شرحی از هندریک بیروس بر شعر سرلوح «دیوان غربی- شرقی» گوته
بر تارک ادبیات جهانی
شعر هجرت که بر تارک این کتابِ پایهگذار ادبیات جهانی نشسته است، کلام شاعر است که اگرچه آهسته، اما به هر روی، بر در بهشت به اجابت جاودانگی میآید، آن هم البته برای سخن و سرایشی که حاصل هجرتی معنوی است و به حق دیوان غربی- شرقی نام گرفته است.
یوهان ولفگانگ فون گوته، شاعر اسطورهای آلمان، در شصتوپنج سالگیاش با غزلهای حافظ به ترجمه یوزف هامر فون پورگشتال، دیپلمات اتریشی که فارسی میدانست، آشنا شد. درپی این آشنایی، گوته در سالهایی که دوران پختگی و اوج بالندگیاش به شمار میرفت، تصمیم گرفت دیوانی به سبک شاعران شرقی بنویسد. حاصل کار، «دیوان غربی-شرقی» است که آن را پیشگام ادبیات نوین جهانی نامیدهاند. تغزل شرقی گوته از سال 1814 آغاز شد و تا سال 1823 دورهای دهساله از سرایش و پژوهش را دربر میگیرد که در زندگی او به دهه دیوان شهرت دارد و اوج دستاورد آن همین «دیوان غربی- شرقی» است که یکی از مهمترین خاستگاههایش ایران و خاصه غزلهای حافظ است. در آلمان «دیوان غربی- شرقی» را «کتاب جامع» نامیدهاند، چراکه مفصلترین و جهانیاندیشترین دفتر شعر گوته است. دفتری در دوازده فصل جداگانه با درونمایههایی فلسفی، جدلی، عرفانی، عاشقانه، حکمتآمیز و... به پیوست دیوان، شصت مقاله نیز درباره هنر و ادبیات منتشر شده است که گزارشی از سیر تکامل شعر فارسی در آنها دیده میشود. مقالهای که در پی میآید، شرحی است از هندریک بیروس، شرقشناس برجسته آلمانی که در سال 1943 متولد شده است. او ویراستار مطرح آثار شرقی گوته است و همچنین رئیس انستیتوی ادبیات تطبیقی دانشگاه مونیخ نیز بوده است. او در این مقاله شرحی بر شعر آغاز دیوان گوته نوشته است و این درواقع متن یکی از سخنرانیهای او درباره گوته بوده که ازسوی محمود حدادی به فارسی ترجمه شده است.
هجرت
شمال و غرب و جنوب فرو میپاشند
تختها میشکنند و کشورها به لرزه درمیآیند
پس به دیار پاک مشرق بگریز
تا در شمیم هوای پدرشاهی
چشمۀ خضر جوانت کند.
* * *
آنجا، در حریم صدق و سادگی
میخواهم به ژرفا و سرچشمۀ تبار انسانی برسم
به روزگارانی که آموزۀ آسمانی را
به زبان زمینی از خدا میگرفتند
و به وسوسۀ عقل تن در نمیدادند؛
روزگارانی که بر پدران ارج میگذاشتند
و از خدمت بیگانه سر میپیچیدند.
میخواهم بر دور جوانی شادی کنم
بر دوری که ایمان گسترده بود و اندیشه تنگ
و گفتار اعتبار داشت،
از آنکه کلام مبین بود.
میخواهم به میان شبانان درآیم،
و در واحه بیاسایم آن هنگام
که با کاروانها همراه میشوم
و شال و قهوه و مشک عرضه میکنم.
میخواهم هر کوره راهی را بپیمایم
و از بیابان به شهرها درآیم.
در فراز و فرود سنگلاخ کوهستانی
حافظا غزلهای تو آرامبخش دلاند آن دم که ساربان
به بیدارکردن ستارگان
و راندن راهزنان
بر پشت بلند استر
سرخوشانه میخواندشان.
