وقتی فاصله ها ما را می ترساند
هَوی کارِل، متیو راتکلیف، تام فروزی در نشریه تخصصی Lancet در (٣٠ ژوئن ٢٠٢٠/ ١٠ تیرماه ١٣٩٩) تحقیقی را درباره پدیار شناسی فاصله گذاری اجتماعی منتشر كرد كه سامان توكلی روانپزشك و پژوهشگر آن را ترجمه كرده است.
سامان توكلی
از فرزند یکی از ما که هفتساله است، سؤال شد که آیا میخواهد با دوستانش از طریق اینترنت صحبت کند؟ با عصبانیت جواب داد: «نه، چه فایدهای دارد، وقتی نمیتوانم لمسشان کنم؟» ممکن است همه ما مثل او احساس خشم و غضب نکنیم، اما این موضوع با امری بنیادین در زندگی انسان ارتباط دارد: تعامل بدنمند (embodied interaction) با افراد دیگر. منع رفتوآمد و اقدامات فاصلهگذاری اجتماعی که بخشی از پاسخ به همهگیری جهانی کووید ١٩ است، خیلی از جنبههای زندگیمان را که زمانی بدیهی فرض میشد، تغییر داده است. در بسیاری از کشورها کارهایی ساده، مثل درآغوشگرفتن یک دوست، گفتوگوی رودررو، معاشرت آزادانه و مسافرت، مشمول محدودیتهایی شده است. حتی وقتی اقدامات فاصلهگذاری اجتماعی اندکاندک کمرنگتر میشود هم باز تردید و اضطراب ادامه مییابد. این وضعیت بر روابط اجتماعی ما تأثیری عمیق گذاشته است. چطور میتوانیم بهتر درک کنیم که مردم این تغییرات زیروزبرکننده را چگونه تجربه میکنند؟
سنت فلسفی پدیدارشناسی که به مطالعه دقیق تجربه انسانی میپردازد، چشماندازی امیدبخش برای نگریستن به این موضوع در اختیارمان میگذارد. پدیدارشناسی مجموعهای از روشها را برای روشن و آشکارکردن ساختارهای ظریف و پیچیده تجربه انسانی به کار میگیرد. ما در اینجا بحث خود را بر کار قبلیمان درباره پدیدارشناسیِ بیماری بنا مینهیم که با استفاده از این روش، ابعاد بنیادین تجربه بیماری را روشن کرده است. پدیدارشناسی به ابعاد و جنبههایی از تجربه میپردازد که آنچنان در عمق زندگیمان ریشه دارد که عموما از آنها غفلت میکنیم و ندرتا بر ماهیتشان تأمل میکنیم. این موارد شامل قرارگرفتن در دنیایی واجد معنا، احساس ارتباط و پیوند با دیگران، احساس آسایش در یک مکان و احساسکردن امور به شکل واقعی و کنونی است. شکلهای متفاوت تجربه، مانند تجربه بیماری، ویژگیهای مشخصکنندهای دارند که با مطالعه پدیدارشناختی میتوان این ویژگیها را آشکار کرد.
علاوه بر آن، پدیدارشناسی مفاهیمی در اختیارمان میگذارد تا به وسیله آنها درک کنیم که اقدامات فاصلهگذاری اجتماعی به چه شکلی میتواند باعث ایجاد اختلال در ابعاد تجربه شود. ایجاد انقطاع و ازدسترفتنِ آنچه زمانی بدیهی فرض میشد ماهیت غوطهوربودنمان در جهان اجتماعی و اینکه روابط بین فردی چگونه زندگی ما را دربر گرفته است، برجسته و آشکارتر میکند. این واقعیت که این همهگیری زندگی انسانها را در مقیاسی جهانی تغییر داده است، به ما این فرصت را میدهد تا بیشتر بیاموزیم که کدام ابعاد و جنبههای تجربه انسانی در زمینهها و فرهنگهای مختلف یکسان است و تفاوتها در کجاست. این امر نشان داده شده که وجود نابرابری در سلامت، نابرابریهای نژادی و اجتماعی و نیز تفاوت نظامهای مراقبت سلامت باعث میشود تجربه افراد از این همهگیری به شکل عمیقی با یکدیگر تفاوت داشته باشد و این موضوع اهمیت زمینههای موقعیتی را بیشتر نشان میدهد.
