|

روایت ایرج پزشک‌زاد از دایی‌جان:

سرگذشت دایی‌جان ناپلئون

این دایى‌‌جان، یعنى «دایی‌‌‌جان ناپلئون»، از جهات مختلف، خیلى بیشتر از سایر دایى‌جان‌ها، برایم منشأ اثر و مایه شادمانى بوده است. از دست‌کم چهل سال پیش، دائماً با من قرین و همنشین بوده و در زندگى‌ام نقشى داشته است.

سرگذشت دایی‌جان ناپلئون

به گزارش روزنامه شرق،‌ ایرج پزشک‌زاد، خالق رمان خاطره‌ساز «دایی‌جان ناپلئون» بیست‌ودوم دی‌ماه در 94‌سالگی در لس‌آنجلس آمریکا درگذشت. پزشک‌زاد، نویسنده و طنزپرداز معاصر بیش از همه با رمان «دایی‌جان ناپلئون» بر سر زبان‌ها افتاد، او از معدود نویسندگانی بود که در میان روشنفکران و مردم هم‌زمان مخاطب بسیار داشت و البته در این فراگیری بی‌تردید سریال ساخته ناصر تقوایی، فیلم‌ساز صاحب‌سبک برگرفته از این رمان نیز بی‌تأثیر نبوده است. ایرج پزشک‌زاد متولد سال 1306 در تهران، از اوایل دهه 1330 با نوشتن داستان‌های کوتاه و ترجمه آثاری از مولیر و ولتر و رمان‌های تاریخی به نویسندگی روی آورد. در این دوره او در مجلات آن روزگار داستان کوتاه چاپ می‌کرد و ستون‌های طنز می‌نوشت و از ‌جمله طنزهای او ستون «آسمون‌‌ریسمون» نام داشت که در مجله فردوسی چاپ می‌شد. پدر پزشک‌زاد، پزشک بود و مادرش دختر مؤیدالممالک فکری‌ارشاد، روزنامه‌نگار دوره مشروطه و صاحب روزنامه‌های صبح صادق و ارشاد بود. پزشک‌زاد خود در شرح‌حالی مختصر از خود می‌نویسد: «از پدری پزشک و مادری معلم به دنیا اومدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران و تحصیلات عالیه رو در فرانسه در رشته حقوق گذراندم. بعد از فارغ‌التحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمدم و به‌عنوان دیپلمات تا انقلاب در اونجا کار کردم. بعد از انقلاب از کار اخراج شدم به‌طوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامه‌نگاری و قلم‌زنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم». او دانش‌آموخته حقوق از فرانسه است و چند سالی هم در ایران به شغل قضاوت در دادگستری اشتغال داشته و بعد به خدمت وزارت خارجه درآمده و سال‌ها در آنجا مشغول به کار بوده است تا اینکه اوایل انقلاب مهاجرت کرد و اواخر عمر را در رؤیای وطن در غربت گذراند. با اینکه پزشک‌زاد بیش از دیگر آثارش با کتاب‌های «دایی‌جان ناپلئون» و «ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید» معروف و شناخته‌ شده است، اما ترجمه‌های مطرحی نیز از او برجا مانده است، ازجمله «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک که آن را در سال ۱۳۶۴ به فارسی برگرداند، «عدالت اجرا شده‌ است» اثر ژان مکر در سال 1337، «دو سرنوشت» نوشته ویلکی کالینز، نویسنده و دانش‌آموخته حقوق که به داستان‌های کوتاهش معروف بود و پزشک‌زاد در سال 1345 این کتابش را به فارسی ترجمه کرد، «ماروا» اثر نویسنده مطرح فرانسوی، موریس دوکبرا که اوایل دهه 1360 درآمد و رمان معروف «دزیره» نوشته آن ماری سلینکو که بار نخست در ۱۳۳۵ ترجمه و منتشر شد و اخیرا در نشر فرهنگ معاصر