فرار فرهنگ
دانایی چه مشکلزاست اگر منفعتی برای دانا نداشته باشد. این جمله در انتهای فیلم زیبای «قلب آنجل» از زبان نیروی شر شنیده میشود و برای من و شاید دیگر سینمادوستان ایرانی، اندرزی نسبت به درک فهم اوضاع عمومی سینمای ایران است؛ سینمایی که هرچه بیشتر به کارنامه ناموزون آن در برهه زمانی شش ماه گذشته فکر میکنم، کمتر متوجه مناسبات، اهداف و برنامههایش میشویم.
یاشار نورایی
دانایی چه مشکلزاست اگر منفعتی برای دانا نداشته باشد. این جمله در انتهای فیلم زیبای «قلب آنجل» از زبان نیروی شر شنیده میشود و برای من و شاید دیگر سینمادوستان ایرانی، اندرزی نسبت به درک فهم اوضاع عمومی سینمای ایران است؛ سینمایی که هرچه بیشتر به کارنامه ناموزون آن در برهه زمانی شش ماه گذشته فکر میکنم، کمتر متوجه مناسبات، اهداف و برنامههایش میشویم. واقعیت این است که این سینما در اکران داخلی، تنها با اتکا به فروش یکی، دو فیلم بهظاهر دستاورد بیشتری در جلب تماشاگر داشته و فارغ از رضایت تماشاگران یا استمرار این رونق مقطعی، سینماداران توانستهاند اندکی دخلوخرج خود را تراز کنند؛ اما در سوی دیگر، مشکلات تاریخی این سینما که از دو نقصان عمده صنعتینشدن و مقررات پیچیده و ممیزی رنج میبرد، کماکان حل نشده و به نظر میرسد که در تضاد میان نگرشهای فردی و تولید دولتی دارد به مرحلهای میرسد که عملا نتیجهای جز بیبنیادی ندارد. اتفاقهای فرهنگی عجیب در این شش ماه گذشته کم رخ ندادهاند و اگر سازمانهای فرهنگی، اندکی فرصت تأمل و چارهجویی به درک آنها اختصاص میدادند، حتی در حد گشودن باب بحث و تبادلنظر، میشد از این اتفاقها نهفقط برای پیشگیری بلکه برای شناخت و برنامهریزی بهره گرفت.
اما گویا در فرهنگ ما اتفاق خودش میافتد و جای چارهجویی، عادی میشود و کمتر کسی در پی ریشهشناسی آن است. میتوان پیچیدهشدن مراحل پیشتولید و کسب مجوز تا تولید را نخستین معضل عمومی سینما در ایران نامید. حتی اگر فیلمساز و تهیهکننده با توجه به کاهش ارزش ریال در زمانی کوتاه از این مانع گذر کنند و بتوانند فیلم را در زمانی مناسب بسازند و آماده نمایش کنند، صدور پروانه نمایش و جاگرفتن در صف طولانی اکران داخلی، چالشی است که بهراحتی نمیتوان آن را از سر گذراند. طبیعتا این چالشها برای فیلمسازانی که حمایت آشکار و پنهان دولت و مسئولان را دارند، معنی چندانی ندارد و عملا آنها با نمایش فیلمها و حتی حضورشان در جشنوارهها، نهتنها مورد سرزنش قرار نمیگیرند بلکه بهعنوان نماینده شایسته این کشور و سینمایش، همه نوع امکان برایشان مهیاست و به شکلی نورچشمی تلقی میشوند؛ اما اگر فیلمی به دلایلی فرامتنی جنبهای بیابد که فارغ از این چارچوب، جامعه به آن توجه کنند، عملا دچار سرنوشتی میشود که پیشبینی آن برای فیلمساز و هر کسی با اندکی منطق دشوار است. برای مثال پخش فیلم «برادران لیلا» و حاشیههای ایجادشده برای کارگردان و تهیهکننده آن که حتی به تعقیب قضائی و صدور حکم مجازات منجر شد، بیشتر از هر وقت دیگری نشان داد که امنیت شغلی و حرفهای در این سینما معنی چندانی ندارد و حتی برای کارگردانهای صاحبنام هم، نظارت و تعدد قوانین و تفسیر جرائم و مجازات به اندازهای وسیع شده که حتی فکرکردن به یک روند طبیعی شغلی در این اوضاع، دشوار به نظر میرسد. فیلمهایی که بازیگران و سازندگانشان، به دلایل اجتماعی یا غیراجتماعی، دچار مشکل شدهاند، قربانی میشوند و با درزکردن نسخه غیرقانونی آنها چنان از نظر مالی زمین میخورند که بهنوعی جریمه مالی برایشان میتواند باشد. برای همین با توجه به اینکه بسیاری از افراد در رشتههای مختلف، احساس میکنند کار و سرمایهشان دارد به هدر میرود، گویا مهاجرت یا زیست زیرزمینی تنها چارهای است که میتواند آنها را به تحقق خواستههایشان نزدیکتر کند.
