معرفی فیلم امپراتوری روشنایی اثر سام مندس؛
تنهایی پرهیاهوی هیلاری
نام «اولیویا کولمن» در تیتراژ یک فیلم کافی است تا برای دیدن انتخابش کنیم. به خصوص اگر در فیلم «سام مندس» بازی کند، همه تردیدها کنار میرود.
نام «اولیویا کولمن» در تیتراژ یک فیلم کافی است تا برای دیدن انتخابش کنیم. به خصوص اگر در فیلم «سام مندس» بازی کند، همه تردیدها کنار میرود.
امپراتوری روشنایی آخرین درام سام مندس یکی از آن نامههای عاشقانه به سینماست که هر فیلمساز میانسالی دوست دارد، بسازد و فهرستی هم از بهترین فیلمهای عمرش هم در دیالوگها بگنجاند. پس وقت دیدن فیلم کاغذ و خودکار دست بگیرید و از فیلمهای محبوب او یادداشت بردارید. با اینکه فیلمهایی که در ژانر پیچیده ستایش سینما ساخته میشوند، اغلب با خطر تبدیلشدن به کلاژی از فیلمهای برجسته تاریخ سینما مواجهاند، اما مندس از این خطر گریخته و این ستایش با داستان پر و پیمان و شخصیتهای دوستداشتنی همراه است که نگرانیهای جدی در مورد بیماری روانی، استثمار جنسی، خشونت نژادپرستانه و دیگر حقایق تلخ زندگی دارد. البته در امپراتوری روشنایی خبری از شخصیتهای کاریزماتیکی که کارهای عجیبوغریب میکند و دل میبرند، نیست. کاراکترهای فیلم امپراتوری روشنایی انسانهای خیلی معمولی هستند که در زندگی روزمره از کنارشان میگذریم، بیآنکه توجهی جلب کنند؛ اما شکوه درونشان در برابر دوربین مندس تماشایی میشود و میتوانیم دوستشان داشته باشیم و درکشان کنیم.
داستان فیلم امپراتوری روشنایی در انگلیس دهه ۱۹۸۰ روایت میشود. بیشتر قصه در سالن سینما اتفاق میافتد. سینما جزیره تنهایی آدمهایی است که از فضای پرآشوب جدا افتادهاند و ربطی چندانی به دنیای وحشی بیرون ندارند. دورنمای سیاسی آن روزها انگلستان همراه با سالهای مارگارت تاچر، گسترش نژادپرستی و نرخ بالای بیکاری است که همگی در فیلم نقش اساسی دارند و با کشمکشهای درونی هیلاری شخصیت اصلی تلاقی پیدا میکنند؛ اما عجله نکنید فیلم نمیخواهد خیلی زود چیزی لو دهد، یا شاید یکی از آن فیلمهایی است که نمیتواند تصمیم بگیرد چه کند.
در ابتدا همهچیز با سینما و سپس هیلاری آغاز میشود که مدیریت سینمای در حال فروپاشی امپایر بر عهده اوست. بخشهای جزئی از شخصیت اصلی در چند صحنه اول ارائه میشود، مثلا میفهمیم هیلاری لیتیوم مصرف میکند و مدتی هم به مرخصی پزشکی رفته، تنها زندگی میکند، تنها غذا میخورد و زندگی خستهکنندهای دارد؛ اما همه اینها میتواند بخشی از کلیشه فیلمهای زن مجرد غمگین باشد، تا وقتیکه اطلاعات بیشتری دریافت میکنیم. بعد از ورود استفن به زندگی هیلاری و برهم خوردن نظم موجود، همچنان در خیال تماشای یک عاشقانه با پایان خوش هستیم که فاجعه و یا بهتر بگوییم، واقعیت اتفاق میافتد. استفن مبهم و باهوش، با ورودش، رنگی به زندگی هیلاری میدهد. پردههای ضخیم خانه هیلاری کنار میرود، نور و گرما به داستان تابیده میشود. زن دوباره شجاعت ایستادن برابر زندگی پیدا میکند؛ اما طولی نمیکشد که همکار فضول استفن او را از اشتباه درمیآورد. امپراتوری نور شکست میخورد و جنون پنهان دوباره در زندگی هیلاری سر باز میکند. هیلاری درمییابد عشق افیونی موقت است که میتواند شکوهمندانه تا لب پرتگاه همراهیات میکند. همه