بررسی فیلم «ستارهها هنگام ظهر» اثر کلر دنی
پایان کلمات و آغاز سینما
داستان فیلم برگرفته از رمانی به همین نام است. قصه اصلی کتاب در جریان انقلاب ساندینیستا نیکاراگوئه و در اوایل دهه ۸۰ میگذرد اما فیلم با احوالات و قواعد دوره کووید بهروزرسانی شده و بیشتر از اینکه قصد تعریف کردن داستانی داشته باشد در تلاش برای توصیف یک حال و هوا است.
نرگس محمدی: فیلم «ستارهها هنگام ظهر» داستانی عاشقانه با پسزمینه سیاسی است که به مفاهیمی مانند جنسیت و استعمار قرن بیست و یکمی میپردازد. داستان فیلم برگرفته از رمانی به همین نام است. قصه اصلی کتاب در جریان انقلاب ساندینیستا نیکاراگوئه و در اوایل دهه ۸۰ میگذرد اما فیلم با احوالات و قواعد دوره کووید بهروزرسانی شده و بیشتر از اینکه قصد تعریف کردن داستانی داشته باشد در تلاش برای توصیف یک حال و هوا است. شاید این تلاش برای برخی تماشاگران جذابترش میکند، کاری که اغلب وقتها کلر دنی در دیگر آثارش هم انجام میدهد.
حتی اگر هرگز فیلمی به کارگردانی این فیلمساز زن فرانسوی ندیده باشید، بهاحتمالزیاد نامش را شنیدید یا فیلم معروفش شکلات با بازی ژولیت بینوش را به خاطر بیاورید. کلر دنی الهامبخش بسیاری از سینماگران نسل جدید است که او را یکی از اولین کارگردانان برجسته زن میدانند که با تکیهبر تجربههای شهودی فیلم میسازند.
اپیدمی کرونا نقش کلیدی در فیلم اخیر دنی دارد و توجیهکننده خلأ وهمآور خیابان است. بهنوعی از آن بهعنوان بهانهای برای منع رفتوآمد نظامی استفاده میشود. کووید و ممنوعیتهای همهفهمش توانسته زوج قصه را تافتهای جدا بافته نمایش دهد، بیآنکه غیر سفیدپوستان مزاحمشان شوند و خرج بازنمایی دهه ۸۰ را روی دست فیلمساز بگذارد. آنها بهاندازه کافی انگشتنما و تماشایی هستند اما خیابانهای خالی جولانگاه را برایشان بیرقیبتر کرده، داستان مبهمشان در لایه زیرین شیمی ایجادشده دو نفر گم میشود.
کلر دنی در پاریس به دنیا آمد و دوران کودکی خود را در چندین کشور مختلف آفریقایی، بهویژه در کامرون گذراند. او پس از بازگشت به فرانسه در سن ۱۲ سالگی، توسط یکی از معلمانش به سینمای هنری معرفی شد. با این معرفی کوتاه جهانبینی و علایق خاص دنی به بیان چنین قصههایی بیشتر نمایان میشود. گویا او میخواهد تجربههای بینظیر زندگی و بزرگ شدن در آفریقای استعماری که به او آگاهی عمیقی از جغرافیای مورد نظرش داده و برای هر فیلمساز غریبهای در دسترس نیست به نمایش بگذارد؛ اما همین تسلط او به مکان باعث بومیگرایی و غیر فهم شدن برخی ریزهکاریهای داستان شده که البته تماشاگر را تشویق میکند تا در مورد تاریخ سیاسی آن منطقه کنجکاویهایی پیدا کند و پاسخش را در مطالعات تکمیلی بگیرد. در واقع میتوان گفت کلر دنی هرچقدر تجربه زندگی در فضایی غریبه و غیر آمریکایی داشته باشد همچنان بیرون از گود است و این احساس بهدرستی منتقل میشود.