به چاپ رسیده است. از ایرج پزشک‌زاد سال‌ها اثری در دسترس نبود، اما آثارش خاصه شاهکار او، «دایی‌جان ناپلئون»، در میان بساط دست‌فروش‌ها و کتاب‌های نایاب و افستی‌ها با تیراژ بالا به فروش می‌رسید، اما خوشبختانه پس از سال‌ها نشر فرهنگ معاصر چند کتاب از ایرج پزشک‌زاد را در شکل و شمایلی درخور به چاپ رسانده است: رمان «دایی‌جان ناپلئون» در دو قطع و طرح جلد و «ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید» و «دیزه» با ترجمه پزشک‌زاد. درباره شاهکار «دایی‌جان ناپلئون» در این سال‌ها بسیار نوشته‌اند؛ این رمان فارغ از توانایی نویسنده‌اش در خلق زبان و شخصیت‌ها، توانسته به عمق جامعه نفوذ کند و مخاطبانی در گروه‌های مختلف از مردم پیدا کند تا حدی که برخی از دیالوگ‌های این رمان از پسِ سالیان همچنان بر سر زبان‌هاست. رمانی که میخائیل گورگانتسف، نویسنده روس، در مقدمه‌ای بر ترجمه روسی‌اش آن را به آثار گوگول، نویسنده بزرگ روس شبیه دانست و نوشت: «تسلسل موقعیت‌های مضحک و دیالوگ‌های خنده‌آور، که نویسنده به‌وفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشک‌های نامرئی» او می‌اندازد. و این، نه‌تنها به‌خاطر آن است که مثلا جنجال منازعه خانوادگی بر سر یک «صدای مشکوک»، شباهتی به خصومت جاودانه میان ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ دارد، بلکه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است که: آقایان، زندگی در این دنیا چه ملال‌انگیز است». پروفسور دیک دیویس، ایران‌شناس مطرح نیز در مقدمه ترجمه انگلیسی «دایی‌جان ناپلئون» آن را رمانی «کمیک و مبتکرانه» خواند که مملو از شخصیت‌های به‌‌یادماندنی در کشاکش زد‌و‌خوردهای مضحک است که ممکن است خواننده غربی را، که عادت کرده با شنیدن نام ایران به یاد صحنه‌های جدی بیفتد، دچار شگفتی کند. سرانجام قلب ایرج پزشک‌زاد، خالق خاطره‌هایی که رمان تاریخ‌سازش «دایی‌جان ناپلئون» ساخته است، از تپش بازایستاد، درحالی‌که در اواخر عمر رؤیای بازگشت به وطن را در سر داشت. آنچه در ادامه می‌آید بخشی از یادداشت یا به‌ نقل از خود پزشک‌زاد «شرح خلاصه سرگذشت دایی‌جان» است که او براى چاپ تازه کتابش در پاییز 1393، در پاریس نوشت و داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر، ناشر رسمی آثار زنده‌نام ایرج پزشکزاد، آن را در اختیار روزنامه «شرق» گذاشت؛ ناشری که در سوگ این نویسنده جان کلام را درباره خط‌مشی پزشک‌زاد نوشت: «عالی‌جناب پزشکزاد عزیز! در سوگ شما که تلخ‌ترین‌ها در شیرینی کلامتان شربتی می‌شد تا بی‌مرثیه‌خوانی علاج درد کند، شرم داریم که به ماتم بنشینیم؛ که این طریق شما نبود و ما از شما آموختیم که زندگی را ستایش کنیم، رنج‌ها را به استهزا بگیریم و به‌جای تسلیم ماتم‌ شدن با سلاح شادمانی به جنگ سیاهی برویم. دلتنگی نبودنتان را چون سرو استوار قامتتان بر ادبیات ایران‌زمین ارج می‌نهیم تا جنگلی شود سرشار از شادمانی، عشق به زندگی و فرهنگ این مرز و بوم. سفر به سلامت. سلام ما را به هفت‌هزارسالگان برسانید».