در گرمابه و میکده، ای حافظ قدسی
میخواهم که از تو یاد کنم
از تو، آن هنگام که معشوقه نقاب برمیافکند
و زلف عنبربویش را به دست نسیم میسپارد
آری، تا زمزمۀ عاشقانۀ شاعر
حتی حوریان را به وسوسه اندازد.
حال آیا شمایان میخواهید بر این سعادت او رشک برید؟
یا خود آن را بر کامش تلخ کنید؟
پس بدانید که سخن شاعران
تا به آستانۀ بهشت بر میشود
و در تمنای زندگی جاوید
آهسته بر در میکوبد.
دیوان گوته در پاییز 1819 منتشر شد. با اینحال این شاعر تا سالها پس از آن، شاید تا 1825 همچنان شعرهایی با حال و هوای شرقی میگفت، تا مگر روزی دفتر تغزل شرقیاش را مفصلتر کند. مقاله «دیوان آتی» در مجموعه جستارهایی که وی پیوست پایانی «دیوان غربی- شرقی»اش کرده، گواه این نیت اوست.
گوته در آن سالهای آغاز عصر استعمار، جایی که عربدۀ برتریجویی «مرد سفید» ندای هر تفاهم و تعاملی را میان شرق و غرب زیر آوار خود خفه میکرد، همخوان با روح دیوان غربی ـ شرقیاش فروتنانه میسراید:
«آنکه خود را شناخت، و دیگری را
نیز در خواهد یافت
که شرق و غرب
دیگر جدایی نمیپذیرند».
بر این اساس تعامل فرهنگی را هدف و حاصل این سخن خود قرار میدهد:
«من توازن صمیمانه میان این دو جهان را شایسته میدانم.
و آمد و شد میان شرق و غرب را
نیک و بجا».
این روح جهاننگر را گوته آرایۀ روی جلد دیوان غربی ـ شرقی در چاپ اول این کتاب هم میکند و با این آرایه شرق و غرب را در قالب خط این دو پارۀ جهان آینهوار روبهروی هم مینشاند. اگر به جلد چاپ اول دیوان گوته، نسخۀ 1819 نگاه کنیم، شاید از طرحی که در دو روی این جلد میبینیم، در صنعت چاپ آن روزگار نمونهای عجیبتر نیابیم؛ زیرا درحالیکه کل متن کتاب برخلاف سنت چاپ آن روزگار بهنوعی لاتین عتیق که تنها در بیرون از کشورهای آلمانیزبان رایج بوده حروفچینی شده است، گوته برای عنوان آلمانی دیوانش گوتیک پرپیچ و خمی را انتخاب میکند که حتی همان دوران هم که سالهای رواج این خط بود، خوانش آن در نگاه اول با دشواری دست میداده است.
و اما طرح پشت جلد، یا به تعبیر درستتر روی دوم دیوان، طرحی که به چشم اروپاییِ از همهجا بیخبر شاید نقشی تزیینی بیش نیاید، در واقع عنوان دوم کتاب، عنوان عربی آن است که آن هم با آن همه اعرابگذاری تودرتو بر صفحهای تهذیبکاری شده، به چشم عربی جوان و تازه پابهمکتبگذاشته بیشتر از خط، به معما شبیه است: «الدیوان الشرقی لِلمُؤَلِفِ الغربی». این عنوان آشکارا وزنه سنگینتر را بر فضای شرقی کلام شاعر در این دفترِ اشعار دوازدهگانۀ او میگذارد و بیشتر بر روح شرقی آن تأکید میکند.
عنوان اول و مفصل این کتاب که بعدها صیقل میخورد و تا به دیوان غربی-شرقی خلاصه میشود و محض همان تفصیل هم بر اندیشههای بنیادین این کتاب و فرایند شکلگیری و پیدایش این اندیشهها دریچهای باز میکند، یعنی «مجموعه اشعار آلمانی در ارتباط پیوسته با دیوان سرایندۀ فارسی، محمد شمسالدین حافظ»، بعد از یکبار ویرایش به سبکباری زیر میرسد: « دیوان غربی- شرقی، یا دفتر اشعار آلمانی در ارتباطی پیوسته با مشرق زمین».
