معرفی فیلم «آلکاراس»، اثر کارلا سیمون؛
وقتی زمین زیر پایتان فرو میریزد
فیلم در منطقه آلکاراس کاتالونیا، با گویش کاتالان و با حضور نابازیگران ساخته شد. علاوه بر تحسینهای متعدد از سمت منتقدان برای بهترین فیلم بلند بینالمللی در نود و پنجمین دوره جوایز اسکار انتخاب شد، اما به فهرست نهایی راه پیدا نکرد.
کارلا سیمون بعد از ساخت نخستین فیلمش «تابستان ۱۹۹۳» مورد توجه قرار گرفت و با فیلم «آلکاراس» که برنده جایزه خرس طلایی بهترین فیلم برلین ۲۰۲۲ شد، موقعیت خودش را به عنوان فیلمساز جوان و نامدار تثبیت کرد. فیلم در منطقه آلکاراس کاتالونیا، با گویش کاتالان و با حضور نابازیگران ساخته شد. علاوه بر تحسینهای متعدد از سمت منتقدان برای بهترین فیلم بلند بینالمللی در نود و پنجمین دوره جوایز اسکار انتخاب شد، اما به فهرست نهایی راه پیدا نکرد.
صحنه ابتدایی فیلم از فضای داخلی ماشینی فرسوده آغاز میشود. سه کودک مستقر در سواری زنگ زده با تپانچه به سمت بیگانگان خیالی شلیک میکنند، ناگهان جرثقیلی وارد میشود و خیالات فرازمینی آنها با وحشت زمینی عینی میشود. این صحنه یک پیشگویی درباره کل داستان فیلم است.
با جلو رفتن داستان فیلم میفهمیم، مالکیت زمین یک خانواده بزرگ (شامل سه نسل) که همگی کنار هم مشغول کشاورزی و برداشت هلو هستند، به زمینداران ثروتمندی تعلق دارد. خانواده ثروتمند سالها پیش از زمان رخداد داستان، در قراری لفظی زمین را به جبران لطفی، به این ساکنان بخشیده بودند. نسل تازهای روی کار آمده، زیر حرفش زده. این داستان پروپیمان فقط شروع قصه است. همه این اتفاقات و اطلاعات، درصحنههای ابتدایی داستان و به سرعت منتقل میشود. خانواده بزرگ در صحنهای پرتنش با ریتمی صحیح، رئیس قبیله را دوره کردند و از او سند محکمهپسند میخواهند؛ اما هیچ کاغذ امضا شدهای وجود ندارد. همهچیز بر قول جنتلمنانهای بنا شده که در حال حاضر ارزشی ندارد. صاحبان جدید تصمیم دارند درختها را قطع کنند و پنلهای خورشیدی بکارند. البته به ساکنین پیشنهاد میدهند در مزرعه بمانند و از پنلهای خورشیدی محافظت کنند. موضوع به این سادگی نیست. از دست رفتن درختان برای کسانی که روز و شبشان با خاک و زمین گره خورده، غیرممکن است. چنین حادثهای برای خانواده کاتالانی سختکوش، تحولی در ابعاد کیهانی است.
پدربزرگ خانواده سعی میکند به روشهای صلحجویانه و هدیه کردن سبدی انجیر درشت، مهربانی را به صاحبان روی کاغذ زمین، یادآوری کند؛ اما چندان موفق نیست؛ بنابراین او به آرامی در برابر نیروهای مخالفی که نمیتواند کنترل کند، تسلیم میشود. پدربزرگ جای آن که شکایت کند، آواز میخواند و از با زمزمه ترانههای دوستی و عشق به سرزمین، میراثش را منتقل میکند. پسرش، نماینده نسل دوم که مدیریت زمین با اوست و بقیه تحت حمایتش کار میکنند، روش دیگری دارد. در حالی که خانواده برداشت نهایی خود را انجام میدهند، مرد میانسال خانه، کومیت، دچار جنون و شیدایی میشود. در طول داستان تمرکز از یک شخصیت به شخصیت دیگر شناور میشود؛ اما نقش کومیت از بقیه پررنگتر است. او به شکلی جنونآمیز و خودویرانگر به برداشت محصول ادامه میدهد، در حالی که بقیه خانواده سعی میکنند عادی باشند، زیرا میدانند که این تابستان آخرین تابستان آنها خواهد بود، او تخریب گرانه پیش میرود و با رفتارهایش به همه آسیب میزند. همه داستان این نیست. آلکاراس با حفظ نگاهی گسترده به ماجرای این قبیله کوچک، بحرانهای نسلی و روایتهای کوچکتر را بسیار ماهرانه وارد داستان میکند و سلسله وار ترسیمی صحیح و عمیق از هر شخصیت ترسیم میکند که هرکدام طرز فکر خودشان را نمایندگی میکنند و راه خودشان را برای مواجهه با زمانی که زیر پایشان خالی میشود، دارند.
