|

هوشنگ ابتهاج، شاعر و پژوهشگر ایرانی

هوشنگ ابتهاج در ششم اسفند ماه 1306 در خانواده‌ای سرشناس از اقلیت‌های مذهبی در رشت دیده به جهان گشود.

هوشنگ ابتهاج، شاعر و پژوهشگر ایرانی

هوشنگ ابتهاج در ششم اسفند ماه 1306 در خانواده‌ای سرشناس از اقلیت‌های مذهبی در رشت دیده به جهان گشود.

فرزند میرزا آقا خان ابتهاج و فاطمه رفعت و تنها پسر یک خانواده ۴ فرزندی بود.

پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.

حاصل ازدواج میرزا آقاخان ابتهاج و فاطمه رفعت که هر دو بزرگ‌زاده بودند پنج فرزند بود: دو پسر و سه دختر. فرزند اول مدت کوتاهی پس از تولد درگذشت و دو سال بعد سایه متولد شد، با نامی که از «برادرِ بزرگِ هیچ‌ساله‌اش» به او رسیده بود.

مرگ این برادرِ نادیده همواره حضوری پررنگ و معنادار در ذهن سایه داشت. او به این می‌اندیشید که اگر برادرش زنده می‌ماند، چه‌بسا خودش هرگز متولد نمی‌شد و همین فکر نوعی احساسِ گناهِ عاطفی را در او ایجاد می‌کرد.

 ابتهاج در مصاحبه‌ای گفته بود سال‌هاست قصد دارد شعری خطاب به برادرش بسراید، اما این شعر ناتمام و خاموش مانده است؛ درست مانند زندگی و سرنوشت برادر.

کودکی سایه به شیطنت گذشت و بس. آن‌قدر کنجکاو و بازیگوش بود که مادرش را نگران آینده‌ی خود می‌کرد و پرداختن به آشپزی، خیاطی، نوازندگی، نقاشی، مجسمه‌سازی و... تنها بخشی از نتایج ماجراجویی‌‌های کودکانه‌ی اوست.

در همین سال‌ها با موسیقی و سپس با شعر آشنا شد و در آستانه‌ی ده‌سالگی اولین تجارب شعری‌اش صورت پذیرفت.

او هم‌چنین علاقه‌ی بسیاری به کتاب خواندن داشت.

خودش دراین باره می‌گوید:

من روزانه 400 - 500 صفحه کتاب را یک نفس می‌خواندم. و حتی موقع غذا خوردن هم این خواندن قطع نمی‌شد. بشقابی گود داشتم که بدون نگاه کردن قاشق را می‌زدم توی بشقاب و ندیده می‌خوردم. هنوز هم با دست چپ چنگال نمی‌گیرم، چون عادت داشتم با آن کتاب را باز نگه دارم.]

ابتهاج تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه را در رشت گذراند و سپس برای ادامه تحصیل  در سال 1324 و در 18 سالگی راهی تهران شد.

سال‌ها بعد وقتی از او درباره‌ی دلایل آمدنش به تهران می‌پرسند، می‌گوید هیچ نمی‌داند چرا این تصمیم را گرفته است؛ اما همین تصمیم برایش دریچه‌ای بود به سوی جهانی دیگر.

به تهران که آمد مدتی در منزل خاله‌اش اقامت داشت و برای تکمیل تحصیلات به مدرسه‌ی تمدن رفت.

آنچه از خاطرات دوستان او در این مدرسه نقل شده است، همگی حاکی از متانت، وقار و مجبوبیت اوست. سایه فعالیت‌های ادبی خود را از انجمن ادبیات همین مدرسه آغاز کرد. اندک‌اندک با مهدی حمیدی شیرازی، فریدون توللی و شهریار آشنا و سپس هم‌نشین و مأنوس شد و در سال 1325 زمانی که تنها نوزده‌سال داشت، اولین دفتر شعرش را با نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد.

شادمانی انتشار نخستین اشعار برای این شاعر جوان تنها یک سال دوام داشت؛ 1326 سال وداع با مادر بود. پس از مرگ مادر، پدر تصمیم می‌گیرد همراه دخترانش به تهران بیاید، اما این آمدن را نیز دوامی نیست. خانواده‌ی ابتهاج در گیلان زندگی مرفه و محترمانه‌ای داشتند، اما حضور در پایتخت توازن این شرایط مطلوب را بر هم زده بود؛ بنابراین ناچار به رشت بازگشتند اما پسر در تهران ماند تا راه شعر و شاعری را دنبال کند.

سایه در اواخر دهه‌ی بیست و اوایل دهه‌ی سی با طیف وسیعی از شاعران هم‌نسل خود مانند احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری، مهدی اخوان ثالث و ... آشنا شد.

در سال 1330 با نیما یوشیج آشنا شد و در حلقه‌ی شاعران جوانِ پیرامون او قرار گرفت و تجربیات ادبی گونه‌گونی را سپری کرد و در همین سال بود که دفتر سراب را منتشر کرد. شعرهایش در مجلات و روزنامه‌های معتبری مانند سخن، جهان نو، فرهنگ نو، کبوتر صلح، کاویان و... منتشر می‌شدند و نامش به‌عنوان شاعری توانمند و خوش‌قریحه در محافل ادبی و هم‌چنین نزد خوانندگان و مخاطبان شعر مطرح می‌شد.