در این مسیر تازه، رسانهها و تکنولوژی هم به کمک شهروندان آمده و با وجود موانع و محدودیتها، مانند سرعت اینترنت و فیلترینگ، همه به نوعی صاحب رسانه شدهاند و نیازی ندارند که از طریق رسانههای رسمی که ملک طلق عدهای خاص شدهاند، عقایدشان را بیان کنند و آثار هنریشان را بسازند. حتی به لحاظ زیباییشناسی هم، آنچه زمانی سبک ویژه و خاص یک عده سینماگر نامآشنای ایرانی نامیده میشد، با توجه به تعدد و راحتی دسترسی خانگی به بهترین فیلمهای روز جهان، تغییر کرده و بهویژه در میان نسل جوان، نگرش به سینما با نوعی زیباییشناسی جهانی مفهوم مییابد و با ساختههای آن سوی آب مقایسه میشود. اتفاقا تاریخ معاصر سینمای ایران کاملا به تحولات فنی و تکنولوژی و تجمیع و نزدیکشدن روابط بینالمللی مرتبط است. اگر نسل قبلی سینماگران به سنی رسیدهاند که کمتر امکان یا توانایی فیلمسازی برایشان مهیا است، نسل جدید که در دو دهه گذشته از آموزشگاهها و دانشکدههای سینمایی فارغالتحصیل شدهاند و تعدادشان کم نیست، با روحیهای متفاوت به سینما نگاه میکنند و همین نوع نگاه، شاید با اندکی ناشکیبایی که خاص جوانان است، باعث میشود زیر بار محدودیت و ممیزی نروند و اگر از مجرای رسمی نتوانند کارشان را پیش ببرند یا به شکل غیررسمی فیلم بسازند یا اینکه در جامعه جهانی و جایی دیگر به غیر از وطن به دنبال موقعیت و امکانات شغلی باشند.
در دهه 60 شمسی و دوران جنگ، با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک ایران، تصاویری که از ایران به دست خارجیها میرسید، تصویری بود که سینمای ایران میتوانست برای تلطیف آن عمل کند. فواصل بیشتر بود و جامعهای که تا حدی از مناسبات جهانی منزوی شده و تنها مانده بود، با فیلمهایی که سوی انسانی و نوعی عرفان تصویری داشتند (مانند فیلمهای عباس کیارستمی) میتوانست برای خودش هویت و ارزشی در سطح جهانی بسازد؛ اما دوران جدید اینترنت، راحتترشدن فیلمسازی با سینمای دیجیتال و تکنولوژی تلفن همراه که تبدیل به یک رسانه شخصی شده، سرعت انتقال اطلاعات را به حدی بالا برده که سینمای ایران با توجه به پیچیدهشدن روند تولید و نمایش فیلمها از آن عقب مانده است. زمانی تعداد منتقدان حرفهای را میتوانستیم با ذکر نامشان بشناسیم و الان همه به شکلی با رسانههای جدید میتوانند درباره فیلمها نظر بدهند و نقش منتقد مستقل را داشته باشند. حتی بسیاری از کسانی که به دلایل مختلف در سه دهه گذشته به خارج مهاجرت کردهاند، بخشی از فرهنگ ایران را با خود به آنجا بردهاند و با توجه به تعدد مهاجران، بیشتر از قبل میتوانند مسائل فرهنگی ایران را بازتاب دهند. از این رو است که با برداشتهشدن مرزهای میان فرهنگها و کشورها، ذهنیت و مشارکت در تولید کار هنری هم راحتتر به یک محصول فراملی و چندفرهنگی و چندزبانی بدل میشود و دیگر بهسختی میتوان جلوی حرکت آن را گرفت.
