گفتوگو با مریم مُهری به بهانه نمایش چیدمان «گلخانه شماره 2؛ خاطره جعلی» در گالری محسن؛ فضای پاسیو
همهچیز بازی است
جسمی پارچهای و عظیم از فضای پاسیوی گالری محسن آویخته شده که کوچک و بزرگ به تماشای آن از دور بسنده نمیکنند و سعی دارند تا در داخل پاسیو از پایین به بالا اثر را ببینند و به وسعتش که مانند کوهی عروسکی است، نگاه کنند و احساس اعجاب را با خیال در خود متجلی کنند.
شهرزاد رویائی: جسمی پارچهای و عظیم از فضای پاسیوی گالری محسن آویخته شده که کوچک و بزرگ به تماشای آن از دور بسنده نمیکنند و سعی دارند تا در داخل پاسیو از پایین به بالا اثر را ببینند و به وسعتش که مانند کوهی عروسکی است، نگاه کنند و احساس اعجاب را با خیال در خود متجلی کنند. «گلخانه شماره ۲؛ خاطره جعلی» نام این اثر است که توسط مریم مهری خلق شده. مهری از سال 1378 وقتی 19ساله بود با گذراندن دورههای نقاشی مینیاتور وارد فضای نقاشی شده و از سوی دیگر به دلیل پیشینه خانوادگی، پارچه را به نوعی نزدیک به خود و مخاطبش دیده است. او از سه سال پیش در آبان 1398 که اولین مجموعه گلهای پارچهای خود را با عنوان «گلخانه شماره 1» در گالری «اُ» به نمایش گذاشت، تا امروز کار با آبرنگ را نیز به موازات کار با پارچه پیش برده است. نوعی جانبخشی یا طنز از حرکت اجسام و اشیا در آثار او به چشم میآید که اینبار در این چیدمان، کوهی را با گلهای سیاه مجسم کرده تا شاید از تردید درباره وجود چنین گلهایی و انقراض آنها پرهیز کند یا شاید به نوعی دیگر خاطره جعلی را ثبت کند. او خود را هنرمندی پرکار و پرتلاش میداند که لوئیز بورژوا، هنرمند فقید فرانسوی را به عنوان الگوی خود میبیند. در این گفتوگو، مهری فرایند بازی با کاراکترها و جهان پارچهای و بداههاش و خاطره جعلی گلهای سیاه روی کوه پارچهای را توضیح میدهد.
خاطره جعلی درون ذهن شما بر اثر چه عاملی در دنیای بیرونی شکل گرفت؟
چهار سال پیش از ساخت این اثر خبری درباره انقراض نوع خاصی از گیاهان را شنیدم که خاطرهای از کودکی را در ذهن من تداعی کرد. گوینده خبر توضیح میداد که مردم در فصل رویش این گیاه به کوهها میروند و این گیاه را از ریشه در میآورند. ناگهان خاطرهای را به یاد آوردم که در کودکی گیاهان را از ریشه درمیآوردم و حتی با خاکشان به خانه میبردم و عذاب وجدان پیدا کردم که انگار من باعث این انقراض شدهام. مدتی بعد فکر کردم شاید این خاطره ساختگی باشد مگر گیاهی با گلهای سیاه داریم؟ من در بزرگسالی هرگز آن گلها را ندیدم و شاید بتوانم بگویم که حتی در صحت خاطرهام از این خبر هم تردید کردم. در نهایت با طراحی این اثر سعی بر مواجهه با این احساس و خاطره را داشتم.
با توجه به ابعاد اثر امکان چیدمان و نصب آن در هر کجا ممکن نیست و پیش از این نیز با این گالری همکاری نداشتید. نحوه همکاری شما با گالری محسن چطور شکل گرفت؟
من هنرمند گالری اُ هستم و با توجه به اینکه برای اجرای این اثر به فضایی متناسب و با ارتفاع نیاز داشتم، با گالری محسن همکاری کردم و البته این نمایش حاصل همکاری گالری اُ و گالری محسن است. ابتدا تصمیم داشتم اثر را به صورت ساعت شنی نصب کنم اما در ادامه بنا به ارتفاع و ابعاد کار تغییراتی به نفع اثر انجام شد. من پیش از این، مجموعه گلخانه را با گیاهان پارچهای در گالری اُ اجرا کرده بودم اما با توجه به موضوع این نمایش یعنی خاطره جعلی مربوط به انقراض یک نوع گیاه، همچنان کارم را در ادامه مجموعه «گلخانه» میبینم. احتمالا گلخانه با موضوعات و مجموعهای دیگر در آینده نیز به نمایش درمیآید.
