست خارجی ایران داشت؟
جریان ملیشدن نفت از پایان جنگ جهانی دوم و تبعید رضاشاه از کشور تأثیر پذیرفت. رضاشاه با اتخاذ یک سیاست قماری با تعصب از بیطرفی ایران دفاع میکرد ولی جانب آلمان را گرفته بود که منجر به تبعیدش شد و خیزش کسانی که در تمام مدت سلطنت ۱۶ساله او خشم و کینه خود را فروخورده بودند. یکی از برجستهترین اینها دکتر مصدق بود که با تغییر سلطنت قاجار و با آغاز سلطنت پهلوی به مبارزه پرداخت و در پایان کار هم مصدق پنجم تیر ۱۳۱۹ دستگیر شد و به بجنورد تبعید و بعد از چند ماه به ناچار در احمدآباد و تحت نظر، خانهنشین شد. بنابراین بر این کینهها افزوده شد. بخشی از این کینهها خصوصی بود و بهانههایی مثل دشمنی مصدق با تمدید قرارداد نفت ایران و انگلیس داشت. گرچه در قرارداد دارسی اصلاحات زیادی انجام شده بود، ولی بهخصوص تمدیدش علاوه بر آن اتفاقات قبلی، دلیل خوبی برای مبارزه بود. دلیل دوم افزایش سهم کشورهای همسایه، مثل بحرین، عربستان، شرکت آرامکو و کشورهای دیگر مثل ونزوئلا و مکزیک در سود نفت کشورهایشان بود که به سمت ۵۰-۵۰ رسیده بود. البته این اتفاقات در سال آخر حکومت رضاشاه رخ داده بود، ولی بهانه درست و مناسبی بود. ایرانیها هم حق داشتند وضعیت خودشان را اصلاح کنند. ضمنا خشم عمومی به دلایل گوناگون مذهبی هم موجود بود؛ کشف حجاب، سربازگیری، مالیاتدهی، پذیرش دختران به مدارس و امثال اینها، در وضع اجتماعی سنتی آن روز ایران پدید آمده بود. مصدق بهعنوان مظهر مخالفت با رضاشاه و رهبر تلاش برای سود منصفانه از نفت، یک جهش و جنبش بزرگ سیاسی پدید آورد و موفق شد نفت را ملی کند و یکی، دو ماه بعد در اردیبهشت ۱۳۳۰ به نخستوزیری هم رسید. با نخستوزیری مصدق، وضعیت سیاسی جهان نسبت به ایران دچار تحول شد. رهبری جهان در غرب به آمریکا سپرده شده بود و انگلیس دیگر قدرت اول نبود. در شرق هم استالین بسیار قوی شده بود و شوروی برای خود اقتدار توسعهطلبانهای داشت و در کشورهای مختلف هم عملا شعبه و نمایندگی برای این کار داشت که در ایران حزب توده بود. در چنین وضعیتی مصدق با حمایت آمریکا که با سایر کشورها قرارداد ۵۰-۵۰ منعقد کرده بود، توانست نفت را ملی و حتی از انگلیسها خلع ید کند. در این فاصله مشکلی رخ داد که اقدام جدی برای قانونیکردن اقتصادی و حقوقی ملیکردن نفت انجام نشد و آن مستلزم این بود که ترتیبی برای جبران غرامت صاحبان شرکت ملیشده داده شود. بزرگترین پالایشگاه جهان را ساخته بودند. شبکه خطوط لولهای داشتند. به اصطلاح نظام بندری و حملونقل و اینها را داشتند. در این کار بسیار تعلل شد. آمریکاییها بههیچوجه زیر بار سود بالاتر از ۵۰-۵۰ و اینکه ملیشدن به مصادره تبدیل شود، نمیرفتند. مصادره برای دنیای سرمایهداری و آمریکا امر بسیار خطیر و کفرآمیزی محسوب میشد. تدریجا آن سیاست حمایتی که مصدق را در حد مجاز آن زمان میپذیرفت، به نوعی رقابت و سپس خصومت تبدیل شد. انگلیسها هم که تکلیفشان روشن بود. بنابراین در آن زمان ناگهان بهرهمندی از حمایت آمریکا در برابر انگلیس تبدیل شد به حمایت آمریکا از انگلیس در مقابل موضع سرسختانه دکتر مصدق. انتظار میرفت ملیشدن نفت طی چند ماه با قراردادی منصفانه که مورد حمایت آن روز شرکتهای نفتی جهان و دولت آمریکا هم بود، سروسامانی بگیرد، متأسفانه