عنوان عربی کتاب علاوهبر تأکید بر روح شرقی کلام گوته گویای یک نکته ظریف دیگر هم هست و آن اینکه منظور از دیوان در اینجا مخدهای نیست که چاپ بعدی این کتاب در سال 1827 از سر شوخی و شیطنت با تصویری از صلحِ خانگیِ مردی نشسته بر «دیوان» القایش میکند، بلکه در سایه این واژه همایش شرق و غرب مراد است، با همۀ تنشآلودگی این همایش.
حال از جلد دو رویه و آینهدرآینه این کتاب سراغ صفحه آخر آن میرویم و مییابیم گوته آنجا هم از تفاوت خط لاتین با عربی رمزی چندپهلو در تعبیر همایش شرق و غرب ساخته است. اگر بر جلد کتاب بیش از همه زیبایی خط شرقی و غربی حاکم است که زینتی بر همسویی و همزمان تفاوت آن دو شده است، تقدیمنامه پایانی آن به سیلوستر دِ ساسی، مهمترین عربشناس اروپایی آن روزگار باید که جایگاه دیوان گوته را در عرصه شرقشناسیِ روز بالا میبرد. این تقدیمنامه هم طبیعی است که باز به دو زبان آلمانی و عربی است. متن عربی آن ترجمهای است از یوهان گتفرید لودویک کُزگارتن، مشاور جوان گوته در شرقشناسی و توجیه حضور آن در کنار متن آلمانی اینکه سیلوستر د ساسی آلمانی بلد نبود. ازاینرو عربی (مثل لاتین میان فرهیختگان اروپایی) در اینجا زبان تفاهم این دو شرقشناس قرار گرفته است. اما همچنان که عنوان دوگانه عربی-آلمانی دیوان گوته بر یگانگی روح آن تأکید میکند، تقدیمنامه دو زبانه گوته هم وقتی به مفهوم کامل خود میرسد که مسیرهای مخالف خط عربی و لاتین را در نظر بیاوریم که از دو سوی مخالف، یا به تعبیری یکی از شرق و دیگری از غرب شروع میشود، اما در پایان به هم میرسند. به این شکل و با این تقدیمنامه دیوان غربی- شرقی اینبار هم دو آغاز و دو پایان مییابد. و این به همان معناست که بگوییم کتابی بیآغاز و بیپایان است:
«به سیلوستر دساسی
اینک ای کتاب برو و شادمان و امیدوار پیشکشی باش به آن استاد.
خطی از غرب میآید و خطی از شرق و آنجا که این دو به هم میرسند
پایان این کتاب است و آغازش نیز».
در بازگشتی دوباره به صفحات آخر دیوان غربی- شرقی (و اینبار به سطور پایانی آن) بار دیگر به شعری دو زبانه میرسیم که متن آلمانی آن هم باز ترجمهای از کزگارتن است، ولی خواننده آلمانیزبان دانش فارسی لازم دارد تا پی ببرد ابیات فارسی آن پایان بخش «گلستان» سعدی، یعنی کتابی است که آدام اُلئاریوس، دیپلمات و جهانگرد آلمانی پس از بازگشت از ایران در سال 1654 به آلمانی ترجمه کرده بود و گوته خوب آن را میشناخت:
ما نصیحت به جای خود کردیم
روزگاری در این بهسر بردیم
گـر نیاید به گوش رغبت کس
بـر رسولان پیـام باشد و بس
با نقل سخن سعدی، گوته بر وظیفه پیامگزاری خود تأکید و یکبار دیگر مقصودش را از تدوین دیوان خود برجسته میکند و آن را در بخش «یادداشتها و مقالات» دیوانش به عبارت زیر درمیآورد:
«سراینده این مجموعه بیش از هر چیز خوش دارد در او به چشم گردشگری بنگرند که اگر با آداب بیگانه سرزمینی همسویی میجوید که درپی یادگیری شیوه سخن آن است، رغبتش در این کار ستودنی است و در قبول مرام و پذیرش رسوم دیگران مهارتی دارد. و میبخشندش اگر که با این همه در این راه جز توفیقی نسبی نمییابد و هنوز هم به واسطه لحن خاصی که در کلام اوست و نیز این سختی و خشکی غلبهناپذیر اصلیتش، همچنان بیگانهای انگشتنما میماند... ولی اگر این گردشگر محض آنکه رهآوردش هرچه زودتر مقبول هممیهنانش بیفتد، در نقش بازرگانی درمیآید که همهرقم کالای خود را در پیش چشمها به جلوه درمیآورد و میکوشد به این یا آن شیوه بساطش را چشمنواز بچیند، این بازارگرمی کردن را از او به دل نخواهند گرفت».
