بخشی از گفتوگو با دکتر الیز هاگنی لِژه، استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه سنت اندروز
آنی ارنو و تاریخ
آنی اِرنو چیزی درمورد جهانی که در آن زندگی میکنیم به ما میگوید: شتاب پس از جنگ جهانی، مصرفگرایی، فردگرایی، و نقش سیاست و تاریخ در زندگی افراد.
آنی اِرنو چیزی درمورد جهانی که در آن زندگی میکنیم به ما میگوید: شتاب پس از جنگ جهانی، مصرفگرایی، فردگرایی، و نقش سیاست و تاریخ در زندگی افراد. در واقع، خاطرات او را میتوان به عنوان روایتی جامعهشناختی از فرانسه پس از جنگ خواند و در عین حال این خاطرات احساسات آشنا و حس نوستالژی را برمیانگیزند. در آثار او امر کلی و امر جزئی درهم میآمیزند. چه چیزی آثار ارنو را اینقدر جذاب میکند؟
ارنو مجموعهای از آثار اصیل در قالب خودزندگینامه پدید آورده که در آنها خصوصیترین تجربهها ریشه در بافت تاریخیشان دارند. برای مثال «اتفاق» را در نظر بگیرید. ارنو در این کتاب تجربه سقط جنین خود در سال 1964 را با جزئیات بازگو میکند، اما تنها به بازسازی این تجربه جسمی اکتفا نمیکند. بلکه او همچنین به مجموعهای از باورهای حاکم بر کنشها و واکنشهای مردم در آن برهه میپردازد. اگر ارنوی جوان از خانوادهای ثروتمند بود، احتمالا میتوانست در یک کلینیک خصوصی در خارج از فرانسه این کار را انجام دهد. او در این کتاب ریاکاری جامعهای را تقبیح میکند که در آن صاحبان قدرت، از جمله پزشکان، با محکومکردن سقط جنین، آسیبپذیرترین افراد را به سوی گزینههایی سوق میدهند که جانشان را به خطر میاندازد.
من فکر میکنم که نگاه جامعهشناختی دقیق و تزلزلناپذیر او به مسائل چیزی است که آثار او را برای بسیاری جذاب کرده و در عین حال همین ویژگی انتقاداتی را به کارش وارد کرده است. اما من مطمئن نیستم که بتوان نوشتههای او را نوستالژیک دانست. به دلیل نگاه قومشناسانه و سبک بیآرایه او، به نظر میآید که نوشتار او در برابر نوستالژی مقاومت میکند. با این حال، گاهی در کتابهای او (برای مثال در «سالها») میبینیم که ارنو درباره اشتیاق جمعی نسبت به گذشته و این احساس که «قبلا همهچیز بهتر بود» مینویسد.
ما میتوانیم آثار ارنو را با یک لنز تاریخی نیز بخوانیم. آیا میتوان تجربه او را نمونهای از رأیدهندگان فرانسوی چپگرا دانست؟ آیا ناامیدی و امیدهای کوچک سیاسی او نماینده یک نسل در فرانسه پساجنگ است؟
نظرات سیاسی ابرازشده در کتابهای او، خصوصا در «سالها»، نماینده بخشی از نسل پس از جنگ است نه همه آن؛ که از جمله میتوان به ترقیخواهان، فعالان حقوق زنان و سوسیالیستها اشاره کرد. در واقع این نظرات نماینده بخش چپگرای جمعیت است که با رویدادهای مه 1968، جنبش آزادی زنان و انتخاب میتِران در سال 1981 به وجد میآمد و احتمالا با بحرانهای اقتصادی و گفتمان ضدمهاجرتی جبهه ملی سرخورده میشد. اینها دیدگاههایی است که خصوصا در «سالها»، با استفاده از «ما» به جای «من» بیان شدهاند. همچنین میتوان دید که این نوع استفاده [از ضمایر] به نوعی یک برساخته فرهنگی و روایت جمعی است. اما آنچه برای من جالب است این است که ارنو سعی میکند حتی فراتر از رویدادهای سیاسی برود: او به این میاندیشد که چگونه تغییرات فرهنگی، اجتماعی و فناوری بر طرز فکر و زندگی ما اثر میگذارد.