این دایى‌‌جان، یعنى «دایی‌‌‌جان ناپلئون»، از جهات مختلف، خیلى بیشتر از سایر دایى‌جان‌ها، برایم منشأ اثر و مایه شادمانى بوده است. از دست‌کم چهل سال پیش، دائماً با من قرین و همنشین بوده و در زندگى‌ام نقشى داشته است. در این مدت از شهرت و محبوبیتى عمومى، از طبقه تحصیل‌کرده کتابخوان گرفته تا عامه مردم، زن و مرد و پیر و جوان، برخوردار بوده و من، به عنوان خویش نزدیک، پُزش را داده‌ام. بار غم و غصه دل‌هاى خسته بسیارى را با خنده و شادى سبک کرده که دعاى خیرش را به من کرده‌اند. در رمان معاصر جهان جاى ممتازى کسب کرده، که برایم مایه سربلندى است. گذشته از این سابقه روشن، شادم که مى‌بینم دایى‌جان هر چند در زادگاهش مورد بى‌مهرى قرار گرفت... در آستانه چهلمین سال تولدش، نه تنها با همه زادورودش، همچنان در صحنه حضور دارد که سرحال‌تر و جنگاورتر از دوران جنگ‌هاى کازرون و ممسنى، به مرزهاى تازه‌اى قدم مى‌گذارد. کتاب تاکنون به هشت زبان خارجى ترجمه و با موفقیت منتشر شده است. به این ترتیب، جماعت کثیر دیگرى از جهانیان، با ترفندهاى «انگلیسا» ـ به روایت دایى‌جان، همراه با تفسیرهاى مش‌قاسم غیاث‌آبادى آشنا شده‌اند.

«دایى‌جان ناپلئون» را من در اواخر دهه چهل، هنگام مأموریتم در سوییس نوشته بودم. وقتى مشغول دستکارى‌هاى نهایى آن بودم، از قضا، دوست قدیم و ندیمم، تورج فرازمند گذارش به ژنو افتاد. نوشته مرا دید و بسیار پسندید و در مراجعت، خبرش را به تهران رساند. وقتى من در پایان مأموریتم به ایران برگشتم، دوستان مجله «فردوسى» ـ که مجله خاستگاه قلم‌زنى‌ام بود ـ اصرار بسیار کردند که موافقت کنم قبل از انتشار کتاب، آن را در مجله، به صورت پاورقى چاپ کنند.
من به این نحوه انتشار نوشته‌ام رغبتى نداشتم. اما در نهایت به توصیه دوستم فرازمند، پذیرفتم. استدلال او این بود که سانسور کتاب در نهایت شدت است و سانسورچى‌ها... در این رمان پرجمعیت، دست‌کم سه چهار مورد ایرادپذیر پیدا خواهند کرد. کتاب «دایى‌جان ناپلئون» نوروز 1352 منتشر شد.
اولین و بزرگ‌ترین شادمانى من وقتى بود که دیدم علاوه بر مردم عادى هم‌ردیف خود من، کسانى از بزرگان نامدار علم و ادب هم که فکر نمى‌کردم حوصله و فرصت کنند بنشینند رمان بخوانند، آن را خواندند و به من گفتند که خواندند. استقبال عمومى روزافزون از رمان، موجب شد که سازمان رادیو تلویزیون وقت به فکر تهیه فیلمى چند قسمتى از آن براى نمایش در تلویزیون افتاد. کار تهیه فیلم بر عهده کارگردان سینما ناصر تقوایى گذاشته شد که من با خودش و آثارش آشنایى داشتم. هوشمندى و دانایى ناصر تقوایى را به‌خصوص در انتخاب بازیگران شاهد بودیم که براى هر نقش مناسب‌ترین چهره را از هنرپیشگان بزرگ نامدار برگزید و گفتنى است که همه آنها پیشنهاد او را بى‌چون و چرا پذیرفتند و به بهترین وجه از عهده ایفاى نقش‌ها برآمدند.