و اما ابیات فارسی- آلمانی پایانبخش دیوان گوته همزمان محمل خوبی است تا بار دیگر به اوراق اول آن برگردیم؛ چون دفتر اول را که از مجموعه این دفاتر دوازدهگانه باز میکنیم، اینجا هم زبان آلمانی شانه به شانه کنار زبانهای فارسی و عربی میآید. توضیح آنکه عناوین این دفاتر دوازدهگانه هم به آلمانیاند و هم به پیروی از سنت دیوانهای شرقی، به فارسی و عربی. البته خط در همه حال لاتین میماند، گو اینکه گوته گویا ابتدا قصد داشته است عناوین فارسی و عربی این دفتر را هم به خط شرقی بنویسد؛ بهطور نمونه «پارسینامه»، یا «حکمتنامه» -آن هم نه فقط محض آنکه خوانندگان خود را با زبانی دور و با این حال صاحب ادبیاتی وزین آشنا کند- حتی اگر که در سال 1816 در مجلۀ ادبی مورگن بلات در معرفی دیوانش میآورد:
«این شاعر خود را به چشم مسافری میبیند که اینک به دیار مشرق رسیده است و از رسوم، آداب و اشیا و بینش مذهبی و اعتقادات آنان لذت میبرد و حتی این شک را هم رد نمیکند که خود فردی مسلمان است و نسج اشعارش نیز از چنین حالوهوایی تأثیر گرفته است و برای همین فصل اول آن را مغنینامه نامیده است و این یعنی که کتاب شاعر».
در واقع میدانیم این نام یا عنوان وامی است از دیوان حافظ، سرچشمه الهام دیوان غربی- شرقی، و در آن روزگار در آلمان تنها کسی بر این نکته آگاهی داشت که ترجمه جامع این دیوان را به زبان آلمانی به قلم یوزف هامر فون پورگشتال میشناخت و میدانست که حافظ علاوهبر غزل، دو دفتر مثنوی در دیوان خود با نامهای «مغنینامه» و «ساقینامه» گنجانده است و «مغنینامه» و «ساقینامه» دیوان غربی- شرقی گوته پیروی از حافظ و بازآفرینی فضای سخن و اندیشه اوست. اما مغنینامه دیوان گوته سرلوح بسیار کوتاهی دارد که با این حال شایسته درنگ و کاوشی جداگانه است:
«بیست سال سپری کردم
و از هرچه نصیبم شد، بهره گرفتم
سالهایی همه خوش
چون روزگار برمکیان».
زیرا برخلاف حالوهوای شعر «هجرت» که پیشدرآمد دفتر اول دیوان غربی-شرقی، و در این مقام بازنمای روح کلی این کتاب با همه تنوع سخن و اندیشه شرقی- غربی آن است، گوته در سرلوح این دفتر از هجرتی دیگر یاد میکند، هجرتی خوش که به سالهای سعادتآمیز سفر وی به ایتالیا در سال 1786 تا به مرگ دردناک شیلر، یار و همکار صمیمی او در 1805 اشاره دارد، نیز به حمله فرانسه ناپلئونی به خاک آلمان کوتاه زمانی پس از فقدان شیلر.
