درباره متیو پری و «چندرلر بینگ» شخصیت دوستداشتنی سریال «فرندز»؛
دوست خوب من
«فرندز» (دوستان) یک اتفاق متفاوت در سالهای پایانی قرن بیستم و سالهای ابتدایی قرن بیستویکم بود. یک سیتکام غریب که از درون فرهنگ آمریکایی ریشه میگرفت. انگار هنوز تکنولوژی اینقدر پیشرفت نکرده بود که ما مشغول تماشای «فرندز» شدیم.
گویا برای ما که در میانه دهه ۸۰ خواب تجربه یک دنیای متفاوت خارج از ایران را نمیدیدیم، همین خریدن سیدی «فرندز» و تماشای آن با زیرنویس عجیب و غریب و تاکید حاضران بر یادگیری زبان انگلیسی با تماشای این مجموعه (!) بود که همهچیز را متفاوت کرد. «فرندز» موج بلندی از یک سبک زندگی متفاوت بود که با پخش هر فصل در میانه سالهای ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۴ دوباره زندگی کردن را آموزش میداد.
برای ما که در ابتدای سالهای جوانی بودیم، تجربه همنشینی با «فرندز» تجربهای سرشار از غنیمت بود. آن ۶ جوانی که در گذر هر فصل سریال موقعیتهای خندهدار و عجیبی را خلق میکردند، خیلی زود به ما آموختند که میتوان متفاوت زندگی کرد. «فرندز» در همه سالهای ابتدایی قرن بیستم آموزش دوباره زندگی کردن به نسلی بود که شاید حتی در رویاهایش هم فکر نمیکرد که بخواهد در سرزمینی دیگر زیست کند چه برسد به اینکه بار سفر ببندد و تجربه زیسته خود را بر مبنای مهاجرت قرار دهد.
«فرندز» الگویی از کنار هم بودن را ساخت و در میانه این الگو نه تنها عاشقانههایی را تعریف کرد بلکه پیچ و خم مسیر زندگی و چگونه خانواده بودن را خیلی ساده آموزش داد. البته که قرار نیست از یک «سریال» - آن هم از نوع سیتکامش که به طور پیوسته باید صدای خنده حضار را هم در امتداد بیان هر دیالوگ تحمل کنید! – طرحوارهای «اسطوره»ای استخراج کنیم اما مگر میتوان منکر تاثیر «فرندز» شد. جهان ما تا همین امروز اگر بخواهد چند سریال تاثیرگذار بر فرهنگ مردم دنیا را نام ببرد قطعا مجبور است «فرندز» را نه تنها در لیست که در بالای آن قرار دهد.
قرن بیست و یکم زمانی برای علاقهمندان به سریالهای تلویزیونی آغاز شد که «فرندز» در میانه راه قرار داشت. تصویری که NBC از سریال اورجینال خود ساخته بود دنیا را به حرکت وا میداشت و چه چیزی باشکوهتر از اینکه فصل آخر یک سریال را ۵۲ میلیون نفر تنها در آمریکا تماشا کنند. «فرندز» داستانی ساده و سرراست داشت. ۶ جوان و روابط پیچیده آنها با یکدیگر و جهان پیرامونشان ما را به سمت و سویی میبرد که در جهان داستان گیر و اگر آن خندههای سیتکامی را تحمل میکردیم، لاجرم نفر هفتم در کنار آن شش نفر میشدیم. همنشینی با مونیکا، ریچل، فیبی، راس، جویی و چندلر چنان مخاطب را سرگرم میکرد که هر اپیزود به آنی تمام میشد و تو گویی جهان هم در آن ۳۰ دقیقه از حرکت ایستاده بود.
«فرندز» خیلی زود تبدیل به بخشی از خانواده ما شد و حتی در موارد رادیکالتر فرهنگ این سریال تبدیل به بخشی از هویت فردی و جمعی بخشی از مردم جهان شد. «فرندز» یک سریال سیتکام بود که پخش آن یک دهه طول کشید اما تاثیرگذاری آن وجه هویتی متفاوت را رقم زد.