فیلم که در 17 قسمت اواخر سال 1355 آماده شده بود از اول سال بعد در تلویزیون به نمایش گذاشته شد. نمایش فیلم در تلویزیون با استقبال فوق‌العاده عمومى روبه‌رو شد. ولى از آنجا که از نظر زمانى با شروع فضاى نسبتاً باز سیاسى مقارن بود، هاى و هوى زیادى هم برانگیخت. مخالفان رژیم حاکم، از چپ تا راست، که منتظر بهانه‌اى براى کوبیدن دولت وقت بودند، رادیو تلویزیون و برنامه پرسروصدایش، یعنى فیلم دایى‌جان ناپلئون را نشانه گرفتند. فریادهاى وامصیبتاى آنها بلند شد که عکس‌العمل‌هایى را ایجاد کرد. معهذا اظهارنظرهاى عیب‌جویانه از طریق نامه‌نگارى به تلویزیون و جراید و انتقاد در محافل و مجالس ادامه یافت.
ماه بعد، در یک صبح بهارى، مأموران نمى‌دانم کدام نهاد آن زمان، با کامیون به کتاب‌فروشى و انبار کتاب ناشر و کتاب‌فروشى‌هاى شهر مراجعه و کلیه نسخه‌هاى از چاپ درآمده موجود را با خود بردند. علاوه بر این به انبار انتشارات جدیدالتأسیسى که بیست هزار جلد به قطع جیبى مصور دایى‌جان را چاپ و آماده توزیع کرده بود. مراجعه کردند و تمام بسته‌ها را بردند. چاپچى‌هاى قاچاق‌فروش، مقدم این وارده جدید به بازار زیرمیزى‌فروشى را گرامى داشتند و بلافاصله چاپ افست دایى‌جان و توزیع پرفایده زیرمیزى به دو برابر قیمت را شروع کردند. تجارتى که از سى‌وپنج سال پیش تاکنون در سراسر مملکت بى‌دغدغه ادامه دارد. البته در ویترین کتاب‌فروشى‌ها نیست، ولى سابقه ندارد که مشترى این کتاب از کتاب‌فروشى دست خالى برگشته باشد. صادرات دایى‌جان ناپلئون هم، به مشارکت و همکارى صمیمانه بـعضى کتاب‌فروشى‌هاى ایرانى خارج از کشور، به‌خصوص مستقر در ایالات متحده آمریکا، همچنان رونق دارد، چون از نظر تجارى خیلى سودمند است. هزینه حروفچینى صفر ـ روى جلدسازى صفرـ مالیات صفر ـ حق‌التألیف نویسنده صفر ـ مى‌ماند هزینه ناچیز افست روى کاغذ ارزان دولتى و حمل که جمعاً نباید از معادل حدود سه دلار تجاوز کند به چند ده دلار. براى کتاب‌فروش که مى‌داند قاچاق و در واقع مال مسروقه است، تنها هزینه، پا گذاشتن روى اخلاق است که لابد گران تمام نمى‌شود.
این از سرنوشت دایى‌جان در داخل کشور، اما بالاخره هر طور بود، خودش را از لاى پرس مقواساز و... نجات داد و با داغ دل، از وطن مألوف راهى غربت شد. اولین تبعیدگاه ناخواسته‌اش اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى، مدافع زحمتکشان و رنجبران جهان بود که با آغوش باز مقدمش را گرامى داشتند. دایى‌جان ناپلئون، درست 170 سال بعد از ناپلئون اول، شهر مسکو را تسخیر کرد. ولى برخلاف آن دفعه، کسى شهر را آتش نزد. مهمان جدید را عزت گذاشتند و طورى پنهانش کردند که هیچ‌کس از حضورش در آنجا بویى نبرد.
از قضا، خانمى ایرانى از دوستان من که چند زبان مى‌داند و در دفتر اروپایى سازمان ملل در ژنو کار مى‌کرد، ضمن سفرى به آمریکا، در دهه 90 میلادى، در کتابخانه دانشگاه ییل چشمش به یک کتاب روسى با عنوان «دیادوشکا ناپلئون» افتاد. وقتى باز کرد و دید که دایى‌جان ناپلئون خودمان به زبان روسى است، مشخصات کتاب را براى من فرستاد. بعد از تحقیق، معلوم شد ناشر Khoudojestvennaya Literatura، یکى از دو ناشر بزرگ روسیه، برجامانده از دوران شوروى است.