تا دو سال و نیم بعد بلاتکلیف بود. بعد از دو سال و نیم مسائل داخلی ایران و حمایتهای خارجی موجب برانداختن مصدق شد و امضای کنسرسیومی بر پایه همان تقسیم منصفانه ۵۰-۵۰. آن هم بعد از کمتر از ۲۰ سال دولت ایران موفق شد شرکت را عملا تحویل بگیرد و فقط برای چند سالی بازار فروشش باقی بماند. اما در این فاصله یک دلیل براندازی مصدق، نزدیکشدن سیاستهای حزب توده از ضدیت با مصدق به حمایت از مصدق بود. این بیشتر موجب دشواری کار او شد. موجب شد که نیروهای غربی به استقبال برکناری او رفتند. مقدماتش توسط افسرانی مهیا شد که خود دکتر مصدق برای تقویت موضع فرماندهی خودش برکنار کرده بود. همدستی و توطئه همانها ابتدا به قصد کودتا و پس از انحلال مجلس به استناد حکم برکناری و ابلاغ حکم و بحثهایی مثل این، آن عمل را با اعمال زور در ۲۸ مرداد اجرائی کرد و ایران را وارد مسیر دیگری کرد که در دوران جنگ سرد در بلوک غرب قرار گرفت. دولت شوروی با نفوذ در ارتش ایران با تیمی بزرگ از بهترین افسران در کادر حزب توده، برنامههایی برای آینده داشت که شاید مانند ادوارد بنش در چکسلواکی روزی مصدق را هم کنار میگذاشت و کشور را هم تحویل میگرفت، شکست خورد و عامل تبلیغاتی شدید ضد نظام گذشته ایران شد و آن نظام هم برای حفاظت از خودش کاملا در سیستم حمایتی بلوک غرب قرار گرفت.
با قراردادهای نظامی و با واردشدن در پیمان بغداد که بعدا به پیمان سنتو تبدیل شد، بعد از ۲۸ مرداد انگلیس و آمریکا با خشنودی از این اتفاق که از مقدماتش آگاه هم شده بودند، استقبال کردند و شوروی و بلوک شرق و عناصر و عواملشان در داخل ایران، علیه آن مبارزهای را آغاز کردند. روی هم رفته میتوان گفت در ۲۵ سال بعد از آن، نظام قبلی ایران سیاست کاملا همراهی با غرب را در پیش گرفت و به اعتبار و حمایت و پشتیبانی آنها و افزایش درآمد نفتی که به همان دلیل برای ایران حاصل میشد، توانست یک برنامه گسترده توسعه اقتصادی را پیش ببرد. اتفاقا سرعت همان توسعه اقتصادی مشکلاتی را بر سر راه رژیم گذشته پدید آورد. جابهجاییهای بزرگ جمعیتی را در ایران ایجاد کرد و تحول بعدی به اعتبار اعتقادات این اکثریت جدید جمعیتی در ایران شد که خواهان کناررفتن نظامی شدند که با تجلیات مدرنگرایانهاش مخالف بودند و آن نوع مدرنیسم را برخلاف سنتهای خودشان میدانستند. حتی گروهی از روشنفکران داخلی هم یا با موجی که پدید آمده بود، همسان شدند یا تحت تأثیر تبلیغات شوروی که از آن افکار حمایت میکرد، قرار گرفتند. در سیاست ایران نوعی بازگشت به خویشتن و نوعی غربستیزی، تحت عنوان مخالفت با غربزدگی پدید آمد. آن گروه پرچم را به پیش بردند؛ ولی حرکت اصلی و پیادهنظام کف خیابانها، کسانی بودند که انقلاب را بهراستی پیش بردند و تفکر سنتی را بر مدرنیسم تحمیلی، به نوبه خودشان تحمیل کردند و انقلاب اسلامی را پدید آورند. تاکنون هم با وجود تحولاتی که در جامعه رخ داده، بهخصوص توسعه سواد خواندن و نوشتن و توسعه سواد اینترنتی که به آن افزوده شده است، کماکان ادامه دارد. طبیعتا همه چیز دنیا در تحول است و این امر هم در درون خودش مدرنیسم دیگری را میپروراند که مباینت و تضادی با افکار اکثریت جامعه نداشته باشد. این تغییر بزرگ در 40 سال بعد از انقلاب اسلامی کاملا حاکم بوده است.