جای «من» و «او» میسر میشود؟ او چه استراتژیای به کار میگیرد تا نشان دهد که واقعا کیست؟
ارنو از استراتژیهای متنی متعددی در سبک منحصربهفرد نوشتارش بهره میبرد. اولا حتی اگر پیوستگیای در تمامی آثار اتوبیوگرافیک او وجود داشته باشد، نگارش هر کتاب او متفاوت از دیگری است و هر متنی شکل روایی خاص خود را دارد. سه کتاب اول او رمانهای اتوبیوگرافیک مبسوط و چندصدایی بودند که از زبان محاورهای استفاده میکردند. این رمانها بیانکننده حس خشم بودند. اما بعدتر، در دهه 1980، ارنو سبک خوددارتری را برگزید و اگرچه باز از روایت اولشخص استفاده میکرد، اما بر افراد دیگری غیر از خود و سیر زندگی آنها تمرکز داشت. به بیان دقیقتر او در دو کتاب «جایگاه» و «یک زن» درباره والدینش نوشت. بعضی از متنهای او در قالب خاطرات نوشته شدهاند که بعضیشان بسیار شخصی هستند و بعضی دیگر متشکل از صحنههایی روزمره هستند که در فضاهای عمومی میگذرند. در بسیاری از آثار او عکسها نقش پررنگی دارند، اگرچه در بیشتر موارد خود عکسها مستقیما در کتاب استفاده نشدهاند بلکه توصیف شدهاند. عکسها در کار او از اهمیت زیادی برخوردارند چراکه مدرکی هستند برای «آنچه زمانی بوده». آنها به ما سرنخهایی درباره مُد و کالاهای مصرفی، اشیا، مکانها، لباسها و ژستها میدهند و اینها مواردی هستند که افراد را در جامعه و یک برهه تاریخی قرار میدهند. عکسها همچنین نشان میدهند که زیستن دوباره در لحظاتی از گذشته تا چه حد برای نویسنده دشوار است.
ارنو با آثار خود سهمی در ژانر خودنگاشت داستانی
(autofiction) دارد. ممکن است دراینباره بیشتر برایمان بگویید؟
جالب است که بدانید ارنو هیچگاه بهطورکامل از خودنگاشت داستانی استقبال نکرده است. او همیشه تأکید میکند که نوشتههای او برگرفته از تخیل نیستند، بلکه از تجربه واقعی و زندگی و خاطرات خود او نشئت میگیرند. اما آنچه او واقعا ابداع میکند فرمهای ادبی هستند. البته در فرایند ادبی همیشه ابداع دخیل است، اما نویسنده در بهکارگیری این کلمه محتاطانه عمل میکند. همانطورکه پیشتر گفتم، ارنو میخواهد انتقاد کند و ما مجبور به پذیرش آن نیستیم. با این حال، مشخصه خودنگاشت داستانی، برخلاف زندگینامه سنتی، چندپارگی و بیان روایتهایی است که قرار نیست کل زندگی (از کودکی تا لحظه نگارش) را در بر بگیرند. این ژانر به برهههای کوچکتری میپردازد و به طور ضمنی به تغییر شکل واقعیت توسط داستان اشاره دارد. آثار ارنو را نمیتوان به سادگی خودنگاشت داستانی دانست، اگرچه بسیاری آثار او را نمونهای از این ژانر میدانند.