ابعاد شخصیت آسیبپذیری که هیلاری از اوج آرامش ظاهری تا خود جنون طی میکند با جادوی بازیگری کولمن عینی میشود. به خصوص در صحنهای که او با شانههایی افتاده، چشمانی اشکبار و همینطور رژ لبی که روی دندانهایش ماسیده، تمام ترسها و نگرانیهایش را وسط سالن سینما فریاد میزند و البته خبر خوش اینکه همزمان مدیر استثمارگر جلوهفروش را هم با خودش پایین میکشد. به گفته مندس در مصاحبهای، شخصیت هیلاری برگرفته از زندگی شخصی مادرش است که از همان عدم تعادلی رنج میبرد که کولمن بازنمایی کرده. البته فیلم زندگینامه نیست و تنها الهام گرفته از زندگی شخصی مندس است. مندس در این فیلم جمعوجور که برخلاف ۱۹۱۷ با بودجه کمتر تهیهشده، در نوشتن فیلمنامه از کسی کمک نگرفته و برای نخستین بار عنوان فیلمنامهنویس را هم از آن خود کرده است. میتوان این خرده را به فیلم گرفت که نویسندگی مندس بهاندازه کارگردانیاش خوب نیست و فیلم در جاهایی تکهتکه، غیر منسجم و سردرگم است و بیشازحد این توصیه را به تماشاگر میچپاند که سینما و ادبیات نجات بخشند و باید برای رهایی به فیلمها پناه برد. این توصیه با نمایش تک نفره فیلم «حضور» «هال اشبی» برای هیلاری به اوج خودش میرسد..
«مایکل وارد» بازیگر مقابل کولمن در نقش استفن، نمیتواند بهاندازه او خوب باشد اما همچنان بازی قابلتوجهی ارائه میدهد و متقاعدمان میکند که باشخصیت پیچیدهای روبهرو هستیم. مهمترین چهرههای زندگی استفن مادرش و روبی دوستدختر قدیمیاش است که به شکل تعمدی بسیار دیر به داستان اضافه میشوند و بهسختی آنها را میشناسیم. دیر اضافه شدن آنها به قصه اجازه میدهد در جزییات شخصیت هیلاری و ارتباطش با استفن غرق شود. کمرنگ بودن شخصیتهای فرعی باعث نمیشود دوستشان نداشته باشیم. درباره آنها همینقدر می دانیم که آدمهای جدا افتادهای هستند با زندگیای شاید بهمراتب دردناکتر از هیلاری یا استفن ولی کسی هنوز قصهشان را روایت نکرده است.
نکته جالب دیگر اینکه مندس فیلمنامه امپراتوری روشنایی را وقتی نوشت که کرونا آدمها را خانهنشین کرده بود و بیم آن میرفت که سینما برای سالهای زیادی تعطیل باشند. باید گفت این فیلم میتواند واکنشی باشد به این ترس مندس که سینما تمامشدنی است. شکوه خاک گرفته دو طبقه متروکه بالای سینما امپایر که نخستین جرقههای ارتباط هیلاری و استفن هم در آن رخ میدهد، گواه این فرضیه است.
سام مندس با امپراتوری نور ثابت کرد همچنان میتواند همدلی ایجاد کند و احساسات تماشاگر را برانگیزد. او یکی از معدود کارگردانانی بود که برای نخستین فیلمش یعنی «زیبایی آمریکایی» اسکار گرفت و موفقیتش را با فیلم «جادهای بهسوی تباهی»، «جاده انقلابی» و فیلم خیرهکننده «۱۹۱۷» تثبیت کرد. او پس از گذشت سالها و پر کردن کارنامهاش از فیلمهای درخشان همچنان به دنبال ایجاد و کشف تجربیات جدید است.اگر منصف باشیم باید بگوییم کارنامه تماشایی مندس این حق را برایش ایجاد میکند که به نصیحت مکررش گوش دهیم. مثلا آن یکی که به گاردین گفت: «اگر شکستخوردهاید، فیلمها میتوانند به شما کمک کنند تا دوباره کنار هم باشید.» یا آن توصیهاش را پذیرا شویم که از زبان نمایشدهنده فیلم گفت: «اگر فیلم را با سرعت ۲۴ فریم در ثانیه اجرا کنم، تاریکی را نمیبینی».