اتفاق دیگر خارجی که در صد سال اخیر مهم بوده، موضوع خروج بریتانیا از شرق سوئز و منطقه خلیج فارس بود که پس از آن، مذاکرات بر سر بحرین و جزایر سهگانه آغاز شد. زمینه سیاست داخلی این اتفاقات و تأثیر متقابلش در صحنه خارجی ایران چه بود؟
در دوران ۲۵ساله رژیم سابق، بعد از ۲۸ مرداد که ایران بهتدریج توانست نسبت به تجهیز ارتش خود اقدام کند، سیاستهایی که برای همکاری با بلوک غرب داشت، مستلزم این بود که از درگیری با آنها دوری کند و شرایطی را ایجاد کند که بتواند جایگزین عملکرد کشورهایی مثل انگلیس شود. انگلیس مایل بود از هزینهای که بعد از جنگ جهانی دوم برایش سنگین شده بود، بکاهد و از منطقه برود؛ ولی نگران این بود که شعارهایی که در ایران ضد آن زمان داده میشد، خصوصا راجع به بحرین، شرایطی را ایجاد کند که موجب شود آنها در این منطقه باقی بمانند. مسئله بحرین در واقع ۲۵۰ سال پیش خاتمه پیدا کرده بود و آن زمانی است که بحرین عملا از ایران جدا شده بود و دیگر هرگز ایران در آنجا هیچگونه نفوذ سیاسی، اقتصادی و... نداشت؛ از روزی که عربهای عتوبی که از عربستان به منطقه بزرگ بحرین آمدند، از کویت تا سواحل شرقی تا جزایر بحرین و قطر. کل اینها بحرین بزرگ بود. آنها که به این منطقه آمدند، رنگ بحرین بسیار عربی شد و ایرانیالاصلها در آنجا تقریبا تبدیل اقلیت شدند. تصور ایرانیها این بود که چون اکثریت جمعیت بحرین عربهای شیعه هستند، احتمالا تبعیت از ایران را ترجیح خواهند داد. این احساس خصوصا بعد از اینکه در عربستان سعودی تعرضاتی نسبت به مزارهای امامان شیعه رخ داد و حکومت وهابی روی کار آمد، تا حدودی رنگ حقیقت هم به خود گرفته بود، اما تحولات بعدی و ناسیونالیسم ناصری به عربها نوعی هویت جدید فراتر از اختلافات مذهبی و... بخشیده بود. این شرایطی ایجاد کرد که در آن زمان، با وجود علایق و احساسات مردم کشور، آگاهی قویتر بر آن بود که امکان این وجود ندارد که ایران بتواند بعد از ۲۵۰ سال با سیاست و آرامش و بدون مقاومت دیگران، بحرین عربیشده را اشغال کند و به تصرف خودش دربیاورد و این امر محالی شناخته شد؛ بهویژه بدون ازدستدادن آینده روابط خودش با کشورهای عربی. بااینحال، یک مسئله مهم در اینجا وجود داشت و آن این بود که محمدرضاشاه خودش بحرین را طبق قانون استان چهاردهم اعلام کرده بود و به احساسات و امید مردم ایران دامن زده بود که گویا برنامهای در دست است که بحرین متعلق به ایران شود. دلیل آن هم این بود. اگر نگاه کنیم، تاریخ تصویب این قانون، دو، سه سال بعد از ۲۸ مرداد بود. شاه که پس از پیروزی ۲۸ مرداد توانسته بود در عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی، اداری، بینالمللی و... به موفقیتهایی دست یابد، هرگز نتوانست آن محبوبیت بزرگ دکتر مصدق را در نهضت ملی نفت به دست بیاورد و مشروعیت او هم در قبال مبارزه با آن محبوبیت همواره کموبیش زیر سؤال بود. او خواهان این بود که شاید بتواند بهنوبه خود مانند مصدق موج ناسیونالیستی بزرگی در مسئله بحرین ایجاد کند که بتواند آنچه را از لحاظ حیثیتی از دست داده بود، بهعنوان رهبر یک نهضت ملی در مسائل ارضی بازیابد. در عمل قانون استان چهاردهم تصویب هم شد.
