|

گذری به نمایشگاه محمد صیاد در گالری نبشی

روایت یک خبرنگارعکاس از انقلاب

روایت یک خبرنگارعکاس از انقلاب

سیروس علی‌نژاد

اگر صیاد بار پیش در نمایشگاه عکس‌های بی‌بدیلش کردستان را نشانه رفته بود، این‌بار تهران را هدف گرفته و روایت خود را از روزهای انقلاب به نمایش گذاشته است. همه ما، کسانی که با او همکار و هم‌سن‌و‌سال هستیم، صحنه‌های انقلاب را دیده‌ایم، همه خبرنگاران شاهد رویدادهای تلخ و شیرین انقلاب بوده‌اند و به ‌یقین در زمان وقوع حوادث، مطلبی، یادداشتی، گزارشی نوشته‌اند اما هیچ‌گاه تمامی آن صحنه‌ها را در یک‌جا و در یک گزارش یا کتاب نریخته‌اند و امروز که سال‌هاست از آن حوادث گذشته است و جزئیات آن از ذهن ما سترده شده، دیگر قدرت به‌یادآوردن مجموعه آن حوادث وجود ندارد اما کار خبرنگار- عکاس با خبرنگاران دیگر فرق می‌کند و از‌جمله تفاوت‌هایش این است که اگر خبرنگار- عکاس مجموعه کارهایش را حفظ کرده باشد و سری به آرشیو خود بزند و کارهای گذشته‌اش را از میان خرت‌و‌پرت‌های زیرزمین بیرون بیاورد و از سر حسرت یا بصیرت در آنها بنگرد، می‌بیند تمام آن حوادث را حی‌و‌حاضر پیش چشم دارد، بی‌آنکه خطای حافظه تأثیر خود را بر آنها نهاده باشد یا گذشت زمان در نگاهش و در عقایدش لکه‌ای برجا گذاشته باشد. بنابراین می‌تواند روایت خود را از تمامی آن رویدادها یک‌جا تحویل دهد بی‌آنکه چیزی از قلم بیفتد. چون دیده‌های او به‌صورت یادداشت روزی که درست در لحظه وقوع حادثه نوشته شده باشد، روی نگاتیوهایش ثبت شده و احتمالا تاریخ روز و ماه و سال را هم به‌مثابه یک سالنامه کهنه در خود حفظ کرده است. حالا صیاد که در بیشتر صحنه‌های انقلاب حضور داشته فرصت آن را یافته که به زیرزمین برود و تمامی آن لحظات را از میان تِلِک و پِلِک‌ها و هر آنچه غبار سالیان بر آنها نشسته، بیرون بکشد و روایت خود را از انقلاب بازگوید.

نمایشگاه صیاد دیدنی است. نه‌فقط به خاطر آنکه عکس‌ها کیفیت عالی دارند که دارند، نه‌فقط به خاطر آنکه بیشتر رویدادهای آن روزهای پرآشوب را یک‌جا جمع کرده است که کرده است، نه‌فقط به خاطر آنکه عکس‌هایش در این نمایشگاه به‌صورت توجه‌برانگیزی برجسته شده است که شده است، بلکه به خاطر روایت تام‌و‌تمامی که او از انقلاب و آن روزها و شب‌ها و شورها و امیدها دارد و همه را مستقیما به چشم خود دیده است و روایت می‌کند. راستی خبرنگاری مانند صیاد برای چه این‌همه جوش‌و‌خروش برای حضور در صحنه‌ها داشته است؟ بابت حقوق ناچیز روزنامه؟ هیچ حقوقی حتی حقوق‌های صدها میلیونی امروز قادر نیست آدم را به وسط توپ‌و‌تفنگ و کشت‌و‌کشتار که «بیم جان در او درج است» براند. یک بخشی از این جوش‌و‌خروش البته قابل درک است. آدم برای اینکه در سرنوشت خودش و کشورش شرکت داشته باشد به وسط معرکه می‌پرد اما بیشتر از آن، این احساس وظیفه است که او را وامی‌دارد تا به همه‌جا سر بکشد. همه‌جا حاضر باشد و همه‌چیز را ضبط و ربط کند و به دیگران بگوید حادثه چگونه اتفاق افتاد. انجام این وظیفه البته خطرهای بزرگ دارد و هر لحظه می‌تواند زندگی آدمی را بر باد دهد. اما خبرنگاران همواره چنین دیوانگی‌هایی را به جان خریده‌اند و عکس‌ها می‌گویند صیاد این دیوانگی را به حد کمال داشته است. جنونی که مایه غبطه است و حسد برمی‌انگیزد. ازاین‌رو می‌توان ضمن تماشای عکس‌های صیاد به دیوانگی‌هایش حسد برد و به غفلت‌های خود اندیشید و حسرت خورد. عکس‌های نمایشگاه در اندازه‌های مناسب چاپ شده‌اند و در قاب رفته‌اند. حرکتی که در عکس‌ها هست از مهارت عکاس خبر می‌دهد و از شوری که در ثبت حرکات وجود داشته است. صحنه‌های به‌نمایش‌درآمده چنان جاندار و زنده‌اند که هیچ از اصل صحنه کم ندارند. لازم نیست من پاره‌ای عکس‌ها را که برجسته‌ترند، نام ببرم تا مابقی از قلم بیفتند. نمایشگاه را باید دید. نمایشگاه صیاد تفکربرانگیز است. دیدن آن جوان و نوجوانی که زندگی‌اش را کف دستش گرفته است، آدمی را به فکر می‌اندازد. من به هنگام تماشای آن صحنه‌ها فکر می‌کردم آیا می‌توانم یکی از اینها را پیدا کنم و با او به گپ‌و‌گفت بنشینم؟ می‌خواهم بدانم امروز چند‌ ساله است؟ در این 40 سال چه کرده است؟ امروز چه می‌کند؟ آیا به چیزی که در پی‌ آن بود، رسیده است؟ آن جان‌برکف دیروز، امروز به روزگار چگونه می‌نگرد؟ و امروز از آنچه کرده راضی است؟ اگر به‌طور تصادفی به نمایشگاه بیایند و لحظه‌ای از زندگی خود را که بر دیوار نصب شده ببینند، به خود چه خواهند گفت؟ برخورد امروزشان با عملکرد دیروزشان چیست؟ تمام راز نمایشگاه در پاسخ همین پرسش‌ها نهفته‌است.