به صرافت هدایت افتادم
کار انسان که تمامی ندارد خاصه برای نویسنده، آنهم در معنای نوعی کاری که من انجام میدهم. اما بهطور مشخص در سال جاری (۱۴۰۱) دو فقره کار را به پایان رسانیدهام. یکی رمان «دودمان» است که اخیرا منتشر شد.
کار انسان که تمامی ندارد خاصه برای نویسنده، آنهم در معنای نوعی کاری که من انجام میدهم. اما بهطور مشخص در سال جاری (۱۴۰۱) دو فقره کار را به پایان رسانیدهام. یکی رمان «دودمان» است که اخیرا منتشر شد. این کار در سال قبل شروع شد و امسال سپرده شد به نشر چشمه، کار دیگری که در همین دو- سه ماههی اخیر انجام یافت، نامش «دُرّ یتیم» است در موضوع صادق هدایت و آن پایان سرد و غمناک و نمیدانم چرا ناگهان به صرافت بازنگری در آن نبوغ ناتمام شدم و اصلا چرا به صرافت هدایت افتادم در کشاکش بحران زمانه که دچارش شده بودم و... به این جهت به آثار هدایت رجوع کردم، همچنین به دو کتاب مهمی که مشخصا در بارهی او با نوع خاص زندگیاش گزارش شده. یکی کتاب آقای مصطفی فرزانه به نام «ملاقات با هدایت» و کتاب دیگری در بارهی «صادق هدایت» که به همت آقای محمود کتیرایی گردآوری شده و در آن یادداشتهای گوناگونی از نزدیکان به صادق هدایت آمده است. گفتنیست که هر دو کتاب بسیار مهم هستند و خیلی کمک میکنند به شناخت نسبی روحیات و خُلقوخوی صادق هدایت و بسیار مفیدند برای کسانی که کنجکاو شناخت هدایت باشند. در کتاب فرزانه به نحوی و در کتاب کتیرایی به نحو دیگر، یکی از درون و یکی از برون. به این سبب بار دیگر اکثر آثار هدایت را بازخوانی کردم بهویژه «بوف کور» را. پیشتر در یک بازهی ده-پانزده ساله نه- ده بار «بوف کور» را خوانده بودم مگر تهوتوی آن کتاب را دریابم، امسال هم دو-سه بار خواندم با این کنجکاوی که آیا آخرین دریافتهایم از «بوف کور» بجا بوده یا نابجا؟ خوشبختانه متوجه شدم بجا بوده و چون آن کتاب را بسته و کناری گذاشتهام متوجه کُنه مطلب شدهام و در همان آخرین خواندنهاست که در حاشیه نوشتهام «اگر روزی بخواهم در بارهی بوف کور مطلبی بنویسم نام آن را دانهی گندم خواهم گذاشت»، و در بازخوانیهای اخیر هم آنچه بیشتر یافتم پیرامون همان اصل بود که امیدوارم در داستانوارهی « دُرّ یتیم» کموبیش بتوانم بازترش کنم، اگرچه در حاشیهای دیگر نوشتهام «نه باد در مشت جای میگیرد نه جیوه در سطحی که دایم دچار تکانه است و نه بوف کور در شکل و ریختی جز همانچه هست!»