|

با نگاهی به اثری از سحر جعفری، نقاش

هرکدامشان ماییم، در طول تاریخ

«هنرمند عموما برای ایجاد زیبایی اثری به‌وجود نمی‌آورد، بلکه می‌خواهد احساسی یا حالتی که بر او گذشته است را شکل ببخشد. میزان کامروایی هنرمند از نظر دیگران این است که اثرش رسا باشد و حالتی که خواسته است ادا کند و شکل ببخشد، به دیگری نیز منتقل شود».

حسین گنجی روزنامه‌نگار، پژوهش‌گر، منتقد هنرهای تجسمی و مدیر و مشاور ارتباطات و توسعه برند

«هنرمند عموما برای ایجاد زیبایی اثری به‌وجود نمی‌آورد، بلکه می‌خواهد احساسی یا حالتی که بر او گذشته است را شکل ببخشد. میزان کامروایی هنرمند از نظر دیگران این است که اثرش رسا باشد و حالتی که خواسته است ادا کند و شکل ببخشد، به دیگری نیز منتقل شود». این گزاره از زمانی که هنر به فراسوی بدیهیات پا نهاد و از تکرار محیط دست کشید، وجوه پربسامدتری نیز یافت. به آثار هنرمندان هم‌روزگار، به‌ویژه در آثاری مانند این اثر سحر جعفری خوب نگاه کنید، جزئیات گویی بیانگر و عینیت‌بخش تک‌تک واژه‌های احسان یارشاطر در مجله سخن، بهمن‌ماه ۱۳۳۴ است. سحر جعفری در این دست آثارش می‌کوشد با ابزاری که در اختیار دارد که احساسات و عواطف او نیز بخشی از آن ابزارهاست، تکه‌هایی از داستان را که روایت یک قهرمان در آن پررنگ‌تر است و جهان امروز ما بدان نیاز دارد، مثل معلمی که در زمستان و بوران در کنار شاگردانش ایستاده است، زنده کند و به تصویر درآورد. بچه‌ها در این اثر به شکل معذب‌کننده‌ای به ما نگاه می‌کنند. گویی اثر می‌خواهد همان‌طورکه در دل نقاش چیزی را بیدار کرده و او را واداشته که به تصویرش درآورد، درون ما نیز چیزی را زنده کند. نگاه بچه‌ها، عمیق، نفس‌گیر و سرد است و شرایطی که در آن قرار گرفته‌اند و فرم ایستادن مؤدب و مرتب و مقاوم و ‌سخت‌کوششان، انگار هرکدامشان ماییم در طول تاریخ که هر مخاطبی را وادار به جفت‌کردن پا و انداختن سر به زیر و قدری جمع‌و‌جورکردن خود وامی‌دارد. در برابر این دست آثار مخاطب ناخودآگاه انسانی‌تر و کمی دست‌و‌پا بسته‌تر و درگیرتر خواهد بود و روایت به شکل تصویری سرشار از نشانه‌های معنادار، اما ساده و خطی به او هجوم می‌آورد. اگر نقاش اشاره‌ای هم به بهرنگی، این نماد برجسته معلمی وظیفه‌شناس، آگاهی‌بخش و ازدست‌رفته نمی‌کرد، از سر و روی این صحنه حضور صمد بهرنگی و در این‌زمانی‌کردن اثر، فقدان او می‌بارید. نگاهی به مدرسه در امروز و در طول تاریخ همین سده از سر گذشته، برای ما ابعاد تازه‌ای از این اثر را نمایان می‌کند. مدرسه که هر روز از اعتبار آن کاسته و از اهمیت و نقش آن در پیکربندی نسل آینده فروگذاشته می‌شود. به این جهت اگر بازگردیم به گفته یارشاطر، جعفری به شکل ساده، و رسایی حرفش را زده و توانسته با یک تصویر که از زیبایی نیز برخوردار است، حالتی را ادا کند و با تأکید روی معنا و بیرون‌کشیدن خود از ورطه کلاسیک صرفا زیبایی، یک متن بلند را در ابعاد مختصری به خوانش مخاطب خود بگذارد. مخاطبی که باید صمد را بشناسد، انگار معلم خوب را درک کرده است، باید سرما را حس کرده باشد، همچنانی که فقدان یک معلم گرمابخش را در روزگار سرد زمستانی لمس کرده باشد تا بتواند به سادگی از کنار این قاب عبور کند. به قول سامرست موآم: «زنبور عسل موم را برای مقاصدی که دارد تهیه می‌کند و شاید آگاه نباشد که بشر آن را مورد استفاده‌های گوناگون قرار خواهد داد» او وقتی این را نوشت که داشت درباره نقاشی حرف می‌زد. هنر امروز خود به زبانی بدل شده که مهم‌ترین کاربردش گفتن از نگفتن‌هاست. مخاطب شاید آن را منفعل یا به شدت معترض دریابد، اما در هر دو سو یا چند سوی برداشت‌های متضاد، هنرمند یک روایتگر است که در مضمون و برداشت نهایی گاهی عامدانه گاهی غیرعمد و ناخودآگاه می‌تواند دخیل باشد، اما کار بزرگ را مخاطب با برداشت خود می‌کند. هنر امروز به مثابه کتابی شده است که اگر خوانده نشود به هیچ دردی نمی‌خورد، ولی اگر خوانده شود، اگر درست خوانده شود، آینده را پیش‌روی ما قرار می‌دهد. همان‌طورکه تاریخ با تمام بی‌پیرایگی و سادگی‌اش، چنین کارکردهایی دارد، بسته به اینکه به دست چه کسی یا کسانی بیفتد.