با این همه سایه شخصیتی آرام، متین، گزیده‌گو و جمع‌گریز داشت. تمایل چندانی به حضور دائمی و همیشگی در مجالس نداشت و از جدل‌های مرسوم میان قشر روشنفکر و افتادن نامش بر سر زبان‌ها گریزان بود. روابط ادبی او نیز عموماً محدود اما عمیق و پایدار بودند.

او فعالیت‌های سیاسی چندانی در دهه‌ی سی نداشت، اما از شرایط موجود متأثر بود و گواه این تغییر خط فکری او در سروده‌هایش است.

 بسیاری از دوستان او فعالیت‌های حزبیِ مجدانه‌ای داشتند که سرکوب یا مرگشان تأثیری ژرف بر سایه گذاشت. پس از کودتای 28 مرداد 1332 که سانسورهای شدید، تعطیلی مطبوعات و محاکمه‌ی جمعی از اهالی قلم را در پی داشت، پدر سایه سعی کرد او را به رشت بازگرداند. او که از طرفی با پرداختن ابتهاج به شعر و شاعری موافق نبود و از وجه دیگر احتمال پرداختن او به فعالیت‌های سیاسی را می‌داد، از پسرش خواست به اروپا برود؛ اما سایه نپذیرفت.

در سال 1337 عشقی به سراغ سایه آمد که نتیجه‌اش ازدواج با آلما مایکیال بود و ماحصل این ازدواج چهار فرزند به نام‌های: یلدا، کیوان، آسیا و کاوه بود.

دهه‌ی پنجاه آغاز فعالیت‌ جدی ابتهاج در رادیو بود. او سرپرست برنامه‌ی گل‌های تازه بود که با همکاری چهره‌های مهمی چون محمدرضا شجریان موفق به تولید موسیقی‌های ماندگاری در اذهان عمومی ایرانیان شد.

چند سال بعد نیز در شکل‌گیری گروه‌ شیدا و عارف با همکاری محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده نقش مهمی داشت. سرانجام در سال 1357 سایه به همراه همکارانش در گروه شیدا و عارف در اعتراض به وقایع 17 شهریور از رادیو استعفا داد.

در سال 1366 هوشنگ ابتهاج به خاطر شرایط موجود به کشور آلمان مهاجرت میکند.

او در حدفاصلِ سال‌های 1367 تا 1374 چندین شب شعر و محفل شعرخوانی در آلمان، اتریش، هلند، سوئد، فرانسه، آمریکا، کانادا و... برگزار کرد.

سال‌های دهه‌ی شصت و هفتاد برای سایه در کوششی مستمر برای تصحیح دیوان حافظ گذشت؛ زحماتی که سرانجام در سال 1373 با انتشار کتاب به ثمر نشست.

 هوشنگ ابتهاج کتاب دیوان حافظ به سعی سایه را به همسرش، آلما، پیشکش کرد.

 در سال ۱۳۷۴ به ایالات متحده آمریکا و شعرخوانی و سخنرانی درباره ی دیوان حافظ در شهرهای برکلی، لوس آنجلس، دالاس، نیویورک، فیلادلفیا، سان دیه گو و سیاتل سفر کرد.

پس ازسال ۱۳۸۵، اثر تازه ای امیرهوشنگ ابتهاج منتشر نشده است.

سال ۱۳۹۱ در ۸۵ سالگی خاطرات خود را در گفتگو با میلاد عظیمی در کتاب پیر پرنیان اندیش عنوان کرد. در این کتاب هوشنگ ابتهاج به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره‌های به نام موسیقی، شعر و سیاست در زمان خود می‌پردازد.

در سال 1397 در ششمین جشنواره‌ی بین‌المللی هنر برای صلح، نشان عالی خود را به امیرهوشنگ ابتهاج تقدیم میکنند.

یکی از معروف ترین شعرهای ابتهاج  در همه‌ی این سالها شعر ارغوان اوست.

ارغوان شعری درخشان از هوشنگ ابتهاج است این شعر که درمیان مردم از شهرت و محبوبیت برخوردار است؛ خطاب به درخت ارغوانی است که در حیاط خانه شاعر روییده است.

شعر ارغوان، رنگی اجتماعی دارد و مضمون اصلی آن، حسرت آزادی و امید به فردایی بهتر است. شاعر در اندوه بی‌عدالتی‌ها و حسرت آزادی، با درخت ارغوان که نمادی از امید به آینده، بهار و رویش دوباره است؛ سخن می‌گوید.

سال‌های پایانی زندگی ابتهاج به کسالت گذشت، و البته به تلاش برای شعر، چنان که حتی تا چند روز پیش از مرگ، باوجود آن‌که شرایط جسمی نامساعدی داشت، مشتاقانه اشعار تازه‌اش را برای دیگران می‌خواند.

 سرانجام سایه‌ی سایه در نوزدهم مردادماه 1401 در کلن آلمان افول کرد.

 پیکر او را از آلمان به ایران آوردند و در باغ محتشم رشت به خاک سپردند.

 بارها از او درباره‌ی مرگ سوال شده بود و او معمولاً پاسخ می‌داد که «به مرگ نمی‌اندیشم.»

 مرگ برای او امر مخوف و نازیبایی نبود، چراکه معتقد بود انسان هرگز با مرگ روبه‌رو نمی‌شود؛ تا زنده است، و وقتی مرگ می‌آید انسان دیگر زنده نیست که با مرگ چهره‌به‌چهره شود. چرا باید از چیزی بترسیم که تا هستیم، وجود ندارد؟

 

حجم فایل :26.94M | مدت زمان :00:11:46