من به آدرس ناشر در مسکو نامه نوشتم و خواهش کردم که یک نسخه از کتاب را براى آرشیو شخصى من بفرستند. جواب محترمانه محبت‌آمیزى به امضاى رئیس بخش ادبى مؤسسه انتشارات رسید. نوشته بودند ما این کتاب را در سال 1990 منتشر کرده‌ایم و بعد از چند سال دیگر حتى یک نسخه از آن باقى نمانده که به شما تقدیم کنیم و از این بابت شرمنده‌ایم. ولى چون در آستانه سال نو هستیم فرارسیدن عید را صمیمانه به شما تبریک مى‌گوییم و سالى سراسر موفقیت و شادى براى شما آرزو مى‌کنیم. گفتم چى بود مى‌گفتند روس‌ها آدم‌هاى زمخت بى‌احساسى هستند! ببینید طفلک‌ها با چه مهر و محبتى سال نو را تبریک گفته‌اند و چطور با شرمندگى عذر تقصیر مى‌خواهند. از آشنایانى که براى گردش به روسیه مى‌رفتند خواستم که از کتاب‌فروشى‌ها کتاب «دیادوشکا ناپلئون» را اگر دیدند براى من بخرند. بعد از مدتى، دو مسافر دو نسخه کتاب «دیادوشکا ناپلئون» برایم آوردند. یکى چاپ 1981، با تیراژ هفتاد و پنج هزار نسخه و آن یکى چاپ 1990، با تیراژ صدهزار نسخه و قیمت روى جلد چیزى معادل سیزده دلار بود و معلوم نبود چاپ چندم است، چون ردیف چاپ را ذکر نکرده بودند. باز، نامه‌اى به ناشر نوشتم. ولى به این نامه و نامه‌هاى بعدى جوابى ندادند و به‌کلى لالمونى گرفتند. طورى که به قول مش‌قاسم خودمان، پندارى دود شدند رفتند آسمان! چون شایعه دموکراسى در روسیه قوت گرفته بود، در نامه‌اى، چُغلى مؤسسه ناشر را به آقاى ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور کردم.
در‌حالی‌که امید زیادى نداشتم، نامه‌اى رسید از مسکو، از سرویس حقوقى مجمع نویسندگان روسیه (RAO) که: «رئیس‌جمهورى تحقیق درباره نامه شما را به ما ارجاع کرده و ما از «اطاق کتاب روسیه» پرسیدیم. در جواب تأیید کرده‌اند که مؤسسه انتشارات «خودوژست‌ونایا لیتراتورا» کتاب شما را در سال 1990 در روسیه منتشر کرده است. به این مؤسسه نامه نوشته‌ایم و از جوابش شما را مطلع خواهیم کرد».
گفتم: به‌به! خوش‌خبر باشى اى نسیم شمال! به برکت دموکراسى نوپاى روسیه، حتماً از این چاپ‌هاى مکرر صدهزار نسخه‌اى نان و نوایى مى‌رسد. چشم‌به‌راه بودیم تا روزى که جواب رسید. همان مؤسسه معظم انتشارات که ضمن تبریک عید دلبرانه به من، نوشته بود که کتاب را در سال 1990 منتشر کرده، بدون هیچ خجالتى، نوشت: از چاپ 1990 هیچ اطلاعى نداریم، چون ما «دیادوشکا ناپلئون» را فقط در سال 1981 منتشر کرده‌ایم. با مختصر تحقیقى، علت را دانستیم: مابین دو تاریخ، روسیه شوروى به مقررات بین‌المللى حفظ حقوق مؤلف پیوسته بود و این مؤسسه اگر انکار نمى‌کرد، باید لااقل براى چاپ 1990 حساب پس مى‌داد.