روی اتاقی هم در وزارت کشور نوشتند استاندار استان چهاردهم و او هم در آنجا نشست و کاری هم نداشت؛ اما هدف او، رهبری موج ناسیونالیستی و پوپولیستی بود اما اثری که میخواست عملی نشد و برعکسش اتفاق افتاد، هنگامی که خواست با واقعیت روبهرو شود. در هند اعلام کرد اعمال زور نخواهیم کرد و بعد هم به نظرخواهی «پله بیسیت» تن داد. برخی در ایران ناآگاهانه از آن بهعنوان رفراندوم نام میبرند. درحالیکه فقط به معنی نظرسنجی بود و دریافت نظر افکار عمومی. قبلا از نتیجه آن آگاه بودند. این فقط ظاهری بود که بتوانند محترمانه از ادعایی که اینقدر رویش تبلیغ شده بود خارج شوند. به این ترتیب بود که نتیجه آن نظریابی با دخالت سازمان ملل متحد، همانی که از قبل دانسته بود، اعلام شد و دولت ایران خودش اولین کشوری بود که بحرین را به رسمیت شناخت و ناگهان روابط صمیمانهای برقرار شد. این مسئله کلید آیندهای بود که ایران نه بهعنوان یک کشور مهاجم و توسعهطلب بلکه بهعنوان یک کشور عدالتخواه بتواند در منطقه صاحب نفوذ شود و اعتماد غرب را به خودش جلب کند. انگلیسیها هم بدانند که با خارجشدن آنها اگر ایران بخواهد بهعنوان ژاندارم خلیج فارس جایگزینشان شود، ژاندارم خطرناکی نیست که کشورهای منطقه از او بهراسند. وقتی بحرینی که دربارهاش ادعا بود آنچنان با آرامش حلوفصل شد، برای کشورهای دیگر و جدید مثل امارات و قطر و دیگران نیز مسئلهای نبود. اتفاقا آن سیاست کار کرد. روابط صمیمانهای با همه اینها برقرار شد. ایران در آن زمان بین اینها از نوعی اعتبار و حیثیت بسیار برخوردار شد، خصوصا در مسقط عمان که یک نهضت برانگیختهشده از خارج بود و با کمک ایران توانست جوانانی را که با افکار کمونیستی جنگ میکردند، سرکوب کند و این مهارت سلطان سابق عمان بود که یوسفبنعلوی، یکی از سرکردگان آن شورشیان را وزیر خارجه خودش کرد و چند نفر دیگر را هم به کارهایی گمارد و ناگهان عرصه را متفاوت کرد و یک حکومت طولانی همراه با توسعه و رفاه و آسایش را در کشور خودش درست کرد. میخواستم بگویم که بدون آن مسئله و بدون آن کلید، ایران نمیتوانست به چنین ارتباطاتی برسد. وقتی که در سالهای بعد قرار بر استرداد جزایر اشغالشده ما توسط انگلیس به ایران شد، البته بعضی از این کشورهای عربی که داشتند به وجود میآمدند، معترض بودند و ادعاهایی داشتند، ولی اصلا بهعنوان کشور وجود نداشتند که بخواهند مدعی سابقه تملک باشند. انگلیس آمده بود سرزمینهایی را از ایران، کشورهای عربی و... اشغال کرده بود. اکنون که میرفت، دانهدانه این سرزمینها را باید پس میداد. قبلا هم یکی، دو جزیره دیگر را به ایران مسترد کرده بود. درست روز قبل از اینکه تشکیل امارات اعلام شود، ایران جزایر خودش را تحویل گرفت. رنجش عمیق ایران از کشورهای عربی بدون استثنا مربوط به ناسیونالیسمی است که عبدالناصر پدید آورد و این نوع مشکلات و خصومتهای بین قومی را آفرید. کسی که برای نشاندادن وسعت سرزمینهای عربی با جمعیت عربی در جهان، این شعار قافیهدار را درست کرد که «من الخلیج الفارسی الی المحیط الاطلسی». این جمله عبدالناصر بود. اما برای خلیج فارس یک نام جعلی هم به کار برد که با تعصب توسط همه کشورهای جدید و قدیم به کار رفت و این در دل ایرانیان بهعنوان نشان خصومت و توسعهطلبی عربی و نوعی تهدید ارضی تلقی میشود. این هم جنبه منفی ماجرا بود. تا زمانی که آن روابط نزدیک بود، آنها هم با احتیاط بیشتری دراینباره رفتار میکردند. البته تا زمانی که عبدالناصر بود، تحریکات خودش را ادامه میداد، بهخصوص با حساسیتی که احساس کرده بود ایرانیها نسبت به این موضوع دارند. من معتقد هستم در این مورد ایرادی به آن سیاستها نمیشود گرفت. بالاترین نمونهاش این بود که صدام حسین بهعنوان معاون رئیسجمهور در الجزایر آمد و مذاکراتی را که به امضای قرارداد ۱۹۷۵ شطالعرب انجامیده بود، پی گرفت. اینها همه بعد از این سیاستها اتفاق افتاد و گام بزرگ مؤثری بود، هم در رفع اختلافات قدیم ایران از زمان عثمانی تا زمان تشکیل کشور عراق برداشته شد و برای کشورهای عربی دیگر هم در آن زمان دیگر بهانهجوییهایی برای خصومتورزی وجود نداشت. اینها میتوانست نویددهنده یک همکاری منطقهای عظیم بین ایران و کشورهای عربی و ترکیه باشد. با این همه ثروت که در این سرزمینها نهفته است و بیشتر صرف جنگیدن کشورهای منطقه با یکدیگر و نابودکردن این ثروتها میشود، بهخوبی میتوانستند، رقبای بزرگ اقتصادی اتحادیه اروپایی یا آمریکا و حتی چین بشوند ولی متأسفانه این ثروتها و درآمدها بیشتر صرف رقابتهای خودخواهانه سیاسیون منطقه با یکدیگر و برادرکشیهایی میشود که به جز ویرانی و فقر و تورم و فساد اثری ندارد، درحالیکه باید موجب رفاه و تنعم و پیشرفت و هنر و آسایش و آرامش و توسعه اقتصادی و صنعت و حزب میشد.
منبع: روزنامه شرق