گوته از سالهای خوش سفر خود به ایتالیا، این سالهای صلحی دیرپا در شمال اروپا، با زینتی شرقی، یعنی زمان برمکیان یاد میکند. چون از کتاب «زندگینامه محمد»، اثر اولسنر میدانسته که این دورانِ درخشانِ خلفای عباسی در عربی به زیبایی زبانزد بوده است. باری اگر در این سرلوح گذشته نزدیک کشور خود را با نقاب بیگانه عربی میآراید، جای شگفتی نمیماند وقتی که در شعر مفتاح «مغنینامه»اش گذشته دور اسلامی، یعنی هجرت محمد را از مکه به مدینه، مبنای بازنمایی روزگار پرآشوب سالهای پیریاش قرار میدهد. به این ترتیب نهتنها برای این واژه بیگانه مصداقی از شرایط روزگار خود میآورد، بلکه از چشماندازی تاریخی، مذهبی و فرهنگی مفهومی نمادین به آن میبخشد. شاعر از اکنونِ پیچیده و آشفته خود چنانکه به دوران بیغش و غم کودکی، به سدههای دور گذشته و دیاری میگریزد که در پذیرایی از او مناسباتی نیکوتر ارزانی میدارد:
«شمال و غرب و جنوب فرو میپاشند
تختها میشکنند و کشورها به لرزه درمیآیند
تا در شمیم هوای پدر شاهی
به فیض عشق و باده و غزل
چشمۀ خضر جوانت کند».
دلیلِ در بندِ اول این شعر به اشاره برگزار شدۀ این هجرت آشفتگی سیاسی قاره اروپا در سالهای پس از فروپاشی امپراتوری ناپلئون بوده است: «در غرب اوضاع به هم ریخته بود و روند رویدادها بر پریشانیهایی بیشتر گواهی میداد. من به شرق پناه برده بودم و یک چند در خلوتی سعادتآمیز دور از غرب و شمال زندگی میکردم». اما این شرق کجا بود؟
بیشک نه روی نقشه سیاسی! چون اگر شرقِ اروپا بهطور مشخص در سالهای 1812 و 1813 عرصه جنگهای آزادیبخش ضد ناپلئونی بود، خاور نزدیک هم پس از لشکرکشی ناپلئون به مصر و سوریه در 1798 از آسیب جنگهای کشورگشایانه او دور نمانده بود. بسیار هم بعید بود که منظور گوته از شرق حتی ایران، این کانون ادبیات کلاسیک فارسی بوده باشد. مگر نه اینکه این کشور که آن زمان زیر حملات توسعهطلبانه روسیه تزاری بود در پیشگفتار هامر بر ترجمهاش از دیوان حافظ آیینهوار مسائل اروپای آن روزها را بازتاب میداد:
«دودمانهایش تشنه به خون هم و پیوسته با یکدیگر در ستیز، هر یک حکومت خود را بر ویرانه خاندان دیگری بنا میکرد و آتش جنگ را پیوسته پرزبانه نگاه میداشت، تا آنکه سرانجام شعلههای همهگیر کشورگشاییهای تیمور سراسر قاره را در کام خود فرو برد. با اینهمه این سالهای پر بلا و وحشت چه تفاوت چشمگیری با شادابی زلال شعر حافظ ما دارد که در هنگامه تاختوتاز اشغالگران و فروپاشی دولتها با شادمانیای خالی از خلل از گل و بلبل و شراب و عشق میگوید».
پس هیچیک از این کشورها و سرزمینها نمیتوانست هدفی جغرافیایی برای هجرت گوته باشد، اما همچنان که تمثیل حلقههای سهگانه نمایشنامه «ناتان حکیم»، اثر گتهولد اِفرائیم لسینگ مشرق را نه دیاری در جانب شرقی اورشلیم، که بیشتر خاستگاه خورشید میگیرد و به تعبیری مشرق را مطلع نور و مکان تمیز راه از بیراه و درست از نادرست میشمارد، در اینجا هم واژه پاک در کلام گوته به همان قبله اشاره میکند، چون گوته در 1815 درباره شوق دوباره بیدارشدهاش به مشرقزمین میگوید:
«لازم میدیدم که از جهان واقع که آشکارا و از درون رو به تهدید خود آورده بود، به جهانی آرمانی بگریزم که شرکت شادمانه در آن بستگی به ذوق، توان و اراده خودم داشت».