من، هر دو نامه را ـ یکى آره و دیگرى نه ـ که به امضاى همان مقام رسمى انتشارات بود، همراه یک جلد کتاب چاپ 1990، براى آقاى پوتین فرستادم که شاید خجالتش بدهم. اما انگار خجالت نکشید، چون از ناشر بزرگ نپرسید چرا دروغ مى‌گوید. فقط این بار کار را به وزارت فرهنگ و ارتباطات روسیه ارجاع کرد. وزارت فرهنگ هم، به دستور رئیس‌جمهورى لابد در حد امکان اقدامى کرده بود. ولى ظاهراً چون زورش به مدیران گردن‌کلفت استالین‌دیده برژنف‌چشیده پوتین‌پروریده مؤسسه ناشر نرسیده بود، در نامه‌اى به من نوشت: از دست ما کارى برنمى‌آید و شما بهتر است براى احقاق حقتان به دادگاه مراجعه کنید! گفتم: بالاتان را دیدیم، پایین‌تان را هم دیدیم؛ این هم روى وردار ورمالى قاچاق‌فروشان خودمان! وانگهى، به قول معروف صد من گوشت شکار به یک بوگند تازى نمى‌ارزد.
خلاصه اینکه، دایى‌جان، از قبله سابق رنجبران عالم دست خالى برگشت ولى لااقل جانى به در برد و در جاى امن‌ترى به ترجمه دوم رسید. ترجمه به زبان انگلیسى به وسیله پروفسور دیک دیویس، ایران‌شناس و استاد دانشگاه اوهایو صورت گرفت. این ترجمه از نظر معرفى دایى‌جان که در زبان فارسى و روسى محبوس مانده بود، خیلى اهمیت داشت. کتاب با عنوان My Uncle Napoleon، با مقدمه جامع آقاى دیویس در سال 1996، به وسیله انتشارات Mage Publishers در واشینگتن منتشر شد. جراید آمریکایى و انگلیسى از آن استقبال بسیار خوبى کردند و به چاپ‌هاى مکرر رسید تا جایى که روزنامه «بالتیمور سان» آن را «a masterpiece of contemporary world fiction» معرفى کرد. مدتى بعد از چاپ‌هاى اولیه، در سال 2006، چاپ تازه‌اى به وسیله انتشارات Random House نیویورک منتشر شد که علاوه بر مقدمه دیک دیویس، دیباچه‌اى نیز از آذر نفیسى و مؤخره‌اى به قلم خود من، بر آن افزوده شده بود. دایى‌جان پس از ترجمه انگلیسى، به ترتیب به زبان‌هاى آلمانى، اسپانیایى، یونانى، فرانسوى، ترکى و عبرى، ترجمه و منتشر شده است.
*
اگر امروز از من بپرسند که از دایى‌جان چه دیده‌ام و درباره‌اش چه فکر مى‌کنم، مى‌توانم جواب بدهم: انصافاً دایى‌جان شخص محترم و آبرومندى است که وجودش در مجموع، براى من مایه خیر و خوبى بوده است. در این سى و چند سال دور از ایران، هر جاى دنیا که رفته‌ام هم‌وطنانم، شاید بیشتر به خاطر گل روى دایى‌جان، غرق دریاى محبت و عزتم کرده‌اند. و غنیمتم اینکه بین آنها دوستان تازه‌اى پیدا کرده‌ام.
خوشحالم که دایى‌جان، نه‌تنها به‌عنوان دایى براى من، که به عناوین دیگرى هم منشأ اثر بوده است. در زبان فارسى اصطلاح «روحیه دایى‌جان ناپلئونى» به معناى پشت‌پرده هر واقعه، توطئه و دست خارجى دیدن، به خوبى جا افتاده و گفتنى است که باقی‌مانده نسل دایى‌جان ناپلئون‌ها ـ که تعدادشان کم نیست ـ حالا دیگر موقع اظهارنظر و اطمینان از اینکه یک واقعه مثلاً کار انگلیسى‌هاست، پیشاپیش احتیاطاً مى‌گویند: حالا نگویید فلانى دایى‌جان ناپلئون شده، ولى مطمئن باشید کار خودشان است.