باید دو جنبه کلی و مرتبط با هم را در تجربه انسانی از هم تمایز داد. اولی روابط رودرروی ما با دیگران است که شامل رابطه با افراد خاص و رابطه با مردم بهطورکلی میشود. پدیدارشناسانی مانند ادموند هوسرل، موریس مرلو پونتی و ژان پل سارتر بر این امر تأکید کردهاند که انسانها چطور بلافاصله دیگران را بهعنوان سوژههای تجربه تشخیص میدهند؛ سوژههایی که خنثی و منفصل نیستند و بر خودِ فرد اثر میگذارند. تعامل ما با دیگران به روشهایی گوناگون احساسات، افکار و فعالیتهای ما را شکل میدهند؛ لذتی که از پیرامون خود کسب میکنیم، در چه موقعیتی احساس راحتی میکنیم و در چه موقعیتی ناآرام و بیقراریم؛ روایتهایی که از طریق آنها زندگیمان را تعبیر میکنیم؛ نحوه تنظیم خُلقمان، چه در زمانی که با امید در انتظار آیندهایم و چه آنگاه که با هراس انتظار میکشیم. تعامل با فردی دیگر هم میتواند باعث ایجاد احساس راحتی و امید شود و هم برعکس، میتواند احساس ناراحتی و آسیبپذیری ایجاد کند. این امر حتی در تعاملهای مختصر و معمولی با غریبهها هم صادق است -مثل وقتی کسی با لبخند از کنارتان میگذرد یا وقتی که فردی اضطرابآلود نگاهتان میکند وقتی که با عجله از عرض خیابان رد میشود. اینکه دیگران انسان را بهعنوان یک طرف مکالمه بالقوه تجربه کنند، بسیار متفاوت است با اینکه او را بهعنوان منبع بالقوه عفونت تجربه کنند. به این ترتیب، منع رفتوآمد و سایر اقدامات فاصلهگذاری اجتماعی جنبههای متعددی از تجربه بینفردی را تحت تأثیر قرار داده است. برخی از این اثرات مثبتتر بودهاند: بعضی افراد در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند؛ برخی دوستیها با حذف عوامل مزاحم موجود در زندگی معمول از نو درگرفتهاند و سرگرمیهایی جذاب و پاداشدهنده کشف یا بازکشف شدهاند. احساس همبستگی قوی و قدردانی از کارکنان اصلی بخشهای مختلف خط مقدم مبارزه با این همهگیری نیز خود را نشان داده است. در عین حال، این پرسشها مطرح است که در کجا و تا چه حد توانستهایم به شکلی موفقیتآمیز با این موقعیت جدید تطابق پیدا کنیم و اگر چیزهایی را از دست دادهایم و برایشان جایگزینی نداشتهایم، این موارد چه بودهاند.
در مطالعه تجربه اجتماعی زمان همهگیری جهانی باید بر مضمون دیگری نیز تأکید کنیم: بافتار و زمینهای که تعاملات بینفردی در آن اتفاق میافتند، جهان مشترکی که پیشاپیش وجود داشته و هنگام مواجهه با فرد دیگر خود را در آن یافتهایم. مارتین هایدگر، پدیدارشناس، از «در-جهان-بودن» سخن میگوید که عبارت است از شیوهای که هنگام تجربهکردن و برقراری رابطه با دیگران، به طور عملی و غایتمندانه، پیشاپیش در بافتاری معنادار غوطهوریم. ما جهان را با دیگران به اشتراک داریم و بیشتر معنای آن از همین مشترکبودن میآید. در این دنیای ازپیشداده هنجارهای متعددی برای تعامل با افراد دیگر قرار دارد. برای مثال، درک پیشاتأملی ما از اشیا و مکانها، شامل جاده، پیادهرو، علائم، زمین بازی، فروشگاه، محل کار و پارک، بهطور همزمان درکی است از اینکه در هرکدام از این موقعیتها از دیگران چه انتظاری داشته باشیم و با آنان چگونه تعامل کنیم. در بسیاری از کشورها، با اجرای فاصلهگذاری اجتماعی، بخشی عمده از این ساختارهای زمینهای تغییر کردهاند و هنجارهای تعامل که زمانی بدیهی فرض میشدند از بین رفتهاند. [در نتیجه ازدسترفتن این ساختارهای