و اگر که این جهانِ آرمانی را سرشار از «شمیم هوای پدر شاهی» میخواند، پس مرادش دنیای پیامبران و پیران است که داستانهایشان در تورات مونس و مشایع روزهای کودکی او بودهاند و براساس همین انس دیرین نشان میدهند که گوته از سر تصادف چنین سفری را «هجرت» نخوانده است. زیرا در کتاب خاطراتش «الهام و واقعیت»، در وصف روزهای کودکی و رجوع هر بارهاش به تورات مینویسد همیشه دوست داشته است به دیاران شرقی بگریزد و با غرقشدن در اسفار پنجگانه موسی خود را در جمع قبایل چوپان آن دیار در خلوتی خوش و همزمان در میهمانیای بزرگ مییافته است.
گوته سپس با یادکرد از چشمه خضر در ادامه بند اول شعر هجرت، سرانجام به ساحت ادبیات فارسی درمیآید، چراکه از پیشگفتار هامر بر دیوان حافظ میدانسته که خضر در روایات فارسی پیری صالح و سبزپوش است که در پیش چشمه آب حیات ایستاده است و به نوید نامی جاوید از این چشمه به حافظ نوشانده است و چنین، به او برکت شاعری بخشیده است. طبیعی است، کاربست شاعرانه این افسانه در غزلهای حافظ روشن میکند که چرا آن واژگان سهگانه خاص خمریه، یعنی سهگانه زمینی «عشق و باده و غزل» از دنیای توراتی به شعر هجرت راه یافته است. زیرا که کلام حافظ چشمه خضر را با شراب ممنوعه یکی میگیرد:
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکـده جـو که جـام دارد
با این پسزمینه، اشاره گوته به «دیار پاک شرقی» از خصایل و عنصرهای سادگی و رندی، گذشته و اکنون، پارسایی و سبکسری بازیای دو پهلو به نمایش درمیآورد که در بند دوم و سوم با بازگشتی دوباره به صراحت کلام به شکل زیر تداوم مییابد:
«آنجا در حریم صدق و سادگی
میخواهم به ژرفا
و سرچشمۀ تبار انسانی برسم،
به روزگارانی که هنوز آموزۀ آسمانی را
به زبان زمینی از خدا میگرفتند،
و به وسوسۀ عقل تن در نمیدادند.
روزگارانی که به پدران ارج میگذاشتند
بر دوری که ایمان گسترده بود و اندیشه تنگ.
شعر «هجرت» تا اینجا سفری معنوی صرفاً در ساحت سطح مشرق است. اما از اینجا به بعد در بندهای دوم و سوم، جهتی عمودی نیز مییابد و رو به قطبهای عمق و اوج از یکسو در گذشته دور تاریخ به ژرفا و سرچشمه تبار انسانی میرود و از سوی دیگر، در سطرهای پایانی شعر در کششی اعتلاجویانه تا عروج به «دروازه بهشتی» پرواز میگیرد.
گوته در سخنانی هشدارآمیز با مُنشی و همنشین روزگار پیری خود یوهان پتر اکرمان در سال 1827 بر منظور خود از صفت سادگی شرح زیر را میآورد:
«اگر انسانها صدق و سادگی را یک بار که تجلی یافت، دوباره ترسا و تاریک نکنند، خشنود میشوم. چراکه صلاح بشر در کار خیر است، در اینکه صدق و راستی را از نسلی به نسل دیگر بسپارد و آن را جانمایه همه کارهای خود قرار دهد... ولی آدمها آرامش ندارند و تا تو بیایی و دریابی، سردرگمی از نو فرادستی یافته است. امروزه میخواهند پایه اسفار موسی را سست کنند. ولی اگر بپذیریم که انتقاد تند تنها در یک مورد تأثیری زیانبار دارد، آن یک مورد «دین» است. همهچیز دین بر ایمان استوار است، ایمانی که اگر یکبار از دستش دادی، دیگر بازگشتی به آن نمییابی».