ساخت اثر چه مدت طول کشید؟
حدود پنج ماه.
آیا علاوه بر آنچه در استیتمنت نوشتید، نگاه اسطورهای و هستیشناسانه در پس ساخت این اثر داشتید؟ به نظر اثر خوانشهای مختلفی در نگاه مخاطبان دارد مثلا مانند یک درخت که در اساطیر گوناگون معانی متفاوت دارد.
من همیشه درباره اسطورهها مطالعات زیادی دارم اما در ساخت این اثر به صورت خودآگاه چنین نکتهای را مد نظر نداشتم. در هر حال هنرمند در حین خلق هر اثر هر آنچه را در ناخودآگاه دارد در اثر به جای میگذارد. اتفاقا من از برداشتهای مختلف مخاطب درباره اثرم بسیار خوشحال میشوم چون به نوعی من را با درونیاتم مواجه میکند. هر بشری با خاطره سروکار دارد و برداشتهای مختلف نیز به موقعیت مشترک بین من و مخاطب اشاره دارد یعنی همان احساسی که شاید اصل موضوع نیست اما در ذهن ما با شکل و مفهومی متفاوت ثبت میشود.
اثر به نوعی خیالانگیز است و جریان سیال ذهن هنرمند را به ذهن مخاطب انتقال میدهد، شاید همین باعث شد که کودکان هم به کار توجه خاصی داشته باشند. در آثار آبرنگ شما هم نوعی از قصهگویی حس میشود. آیا ادبیات در خلق آثار شما نقش داشته است؟
وقتی کودک بودم و پدر و مادرم برای من کتابی میخواندند، من با قیچی به سراغ کاراکترها میرفتم و با شخصیتهای کتابهای مختلف برای خودم قصهای میساختم و نمود این ذهن قصهسازم در آثار آبرنگ بیشتر بوده اما به طور کلی - قطعا - این رهابودن و آزادی در خلق اثر به مخاطب نیز منتقل میشود. سیالبودن ذهن همیشه با من است و هر لحظه مسیر تازهای پیشروی من میگذارد. همهچیز برای من بازی است و همهچیز جان دارد.
این سیالبودن در کار با پارچه به چه نحوی نمود دارد؟
برای مثال من حتی برای تکنیک دوختن کوهی که در «خاطره جعلی» میبینید و چینهای ریز روی آن، از تجربه یک پارگی در اثر قبلیام و چگونگی دوختن دوباره آن، استفاده کردم. هر اشتباه به راهی جدید تبدیل میشود و این جریان به سیالبودن ذهن برمیگردد. جانبخشی به عناصر مختلف یا رفتار انسانگونه حیوانات و طبیعت نیز برای من جالب بوده که نشانی از قصهها دارد. به طور کلی همهچیز برای من در حال گفتوگو و حرکت است و این فضای فانتزی ذهنی را به آثارم نیز منتقل میکنم.
علت انتخاب پارچه به عنوان متریال ساخت اثر چیست؟
مادر و مادربزرگ و مادر مادربزرگم با پارچه عروسک درست میکردند و خیاطی میکردند و من هم دورانی از زندگی را برای معیشت به ساخت عروسک پرداختم. جالب اینکه فروش بسیار خوبی هم داشتند و به مرور به ساخت عروسکهای بزرگ مانند فلامینگو دست زدم و متوجه شدم که حتی امکان ساخت مجسمههایی خیلی بزرگ را هم دارم و به همین دلیل من به مرور به فصل دیگری از کار با پارچه وارد شدم. نکته خیلی مهم درباره این انتخاب از سوی من به دلیل نزدیکی بدون واسطه پارچه به بدن ما بوده است. پارچه حس صمیمیت بین اثر و مخاطب را به همراه دارد به همین دلیل ارتباط خوبی برقرار میکند. البته یکی از مهمترین عوامل ایجاد حس صمیمیت بین آثار من و مخاطبان به پرداخت کمتر و بداهگی آنها مربوط میشود. همانطورکه در کار با آبرنگ و مرکب هم سعی دارم تا لحظه را با مخاطب شریک شوم.