از سوی دیگر، پخش جهانی فیلم هم نسبت به گذشته سادهتر شده است. بسیاری از جشنوارهها، از طریق اینترنت میتوانند فیلم انتخاب کنند و دورانی که نسخه فیلمها را بار هواپیما میکردند تا به دست پخشکننده برسد و به جشنواده برساند، به گذشتهای دور بدل شده است. دانش نسلها نسبت به گذشته با سرعت بیشتری فزونی مییابد و انتظارات آنها با توجه به اینکه با فرهنگهای دیگر ارتباط نزدیکتر و منسجمتری دارند. به زبانی دیگری آشنا هستند و خودشان با اندکی ممارست و آموزش میتوانند فیلمهایی بسازند که به جشنوارهها بفرستند. پس به غیر از مناسباتی که مستقیما باید از طریق سازمان سینمایی و دولت طی شود (مانند معرفی فیلم ایرانی به آکادمی اسکار)، دورزدن موانع و دوریجستن از اتلاف سرمایه و درنهایت جاماندن از پخش و نمایش فیلم، برای آن کسی که دلش میخواهد حرفی را در قالب فیلمی کوتاه یا بلند بزند و همه آن را ببینند، راحتتر شده است. در این مسیر، اتفاقا سازمان سینمایی و مسئولان باید از خودشان بپرسند: چرا میل به ساختهشدن فیلم بدون مجوز و بیمیلی به نمایش فیلم ایرانی در داخل ایران بیشتر شده است؟ حتی اگر روایت رسمی را با اندکی اغماض بپذیریم که بسیاری از این پروژهها سفارش از آن سوی آب هستند، میتوان سؤال کرد: آیا شرایط و امنیت شغلی برای هنرمند به گونهای بوده که پیشنهاد بهتر و مناسبتری برای سازنده و سرمایهگذار ارائه شده باشد؟ واقعیت این است که گزینه ساختن فیلم بدون مجوز و رفتن از ایران و کار و زندگی در غربت، گزینه نخست هیچ آدم اهل فرهنگ و هنری نیست که در سرزمین خویش بالنده باشد؛ اما وقتی مسائل اقتصادی و اجتماعی به حدی میرسد که شأن آدم در سرزمین پدری و مادری خودش آنگونه که مایل است حفظ نمیشود، مدام برای داشتن یک زندگی حداقلی باید درجا بزند و بیاحترامی ببیند، طبیعی است که به فکر کوچ به جایی باشد که حداقل بهعنوان یک هنرمند بتواند زیست کند. در این کوچ اجباری اتفاقا آنچه آسیب میبیند، خود فرهنگ است. دگردیسی و حلشدن در فرهنگی دیگر، بهویژه برای نسلهای بعد روندی طبیعی است و با توجه به اینکه فرهنگ ایران با فرهنگ غرب تفاوتهای بنیادی دارد، احتمال اینکه سینماگر بتواند فیلمی در حد آنچه در ایران میساخته، در خارج هم بسازد، بسیار کم است و من نمونهای به یاد ندارم که سینماگر برجسته ایرانی در خارج فیلمی در حد و اندازه یا بهتر از فیلمهای شاخصش در وطن ساخته باشد؛ اما محدودیت برای بیان اندیشه و انتخاب موضوع یا حتی تجربههای نو، گاه چنان زیاد میشود که آدم ممکن است قید همه چیز را بزند و وقتی بهعنوان یک فنسالار در خارج هم میتواند شغل تدوینگر، فیلمبردار، طراح صحنه و... را به نحوی بهتر و با آرامش بیشتر انجام دهد، چرا باید خود را در وطن حبس کند، مجبور به یواشکی کارکردن شود و همیشه این اضطراب را داشته باشد که ماحصل کارش چه واکنش یا عواقبی برایش خواهد داشت؟ در این فرار فرهنگی، هم ما از سینما دور میشویم و هم سینما از ما و فرصتها از دست میروند و استعدادها با خشم، خشک میشوند. در این ملک گویا رسم بر این است که تا مشکل به ریشه نرسد، کسی چارهای برای جلوگیری از آن نمیجوید؛ اما فرهنگ و متولیان آن با هلال احمر و آتشنشانی و پلیس راه فرق دارند و اگر سمتی فرهنگی به دست آوردهاند، شایستگیشان را باید در برنامهریزی دقیق، تعامل و ذهنیت باز و جلوگیری از آسیبهای فرهنگی نشان دهند؛ کاری که نهفقط برای گذار از بحران فعلی بلکه برای حفظ فرهنگ و هنر ایرانی برای آیندگان ضروری است.