حال اگر برعکس ادیان طبیعی عصر جاهلیت، یا بدبینی نهضت فلسفی روشنگری ویژگی انسان دوران باستان آن بوده که آموزه آسمانی را به زبان زمینی پذیرا میشده است، هر سه دین وحی با پیروان یهودی، مسیحی و مسلمانشان این ویژگی را داشتهاند: آن یک در ده فرمان موسی به عبری و این یک در فرامین قرآن به زبان عربی. البته در این بندهای شعر، در ستایش از ایمان عصر پیش از اندیشهوری در این تعبیر که پیشینیان با یقین به وحی «به وسوسه عقل تن در نمیدادند»، رگهای نیز از طنز نهفته است، و رگهای از طنز آنجا هم که در تمجید از نظام پدرشاهی توراتی میآید «ایمان در این جوامع گسترده بود و اندیشه تنگ».چندان که با توجه به هشدار گوته در گفتوگویش با اکرمان، درباره آن دورانِ دور هم میتوان گفت: چون که از دستش دادی دیگر بازگشتی به آن نمییابی. «ایمان گسترده بود و اندیشه تنگ!»گوته با این برابر نهاد روشن یک بار دیگر بر سخنی تأکید میکند که در جستار «بنیاسرائیل در صحرا»، در بخش مقالات دیوانش آورده است، و آن اینکه:
«عمیقترین، بنیادیترین و بسا یگانه موضوع تاریخ جهان و انسان، موضوعی که هر مسئله دیگری تابعی از آن است، ستیز میان ایمان و بیایمانی است. همه آن دورهها که ایمان به هر شکل و نمودی حکومت میکند، درخشان و برای مردم این ادوار و آیندگان دلانگیز و پربار است. و برعکس. تمامی آن دورانها که بیایمانی به هر شکل و نمودی هم ولو یک پیروزی ناچیز به دست آورده و برای یک لحظه با فروغی دروغین لاف زده است، در چشم آیندگان تاریک میشود. چراکه هیچکس از روی رغبت زحمت شناخت چیزی سترون را به خود نمیدهد» (گوته، دیوان غربی ـ شرقی، ص 302).
حال اگر درپی ستایش از کلام مبین، یا سنتهای کهن فرهنگ عربی، در شعر بعدی «مغنینامه»، یعنی «تعویذات»، ستایشی هموزن و همسنگ نیز از سنت نوشتار میآید، این را باید به کوشش گوته در برقراری توازن در دیوانش تعبیر کرد؛ توازنی که هم شعر سرلوح «مغنینامه» بر آن گواهی میدهد، هم ترکیب و تلفیق روح دیوانش.
بند چهارم و بند پنجم قطعه «هجرت» از شرح شاخصه عام مشرقزمین به سوی وصفِ تنوعِ رنگ و زندگی در این خطه از خاک گذار میکند:
«میخواهم به میان شبانان درآیم
و در واحهها بیاسایم آن هنگام
و از بیابان به شهرها درآیم.
در فراز و فرود سنگلاخ سخت کوهستانی
حافظا، غزلهای تو آرامبخش دلاند آن دم که ساربان
سرخوشانه میخواندشان».
این دو بند، اول ما را به صحرا و دنیای اعراب بادیهنشین میبرد، دنیایی که گوته از معلقات هفتگانه، یادگار شعر عربی پیش از اسلام میشناخت و خود در 1783 یکی از معروفترین آنها، یعنی قصیده امرؤالقیس را بر پایه ترجمه انگلیسی ویلیام جونز به آلمانی برگردانده بود.