ارنو در توصیفات خود بسیار جسورتر از هر محققی است. او از به تصویر کشیدن عدم رواداری طبقه متوسط (که خود او نیز جزئی از آن است) در مواجهه با مهاجران ابایی ندارد. من به عنوان یک لهستانی، احساس میکنم که او نگاه مردم فرانسه به اروپای مرکزی و شرقی را بسیار خودبزرگبینانه نشان میدهد: [از نظر مردم فرانسه] این بخش از اروپا عقبمانده و متعصب است و برای آزادی پس از 1989 [سقوط دیوار برلین و فروپاشی بلوک شرق] آمادگی ندارد. او در «سالها» مینویسد «ما احساس نمیکردیم که ما و آنها به یک اروپا تعلق داریم». آیا باید این اظهارات را بیانگر ناخودآگاه فرانسوی بدانیم، بیانگر چیزی که حقیقت دارد اما خلاف ایدهآل است؟ و آیا ارنو هموطنان خود را قضاوت میکند؟
در آثار ارنو نوعی شیفتگی نسبت به روسیه و اروپای شرقی دیده میشود. با این حال باید توجه داشته باشیم که نظر او درباره اروپای مرکزی و شرقی و شوروی سابق به زندگی و تجربه شخصی او برمیگردد: ارنو در اواخر دهه 1980 به بسیاری از شهرهای شرق اروپا سفر کرد تا در گفتوگوها و همایشهایی که به آنها دعوت شده بود شرکت کند – شهرهایی مانند پراگ، بوداپست، لنینگراد (سنپترزبورگ فعلی) و مسکو. نگاه او به اروپای مرکزی و شرقی عمیقا ادبی و رمانتیک است. همچنین اشتیاق او برای تاریخ، مناظر و نظام ارزشی متفاوت این کشورها مشهود است. این احساس تفاوت بخشی از بازنمایی جمعیای است که او ارائه میکند.
اما درمورد سؤال دوم شما، اینکه آیا ارنو مردم فرانسه را قضاوت میکند؟ باید گفت که بعضی از نظرات ارنو احتمالا نماینده نظرات اکثریت مردم فرانسه نیست. و او این نظرات را نه تنها در کتابهایش، بلکه در مقالات و سرمقالههای خود در روزنامهها بیان کرده است. برای مثال، او در مقالهای که در سال 2019 در روزنامه «لیبراسیون» منتشر کرد حجاب یا روسری مسلمانان را تقبیح نمیکند (این موضوعی است که در چند دهه گذشته در کنار مفهوم فرانسوی لائیسیته همواره مورد بحث بوده است). برعکس، او معتقد است که دفاع از حق انتخاب حجاب کنشی فمینیستی و در راستای همبستگی زنان است. همانطورکه شما گفتید، ارنو از بیان مواضعی که ممکن است مورد قبول اکثریت نباشد، ابایی ندارد.
آیا ارنو علنا از جنبش فمینیستی حمایت میکند؟ آیا او به نوعی خود را چهرهای فمینیست میداند؟
بله، قطعا. برای مثال میتوان به اولین رمان او با عنوان «زن یخزده» اشاره کرد که در سال 1981 منتشر شد. نسل جدید فمینیستها با نگاهی به گذشته در حال کشف یا بازیابی «زن یخزده» هستند و تحت تأثیر بهروزبودن این متن قرار گرفتهاند. ارنو همیشه در بیان نظراتش حمایت از زنان را مدنظر داشته است. او در فرانسه، خصوصا در چند سال اخیر، به عنوان چهرهای فمینیست شناخته میشود. برای مثال، او با اشتیاق درباره جنبش «من هم» (me too) صحبت کرده است. جالب است که در جریان تحولات امروز میبینیم که یک زن در دهه هشتاد عمر خود میتواند یکی از نمادها و صداهای جنبش فمینیستی در فرانسه باشد.
سؤال آخر من درباره تغییرات در مرجعیت ادبی است. اکنون میبینیم که زنان بیشتری در ادبیات مطرح شدهاند، زنانی مانند آنی ارنو، اِلِنا فِرانته، و ناتالیا گینزبورگ. آیا فکر میکنید که یک جابهجایی در مرجعیت ادبی در حال وقوع است؟
امیدوارم. من معتقدم که علاقهای برای شنیدن این صداها و در کل برای شنیدن از تجربه و نگرش زنانه وجود دارد. در فرانسه شاهد فاصلهگرفتن از «ادبیات فاخر» هستیم، ادبیاتی که باید بسیار پیچیده و زیبا میبود. به عقیده من نحوه درک ادبیات در حال تغییر، و از نظر من رو به بهبود است.