همانطور که در استیتمنت هم اشاره شده و البته در آثار مجسمه و آبرنگ شما هم کاملا محسوس است، نوعی طنز یا بازیگوشی به چشم میآید. به طور مثال در کارهای آبرنگ، حیوان بر انسان سوار است و گویی تغییر وضعیتی را که در واقعیت وجود دارد، به بازی میگیرید؟
بله دقیقا. بعضی فکر میکنند که من تأکیدی بر محیط زیست دارم که البته دغدغه همه ماست اما در واقع آنچه در لحظه شکلگیری اثر بر من میگذرد، چیزی جز بازی و طنز نیست. مثلا کوههای عروسکی به نوعی تضادی در مفهوم دارد که برای من جالب است و منجر به طنازی میشود. همانطورکه گاهی با اشیا صحبت میکنم البته قطعا نه بهصورت جدی ولی این بازی را دوست دارم. همهچیز یک بازی است و این رفتار به من حس آزادی میدهد.
با توجه به اینکه متریال آثار شما پارچه است و مجسمه در نگاه متقاضیان هنر معمولا از جنس برنز، فایبرگلاس و... است، آثار شما چه سهمی از بازار هنر ایران دارد؟ البته درباره آبرنگ هم همین نگاه مطرح است یعنی معمولا آثار آبرنگ از ارزش اقتصادی و توجه کمتری در بازار بهرهمند است.
آثار من بازار و بهتر است بگویم متقاضیان خود را دارند اما شاید در بازار جدی مجسمهسازی سهم چندانی نداشته باشند، چراکه بعضی به اشتباه بیشتر روی مجسمههایی با متریال شناختهشده مانند، برنز، چوب و... تمرکز دارند. بهطورکلی تعداد کمی از هنرمندان در دنیا با این متریال کار میکنند اما در هر حال این هنر نیز مخاطبان خودش را دارد. از جهتی دیگر حتی شنیدهام که در بعضی موارد ماندگاری اثر بر روی مقوا بیشتر از پارچه بوم بوده اما این دلیلی برای بیتوجهی به آثار روی بوم نیست و بسیاری از بومها از سالیان دور به جا ماندهاند. همانطورکه لوئیز بورژوا هنرمند بزرگ و شناختهشده در عرصه مجسمههای پارچهای فعالیت داشته و بسیار هم موفق بوده است. شاید علت آن ناآگاهی خریداران داخلی ما نسبت به هنر باشد که بیشتر به ازبینروندگی و آینده اقتصادی اثر فکر میکنند. علاوه بر اینها من به شدت معتقد هستم که نباید برای بازار کار کرد چراکه ممکن است یک مجموعهدار از مجموعه بهخصوصی از آثار من خوشش بیاید و در ادامه هم مشتاق خرید آثاری شبیه به همان مجموعه از من باشد و این رویکرد راه خلاقیت من را میبندد. متأسفانه هرمندان زیادی در داخل کشور فرصت تجربه تازه را به دلیل بازار از دست میدهند. من سعی میکنم در این مسیر آزادانه حرکت کنم. جریان هنر ما به هوای تازه احتیاج دارد و نباید با این نگاهها منجر به محدودیت هنر و هنرمند شویم.
آیا نکته خاصی برای پایان صحبت دارید؟
ببینید؛ گاهی کسانی که علاقهمند به هنر هستند، از من سؤال میکنند که چطور وارد این حرفه شدی یعنی چطور با گالریها ارتباط گرفتی و من همیشه گفتم و همچنان تکرار میکنم که فقط تلاش راهگشای من بوده است.