اما جایی که فضای این دو بند از زندگی سخت بادیهنشینان رنگ میگیرد، گوینده شعر در بند چهارم در شرق بیسخاوتِ کویری نمیماند، بلکه از سر عطش تجربهآموزیاش بر آن میشود هر کوره راهی را بپیماید و از بیابان به شهرها درآید، تا همراه کاروانها به داد و ستد کالاهای تجملآمیز روز، از آنجمله شال و قهوه و مشک بپردازد.
در بند پنجم برای نخستینبار از شاعری شرقی، از حافظ نام میرود. البته همزمان راهزنان هم به عرصه فرا خوانده میشوند.
با نام حافظ صحنه بار دیگر تغییر میکند و شاعر ما از جهان عرب به ایرانی میآید که از مناسبات اجتماعی و فرهنگی روزِ آن بهتازگی و به واسطه یادداشتهای «سفر به شیراز از راه کازرون و فیروزآباد»، اثر جهانگرد انگلیسی ادوارد اسکات وارینگ، نوشته 1808 دیدی به دست آورده بوده است. گوته حافظ را برادر شوخ و سرزنده خود و همراه زندگی خویش میشمارد، همراهی که حتی ساربانان هم، چنانکه در سفرنامه وارینگ آمده، «غزلهایش را میخوانند، آن هم بیشتر ناآگاهانه تا آگاه... و هیچ نه محض مفاهیم این اشعار، مفاهیمی که خود حافظ سبکسرانه پراکندهشان میآورد؛ بلکه محض زبان و بیان آنها که پرداختی در همه حال ناب به این غزلها داده است».
چنین، از دنیای پیامبران به جهان شاعران درمیآییم. با اینهمه در کلام حافظ که شاعر است و در مغنینامه دیوان گوته نماد تغزل در مفهوم جامع آن، باز اثری پیامبرگونه و ملکوتی نهفته است، چونکه با بانگ غزل او از دهان ساربان سلیم، ستارهها بر سقف آسمان بیدار میشوند و پلیدان که به قصد بدی بیرون آمدهاند، از اثر انوار آن میگریزند.
گذار از دنیای پدرشاهیِ تورات و قرآن به دنیای حافظ در ضمن چشماندازی از شهرهای بزرگ شرقی به روی ما بازمیکند:
«در گرمابه و میکده، ای حافظ قدسی
از تو، آن هنگام که معشوقه نقاب بر میافکند
آری، تا زمزمه عاشقانه شاعر
حتی حوریان را به وسوسه میاندازد».
اثر قدسی کلام حافظ در بند پیشین، حال و در این بند برایش صفتی همخوان و تأییدی آیینمندانه میآورد، گو اینکه فضای کلی این سطور، برعکس آن لقب، زمینی است و در آن حتی حکم حجاب، آن هم با توصیفی مفصل و شوقانگیز، شکسته میشود. باوجود این پیداست گوته این لقب را در حق برادر شرقی خود به طنز به کار نمیبرد و فلسفه خوشباشی حافظ از دید او با این تقدس تضادی ندارد. سرانجام با مجازی دلنشین به بند پایانی شعر هجرت میرسیم:
«حال آیا میخواهید بر این سعادت او رشک برید؟
پیوسته تا به آستانه بهشت بر میشود
آهسته بر در میکوبد».
در اینجا این خود شاعر نیست که آهسته بر در میزند و تمنای ورود به ساحت بهشت را دارد، بلکه سخن اوست که تشخص مییابد و در این مقام به طلب جاودانگی برمیآید. طبیعی است مجموعه دیوان غربی- شرقی در شعر اوج و عروج اعتلای انسانی را در آن میبیند که «در منظر عشق جاویدان محو و فنا شود».
ولی در شعر هجرت که بر تارک این کتابِ پایهگذار ادبیات جهانی نشسته است، کلام شاعر است که اگرچه آهسته، اما به هر روی، بر در بهشت به اجابت جاودانگی میآید، آن هم البته برای سخن و سرایشی که حاصل هجرتی معنوی است و به حق دیوان غربی- شرقی نام گرفته است.