در کنار همه تاثیراتی که «فرندز» بر فرهنگ مردمان دنیا – و از قضا نوع زندگی بخشی از ما – گذاشت، تک تک شخصیتهای آن هم به صورت فردی اثرگذار بودند. احتمالا داستان عشقی «راس-ریچل» و تبدیل آن به یک انگاره، شخصیت دیوانهوار فیبی، وسواسهای عجیب مونیکا، شوخطبعی و تفاوتهای معنادار جویی و در نهایت شوخیهای تند و تیز چندلر نمیتواند چندان از شخصیت ما فاصله بگیرد. برای من به عنوان یک مخاطب سریالهای تلویزیونی اما «چندلر بینگ» چیز دیگری بود. او نقطه تفاوت همه رویکردهایی بود که «فرندز» را به یک اتفاق تبدیل میکرد. شخصیت «چندلر» با بازی متیو پری همان نقشی بود که ما در زندگیمان کم داشتیم. جنس متفاوتی از شوخی برای او نوشته شده بود که تفاوت را به طور واقعی رقم میزد. چندلر رک بود و به طرز عجیبی در هر موقعیتی این رک بودن و دیدن واقعیت پیشرو را در کلماتی که به زبان میآورد و ما به آن میخندیدیم، نشان میداد.
اغلب در سریالهای تلویزیونی به دلیل همراهی چندساله مخاطبان، نقشی که شخصیتها برای همذاتپنداری مخاطب با سریال بازی میکنند بسیار کلیدی است. این نقش را در «فرندز» چندلر بینگ برای من بازی میکرد. او نقطه اتصال واقعیت داستان به دنیای پر شر و شور و عجیب و غریب شخصیتهای سریال بود. او بود که هر چند گاهی با شدیدترین واژهها شوخی خود را به سر شخصیتهای دیگر میکوبید اما سطحی از واقعگرایی را به بقیه و از جمله مخاطب تحویل میداد که بعد از تماشای هر اپیزود میشد مدتی به آن فکر کرد. حتی آغاز رابطه او و مونیکا هم در سریال از همین واقعبینی نشان میگرفت در حالی که شکل برقراری رابطه سایر دوستان در جهانی از اتفاق و رویداد و حادثه و موقعیت بود.
متیو پری اما در دنیای خارج از سریال تنها نفری بود که در میان دوستان بعد از تصادف شدید با جت اسکی در سال ۱۹۹۷ دچار اعتیاد به مواد مخدر و الکل شد و هیچگاه هم از این درد رهایی پیدا نکرد. او که بعدازظهر دیروز در آمریکا و در ۵۴ سالگی از دنیا رفت با آنکه چندلر بینگ و همه خصوصیاتش را در تجربهزیسته ما از زندگی قرار داد اما خود در سالهای بعد از «فرندز» اسیر واقعیت تلخ جهان شهرت و اتفاقات اطراف آن بود.
مرگ متیو پری در دنیایی که هر روز اسیر کشتههای بسیاری است شاید یک اتفاق معمولی باشد اما برای ما که سالها در موقعیتهای شاد، غمگین و… تماشای «فرندز» را انتخاب کردهایم، مرگ او یک اتفاق دردناک است. پری یکی از دوستان خوب من بود که در قامت چندلر بینگ سبک متفاوتی از مواجهه با زندگی را آموزش میداد؛ سبکی که شاید مورد پسند بسیاری نباشد اما هر چه بود یک رویکرد متفاوت برای زندگی ما بود. مرگ پری به طورعجیبی شبیه سرنوشت شخصیتهای «فرندز» هم بود. شوخیهای چندلر بینگ در عین خندهدار و واقعی بودن، خیلی درد داشت؛ مرگ متیو پری هم هر چند دوباره به ما یادآوری کرد چقدر «فرندز» را دوست داریم و با آن زندگی کردهایم اما به همان نسبت هم خیلی درد داشت. مرگ مردی که حتی با همان قیافه تکیده این سالهای آخر هم میشد دوستش داشت و حتی به لبخندهایش هم خندید.