مارگارت کوالی که احتمالا او را با سریال خدمتکار میشناسید، نقش تریش را بازی میکند که بهعنوان یک روزنامهنگار مستقل به ماناگوآ پایتخت کشور نیکاراگوئه آمده است، اما مدتهاست نتوانسته مطلبی که برای سردبیرش جالب باشد، بنویسد. او با مقالهای سیاسی و عجولانه در انتقاد از فساد، باعث نفرت مقامات شده و کارش در روزنامه که از او انتظار نوشتن مطلبی در مورد سفر و جذابیتهای توریستی داشتند را به خطر انداخته است. تریش حالا بدون پاسپورت و دلار آمریکایی در هتلهای مرطوب و خیابانهای خالی گیر افتاده و راهی برای برگشتن به آمریکا پیدا نمیکند. در خلال پرسههای روزانه او با مرد انگلیسی مرموز و خوشتیپی مواجه میشود که ادعا میکند در تجارت انرژی مشغول است اما شواهد چیز دیگری میگویند. او عقایدی متفاوت از تریش دارد و نوعی دیدگاه سادهلوحانه به سیاست دارد که سبک زندگی خیابانی تریش دور است. تریش در کارش در روابطش و حتی در مکان زندگیاش بهطور آزاردهندهای موقت است و این مطلب را سردبیر در تماس تصویری کوتاهشان به شکل بیرحمانهای به صورت تریش میکوبد. احساس ناامنی تریش در روابط و تلاشش برای چسبیدن به وضعیتی که تا حدودی ثباتش را تضمین کند در بازی مارگارت کوالی نمایان میشود اما او در این فیلم هم فراتر از نقشی که تاکنون برایش نوشتهاند، نمیرود. اینجا هم او همان نوجوان سرکش و هیپی منش فیلم روزی روزگاری هالیوود تارانتینو است که به شکل جسورانهای لباس میپوشد و یا همان دختر سریال تحسینشده خدمتکار است که هیچچیز مانع رسیدن او به خواستههایش نمیشود.
شخصیتهای فیلمهای دنی اغلب توسط زبان بدنشان روایت میشوند و هرگز بین حواس فیزیکی و عملکرد ذهنشان جدایی نمیافتد. دافعه و اشتیاق، نوستالژی و تروما همگی در میمیک و اجرای صورت بازیگر دیده میشود. به همین جهت او هیچوقت نمیتواند سراغ بازیگرانی برود که سرد کنترل شده بازی میکنند. آنها گاهی مجبورند چندین حس متضاد در چند ثانیه بروز دهند. هم به شکل جسمی هم روانی.
فیلمهای کالر دنی اغلب بر مرموزترین و پیچیدهترین زوایای تجربه بشری انگشت میگذارند، از جایی شروع میشوند که عوامفریبی و ایدههای معمولی به پایان میرسند، جایی که کلمات شکست میخورند و سینما آغاز میشود و آنچه پدیدار میشود اثری است که هم در نقاطی بیقرار و هم در برخی دیگر درخشان است و لحظات عمیقی دارد که گاه و بیگاه روایتی آشفته دارند. در بیشتر لحظات برای فیلم مهم است که خود را در کشمکشهای عاطفی صحنهها غوطهور کند تا اینکه پایبند داستان باشد و این آسیب وضوح تاثیر قصه را کمرنگ میکند، با این همه، هنوز چیزهای زیادی برای تحسین وجود دارد. اینکه چگونه جریانهای زیرین جذابتر فیلم در زمانی که انتظارش را ندارید، بروز پیدا میکنند و سرگشتگی انسان را برای پیدا کردن رابطهای معنادار در فضایی بیثبات و موقتی استادانه عینی میکند. هرچند شخصیتها هرگز بهطور کامل ارتباط عمیقی را پیدا نمیکند، اما هنوز اثری از خود بر جای میگذارند که شاید همین برای ادامه زندگی کافی باشد.
فیلم در یک جمله تصویری است که آمریکاییها و اروپاییهای خیلی سفید از کشورهای سیاست زدهای محروم از دموکراس دارند که البته و آمریکا را هم مقصر ناکامیهایشان میدانند. درمجموع فیلم گیج و سردرگم است و پاسخ شفافی به سوالات پیشآمده نمیدهد. ستارهها هنگام ظهر و برای دریافت جایزه نخل طلا کاندید شده بود و درنهایت جایزه بزرگ جشنواره کن را با فیلم نزدیک لوکاس دونت شریک شد.