به مناسبت نمایش آثار علی ذاکری با عنوان «قدم برداشتن در تاریکی» در گالری نیان
در ستایش سکوت در برابر نقاشی
جمعه گذشته با علی ذاکری گفتوگویی دوستانه در گالری نیان داشتم. یاد جملهای از آخرین فیلم مارتین مکدونا، The Banshees of Inisherin میافتم. مرد آهنگساز دوست چوپانش را دیگر قابل معاشرت نمیداند و میگوید وقتی برای تلفکردن ندارد. کالین فارل در نقش چوپان با تمام یقین برای
فاروق مظلومی: جمعه گذشته با علی ذاکری گفتوگویی دوستانه در گالری نیان داشتم. یاد جملهای از آخرین فیلم مارتین مکدونا، The Banshees of Inisherin میافتم. مرد آهنگساز دوست چوپانش را دیگر قابل معاشرت نمیداند و میگوید وقتی برای تلفکردن ندارد. کالین فارل در نقش چوپان با تمام یقین برای پاسخ سؤالش از دوست آهنگسازش میپرسد که انسان خوب بودن مهمتر است یا هنرمندبودن؟ صدالبته مقایسه هنر با انسانیت قیاس معالفارق است.
علی ذاکری انسان خوب هنرمند است. حتما تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که وقتی کسی را میبینیم، اول شغل و مرتبه اجتماعیاش به ذهنمان هجوم میآورد یا خودش؟ ساحتش؟ قطعا علی ذاکری از مهمترین و مؤثرترین نقاشان تاریخ هنر ایران است. نقاش بزرگی است ولی همیشه انسان بزرگتری بوده است. حتی در نوشتن نقد برای آثارش هم نوشتن از خودش مقدم میشود.
در مستندپرترههایی که از او در سایت آپارات وجود دارد، تعریف میکند که در نوجوانی در لحظه ثبتنام در دانشسرای هنر به شکل کاملا اتفاقی با فاطمه معتمدآریا آشنا میشود. وقتی از علاقهاش به نقاشی میگوید، معتمدآریا به او توصیه میکند در یک محل حرفهای برای نقاشی ثبتنام کند؛ یعنی هنرستان نقاشی در پیچ شمیران. این مواجهه مثالی مشخص از کیوریتینگ –مراقبت هنری– است. انسانها، اشیا، زمان و مکانی که هنرمند با آنها تجربه زیستن را دارد، در مراقبت یا تخدیر هنرش تأثیر دارند. غرض این است که بگویم فضای کیوریتوریال، مجموعهای از هر چیزی که هنرمند میبیند، میشنود، میخورد و... است. دیدن این مستندپرترهها را به همه هنرمندان برای مراقبت از خود و هنرشان توصیه میکنم.
ذاکری از نقاشان نسل اواخر دهه 30 است. در یادداشت اخیر در همین روزنامه نوشتم که نقاشان متولد دهه 30 علاوه بر صداقت در نقاشی، گذار از نقاشی با اولویت بازنمایی به نقاشی با اولویت نقاشی را شخصا تجربه کردهاند و از اروپا تقلب نکردهاند. گذاری که پاشنه آشیل بعضی از نقاشان اروپا دیده شد که خواستند به شکل جهشی از نسل شاگردان کمالالملک و مینیاتور عبور کنند.
برای این نقاشان، نفس و عمل نقاشی مهمتر از آن چیزی است که نقاشی میشود. اشیا و موجوداتی که نقاشی میشوند، برای بازنمایی مابازای واقعی آنها نیست؛ چراکه عکس این وظیفه را بهخوبی انجام میدهد. البته من حتی نقاشی هایپررئالیستی را هم با عکس یکی نمیدانم و چیزی از ارزش نقاشانه آن کم نمیکنم. منظور این است که نقاشی به واسطه بافت و ارتباط مستقیم رنگ و مواد با مخاطب، روح متفاوتی با عکس دارد، حتی در شبیهترین حالت. حتی نقاشانی که قصد بازسازی عین به عین عکس توسط نقاشی را دارند و به عبارتی میخواهند با نقاشی، عکاسی کنند، خوشبختانه هرگز موفق نمیشوند.