اما خدمت دیگرى که مى‌شود به حساب دایى‌جان نوشت نقش مؤثرش در رفع و رجوع بدنامى‌هایى است که بعضى‌ها به بار آورده‌اند. مردم دنیا ـ برخلاف برگزیدگان جوامع‌شان که ایران را با تمدن و فرهنگ سابقه‌دارش مى‌شناسند ـ چیزى از ایران نمى‌دانستند. تنها در سى و چند سال گذشته بوده که چیزى از ما شنیده‌اند... شعر و رمان و دیگر مظاهر فرهنگ ایران، علاوه بر نقش جوهرى‌شان، در باب غبارروبى از چهره ایرانى کارى انجام مى‌دهند و نقش دایى‌جان از این نظر، از بدو انتشار به زبان‌هاى خارجى، از دید منتقدان جراید پنهان نمانده است. از جمله پس از انتشار متن انگلیسى، مجله «کایرکوس ریویو»ى نیویورک، در شماره ماه جون 1996، مقاله مفصل خود درباره «دایى‌جان» را این‌طور پایان داد: «این رمان خنده‌آور تحسین‌برانگیز مى‌تواند تصویرى را که ما از ایرانیان... داریم، تغییر دهد».
و مجله «کلیولندپلن» در جولاى 96، در پایان نقد «دایى‌جان» نوشت: «خنده و ایران، الفاظى هستند که به آسانى کنار هم قرار نمى‌گیرند. آخرین شاه ایران اهل خنده نبود. بعد از انقلاب هم به علت مشکلات جنگ و موارد دیگر، نتوانسته‌اند این تصویر را تغییر بدهند. ولى ایرج پزشکزاد با انتشار متن انگلیسى دایى‌جان ناپلئون، رمان بسیار خنده‌آورش، که در سال 1970 نوشت مى‌تواند وضع را تغییر بدهد و بیشتر از آمدوشد دیپلمات‌ها و میانجى‌ها و عذرخواهى‌ها، در بهبود روابط ایران و آمریکا مؤثر باشد».
روزنامه واشینگتن‌پست در شماره 29 سپتامبر 96 نوشت: «... در دورانى که افکار عمومى بسیارى از آمریکایى‌ها را اخبار شب شکل مى‌دهد، «دایى‌جان ناپلئون» انسانیت را که از دیرباز در مغرب‌زمین به صورت کاریکاتورى معرفى شده، در معرض دید روشن قرار مى‌دهد».
همین‌طور، بعد از انتشار ترجمه فرانسوى دایى‌جان، منتقد ادبى روزنامه لوموند دیپلماتیک، در شماره نوامبر 2011، در پایان نقد کتاب، این سؤال را مطرح مى‌کند: «چه چیزى خصومت علیه این کتاب آن‌قدر برانگیخته که مهربانى نکرده؟ علت، آیا افشاگرى طنزآمیز تزویر و ریاست؟ یا ظرافت لحن و سبکبارى محیطى که در آن، دروغ‌بافتن و شادمانه سربه‌سر دیگران گذاشتن رایج است؟ یا مخالفت با تخیل و ذوق و نشاط، طنین‌انداز در این داستان؟ یا ساده‌تر، خنده صمیمانه و از ته دلى است که در خواننده ایجاد مى‌کند؟ و شاید علت را در احساس نوستالژى خواننده نسبت به دورانى باید جست که در آن فرهنگ و شعر جایگاه خاصى داشتند؟».
و چون به پاسخ سؤال خود نمى‌رسد، این‌طور ختم سخن مى‌کند: «پس بهتر است از این پرسش‌ها، مثل مش‌قاسم دوست‌داشتنى، نتیجه‌اى فیلسوفانه بگیریم و بگوییم دروغ چرا؟ حالا که تا قبر چهار قدم بیشتر نیست، چرا عیش خواندنمان را ضایع کنیم؟».
*این شرح خلاصه سرگذشت دایى‌جان را من براى چاپ تازه کتاب در پاییز 1393، در پاریس نوشتم.
ا. پ.