معرفی فیلم تار به کارگردانی تاد فیلد؛
نگاهی که همیشه مراقب است
تار روایتی از سقوط یک نابغه خودساخته است. صحنه ابتدایی فیلم با یک مصاحبه آغاز میشود. در کمترین زمان ممکن لیدیا به بیننده شناسانده میشود. مصاحبهگر آدام گوپنیک، نویسنده نیویورکر در صحنهای باشکوه با هزاران تماشاگر، نمایشی ترتیب داده که بفهمیم جایگاه و طبقه لیدیا کجاست و درعینحال مشتاق بقیه داستان بمانیم.
بعد از دیدن فیلم آخر «تاد فیلد» احتمالاً دست به دامان گوگل میشوید و نام شخصیت اصلی را سرچ میکنید تا درباره زندگی واقعی کاراکتر اصلی بیشتر بخوانید. این کار فقط خطایی است که کارگردان دلش میخواهد درگیرش باشید. فیلم تار به نظر بیوگرافی میرسد. در حالی که چنین نیست و لیدیا تاری در واقعیت وجود ندارد. اگرچه مارین آلسوپ رهبر ارکستر و مدیر ارکستر سمفونیک بالتیمور، از شباهتهای ظاهری بین زندگی خود و تار شکایت کرد اما نظر کارگردان خلاف این ادعاست. این هیولای دلربا فقط در ذهن و فیلم تاد فیلد حیات دارد. حیاتی که کارگردان برای خلقش سالها تلاش کرد و ۱۶ سال فیلم نساخت؛ اما در نهایت شخصیتی ساخت که تنها «کیت بلانشت» قادر به برجسته کردنش بود. هیچکس جز او نمیتوانست به آن ماسک صورت تحقیرکننده، جان ببخشد و با پوشیدن کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید، چنین قدرت، زیبایی و استبدادی بهجا بگذارد. درخششی هنرمندانه که برای بلانشت جایزه گلدن گلوب به ارمغان آورد.
تار روایتی از سقوط یک نابغه خودساخته است. صحنه ابتدایی فیلم با یک مصاحبه آغاز میشود. در کمترین زمان ممکن لیدیا به بیننده شناسانده میشود. مصاحبهگر آدام گوپنیک، نویسنده نیویورکر در صحنهای باشکوه با هزاران تماشاگر، نمایشی ترتیب داده که بفهمیم جایگاه و طبقه لیدیا کجاست و درعینحال مشتاق بقیه داستان بمانیم.
لیدیای رهبر ارکستر. خود شیفته و بسیار موفقی است که جایگاهی دست نیافتنی دارد. همانطور که معمول همه افراد سرشناس است، دستیار ساکت و عبوسی هم همیشه همراهیش میکند. او با گرمی کمتری نسبت به سیری یا الکسا، با فرانچسکا دستیارش صحبت میکند. رفتاری که تاثیری در شیفتگی فرانچسکا ندارد. درک علاقه دستیار راحت نیست. لیدیا دوست نداشتنی است و به غیر از دخترش پترا، رابطه غیرمعاملهگرانه دیگری ندارد. مدلی که لیدیا فکر میکند، طرز فکر یک خودشیفته موفق است که به دلیل دستاوردهایش تریبون هم دارد و همه آنچه فکر و زندگی میکند، در مونولوگ ۱۰ دقیقهای سر کلاس، در جدل با دانشجوی سرکش و معترض بیان میشود. لیدیا از زن ستیزی باخ حمایت میکند و میگوید باید انسانیت، ارزشها و باورهایتان را برای حرفهتان به خطر بیندازید. مونولوگ خیرهکننده بلانشت متقاعد میکند به نظر میرسد، تا اینکه اخبار مربوط به یک خودکشی، زندگی خودخواهانهاش را زیر رو میکند. این قصه است که در تار تماشا میکنیم، با همه مخلفاتش. جزییاتی که تماشاگر را به این سوال میرساند: چرا ما هنرمندان را ستایش میکنیم؟ به خاطر هویت، رفتار و یا آثارشان.