برای نقاشانی مثل ذاکری، نقاشی در خدمت بازنمایی جهانی که میبینیم نیست، بلکه جهان در خدمت نقاشی است. فرمها فقط کمک میکنند حسهایی که توسط زبان سلاخی نمیشوند، در نقاشی بروز پیدا کنند؛ حسهایی که ما را به سکوت وامیدارند. برای من درگیری فیگورها در صحنههای مشتزنی در نقاشیهای ذاکری فقط درگیری انرژی فرمها و رنگها را تشدید میکند و میدان نبرد عناصر نقاشی است نه مشتزنها. درباره آثار ذاکری نباید بیش از این حرف زد و شنید. آنها را باید دید و دیدن عکس این آثار هم فقط برای آشنایی اولیه خوب است و هرگز با دیدن مستقیم آثار یکسان نیست و این به همان دلیل تفاوتهای فاحش ساختاری عکس و نقاشی است که با هم مرور کردیم.
خوشبختانه آثار علی ذاکری قابل طبقهبندی و شناسایی نیستند. نقاشی اصیل اجازه طبقهبندی در قفسههای سبک و دوره را نمیدهد و هر نقاشیِ نقاش شروع و پایان یک سبک و دوره نامشخص است؛ اگرچه قوانین تحمیلی بازار چیز دیگری میگویند. در گفتوگوهای این نقاش به حس و ارتباط حسی با نقاشی تأکید میشود و به گفته خودشان به استدلالهای مغزی در نقاشی رجوع نمیکنند. در کلاسی که در نوجوانی با هانیبال الخاص داشتهاند، روش طراحی حسی را کار میکنند. از مرجعهای مهم این روش، طراحی کتاب The Natural Way to Draw از KIMON NICOLAÏDES است.
حتی وقتی ذاکری از مادرش که هرگز او را ندیده است، میگوید، به رنگ آبی در بعضی از نقاشیهایش اشاره میکند. آیا میتوانیم حس و اندوه خود را برای مادری که ندیدهایم بیان کنیم؟ نه، هرگز. این امور مجرد -بیزمان و بیمکان- سهمگینتر و والاتر از آن هستند که توسط زبان که امری زمانی و مکانی است، بیان شوند. نقاشی برای بیان این حسها به وجود آمده است. هر رنگی، هر فرمی و هر بافتی حامل حس و روایتی است که ما قادر به بیان آن نیستیم. کسی چه میداند، شاید سکوت، ستایش نقاشی است و شاید نقاشی در ستایش سکوت است. بعد از دیدن هر نقاشی فقط حس است و دیگر چیزی نمیبینی؛ قدم برداشتن در سکوت و تاریکی. نقاش با بیان شعری از اکتاویو پاز به زیبایی به دیدن جهان با نقاشی اشاره میکند «من با سرانگشتانم مینگرم/ آنچه را که چشمانم لمس میکنند: سایهها، جهان را».
در یکی از مستندپرترههای علی ذاکری میشنویم که در دوران سربازی نگهبان اسرای عراقی بوده است. روزی که برای اعزام یک اسیر به درمانگاه ساعتی در آمبولانس مقابل او مینشیند، با چشمهای باز برای چشمهای بسته اسیر گریه میکند. هنرمند میداند اسارت چیست. به قول خود ذاکری نقاشی به سراغش آمد و آنطور که معلوم است هنر، هنرمند را به اسارت میگیرد. کسی چه میداند، شاید اسارتی شیرین و شاید تلخ. احتمال قریب به یقین تلخ. مجموعه «قدم برداشتن در تاریکی» که با همکاری گالری سرای و تحت عنوان پروژههای کاروان اجرا میشود تا 29 اردیبهشت در گالری نیان آماده بازدید بود.