زمینهای] گاهی اوقات احساس میکنیم که دیگر نمیدانیم باید چطور رفتار کنیم، چگونه دیگران را تعبیر کنیم یا با آنان تعامل کنیم. نهتنها قواعد و اصول این موقعیت جدید تازهاند، بلکه به شکل عجیبی ناکامل هم هستند. الگوهایی که به صورت عادتی انتظارشان را داریم، با اجرای فاصلهگذاری اجتماعی در فضاهای عمومی، مکررا به چالش کشیده میشوند و به همین دلیل، تجربه عدم قطعیت اضطرابآلود و تجربه غیبت و فقدان وجود دارد. برای برخی، این حالت معادل با چیزی است که میتوان آن را عدم قطعیت کلی نامید: ازدسترفتن اعتماد و اطمینان پیشاتأملی که قبلا در ارتباط با اغلب امور زندگیمان داشتیم. این شرایط تجربه فرد و ارتباط و درگیری او با تمامیت جهان را دربر میگیرد. مشخصه عناصر مختلف تجربه دوران همهگیری بدگمانی، عدم قطعیت و تردید است. ممکن است به هوایی که تنفس میکنیم و سطوحی که لمس میکنیم بیاعتماد باشیم و افراد غریبه هم ناگهان بهمثابه منابع پیشبینیناپذیر خطری بالقوه به نظر میرسند. احساس فراگیر عدم قطعیت میتواند باعث شود که هر احساس ناراحتی بدنی، فرد را به تردید بیندازد و پرسشهایی را برایش برانگیزد (آیا گلویم درد میکند؟ این سرفه چه بود؟). تردید میتواند در هنگام انجام فعالیتهای روتین مانند شستن دستها یا تمیزکردن سطوح هم ایجاد شود؛ آیا این کار را به قدر کافی خوب انجام دادم؟ تردید باقیمانده (آیا همهچیز را تمیز کردم؟) میتواند احساس اطمینان روزمره و عادتیمان را از بین ببرد و آن را به الگویی از بیاعتمادی، رفتار وسواسی و اضطراب تبدیل کند. با این تغییر، احساس اطمینان، اعتماد، آسایش و تعلق که زمانی برای بسیاری از ما -قطعا نه برای همه ما- بدیهی بود، از بین میرود و غیبت اینها باعث میشود که خود را به شکلی غریب نشان بدهند. بررسی این نوع تجربهها اهمیت دارد: در طول همهگیری جهانی کووید١٩ و در نتیجه اقدامات درازمدت فاصلهگذاری اجتماعی، تجربه انسانها -از خودشان، دیگران و جهان بهطورکلی- چگونه تغییری کرده است؟ اگر این ادعای پدیدارشناسی درست باشد که تعامل بدنمند با دیگران پایهای اساسی در تجربه انسانی است، قاعدتا وقوع اختلال بیسابقه در چنین تعاملی [که در دوران همهگیری رخ داده است]، باید اثری ناپایدارکننده داشته باشد. درک بهتر پیامدهای منفی و نیز پیامدهای مثبت این نظمباختگیِ تجربه انسانها ارزشمند است. اما، با توجه به برخی گزارشهای رسانهها و مؤسسات سلامت روان درباره همراهی آن با مشکلاتی در سلامت روان، آنچه نیازمند فوریترین توجه است اثر مضر آشفتگی درازمدت در زندگی اجتماعی است. در ماههای آینده که -امیدواریم- جهان از مرحله بحرانی همهگیری به سمت شرایطی شبیهتر به زندگی «نرمال» گذر میکند، بسیار اهمیت دارد که از این فرصت برای انسجام اجتماعی مجدد بیشترین بهره برده شود. درک بهتر ازدسترفتن ساختارهای هنجارین قبلی از دنیای اجتماعی و تأثیر فاصلهگذاری اجتماعی بر تواناییهای بینفردی انسانها میتواند به روشنشدن برخی رفتارهای مشکلساز که خود را به شکل بیاعتنایی به فاصلهگذاری اجتماعی نشان میدهد نیز کمک کند. علاوه بر آن، تأمل پدیدارشناسانه بر تجربههایمان و بر آنچه در زمان همهگیری جهانی به دست آوردهایم یا از دست دادهایم، باعث میشود که قدر چیزهایی را که قبلا بدیهی فرض میشد -یعنی بودن بدنمندمان با دیگران در جهانی مشترک- بیشتر و عمیقتر از قبل بدانیم.