فیلد در بازگشت فوقالعادهاش پس از ۱۶ سال در تار، یک ضد قهرمان تمام و کمال به تصویر میکشد. جایگاهی که اغلب برای شخصیتهای مرد محفوظ است و زنان کمتر فرصت ارائه چنین نقشهایی پیدا میکنند. فیلم همه مؤلفههای این نوع سینما را داراست و در روندی کلاسیک و مانند هر داستان ضدقهرمانی دیگری به گذشته لیدیا بازمیگردد و ماهیت واقعی انسانی او را آشکار میکند. لحظهای که همچون تلنگری تماشاگر را وادار میکند بر مفهوم بخشیدن و نبخشیدن نابغهها و آدم معروفها درنگ کند.
سمت و سوی دیگر فیلم وقتی از شخصیت اصلی دور میشویم، اشاره به زندگی دوگانه و پیچیده سلبریتیها دارد که مدام از پس دوربینهای موبایل تماشا میشوند. تاکید این درونمایه در صحنهای که لیدیا در خلوت و در جت شخصی خوابیده و بیخبر در لایو اینستاگرام قرار میگیرد، عینیتر است. او در این صحنه که شالوده اصلی فیلم هم است، تحت نظر، تنها و بیدفاع به نظر میرسد. حسی که در همه فیلم جاری است. زندگی در سایه کامنت هیترها و چشمانی که مدام مراقباند. تاد فیلد در این فیلم از رسانههای اجتماعی به عنوان یک نیروی دراماتیک استفاده میکند و موفق هم شده.
فیلم در مرز واقعیت و رویا حرکت میکند. فیلمساز از ابتدا با گذاشتن صداهای آزاردهنده که بر شغل و استعداد لیدیا هم تاکید دارد، حقیقت و مجاز را در هم میآمیزد. با این نشانهها تاد فیلد تاکید میکند شخصیت اصلی از نظر ذهنی پایدار نیست؛ اما از صحنهای که لیدیا وارد ساختمان متروکه میشود، تغییر محسوس ایجاد میشود. همهچیز تبدیل به کابوسی میشود که بیشتر شبیه پیامد اعمال لیدیا ست تا واقعیت. بااینحال نمیتوانید با قطعیت بگویید که این صحنهها واقعیت ندارد.
فیلم فیلد لایههای پیچیدهای دارد و زمینه را برای تفسیر شخصی باز میگذارد؛ بنابراین آزادید تار را یک تراژدی اجتماعی در فرهنگ مدرن در نظر بگیرید که به استعداد هنری واقعی اجازه شکوفا شدن نمیدهد یا تراژدی شخصی کسی که نمیتواند خود را باارزشهای معاصر تطبیق دهد و در فشار کمالگرایی میشکند. تصمیم با شماست که در پایان فیلم فیلد، وقتی تار برلین را به سمت مناظر زیبای روستایی فیلیپین ترک میکند، او را هیولای فرهنگ معاصر بدانید یا کسی که قربانی شرایط شده. هر چه باشد صحنه پایانی تجسم سقوط او از برج مجلل شهرت به دنیای معمولیها است. آهنگساز سقوط کرده است.اما آیا این پایان کار اوست یا شروعی دوباره؟ این سوال هم پاسخی ندارد. فیلد به طور هدفمند همهچیز را بسیار مبهم میکند و چیزی فاش نمیکند، حتی زمانی که مستقیماً در مورد معنای پایان فیلم با مطبوعات صحبت میکند به این ابهام اضافه میکند. چرا که او رهروی سینما مبهم تارکوفسکی و کوبریک است و با ساختارش به نسبی بودن و نمادگرایی دامن میزند. این پیچیدگی انتخابی، عمیق از کار درآمده و توجه به جزییات در پلان به پلان فیلم هویداست. تاد فیلد سخت فیلم میسازد و سالها برای هر اثر صرف میکند.آنقدر سخت که در مصاحبهای گفته احتمالا دیگر هرگز فیلم نمیسازد. اما در این جمله هم قطعیتی وجود ندارد و هنوز میتوانیم، امیدوار باشیم، آثار درخشان دیگری همچون در «اتاقخواب»، «بچههای کوچک» و تار در کارنامه کم تعدادش ببینیم.