کارلا سیمون و بازیگران غیرحرفهای اما خبرهاش در صحنههایی درخشان، داستانی ساده و زیبا به تصویر میکشند. صحنهها که پی در پی در جریاناند. داستانهای فرعی مانند موجهایی ظاهر و محو میشوند، آلکاراس درست مثل یک بعدازظهر تابستانی لطیف است که تعادلی ماهرانه بین خاطرهگویی و دغدغههای سیاسی اجتماعی برقرار میکند؛ فیلم در عین به تصویر کشیدن دنیای روشن و پر تخیل آیریس کوچکترین عضو خانواده، به رویدادهای سیاسی، جنگهای داخلی اسپانیا و بیثباتی کار برای کارگران سیاهپوست اشاره دارد، بدون اینکه به دام شعار دادن بیفتد. برگ برنده فیلم علاوه بر تسلط کارلا سیمون بر قصهگویی و حفظ ریتم، فیلمبرداری «دانیلا کاجیاس» است که منعکسکننده نور مهآلود و طلایی روستا و گرمای طاقتفرسا تابستان است. طوری که از پس تصویر، گرمای سوازن و خستگی ناشی از بحران دسته جمعی خانواده درک میشود.
فیلم چند صدایی کارلا سیمون مدام از بیننده میپرسد: آیا کویمت حق دارد تا آن حد عصبانی باشد؟ آیا در کاشت، پرورش هلو چیز مقدسی وجود دارد؟ پنلهای خورشیدی به اندازه کشاورزی مهم نیست؟ او مخاطب را با این پرسشها تنها میگذارد، چون احتمالا خودش هم پاسخی برایش ندارد اما سرنوشت خانواده را رها نمیکند و تاکید میکند که میراث آنها چیزی فراتر از این بحرانها است. آنها سرمایهای دارند که خدشهپذیر نیست. ارزش واقعی این خانواده اتحاد، همکاری و احترام عمیقی است که به طبیعت میگذارند. این درونمایه در صحنه کنسرو کردن میوهها به تصویر کشیده میشود که در آن تک تک افراد خانه نقشی ایفا میکنند.
ممکن است چنین مفهومی پیش از دیدن فیلم به نظر شعاری برسد اما پس از تماشای درام عمیق و هوشمندانه آلکاراس نمیتوانید در برابر صداقت فیلم مقاومت کنید. شاید دلیل دلنشین بودن اثر به غیر از اجرای درست به لحاظ فنی و قصهپردازی، شخصی بودن داستان باشد و شناختی عمیقی که کارگردان از مکان و رویدادها دارد. او قصهای انتخاب کرده که از پیچوخم خبر دارد. مسیری که در فیلم نخستش هم پیش گرفت. هرچند آلکاراس بهاندازه تابستان ۱۹۹۳ شخصی نیست و نگاهی جامعتر دارد، با این همه میتوان آن را امتدادی بر داستان پیشین در نظر گرفت و اشتراکات زیادی در دو اثر پیدا کرد. حالا باید دید این فیلمساز ۳۹ ساله در ادامه مسیر فیلمسازی میخواهد بازهم قصههای شخصی تعریف کند یا به دنیای دیگر پا میگذارد.